یادداشت تحلیلی؛
جدایی یک دولت از ملت
67 سال پس از کودتای 28 مرداد مهمترین درس این واقعه برای جریانات سیاسی چیست و عملکرد مصدق چگونه باعث دلسردی و ریزش هواداران و حامیان سیاسی وی شد.
به گزارش خبرگزاری رسا، صادق فرامرزی طی یادداشتی در روزنامه وطن امروز نوشت؛ غبارها که فرونشست، شهر همان بود که بود؛ کمی گردوخاک شده بود و عده قلیلی کشته، خورشید به همان ساعت روزانه خود غروب میکرد و محو میشد اما شب معنایی تازه یافته بود؛ تاریکتر از همیشه، تاجگذاری کرده بود و شنل اقتدار را بر دوش افکنده و «هل من مبارز» میطلبید. صبح فردا دیگر شبیه روزهای پیشین نبود؛ این آغاز یک «» بود و تا غروبش کمی بیش از 25 سال فاصله بود!
وصف موقعیت 28 مرداد 32 میتواند نمایانگر یک سوژه آوانگارد در فضایی لازمان و لامکان باشد، آنچنان که گویی از هر سمت و سویی به این واقعه نگاه شود، نسبتی با ایران پیش از خود ندارد. یک معمای چندمجهولی که در یافتن قهرمان و ضدقهرمان و حتی خیر و شر از سوی جامعه وقت، تبدیل به پرسشی عجیب شده بود. از همین رو شاید پرداخت هر پژوهشگری نسبت به این حادثه در بازه زمانی فعلی در عین کاملتر بودن اطلاعات و دادههای اولیه، شباهتی به ناظران اصلی خود نداشته است. به عبارت دیگر هر قدر هم که در سالهای پس از کودتای 28 مرداد، شرح این واقعه به عنوان بخشی از دستور کار پژوهشگران و علاقهمندان به تاریخ تعریف شده است اما باز هم عمده نگاههایی که به این واقعه شده است، از منظر بیرونی و مبتنی بر پیشفرضهای مطرح پس از کودتا بوده است. در چنین فضایی اینکه یک ایرانی در موقعیت زمانی کوتاهی که این واقعه در آن رخ داد، از چه منظر و عینکی با آن روبهرو شده است، کماکان بخشی از پرسش اصلی پیرامون معمای 28 مرداد است.
از سوی دیگر دولت مصدق و واقعه 28 مرداد هم مانند برخی دیگر از نقاط عطف تاریخ ایران با بستری قطبی مواجه شده است و همین قطبی بودن فضا باعث میشود عمده پرداختها نسبت به آن با نیت اولیه برای تبرئه بخشی از نیروهای سیاسی و متهم کردن بخش دیگری باشد و بسیاری از تاریخپژوهان برای دکمهای در دست، کت و شلواری مجلسی برای کالبد تاریخ ایران دوختهاند.
با مجموعه این اوصاف پرسش از چگونگی حادث شدن واقعه 28 مرداد، پرسشی اساسی و چندوجهی است. وجه غالب آنکه شامل بازیگری برخی نیروهای اجتماعی و سیاسی در اجرای یک نقشه آمریکایی با نیت زمین زدن دولت مستقل و استعمارستیز مصدق بوده است، از جنبههای مختلفی مورد تکرار و بررسیهای گوناگونی قرار گرفته است و جز طیف محدودی از جریان غربگرا که اساسا ماهیت کودتایی آن را منکر شده و رو به تبرئه آمریکا میآورند، دیگر قرائتها چندان نزاعی بر سر آن ندارند اما از سوی دیگر مباحث پیرامون بستر وجه داخلی آن و مجموعه اعمالی که نیروها و اشخاص سیاسی از خود نشان دادند و منجر به آن نقطه تاریک تاریخی شد، همواره نشان از یک اختلافات زنده دارد و در سایه همان فضای قطبی، عمده پژوهشگران سعی دارند با انداختن بار مسؤولیت تمام ناکامیها بر شانه طرف دیگر، از چهرهای که خود مقبول دارند، رفع اتهام کنند.
* زیر آوار عمارتی باشکوه
در بیانی تمثیلی واقعه 28 مرداد از آن رو بیش از دیگر وقایع مشابه خود برجسته شد و در خاطرهها ماند که درست روی یکی از حماسیترین مقاطع تاریخی ایران بنا شد. جامعه ایرانی که پس از شهریور20 و آغاز سلطنت پهلوی دوم، به خاطر فقدان قدرت مرکزی مؤثر، فضای نسبتا آزادی را در عرصه سیاست تجربه میکرد، به یکباره با بازگشت نهاد سلطنت بر مرکز ثقل قدرت و تثبیت جایگاه شاه جوان روبهرو شد. مضاف بر اینها آغاز مجموعه مبارزات ضداستبدادی و ضداستعماری مردم از اواخر دهه20 به یکباره در مواجهه با ائتلاف میان استبداد داخلی و استعمار خارجی، آنچنان خود را منفعل نشان داد که تا دهههای بعد و قوت گرفتن مبارزات انقلابیون در دهه50 همواره باعث سرخوردگی نیروهای سیاسی و جریانات مخالف رژیم پهلوی میشد و آنها با نگاهی به تجربه دولت مصدق که در اوج همراهسازی مردم با یک نهضت ملیگرایانه بهناگاه مردم او را تنها گذاشتند، به امتداد راه خود تردید میکردند.
