تقلید از غرب عامل تفکر سکولار در ملی گرایان است
اشاره:
خبرگزاری رسا برای بازشناسی تعامل جریان های تاریخ نویس معاصر با دین، سلسله گفت و گوهای تفصیلی «نگاهی به پنج جریان تاریخ نگار در ایران معاصر» را با استاد قاسم تبریزی انجام داده است.
استاد قاسم تبریزی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و مسئول کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی کتابخانه مجلس شورای اسلامی در سلسله گفتگوهایی با خبرنگار خبرگزاری رسا به جریان شناسی تاریخ نگاری در ایران معاصر پرداخته و 5 جریان غالب تاریخ نگار در ایران را معرفی و تحلیل کرده است. این 5 جریان تاریخی عبارتند از: تاریخنگاری کمونیستی در ایران، تاریخنگاری ناسیونالیستی در ایران، تاریخنگاری غربگرا در ایران، تاریخنگاری شرقشناسی در ایران و تاریخنگاری اسلامی در ایران.
پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در ادامه آشنایی با تاریخنگاران ملی گرا، مروری کلی به احزاب ناسیونالیسم مانند حزب ملیون، حزب مردم، حزب رستاخیز، حزب آریا، حزب ایران، حزب ملت ایران، حزب پان ایرانیسم و جبهه ملی داشته، سپس برخی از شخصیتهای ناسیونالیست و آثار آنها را به اجمال معرفی می کند. شخصیت های تاریخ نویس ملی گرایی مانند عبدالرحیم طالبوف، احمد کسروی، محمدامین رسولزاده، ابراهیم پور داود، حسین کاظمزاده ایرانشهر، محمد علی جمال زاده، محمود افشار، سعید نفیسی از جمله افرادی هستند که در این قسمت از گفت و گو با خبرگزاری رسا به آنها پرداخته می شود. متن تنظیم شده گفتوگوی اختصاصی خبرگزاری رسا با استاد قاسم تبریزی در ادامه تقدیم مخاطبان علاقمند به مباحث تاریخی معاصر ایران میشود.
نگاهی به احزاب ناسیونالیسم در ایران
ما سه نوع حزب ناسیونالیسم در ایران داشتیم:
یک، احزاب دولتی؛
دو، احزاب ملی مستقل؛
سه، احزاب دولتیِ به ظاهر مستقل با شعار پانایرانیسم.
احزاب دولتی مانند حزب ملیون، حزب مردم، حزب رستاخیز، حزب آریا و... که به ایدئولوژی ایران تکیه دارند.
حزب ایران، از احزاب مستقل غیر دولتی است. حزب ایران در تأسیس خود اعلام کرد که ما سوسیالیست، ناسیونالیست و مدافع دموکراسی هستیم. آقای دکتر سنجابی نیز در خاطراتش به این اشاره میکند. شاپور بختیار به تقلید از فرانسویها میگوید ما فقط سوسیال دموکراسی بودیم؛ اما همه، روی ناسیونالیسم مشترک هستند.
جبهه ملی ماهیتاً ناسیونالیست بود. دکتر مصدق نیز به عنوان یک شخصیت ناسیونالیست در جامعه ما مطرح است. او از همان ابتدا در جواب فدائیان اسلام گفت من مذهبی نیستم و شما حکومت اسلامی تشکیل دادهاید و نوبت شماست. زمانی هم که آیتالله کاشانی قصد داشت در ایران کنگره جهانی اسلام را برگزار کند، مصدق مانع میشود و میگوید الان موقع این کارها در ایران نیست. بههر حال این تفکرِ حاکم بر جبهه ملی است.
اینها به دلیل تقلید از غرب قائل به جدایی دین از سیاست بودند. در حقیقت دین را امر خصوصی و شخصی میدانستند. شاپور بختیار مدتی دبیرکل حزب ایران بود. او بهصراحت میگوید ما ضد دین هستیم و دین را اصلاً قبول نداریم. ولی افرادی مثل سنجابی و مصدق در مواضعشان رعایت میکنند. فردی به نام علینقی بیانی در سالهای 25 تا 30 چند رساله نوشت. او در آنجا اشاره میکند که حزب ایران، سوسیالیست و ناسیونالیست است. او در نوشتههایش هیچ صحبتی درباره دین نمیکند.
