پدرم نگفت چون حجابت را کنار گذاشتی، دیگر دختر من نیستی
«تا مطمئن نشوم خبرگزاری شما در داخل کشور فعالیت میکند، گفتوگو نمیکنم چون اصلاً دوست ندارم با رسانههای آن طرف آبی حرف بزنم. آنها هدفی جز ضربه زدن به کشور ما ندارند». این، تنها شرط مصاحبه از طرف دختری بود که بعد از یک دوره بیحجابی، آگاهانه دوباره حجاب را انتخاب کرده بود.
همهچیز از درج پیام یک دختر ۲۲ساله در قسمت نظرات یک گفتوگوی خاص شروع شد. در میان نظرات موافق و مخالف مصاحبه حجتالاسلام «پورعلی»، مدیرعامل مجموعه فرهنگی تبلیغی «بقیة الله (عج)» اینجا یک پیام جلب توجه میکرد؛ پیام دختری به نام «بیتا» که از تجربه بیحجابیاش و بازگشت دوبارهاش به حجاب گفته بود.
خوشاقبال بودم که بیتا، یک راه ارتباطی در قسمت اطلاعات مخاطبان درج کرده بود. این بار من برای او پیام ارسال کردم؛ پیامی حاوی دعوت برای گفتوگو. پیشنهاد مصاحبه اما با قاطعیت از طرف بیتا رد شد. چرا؟ چون شک کرده بود مبادا خبرنگار یکی از رسانههای معاند آن طرف آبی باشم. خیالش که از خودی بودن خبرگزاری فارس راحت شد، با یک آرزو با آغوش باز از گفتوگو استقبال کرد؛ با این امید که بیان تجربهاش بتواند حتی یک نفر را از سردرگمیهای این روزهای جامعه نجات دهد.
با دغدغهمندی بیتا نسبت به نوجوانان و جوانان جامعه و اطلاعات خوبش، مصاحبه عمیقتر از آنی شد که پیشبینی کرده بودم. اگر شما هم مشتاق شدهاید ماجرای حجاب را از زاویه نگاه دختر جوانی ببینید که با یک انتخاب آگاهانه از میانه مسیر بیحجابی برگشته، با این گفتوگو همراه باشید.
*عکسها، تزیینی است
*بیمقدمه، ما را ببر به آن روزی که برای اولین بار بدون حجاب از خانه بیرون رفتی. چه اتفاقی افتاد که چنین تصمیمی گرفتی؟
- تمام ماجرا زیر سر خواهر کوچکترم بود. راستش من یک تیپ معمولی داشتم. چادری و محجبه نبودم اما حجاب و ظاهرم آنقدر معمولی و قابل قبول بود که هیچوقت کسی در خیابان به من تذکر نداده بود. تا اینکه خواهر ۱۴سالهام وارد ماجرا شد. این خواهر بهاصطلاح دهه هشتادی من، با اینکه در سالهای قبل با اشتیاق در برنامههایی مثل نسل سلیمانی در مدرسهاش شرکت میکرد اما در جریان اتفاقات چند ماه گذشته، تحت تأثیر دوستان و همکلاسیهایش، نگاه و رفتارش تغییر کرد. به طور کلی، خواهرم خیلی دهنبین است و از حرف اطرافیان بهشدت تأثیر میپذیرد. مثلاً ما هیچوقت ماهواره نداشتیم اما اغلب دوستان خواهرم در خانههایشان ماهواره داشتند. میآمدند برای او تعریف میکردند و او هم جذب آنها میشد.
خلاصه از یک جایی به بعد، اصرارهای خواهرم به من و مادرم شروع شد که: «همه مادران و خواهران دوستانم بدون حجاب بیرون میآیند. شما هم روسری و شالتان را بگذارید کنار. این مدلی که الان هستید، خوب نیست. آبروی من پیش دوستانم میرود!» مادرم که اصلاً زیر بار این حرفها نرفت اما من وقتی دیدم خواهرم دستبردار نیست و خیلی ابراز ناراحتی میکند، تسلیم شدم و تصمیم گرفتم طبق خواست او، بدون حجاب بیرون بروم.
*ماجرای بیحجابی، همینقدر سریع و غیرارادی برای تو اتفاق افتاد؟! بدون اینکه به آن فکر کرده باشی و خواسته قلبی خودت باشد؟
- بله. فقط به خواست خواهرم بود. آنقدر هم از به نتیجه رسیدن حرفهایش خوشحال بود که هر روز با شوق و ذوق یک تز جدید میداد؛ «بیتا! امروز موهایت را اینطوری کن. فردا فلان چیز را به موهایت بزن و با لباست ست کن و...»