واقعیت نیز همین بود که در یک جامعه که فرآیند نهادسازی در آن هنوز به بلوغ نرسیده بود، عمده مردم حتی سواد خواندن و نوشتن نداشتند، گفتمان سیاسی اصیلی شکل نگرفته بود و هویت قومی در بسیاری از مناطق بر دلبستگیهای ملی چیره بود، به یکباره نهضتی برای ملی کردن صنعت نفت شکل گرفته بود و با پشتیبانی حداکثری مردم باعث یک شکست حیثیتی برای کشور بیگانه (انگلیس) شده بود. پس از آن در سایه مطالبه نخستوزیر برای به دست گرفتن ابزار رهبری ارتش و امتناع پادشاه، با تظاهرات عمومی 30 تیر این هدف نیز محقق شده بود و درست در لحظهای که خیلیها اساسا بازگشت استبداد داخلی و استعمار خارجی را به وهمی بعید توصیف میکردند، خیابانهای تهران عرصه میدانداری جمعیتی قلیل از جمعیتی بدوی و اوباشصفت شد و بدون هیچ مقاومتی به شکست تمام نهضت منتهی شد. سقوط این عمارت به اندازه باشکوه بودنش برای مدفونان زیر آن نیز سنگین بود و برداشتن این بار براحتی قابل تحقق نبود.
با این اوصاف قاعده محوری در حادثه 28 مرداد را میتوان با وزن کردن دستاوردهای پیش از آن واقعه تخمین زد و شناختن این دستاوردها بر اساس الگوی به دست آمدنشان و طریقه از دست رفتنشان، تحققپذیر است.
* میانه استقلال و وابستگی
مفهوم موازنه منفی در ادبیات سیاسی ایران با نام محمد مصدق شناخته میشود و میتوان او را مبدع این رویکرد در سیاست خارجی ایران در مواجهه با 2 قدرت بیگانه انگلیس و روس دانست. اگر در جریان «موازنه مثبت» همه تلاشها معطوف به آن بود تا با پرداخت کردن میزان یکسانی از امتیازات و انحصارات به 2 قدرت رقیب حاضر در ایران، آنان را برای حفظ تمامیت ارضی و ثبات سیاسی به یک رضایت نسبی برسانند، در «موازنه منفی» رویکرد بر آن بود با نپرداختن هیچگونه امتیازی به این دو قدرت آنان را به سطحی از اقناع در این جهت برسانند که کشور مورد رقابت تبدیل به پایگاه هیچکدام از رقبا نمیشود؛ آنچنان که خود مصدق نیز در یکی از سخنان خود اشاره میکند: «مقصود از موازنه (مثبت) سیاسی این است که حساب دیرینه خود را با دول مجاور تصفیه کنیم و به هر یک کم دادهایم مابقی آن را بدهیم و به هر یک زیاد دادهایم مازاد آن را دریافت کنیم و توازن منفی چنین اقتضا میکند که از این به بعد به هیچ دولتی برخلاف مصالح خود چیزی ندهیم». با چنین تفاسیری پیش کشیدن الگوی «موازنه منفی» را میتوان از مثبتترین اقدامات سیاسی مصدق دانست؛ اقدامی که خود را در قالب پیگیریهای منجر به «ملی شدن صنعت نفت ایران» در مقابل بریتانیا و «بازپسگیری شیلات دریای خزر» در مقابل شوروی نشان داد. جامعه ایرانی نیز پا به پای طرح مصدق خود را آماده پرداخت هزینه تاریخی برای استقلال ملی کرده بود و در این میان میتوان به شرایط سخت اقتصادی پس از تحریمهای بریتانیا و قطع شدن درآمد نفتی ایران اشاره کرد(ایران در تمام این مدت موفق به صادرات نزدیک 120هزار بشکه و برابر صادرات یک روز پیش از تحریمها شد). در این میان دولت انگلیس حتی طرح حمله نظامی را نیز برای متوقف کردن ایران پیش کشید که این طرح نیز نتوانست تغییری در انگیزه تاریخی ملت ایران برای پرداخت هزینه استقلال ایجاد کند. حسین مکی در خاطرات خود پیرامون طرح ایده حمله نظامی از سوی دولت انگلیس به بیان شرایطی میپردازد که بخوبی توصیفکننده این انگیزه تاریخی است: «بعدازظهر پنجشنبه ۴ مهر به طرف اصفهان حرکت کردم، شب را در اصفهان ماندم. روز جمعه 2 ساعت بعد از ظهر از اصفهان به طرف