حزب ملت ایران، یکی از احزاب درون جبهه ملی است به رهبری داریوش فروهر. این حزب در سال 31 از حزب پان ایرانیسم انشعاب کرد و به جبهه ملی پیوست. تا سال 40 مینوشتند حزب ملت ایران بر پایه ناسیونالیسم؛ بعد از سال 40 دیگر عنوان ناسیونالیسم را برداشتند، ولی تفکر حاکم بر این حزب همان ناسیونالیسم بود.
احزابی هم داشتیم که بهظاهر خود را مستقل میدانستند، مانند حزب پان ایرانیسم؛ اگرچه به انگلیس وابسته بودند. یکی از اعضای حزب میگوید محسن پزشکپور در سال 25 با میس لَمبتون یک مذاکره خصوصی داشت. بنابراین حرکت حزب پان ایرانیسم از ابتدا تا آخر در راستای سیاست انگلیس بود. داریوش همایون از مؤسسین و از اعضای این حزب بود. عالیخانی نیز یکی دیگر از مؤسسین پان ایرانیسم است. او کتاب یادداشتهای علم را منتشر کرد. او از عناصر انگلیس بود که به ساواک آمد. بعد وزیر شد. مدتی نیز در حزب مردم بود. الان او در انگلیس است.
تفاوت نگاه ناسیونالیسم و کمونیسم
شعار حزب پان ایرانیسم، «خاک ایران» و «نژاد ایران» است و بر ایدئولوژی ایران تکیه دارد؛ بدون اینکه به اسلام و دین توجه کند. آنها دین را بهعنوان آداب و سنن ایرانی میپذیرند. منظورشان نیز از آداب و سنن ایرانی، «واقعیتهای جامعه» (از زرتشتی و مسلمان و یهودی و مسیحی و...) است، نه حقیقت. دکتر حسین نصر وقتی از سنت صحبت میکند و میگوید ما مدافع سنت هستیم، برایش یهود و نصارا و بودایی و... فرقی نمیکند. سنت دینی در نظر آنها یک واقعیت اجتماعی است. تفاوت آنها با کمونیستها این است که کمونیستها واقعیت اجتماعی را انکار میکنند، اما اینها حداقل واقعیت اجتماعی را انکار نمیکنند و به عنوان واقعیت میپذیرند. اما وقتی ما سنتالله، سنت رسولالله و سنت ولیالله را مطرح میکنیم، این سنت مبنای وحی الهی دارد.
مروری بر شخصیتهای ناسیونالیست و آثار آنها
گاهی در اینها رگه لیبرالیستی، اومانیستی، سوسیالیستی یا کمونیستی نیز وجود دارد؛ یعنی همه عین هم نیستند، اما در اساس ناسیونالیسم با هم مشترکند. سعید نفیسی عین آخوندزاده نیست و تفاوتهایی با هم دارند. محیط تربیتی آخوندزاده، فراماسون است و صراحتاَ علیه پیامبر و اسلام مینویسد؛ اما سعید نفیسی از زرتشت تعریف میکند و اگر میخواهد از ابن سینا نام ببرد مینویسد پورِ سینا؛ یعنی واژهاش باید ایرانی باشد (پور). او از ابن سینا، فیلسوف ایرانی ترسیم میکند، نه یک مسلمان و فیلسوف جهان اسلام.
1. عبدالرحیم طالبوف
ما در روند این حرکت شاهد انتشار آثاری از جمله آثار عبدالرحیم طالبوف هستیم. او در آثارش به گذشته ایران و وطنپرستی تکیه دارد و میگوید ما باید به حفظ عزت وطن، ناموس وطن، رسوم وطن، ثروت وطن و تربیت اولاد وطن بپردازیم. تعبیر «وطن» در آثار طالبوف همان واقعیتهایی است که ما به آن میپردازیم؛ چون اینها در آثار دیگرشان درباره تعرض به اسلام، روحانیت و اعتقادات دینی مطالبی دارند. طالبوف میگوید «ما ایرانیها جز هزار بدبختی دیگر که از محبت مقدسه وطن یکجا بیگانه شدیم».