البته من آنقدرها هم سریع و یکدفعه حجاب را کنار نگذاشتم. روزهای اول، شالم روی شانهام بود و با ترس و لرز در خیابان راه میرفتم. اما کمکم نگرانیام رفع شد و بهکلی شال را کنار گذاشتم. بعد از آن، دیگر هر روز با یک شکل و شمایل جدید بیرون میرفتم. یک روز موهایم را باز میگذاشتم، یک روز بالا میبستم و... خلاصه برای خودم خوش بودم و همهچیز برایم تازگی داشت. مثلاً فکر کن باد میوزید توی موهایم. خب، این حس جدیدی بود. من چنین تجربهای نداشتم. در عمر ۲۲ساله من، ما فقط یک بار مسافرت خارج از کشور داشتهایم. درست است در آن سفر، حجاب نداشتم اما آنجا همه همینطوری هستند و این مسائل خیلی عادی است. این بار اما من در کشور خودم بیحجاب بودم...
*نظر پدر و مادرت چه بود؟ با پوشش جدید تو موافق بودند یا مخالف؟
پدرم استاد دانشگاه و مادرم خانهدارند. نگاه مادرم وقتی با خواسته خواهرم برای همرنگ شدن با مادران دوستانش مخالفت کرد، مشخص شد. شیوه تربیتی پدرم اما متفاوت است. هیچوقت اینطور نبوده که پدرم بخواهد نظر خودش را به من و خواهرم تحمیل و حکم کند که باید این کار را بکنید و آن کار را نباید انجام دهید. اجازه میدهد خودمان تجربه کنیم. البته اگر ببیند خواسته ما، چیز بدی است یا داریم سراغ تجربه خطرناکی میرویم که ممکن است به خودمان آسیب بزند، مانع میشود. این دفعه هم همینطور شد. پدرم اجازه داد بیحجابی را تجربه کنم و خودم به نتیجه برسم.
*خب، با بیتای بدون حجاب همراه شویم. صرفنظر از آن هیجانات اولیه، از حضور بیحجاب در میان مردم جامعه، چه بازخوردهایی گرفتی؟
- مردم دو دسته بودند: بعضیها با نگاهشان، تحسین و تشویقم میکردند. انگار که من با بیحجابیام، از آنها طرفداری و حمایت کردهام. در مقابل، بعضیها هم با نگاه و زبان، سرزنشم میکردند و با حالت بدی میگفتند: این چه وضعی است؟ خجالت نمیکشی؟... از یک جایی به بعد، اتفاقاتی افتاد که باعث شد احساس ناخوشایندی در من ایجاد شود و آن سرخوشی اولیه بهکلی از بین برود.
*چطور؟ مگر چه اتفاقی افتاد؟
- من از موقعی که به دنیا آمدهام، در همین خانه زندگی میکنیم و بهعبارتی از قدیمیهای محله به حساب میآییم. بنابراین همسایهها و کسبه محله ما را میشناسند. اتفاقی که افتاد، این بود که از وقتی بدون حجاب بیرون میرفتم، نگاه و رفتار اهالی محله نسبت به من تغییر کرد. مثلاً همان کاسب محله که همیشه در رفتارش با من مراعات میکرد، احترام میگذاشت و مثلاً سرش همیشه در مقابل من پایین بود، رفتاری انجام داد که تا آن موقع از او ندیده بودم. اصلاً فکرش را هم نمیکردم او بتواند به یک خانم متلک بگوید. خیلی برایم عجیب بود و فکرم مشغول شد که چرا رفتار او تغییر کرده؟! فقط به یک نتیجه رسیدم؛ تغییر رفتار او به خاطر تغییر ظاهر خودم بود. من همان آدم سابق بودم، رفتارم هم مثل همیشه، رسمی بود. فقط حجاب نداشتم.
واقعیت این است که ما خانمها، کاملاً سنگینی نگاهها را نسبت به خودمان حس میکنیم. در آن ۱۴روز آنقدر این سنگینی نگاهها روی من بود که معذب و ناراحت میشدم؛ حتی اگر چیزی هم نمیگفتند، حتی اگر پشتم به آنها بود. آنقدر به این خاطر در مترو و فضاهای عمومی اذیت میشدم که سعی میکردم سریع به خانه برگردم و زیاد بیرون نباشم.
*این تجربه ۱۴ روزه باعث شد تو به طور موقت به دختران و زنان بیحجاب شبیه شوی و از نزدیک شاهد حال و هوا و رفتار آنها باشی. حالا کنجکاوم نظرت را درباره آنها بدانم. اصلاً آیا همه افراد بیحجاب، مثل هم هستند و باید قضاوت یکسانی درباره آنها داشت؟
- نه. یکسان نیستند. به نظر من دختران و زنانی که حجاب را کنار گذاشتهاند هم، دو دستهاند: یک گروه، افرادی هستند که میخواهند شبیه غربیها باشند. بیحجابی را عامل خوشگلی و قشنگی میدانند. بنابراین متأسفانه کورکورانه از آنها تقلید میکنند و برای قشنگ به نظر آمدن، دست به هرکاری میزنند. اما گروه دوم، هدفمند وارد ماجرای بیحجابی شدهاند و مسائل سیاسی پشت کارهایشان است. هدف اینها ضربه زدن به ایران و مخالفت با حاکمیت است و برای این منظور، آمدهاند از حجاب استفاده کردهاند.
و متاسفانه گروه اول نمیدانند ماجرای بیحجابی، فقط خوشگلی و قشنگی نیست. نمیدانند با ورود به این ماجرا، بازیچه و مهره دست گروه دوم شدهاند. تمام فراخوانهایی که منتشر میشود، نشانه همین است که گروه هدفمند دوم، دختران گروه اول را به بازی گرفتهاند. اگر برای دختران جامعه، این موضوع باز شود و توضیح داده شود که پشت ماجرای کشف حجاب، چه جریاناتی وجود دارد و هدف آنها فقط ضربه زدن به ایران است، شاید خیلیها پشیمان شوند و از این مسیر برگردند، مثل من که بعد از ۱۴ روز برگشتم.
*برایمان بگو چطور شد ماجرای بیحجابی برای تو، حتی وارد هفته سوم هم نشد. چه شد که تصمیم گرفتی برگردی؟
- من زود خودم را از این جریان بیرون کشیدم چون احساس کردم تمام این اتفاقات، شعارها و تمام این فراخوانهایی که میدهند، هدفمند است و میخواهد به کشور ما آسیب بزند. با خواهرم هم مفصل صحبت کردم. گفتم: من نمیتوانم اینطوری باشم. من آدم این مدلی زندگی کردن نیستم. تو هم نباید باشی.
گفتم: تو میگویی همه بیحجاب هستند، اینجوری قشنگ است، ما هم باید مثل آنها باشیم. اما به نظر من، ما که مدام میرویم باغ کتاب و عضو کتابخانه ملی و اهل مطالعه هستیم، نمیتوانیم اینطوری کورکورانه از دیگران تقلید کنیم. ما یاد گرفتهایم قبل از انجام هر کاری، فکر کنیم. ما اینطور تربیت نشدهایم که چون دیگران به فلان جا رفتند، ما هم باید برویم... خلاصه در سطح اطلاعات و آگاهی خودم، این توضیحات را به خواهرم دادم و گفتم: من دوست ندارم بیحجاب باشم. اگر ناراحت هم میشوی، اشکالی ندارد. اصلاً به دوستانت بگو خواهر من، اُمُل است...
*واکنش خواهرت چه بود؟
- گفت: «باشه. اشکالی نداره. فقط پیش دوستان من نیا!»
البته او هم همان یک هفته اول، خیلی تند بود ولی الان برای او هم عادی شده. دیگر الان آنقدر حساس نیست که هر روز بخواهد به مادرم بگوید همه مادران دوستانم بیحجاب هستند، تو هم اینطوری باش. اما در این میان برای خودم سؤال شده چرا قریب به اکثریت مادران دوستان خواهرم، حجاب را کنار گذاشتهاند؟! درحالیکه تا چند وقت قبل اینطور نبودند.
*تحلیل خودت چیست؟ فکر میکنی چرا اینطور تغییر کردهاند؟
- انگار یک سری از خانمها، جوانی نکردهاند و حالا آزاد شدهاند. ببخشید اینطور میگویم ولی نمونهاش را دیدهام. مثلاً شوهر هم دارند ولی آن زمانی که بیرون هستند، زمان خوشگذرانیشان است. یعنی وقتی اینطوری بیرون میروند، بهشان خوش میگذرد و راضی میشوند. بعد، برمیگردند سر زندگیشان و دوباره همان شخصیت قبلی خودشان را دارند. یعنی این مسئله بیحجابی، مختص دختران جوان مجرد نیست. بعضی زنان متأهل هم این رفتار را دارند. خیلیها حتی شوهرهایشان هم از بیحجابیشان خبر ندارند! من خیلیها را دیدم که اینطوری بیرون میروند و به شوهرشان نمیگویند. یعنی وقتی با شوهرشان بیرون میروند، یک جور دیگر هستند.
کاش سر راه همه این افراد، کسی مثل همان طلبههایی که شما از فعالیتهایشان گزارش تهیه کرده بودید، قرار میگرفت...