باید اول رجالشناسی کرد تا بفهمیم منظور افراد از واژه «وطن» چیست. یک وقت آخوندزاده میگوید وطن و یک موقع امام خمینی(ره) میگوید. یکجا درباره فراماسونها صحبت میکردم که شعارشان آزادی، برادری و برابری است. یکی گفت اینکه خیلی خوب است؛ اسلام هم این را میگوید. گفتم اگر اسلام میگوید چه ربطی به ملکمخان دارد؟ گاهی اصطلاح و کلمه مشترک است، ولی هر ایدئولوژی و مکتبی در تحلیل آن، نگاه خاصی دارد.
طالبوف برای اصلاح جامعه معتقد است باید نگاهمان به غرب باشد؛ چون او مدافع علوم تجربی بود. او در کتاب «احمد» که یک رمانی است در سفارش به پسرش، به این موضوع میپردازد. بعد از او، آخوندزاده علیه اسلام و دین خیلی صریح است و مکاتبات و نامههایی هم با ملکمخان و هم با میرزا آقاخان کرمانی دارد. این مکاتبات و نامهها خارج از کشور چاپ شده و اخیراَ به دست ما رسیده است. طالبوف علاج ایران را در نفی مطلق اسلام در ایران، بازگشت به ایران باستان و تغییر خط میداند؛ یعنی باید خط عربی (اسلام) را تغییر داد، چون بخشی از بدبختی و عقبماندگی فرهنگی ما به خاطر این است!
2. احمد کسروی
از چهرههای دیگر احمد کسروی را میتوان نام برد. او ابعاد دیگری نیز در زندگیاش دارد. ادعای پیغمبری کرده است و ضدّیتش با اسلام، تشیع و روحانیت، روشن و بین است؛ اما مبانی ناسیونالیسم را از آخوندزاده، طالبوف و ملکمخان گرفته است. کسروی در دوره نوجوانی به قفقاز مسافرت کرد و سه ماه مهمان طالبوف بود. در آنجا آموزشهایی از او میبیند. چون زبان پهلوی را آموخت، در نوشتههایش عمدتاَ به آن دوران میپرداخت. در واقع میخواست به لحاظ فرهنگی یک نوع تلفیقی بین «تمدن اروپایی» (یا جامعه اروپایی)، «ناسیونالیسم ایرانی» و آن چیزی که به تعبیر خودش «پاکدینی» مطرح میکرد، به وجود بیاورد. کسروی نیز مدافع تغییر خط بود.
3. سید حسن تقی زاده
چهره دیگر ناسیونالیست را میتوان تقیزاده نام برد. او یک فراماسون و غربگراست. خودش در سال 38 وقتی در باشگاه مهرگان درباره مشروطه صحبت میکند، میگوید «من اولین کسی هستم که بمب تقلید از تمدن غرب را در این مملکت منفجر کردم».
او در جای دیگر میگوید ما اگر بخواهیم مترقی شویم باید ظاهراً، باطناً، فکراً و عملاً غربی شویم. او ابعادی دارد که باید در بررسی شخصیتش مطرح کرد، اما از مدافعین سرسخت ناسیونالیست است. حزب دموکراتی که او تأسیس کرد بر همین مبنا بود. بعد از مشروطه و قبل از جنگ جهانی اول، روزنامه ایران نو را منتشر میکرد. بیشتر مقالاتش در ایران نو درباره مسئله ناسیونالیسم بود. به اروپا که میرود با حسین کاظمزاده ایرانشهر، پورداوود و جمالزاده کمیته برلین را تشکیل میدهد. او به ایران باستان تکیه، و به غربگرایی تمایل دارد. تفکر او در مقالاتش نیز قابل مشاهده است.