*منظورت گروه فرهنگی تبلیغی بقیهالله(عج) است که ایده تبلیغ در سواحل شمال کشور را اجرا کردهاند؟ مگر آنها چه ویژگی دارند؟
- بله. از روش کارشان خیلی خوشم آمد؛ مخصوصاً آن قسمتی که بین زوجها مسابقه گذاشتند. یک خاطره گفته بودند که: «یک بار یک خانم و آقایی در مسابقه شرکت که آقا دستانش را خالکوبی کرده بود و خانم هم حجاب درستی نداشت. این طلبهها نهتنها مانع شرکت آنها نشده بودند بلکه از آنها استقبال کرده بودند. رفتار خوب آنها باعث شده بود در آخر برنامه، آن زوج هم آمده بودند در نماز جماعت آن گروه طلبه در کنار ساحل شرکت کرده بودند. بعد هم گفته بودند: حاجی دم شما گرم. بالاخره ما را هم آوردی وسط...»
این خیلی به من چسبید. روششان خیلی خوب بود. اصلاً امری نبود. به نظر من رفتار درست، همین است و تأثیر مثبت میگذارد. خود من در آن مدتی که بیحجاب بودم، فقط یک بار چنین برخورد خوبی را در مترو از یک خانم دیدم.
*مشتاقم از رفتار خوبی که در مترو دیدی، بگویی. آن خانم چه کار کرد که فکر کردی روش درست، همین است؟
- در ورودی ایستگاه مترو تئاتر شهر یک غرفه زده بودند و میز و صندلی گذاشته بودند. چند تا خانم چادری هم آنجا نشسته بودند. یکی از همان روزهایی که بیحجاب بودم، وقتی با دوستم خواستیم وارد ایستگاه مترو شویم، یکی از خانمها صدایمان کرد. آن روز هم موهایم را باز گذاشته بودم و خیلی از دور جلب توجه میکرد. وقتی ما را صدا زد، خیلی نگران شدم. با خودم گفتم: وای بدبخت شدم. چه کار میخواهد بکند؟ عجله هم داشتم. گفتم الان نگهمان میدارند. حالا بابا رو چه کار کنم؟... چون پدرم گفته بود: «ببین بیتا! هر طور میل خودت است. دوست داری بیحجاب بروی بیرون، برو اما اگر مشکلی پیش بیاید یا گرفتار شوی، من قدمی برایت برنمیدارم. من آبرو دارم. باید به عمویت یا مادرت بگویی بیایند دنبال کارت.»
*بعدش چه اتفاقی افتاد؟ کار به آنجا کشید؟
- آن خانم ما را به داخل غرفه دعوت کرد. برایمان چای ریخت و بیسکوییت تعارفمان کرد. اما من بیشتر نگران شدم! گفتم: خدایا یعنی منظورش چیست؟! چه کار میخواهد بکند؟ بالاخره آن خانم شروع به صحبت کرد و گفت: «به نظرتان بهتر نیست یک مقدار از نظر ظاهری بهتر در جامعه حضور پیدا کنید که خودتان امنیت بیشتری داشته باشید؟»...
به نظرم این خیلی قشنگ بود. از ما سؤال کرد که آیا بهتر است یا بهتر نیست؟ امر نکرد. نگفت: باید آن کار را میکردی یا چرا این کار را کردی؟ بعد از تمام شدن صحبتش هم، یک یادگاری به ما داد. یک بسته که داخلش تسبیح و مهر نماز بود و خیلی قشنگ با روبان تزیینش کرده بودند. من هنوز هم آن را دارم. هدیه را به ما داد و گفت: «باز هم میل خودتان است.» صحبتش در همین حد بود و به نظرم خیلی خوب بود.
*این اتفاق چه تاثیری روی تو داشت؟
- این اتفاق وقتی افتاد که من دیگر زیاد خوشم نمیآمد که بیحجاب باشم. درواقع از روز چهارم و پنجم، دیگر دلم میخواست برگردم به شرایط قبل و روسری و شالم را سرم کنم. درواقع، آن تجربه ۱۴روزه، تجربه بدی بود و خیلی زود از این جریانها خسته شدم؛ به خاطر نگاههای بد و البته رفتارهای نامناسبی که دیدم. مثلاً فروشنده دکه روزنامه نزدیک خانهمان که گهگاه از او خرید میکنم، به خودش اجازه داد علناً یک پیشنهاد بیشرمانه به من بکند! وقتی آن پیشنهاد زشت را مطرح کرد، خشکم زد. نه میتوانستم جوابی به او بدهم و نه توان حرکتی داشتم. فقط با عصبانیت نگاهش کردم و رفتم. دیگر هم از او خرید نمیکنم.
*یعنی بیحجابی خانمها تا این حد ممکن است مردان بیمار را وقیح کند؟
- بله، درواقع مجوز این رفتارهای بد را خودم با برداشتن حجابم به آنها دادم. همانجا بود که تصمیم نهاییام را گرفتم و دوباره شال سر کردم. از ترسم به خانوادهام نگفتم چه اتفاقی افتاده. وقتی هم پدرم پرسید: چی شد؟ چرا دوباره شال سرت کردی؟ گفتم: اینطوری بهتر است. به خاطر حفظ آبروی شما (با خنده)...
*نظر پدرت چه بود؟
- گفت: «میدانستم آخر سر خودت به این نتیجه میرسی. میدانستم بالاخره از آن حالت آتشی بیرون میآیی و هیجانت میخوابد.»
رفتار پدرم واقعاً خوب بود. در آن ۱۴ روز حتی یکبار هم به من نگفت: «چون حجابت را کنار گذاشتی، دیگر دختر من نیستی و ازت ناامید شدم.» مادرم حرص میخورد و دور از چشم من به پدرم میگفت: «تو چقدر خونسردی! چرا اجازه میدهی اینطور بیرون برود؟ اگر بگیرند ببرندش چه؟» اما پدرم میگفت: «اشکالی ندارد. چیزی نمیشود.»
*ماجرا برای خواهرت هم همینقدر خوب پیش رفت؟
- خب، خواهرم در سن بلوغ است و هنوز ثبات شخصیت ندارد. الان هم که میبینید بچههای ۱۳، ۱۴ساله انگار از مریخ آمدهاند! اصلاً نمیدانم چرا اینطوری هستند؟ خب من هم این سنی بودهام ولی اینطوری نبودم...
*چطور؟ نوجوانان امثال خواهرت مگر چه جوری هستند؟
- به شکل عجیبی دنبال چیزهای بد هستند. در نوجوانی ما در جو دوستانهمان، اصلاً حرف زشت زده نمیشد یا فقط مختص بعضی بچههای بیادب مدرسه بود که دوست داشتند خودشان را شبیه لات و لوتها کنند. اما الان اغلب بچههای همسن و سال خواهرم، خیلی راحت در خیابان بلند بلند حرف زشت میزنند. آن هم نه حرفهای زشت معمولی مثل زمان ما. اینها بلند بلند، حرفهای ناموسی میزنند! اتفاقاً خواهرم و همه دوستانش از خانوادههای خوب هستند و پدر و مادرهایشان، معلم و دکتر و حتی پلیس هستند ولی نمیدانم این بچهها چرا به سمت بدی میروند؟ چرا در این سن، به سمت سیگار و اینطور چیزهای بد تمایل پیدا کردهاند؟!
*برخی معتقدند این نسل، قربانی دوگانگی میان زندگی واقعی و آنچه در فضای مجازی میگذرد، شدهاند...
- دقیقاً. من هم به پدرم همین را گفتم. از وقتی که کرونا آمد و مدرسه آنلاین شد و بهاجبار برای خواهرم گوشی گرفتیم، اینهمه تغییر کرد. قبل از آن، هیچی بلد نبود. الان اینستاگرام میرود و خیلی چیزهای دیگر از فضای مجازی میداند. یعنی هر کاری ما میکنیم، این بچه ۱۴ ساله راه دور زدنش را بلد است!
من واقعاً نگران خواهرم و هم سن و سالانش هستم چون خیلی راحت سراغ کارهای بد و خطرناک میروند. مثلاً در خیابان دست اغلبشان سیگار است! تا همین چند سال قبل، اگر دست یک خانم سیگار بود، خیلی جلوه بدی داشت. اگر یک خانم اینطوری بود، آدمهای ناجور به خودشان اجازه میدادند به او نزدیک شوند. ولی الان دخترهای نوجوان علنی در خیابان سیگار میکشند! میروند به پسرها میگویند: آقا آتیش داری؟... من اصلاً اینها را دیدم، خشکم زد! ببینید این موضوع خیلی مهمی است. الان دغدغه خانواده ما همین است چون خواهر نوجوان من با اینکه از سیگار بدش میآید، اما میخرد و ژستش را میگیرد تا پیش دوستانش خودی نشان بدهد و در جمع آنها کم نیاورد! یعنی یک چیز بد، برای این بچهها، ابزار افتخار شده.
*این همان تقلید کورکورانهای است که ابتدای صحبتهایت گفتی نوجوانان و جوانان جامعه ما گرفتارش شدهاند؟
- بله. و به نظر من، همه معضلات از همین سیگار شروع میشود. یک نخ سیگار میشود چند نخ و آرام آرام بچهها را به سمت مواد مخدر میکشاند. قبلاً فقط تریاک بود اما الان 20 مدل مواد مخدر هست که خواهر من در این سن و سال اسم همهشان را بلد است و برای من توضیح میدهد این چیه، اون چیه، این چه اثری داره!... نمیدانم چه اتفاقی افتاده که این چیزهای بد در نظر نوجوانان ما، خوب شده!