4. محمدامین رسولزاده
وی در دورانی که آقای تقیزاده حزب دموکرات داشت، یکی از چهرههای ناسیونالیست مشکوکِ ایرانیتبار که در باکو بود به ایران میآید و در حزب دموکرات فعال میشود. محمدامین رسولزاده قلم سیاسی و ادبی برجستهای داشت. درباره ایران باستان، ایران نوین و ایرانی که باید متحول شود و ضرورت وطنپرستی به معنای ناسیونالیست مقالاتی مینویسد. در واقع قبل از اینکه حزب پان ایرانیسم به وجود بیاید، یک پان ایرانیسم میشود.
رسولزاده تا جنگ جهانی اول، در حزب دموکراتِ تقیزاده یک پانایرانیسم بود؛ اما به محض اینکه جنگ جهانی اول آغاز میشود به باکو میرود و در آنجا حزب مساوات را بر مبنای پان ترکیسم و پان آذریسم تشکیل میدهد. این حزب با کمک انگلیسها، کنگره تشکیل میدهد و در آنجا مساواتیها به حکومت میرسند. او رئیس جمهور باکو میشود و اسم آران و قفقاز را آذربایجان میگذارد. تا قبل از اینکه او حزب مساوات را تشکیل دهد و رئیس جمهور شود، آران و قفقاز و اردوباد و نخجوان داشتیم و چیزی به نام آذربایجان نداشتیم. او اسم آنجا را آذربایجان میگذارد و دولت تشکیل میدهد. کمونیستها وقتی به رهبری استالین در آنجا پیروز میشوند، به آران و قفقاز و بادکوبه حمله میکنند و حکومت مساواتیها ساقط میشود.
من درباره رسولزاده تحقیقاتی کردهام؛ درباره او دو روایت است؛ برخی میگویند استالین او را فراری داد و دلایل تاریخی هم برای خودشان میآورند، که این جای بحث دارد. برخی نیز میگویند او یک زندگی مخفی شروع کرد و خانه به خانه خود را به ترکیه رساند. زمانی که ضیاء گوکآلپ مسئله پانترکیسم و ناسیونالیسم ترکی را مطرح میکند، او به آنجا میرود و نظریهپرداز پان ترکیسم میشود. درست زمانی که کمال آتاتورک روی کار میآید، او جزو نظریهپردازهای مهم پان ترکیسم در ترکیه میشود. در نشریات مقاله مینویسد و در همایشها و کنفرانسها سخنرانی میکند. بعد از فوتش در سال ۳۳، تقیزاده در تجلیل از خدمات رسولزاده به تاریخ ایران، مقالهای مینویسد.
رسولزاده زمانی به ترکیه میرسد که کمال آتاتورک به پست رسیده بود؛ ولی هنوز ترکیه تأسیس نشده بود و عثمانی در حال فروپاشی بود. او که به ترکیه میآید، ضیاء گوکآلپ یک قدم جلوتر بود. در کنار ضیاء گوکآلپ قرار میگیرد. بعد از فوت ضیاء گوکآلپ، نظریهپرداز او میشود. رسائل و کتابهایی نیز در این زمینه نوشته شده است.
رسولزاده کتابی دارد به نام سیاوشگونه؛ کتابی است 60 تا 70 صفحهای با قطع پالتویی و پرمحتوا؛ چون رسولزاده یک ادیب و روزنامهنگار بود و کتاب از لحاظ ادبی در ترسیم ناسیونالیسم و ایدئولوژی پان ترکیسم محتوای قوی دارد. پان ترکیسمها آن را به عنوان جزوه درسی در اختیار تشکیلاتیهای خودشان در تبریز قرار دادند. آنها چهار سال پیش این کتاب را منتشر کردند.
گاهی آدم با خود میپرسد چگونه یک فرد از حزب دموکراتِ تقیزاده به باکو میرود و حکومت تشکیل میدهد، بعد به ترکیه میرود؟ قاعدتاَ اگر پای او به کشورهای عربی نیز باز میشد، قطعاً یک پان عربیسم حرفهای بود. از این شخصیتها در تاریخ زیاد داریم که درباره آنها خیلی بحث نشده است.