واقعاً خانوادههایی که بچههای نوجوان دارند، در شرایط سختی قرار گرفتهاند. بچههای این سن دوست دارند تمام چیزهای بد را یاد بگیرند. خانواده هم از پس آنها برنمیآید. ببینید، الان ناراحت هستیم چرا دختران جوان و خانمهای جامعهمان دچار این ناهنجاریها در حجاب و پوشششان شدهاند. درست است؟ خب این دختران دهه هشتادی، خانمهای آینده جامعه ما میشوند با هزار جور مشکل و ناهنجاری. از الان باید آن روز را ببینیم و با روشهای درست، از بیشتر خطا کردن این بچهها جلوگیری کنیم.
*تو که در متن ماجراها و گرفتاریهای مبتلابه خواهرت و همسن و سالانش هستی، فکر میکنی برای کمک به این بچهها چه کار باید کرد؟
- من سر همین موضوع سیگار، با چند دکه روزنامهفروشی نزدیک خانه خودمان دعوا کردم. قبلش در اینترنت جستوجو کرده و قانون را خوانده بودم. میدانستم هر مغازه یا دکهای که به زیر ۱۸ سال سیگار بفروشد، مرتکب جرم شده. خب، ولی عملاً کسی نمیرود جلوی آنها را بگیرد. من خودم یک تنه رفتم با تمام دکههای محله دعوا کردم. وقتی دیدند خیلی سفت ایستادهام و پیگیر هستم و کار دارد میکشد به قانون و پلیس، ظاهراً دیگر به زیر ۱۸ سال سیگار نمیفروشند. ولی من با این چند دکه برخورد کردم، بقیه دکهها و مغازهها را چه کنم؟ تکلیف بچههای بقیه محلهها چه میشود؟ اگر قانون بهدرستی اجرا شود و همه مغازهها و دکهها خودشان را ملزم بدانند به زیر ۱۸ سال سیگار نفروشند، این مشکل تا حد زیادی حل میشود چون این بچهها در خانهشان که سیگار نمیکشند. وقتی بیرون هستند، یک نخ میگیرند و میروند گوشهای با دوستانشان میکشند. واقعاً یکی از آرزوهای من این است که روزی برسد که هیچکس به بچهها سیگار نفروشد...
-
*برگردیم به بحث اصلیمان. تا چند ماه قبل، عدهای در نقد قانون حجاب در کشور، مدام میگفتند: چرا فکر میکنید اگر ما این یک وجب روسری را برداریم، جامعه دچار مشکل میشود؟ اما در همین چند ماه نشان دادند هرگز در حد برداشتن روسری متوقف نخواهند ماند و قدم به قدم جامعه را به سمت برهنگی و مشکلات اخلاقی خواهند برد. نظرت درباره این گروه چیست؟
- بله. من گاهی که در خیابان قدم میزنم، باورم نمیشود اینجا ایران است! تا همین چند ماه قبل اگر دختران با یک سوم این تیپی که الان دارند، بیرون میآمدند، نهتنها سر و کارشان با گشت ارشاد میافتاد، بلکه برایشان پرونده تشکیل میشد و باید به دادسرا میرفتند.
به نظر من بعضیها انگار یک کمبود یا عقدهای در زندگیشان داشتهاند و الان که فضا کمی باز شده، نمیدانند چه باید بکنند. مثل مرغی که هی پرپر میزند و آخر هم خودش را میکشد، دقیقاً مثل آن شدهاند. دختر جوان را میبینی که بیحجاب و با پوشش آنچنانی آمده بیرون و مدام از این طرف به آن طرف میرود و خودش را توی شیشه مغازهها نگاه میکند که ببیند چه شکلی شده! این رفتارها، مال کسانی است که خودشان را کم میدانستند و الان با این بیحجابی و پوشش نامناسب میخواهند خودی نشان بدهند. در این میان تعجب میکنم چرا با اینها برخورد نمیشود؟!
*طرحهایی شروع و اقداماتی انجام شده است اما حتماً خودت شاهد مقاومتها در مقابل قانون حجاب هستی. مراجع قانونی با هر شیوهای برای برخورد با این بیحجابیها اقدام میکنند، از گوشهای صدای اعتراض بلند میشود...
- بله. نمیدانم از کجا حمایت میشوند که تا یک برخورد با آنها میشود، فوری ۱۰ تا دوربین سراغشان میرود و سر و صدا راه میاندازند که: آی مرا زدند و فلان کار را کردند! من فکر میکنم بیشتر اینها ساختگی است چون من نهتنها در آن ۱۴ روز بیحجابی بلکه حتی در اوج تجمعات و اغتشاشات چند ماه قبل، هیچ رفتار بدی از ماموران پلیس و یگان ویژه ندیدم. خانه ما نزدیک میدان انقلاب و چهارراه ولیعصر (عج) است و در آن شلوغیها هم مدام در این محدوده تردد داشتم. نیروهای یگان ویژه خیلی محترمانه برخورد میکردند و فقط میگفتند: «بروید، نایستید». هیچوقت اینطور نبود که بیایند با چوب و چماق به جان ما بیفتند.
ببینید، من این چیزها را درک میکنم اما امثال خواهرم که هنوز شخصیت و نگاه و ایدئولوژیشان شکل نگرفته، هیچکدام از این مسائل را نمیدانند و تحتتاثیر فضای مجازی قرار میگیرند. من واقعاً نگران آنها هستم.
*در میان صحبتهایت گفتی اگر برای دختران جامعه توضیح داده شود که صحنهگردانی ماجرای کشف حجاب در دست افراد و گروههای سیاسی است که هدفشان ضربه زدن به ایران است، خیلیها خودشان را از این جریان کنار میکشند.
- بله. خواهر ۱۴ ساله من، دختران بیحجاب را میبیند و به چشمش قشنگ میآیند. خب، کمسن و سال است. ندیده. نشناخته. بنیانهای فکریاش هنوز شکل نگرفته است. فکر میکند این دختران بیحجاب با ظاهر زیبا، بهترین هستند و ما هم باید شبیه آنها شویم. در صورتی که اینطور نیست. البته انسان، تکاملش یا انسانیتش به داشتن یا نداشتن نیم متر پارچه روی سرش نیست. اصلاً بحث ما هم بر سر این نیست. هم در میان گروه باحجاب و هم در میان گروه بیحجاب، خوب و بد وجود دارد. اما مسئله این است که چون ما در کشوری زندگی میکنیم که اسلامی است و قانون آن این است که خانمها در جامعه باید حجاب داشته باشند، لازم است به این قانون احترام بگذاریم. هرکس برخلاف این قانون عمل کند، درواقع در مقابل کشور خودش قرار گرفته است. این یک موضوع کلی است. شما حتی وقتی به دانشگاه، کلاس فرهنگی یا هر مرکز دیگری میروید، باید به قوانین آنجا احترام بگذارید. اگر بخواهید برخلاف قوانین آن مرکز عمل کنید، رفتارتان میشود ناهنجاری.
بنابراین ما تا وقتی در ایران هستیم، باید به قانونش احترام بگذاریم و حجاب داشته باشیم. اصلاً مگر داشتن این نیم متر پارچه روی سر، چه سختی دارد؟ ما که در تمام عمرمان به همین شیوه زندگی کرده و پذیرفته بودیم در زندگی اجتماعیمان باید حجاب داشته باشیم. از حالا به بعد هم، این پذیرش را داشته باشیم. به نظرم این مسائل به صورت منطقی و با شیوه درست باید برای دختران جامعه بهویژه نوجوانان توضیح داده شود. دوگانگی که الان در جامعه ما وجود دارد، نوجوانان را سردرگم میکند. آنها نمیتوانند درست تشخیص بدهند. باید کمکشان کرد. البته به نظرم بخش زیادی از این مشکلات هم، به دلیل عدم شناخت دین است. من خودم به شخصه، بدون اینکه کسی بگوید، از مدتی قبل شروع به خواندن قرآن کردهام...
*چه اتفاق خوبی. چرا چنین تصمیمی گرفتی؟
- اتفاقات یک سال اخیر و تغییرات فکری خواهرم، مرا در این مسیر قرار داد. همانطور که گفتم، متاسفانه خواهرم بهشدت تحتتاثیر جمع دوستانش و همه آنها تحتتاثیر فضای مجازی هستند. به همین دلیل، مدام موضوعات القایی فضای مجازی را در خانه تکرار میکند و مثلاً میگوید: «چرا ما مسیحی نشدیم؟ چرا من از یک پدر و مادر مسلمان به دنیا آمدم؟ میخواهم دینم را عوض کنم و از ایران بروم. خارج از کشور، یوتیوبر میشوم و کلی پول درمیآورم.» پدرم با حوصله برایش توضیح میدهد: «دخترم! یک مسیحی میتواند دینش را تغییر بدهد و مسلمان شود اما یک مسلمان نمیتواند مسیحی شود چون اسلام، آخرین و کاملترین دین است.» گاهی که حرفهای خواهرم به سمت بیادبی و توهین میرود، من برخلاف پدرم عصبانی میشوم. یکبار پدرم گفت: «اگر دوست داری از دین اسلام دفاع کنی یا مثلاً دلت میخواهد طرف مقابلت را قانع کنی که دین اسلام نسبت به دین مسیحیت، برتری دارد و کاملتر است، باید هم دین اسلام و هم دین مسیحیت را بشناسی.»