5. ابراهیم پورداوود
ابراهیم پورداوود یکی دیگر از چهرههایی است که در جمع برلین بود. او اهل رشت است. برادرش داوودی نیز کتابی درباره مشروطه نوشته است. پورداوود در جنگ جهانی اول روزنامهنگار بود. او در واقع وابسته به جریان انگلیسی بود؛ چون تشکیلات برلین یک تشکیلات مشکوک است؛ آنها برای دفاع از آلمان آمدند، اما در آلمان از آلمانیها پول میگرفتند و برای انگلیسها جاسوسی میکردند.
پورداوود روزنامهای را در کرمانشاه منتشر میکند. او مدتی در بغداد بود. پس از پایان جنگ برای تحقیق درباره پارسیان هند و آیین زرتشت، به هندوستانی که زیر نظر انگلستان است میرود. سپس مدتی به انگلستان میرود. سال 14 به ایران میآيد و کرسی ایرانشناسی تشکیل میدهد. او درباره اوستا، زرتشت، دوران هخامنشی و ساسانیان درس میدهد و مینویسد. بیشتر، آثار غربیها را ارائه میدهد. ضدیت و کینه خاصی با اسلام و دین دارد. در کلاسهای درس دانشگاه درباره تمدن ایران باستان و آیین زرتشت تبلیغ گستردهای دارد که میتواند نجاتبخش جامعه ما باشد.
شهید مطهری در کتاب «خدمات متقابل ایران و اسلام» به نقادی او پرداخته و تناقضگوییاش را مطرح کرده است. در هر حال پورداوود در تربیت دو سه نسل، در گرایش به زرتشت و ایران باستان نقش خیلی بالایی داشت.
6. حسین کاظمزاده ایرانشهر
چهره دیگری که در اینجا مطرح میشود حسین کاظمزاده ایرانشهر است. او اهل تبریز است و جزو مهاجرینی است که به برلین میرود و در کنار تقیزاده فعالیت میکند. تقیزاده در آنجا روزنامه کاوه و کاظمزاده روزنامه و مجله ایرانشهر را منتشر میکند. شخصیت کاظمزاده بهخصوص در سالهای 1300 تا 1340 که فوت میکند شخصیت پیچیدهای است. او مدافع صوفیگری است؛ البته نه به معنای تصوف اسلامی، بلکه صوفیگری که در آن تفاوتی بین پیامبران الهی با بودا و کنفوسیوس نیست.
او مؤسس مکتب اخلاقی دینی است؛ دین بر مبنای او به معنای وحی نیست، بلکه یک اندیشه و روش اخلاقی است. «تداوی روحی» و «قوه تفکر» از جمله آثار اوست. آثارش اصلاً رنگ و بوی اسلامی ندارد. فقط کتابی دارد با عنوان «تعالیم عالیه محمد» یک کتاب جیبیِ صدودهپانزده صفحهای که در آن یک ترسیم کلی از پیامبر ارائه میدهد؛ اما آثار دیگرش، از مسیحیت، یهودیت، صوفیگری (درویشیگری)، بودا و امثال اینها مطلب مینویسد. من چند شماره از مجله ایرانشهر را دیدهام.
او سه جلد کتاب درباره تعلیم و تربیت دارد که بر مبنای ناسیونالیسم ایرانی نوشته شده است. کتاب به نام نژادگرایی ایرانی دارد که عمدتاً مخاطب را به وطنپرستی و ناسیونالیسم سوق میدهد. او علاوه بر انتشار مجله ایرانشهر، پنج شش عنوان کتاب نیز منتشر کرد که پنجاه شصت درصد آنها خوب است. این کتابها را خودش ننوشته، بلکه دیگران نوشتهاند و او مقدمهای بر هر کدام نوشته است. یک کتاب، مجموعه مقالاتی است درباره سید جمالالدین. در آن کتاب، شخصیت سیدجمال کامل مطرح نشده، ولی از سید تعریف و تمجید شده است. کتاب دیگر در مورد شیخ محمد خیابانی است که نسبتاً خوب است. دیگری در مورد میرزا محمدتقیخان پسیان است که کتاب خوبی است. اصلاً تفکر کاظمزاده به این شخصیتها نمیخورد، ولی ما که قضاوت میکنیم باید موارد را مطرح کنیم. کتابی نیز درباره میرزا آقاخان کرمانی دارد.