وقتی پدرم آن حرفها را زد، تشویق شدم قرآن را بخوانم و ببینم چه میگوید. همین حالا که دارم اینها را به شما میگویم، احساساتی شدهام. در یک سال گذشته، آرامشبخشترین و بهترین لحظات زندگی من، زمانی بوده که قرآن و ترجمهاش را میخوانم. به نظرم قشنگترین حرفها و جواب هر چیزی که انسان دنبال آن میگردد، در قرآن هست. من فکر میکنم اگر انسان بتواند قرآن را سرلوحه و مبنای تمام کارهایش در زندگی قرار دهد، هیچوقت دچار لغرش و خطا نمیشود.
*چقدر قشنگ... آیا قرآن در ماجرای آن بیحجابی ۱۴ روزه هم به تو کمک کرد؟
- بله. خدا بخشندهترین و مهربانترین است. همه ما دچار خطا میشویم و فقط خداست که کامل است. و همین خدا به ما گفته: «اگر خطا کردی، اشکالی ندارد. برگرد و توبه کن. من میبخشم. تو فقط مرا صدا کن. من نزدیک تو هستم»... اینطوری شد که من برگشتم.
میدانید، من با لطف خدا فهمیدم آخرِ این ماجراهای بیحجابی، هیچ چیزی نیست. مثل حباب قشنگی است که بالا و بالاتر میرود اما به یک جایی که میرسد، میترکد و چیزی از آن باقی نمیماند. امیدوارم دختران دیگری هم که گرفتار این ماجرا شدهاند، زودتر به ماهیت این ماجرا پی ببرند و برگردند.
*بهعنوان آخرین سئوال، فکر میکنی بهترین شیوه برای آگاه کردن دخترانی که در مسیر بیحجابی قرار گرفته اند، چیست؟
به نظر من، نباید از روشهای کلیشهای استفاده کرد؛ اینکه مدام بگوییم حجاب، خوب و بیحجابی، بد است. بلکه باید واقعیت حجاب را معرفی کنیم. اینکه حجاب، چه تأثیر و چه حسنهایی دارد. مدام نگوییم باید حجاب داشته باشید. بیاییم دلیلش را بگوییم. مثلاً با بیان خوب بگوییم قرآن گفته زنان اگر حجاب داشته باشند، خودشان در امنیت خواهند بود و مورد سوءاستفاده قرار نمیگیرند. یعنی حکم نکنیم و دستور ندهیم که اگر حجاب نداشته باشید، فلان کار را میکنیم. نباید حالت تعصبی و امری داشته باشد چون به نظرم نتیجه نخواهد داد و ممکن است بعضیها را سر لج بیندازد و اجازه ندهد آنها راه درست را پیدا کنند.
متاسفانه باید بگویم ما چنین رفتارهای غیرامری ملایم را زیاد در جامعهمان نداشتهایم. در مدرسههایمان نداشتهایم. باز هم میگویم روشی که آن آقایان طلبه در شمال انجام دادند، به نظر من خیلی خوب بود. رفتند میان مردم، آنها را شاد کردند، با جوانان مسابقه والیبال دادند و با بچهها بازی کردند. یعنی اول به مردم نشان دادند یکی از خودشان هستند و بعد، با مهربانی با آنها حرف زدند. مردم هم استقبال کردند و حتی در نماز جماعت آنها شرکت کردند. به نظرم کارشان دست مریزاد دارد. من آن گزارش را خیلی پسندیدم و ذخیره کردم که هر وقت خواستم در این زمینه روی کسی تأثیر بگذارم، از آن کمک بگیرم. نشانش بدهم و بگویم ببین چه کار قشنگی کردهاند...
*یعنی ممکن است بیتا هم یک روز برای صحبت و تذکر به دختران بیحجاب پیشقدم شود؟
- من با نگاهم، حرفم را به آنها میرسانم؛ البته نه با نگاه تحقیرآمیز. با نگاهم به آنها نشان میدهم که کارشان قشنگ نیست. درواقع اصلاً توجهی به آنها نمیکنم. وقتی توجه نکنم، یعنی این بیحجابی تو چیزی نیست که برق بزند و نگاه من سمت تو برگردد. چون بعضیها واقعاً تشنه این هستند که خودشان را نشان بدهند و مردم به آنها توجه کنند. وقتی به آنها بیتوجهی کنیم، آنها هم کمکم از این حالت آتشی و هیجانی بیرون میآیند.