کاظمزاده یک ناسیونالیست بود و از طرف ایران نیز حمایت میشد. او بعد از آلمان به سوئیس میرود و در دهکدهای زندگی میکند. همسرش آلمانی بود. سال 40 فوت میکند و بیش از هشتاد عنوان کتاب مستقل دارد. او آثار 40 صفحهای دارد، همچنین کتاب تعلیم و تربیتِ سه جلدیِ هفتصد صفحهای نیز دارد. کتاب تعلیم و تربیت او، کتاب مهمی است. در آثارش تمجید از رضاخان، تحول در ایران و ناسیونالیسم در ایران را مطرح میکند. کاظمزاده را میشود در شمار مدافعین ناسیونالیسم ایرانی دانست.
زینالعابدین کاظمزاده ایرانشهر برادر او در تبریز با آمریکاییها مرتبط بود و در نهضت خیابانی مشکلاتی به وجود آورد. او همراه کسروی بود. وقتی شیخ حریف اینها نشد، کسروی و ایرانشهر را به تهران تبعید کرد. به تهران که آمد دیگر خبری از او نداریم که چه شد و چه کار کرد. ممکن است اطلاعاتی باشد، ولی ما اطلاع نداریم. شاید منابعی باشد که درباره او مطالبی گفته شده باشد.
7. محمدعلی جمالزاده
جمالزاده را به آن معنا که آنها را ناسیونالیسم مینامیم، نمیشود گفت ناسیونالیسم است؛ ولی در داستانهایش خیلی به مسئله ایران میپردازد. او از ایرانِ پس از اسلام ترسیم بدی ارائه میدهد. در کتاب «صحرای محشر» نسبت به اسلام و شخصیتهای اسلام بیادبی میکند. در «سروته یک کرباس» فرهنگ اجتماعی ما را مورد تحقیر قرار میدهد. در داستان «فارسی شکر است» یک زندانی را ترسیم میکند که سه نفر در این زندان هستند؛ یک آخوند، یک غربرفته و یک آدم عادی. آدم عادی در کنار آخوند مینشیند و هر چه آخوند میگوید چیزی متوجه نمیشود؛ چون کلماتش سنگین است. آدم فرنگی نیز کلمات فرنگی به کار میبرد و فرد عادی حرفهایش را نمیفهمد. او میگوید باید فارسی صحبت کرد؛ به خاطر همین عنوان کتاب «فارسی شکر است» میباشد.
او بدوبیراههای سیاحانی که از ایران دیدن کرده بودند را، از سفرنامهها و خاطراتشان جمعآوری کرد و با عنوان «خلقیات» منتشر کرد. جمالزاده آدم متضاد و پیچیدهای بود. دو مرحلهای که با او مصاحبه داشتیم، این پیچیدگی را در او میتوانستیم ببینیم. از رضاخان با تعصب حمایت و تجلیل میکرد. از تقیزاده نیز تجلیل میکرد. اصلاَ به رضاخان بدی نگفت؛ جز یک جا که آن هم چون او را در دوراهی قرار دادیم؛ گفتم «تقیزاده ادعا میکند در قضیه قرارداد نفت من آلت و فاعل دیگری بودم؛ اینجا یا رضاخان خیانت کرده است یا تقیزاده!» جمالزاده بلافاصله گفت رضاخان.
درباره فراماسون نیز اصلاً حرف نزد. حدود ده سؤال در مراحل مختلف از او کردیم، اما سؤالها را در دستش مچاله میکرد و میانداخت. اصلاً حاضر نشد درباره فراماسونری چیزی بگوید. در فراماسونهای ایران چیزی درباره جمالزاده نداریم؛ چون از چهاردهسالگی به اروپا میرود و فقط یک بار در سال 29 به ایران میآید. او 106 سال عمر کرد و در سال 80 فوت کرد. اولینبار در سال 69 او را در سوئیس دیدیم. دفعه دوم نیز در سال 1373 تکمیل خاطراتش را گرفتیم. روزنامه همشهری بهصورت سلسلهمقاله چاپ میکرد. بعد نیز بهصورت کتاب چاپ کرد. البته کامل نبود. جمالزاده مطالعه زیادی داشت و حافظهای قوی. موقعی که ما پیش او رفتیم 102 ساله بود، ولی هنوز پیچیدگی خود را داشت.
8. محمود افشار
محمود افشار از ناسیونالیستهایی بود که از سال 1300 مجله «آینده» داشت. او مدافع رضاخان و کشف حجاب و از فعالان ناسیونالیسم در ایران بود.
9. سعید نفیسی
یکی از چهرههای ناسیونالیست، سعید نفیسی است. دین برای او مطرح نیست. وقتی یک دانشجو سر کلاس از او میپرسد نظرت در مورد اسلام چیست میگوید زشت است در قرن بیستم کسی صحبت از دین کند. در نوشتههایش نیز عمدتاً ناسیونالیسم را اصل میداند. او آثار تاریخی زیادی در قالب کتاب و مقاله دارد.
دو جلوة جریان ناسیونالیسم
ناسیونالیستها دو گونه مینویسند؛ یک گروه تفکر ناسیونالیستی دارند که در نوشتههایشان جاری و ساری است؛ مانند کاظمزاده ایرانشهر. گروه دیگر مانند پورداوود، به دوران قبل از اسلام، زرتشت و ساسانیان میپردازند؛ که هم تاریخ است و هم مبانی فکری. افرادی مانند تقیزاده در روزنامه کاوه، روزنامه ایران نو و در کتابهایشان مینویسند. او در اثری با عنوان «از پرویز تا چنگیز» که محتوای درس او در یکی از دانشکدههاست، از ایران تجلیل میکند. مقالاتی که درباره ایران و ایرانشناسی و ایرانشناسان دارد قابل توجه است. برخی از اینها خط فکری و خط سیاسی میدادند.
یک موقعی به یکی از ناسیونالیستها گفتیم چیزهایی که شما مینویسید مبنا ندارد. او صادقانه گفت: «زمانی که من چشمم را باز کردم، تقیزاده و خانلری و علی دشتی را دیدم و رضاشاه بالای سرمان بود. تو هم که چشمانت را باز کردی، مطهری و آیتالله خمینی و شریعتی و... دیدی. ما دو جریان متفاوت هستیم؛ تو توقع نداشته باش آن چیزی که تو معتقد هستی من هم معتقد باشم. ما همینطور شکل گرفتهایم». آنچه میخواهیم بگوییم همین است.
مرحوم شریعتی بحثی داشت به نام نگاهی به فردا. در یکی از سخنرانیهایش گفت «تاریخ گذشته ما را، اینها نوشتهاند، امروز ما تاریخ فردا را مینویسیم». البته این، تعبیر یکی از فرانسویها در کتاب «نگاهی به تاریخ فردا» است. میخواهم بگویم آنها بر اثر فعالیت زیاد، قبل از انقلاب، تاریخ ما را نوشتند. الان نیز مشغول نوشتن تاریخ فردا هستند. حرفهایی که میزنند برای ما نمیزنند، بلکه برای نسلهای آینده میگویند. امروز یک مقدار گردباد، نسل سوم و چهارم ما را گرفته است، ولی باید ببینیم تا سال 1420، با نسل هشتم و دوازدهم ما چه کار میکنند؛ همانطور که ما نیز در تقابل با آنها داریم مانند آنها کار میکنیم؛ بهخاطر همین باید مسئله ناسیونالیسم را در تاریخ، فرهنگ و سیاست بررسی کنیم؛ چون ناسیونالیسم، 57 سال در دوره پهلوی حاکمیت حکومتی داشت، از نظر فرهنگی نیز از سرجان ملکم به بعد یعنی 170 یا 180 سال حاکمیت داشت، از نظر سیاسی نیز از مشروطه تا به حال یعنی 107 یا 108 سال سابقه داشته است.
جمهوری دموکراتیک ایران
لیبرال فرهنگی
سوسبال اقتصادی