آبادان پرواز کردم، وقتی وارد آبادان شدم، در فرودگاه آبادان به من گفتند قوای امدادی وارد خاک خوزستان شده است. همان شب دستور دادم یک گردان نظامی پالایشگاه را تصرف کرد و عبور و مرور در پالایشگاه تحت کنترل شدید نظامی قرار گرفت. تانکها، ارابهها و زرهپوشها، موضعگیری کردند، سربازان سربازخانهها را تخلیه کرده و در نخلستانها خوابیدند. فرمانده جدید پادگان آبادان سرتیپ احمد زنگنه و فرمانده پادگان خرمشهر ناخدا دفتری و فرمانده کل خوزستان سرلشکر میرجلالی بود. افسران و کارآگاهان شهربانی نیز بموقع رسیده بودند، سرتیپ آرتا معاون شهربانی کل خود را معرفی کرد، عملیاتی که لازم بود نظامیها شب در پالایشگاه بکنند کردند، 4 توپ در 4 گوشه پالایشگاه قرار داده شد تا در صورت بروز جنگ، توپها پالایشگاه را بکوبند. سرتیپ احمد زنگنه نقشهای طرح کرده بود که در صورت بروز جنگ و پیاده شدن نیروهای انگلیس، مأموران مراقب، شیرهای انبارها را روی شطالعرب باز کرده، کبریت روی 2 میلیون و 600 هزار تن مواد نفتی که در مخازن آبادان موجود بود بکشند تا این مواد محترقه کشتیهای جنگی انگلیس را در میان آتش خود ذوب کنند. روز بعد در باشگاه ایران برای کارمندان و کارگران آبادان نطق مفصلی کردم و مردم را برای فداکاری ترغیب و تشویق کردم. در این نطقها چه گفتم، نمیدانم ولی همینقدر میدانم که هر کس صدای مرا شنیده بود، دست از جان شسته برای پیکار حاضر بود و آبادان یکپارچه احساسات شده بود؛ این موقعیت برای انگلیسیها خیلی قابل مطالعه بود و میدیدند اگر بخواهند پالایشگاه را تصرف کنند، پالایشگاه طعمه حریق میشود و به علاوه اگر به این کار مبادرت کنند جنگ سوم حتمی است. من همان وقت در مصاحبههای خود به خبرنگاران گفته بودم صدای نخستین گلوله در خلیجفارس به منزله اعلام جنگ سوم جهانی است و کسانی که نخستین شلیک را در خلیجفارس بکنند، مسؤولیت جنگ سوم جهانی را به عهده خواهند داشت».
فارغ از میزان امکانپذیر بودن طرحهایی از این دست، صعود اعتماد به نفس ملی تا جایی که یک ملت خود را آماده ایستادگی مقابل ارتش انگلیس میدانست، نشان از سطح و گستره روحیه مقاومت ملی ایران در جریان این نهضت همگانی دارد.
در چنین موقعیتی و پس از بالا گرفتن فشارهای خارجی بر ایران(حتی بعد از شکست انگلیس در دادگاه لاهه) مصدق تصمیم گرفت با تغییر رویکرد خود از «موازنه منفی» به سمت «نیروی سوم» حرکت کند. بر این اساس ایران در مواجهه با ۲ قدرت غربی (انگلیس) و شرقی (شوروی) سراغ ائتلاف با قدرت سومی رفت تا از قبل این ائتلاف ۲ قدرت دیگر را مهار کند. بدین ترتیب آمریکا که تلاشش برای خارج کردن نیروهای نظامی شوروی در میانه دهه 20 از کشورمان باعث شده بود چهرهای مثبت و قابل اعتماد از آن ساخته شود، به عنوان بهترین «نیروی سوم» از جانب مصدق انتخاب شد. این اقدام مصدق اما در نهایت ۲ نتیجه به همراه داشت؛ اول آنکه عملا در سایه ائتلاف پشت پرده آمریکا و انگلیس، دیگر مصدق توانایی مهار نیروی خارجی را از دست داد و از سوی دیگر بسیاری از جریانات سیاسی وقت که گرایش به ایدههای چپ و ضدامپریالیستی داشتند، مصدق را به عنوان نماینده آمریکا در مناسبات سیاسی ایران شناسایی کردند. در عمل نیز آمریکا چنانکه بعدها مشخص شد، مصدق را به سمت فروپاشی دولت خود و نهضت ضداستکباری مردم ایران کشاند. یرواند آبراهامیان در «کودتا» با اشاره به جلسه مصدق با سفیر آمریکا در شب پیش از کودتای 28مرداد، نقشه هندرسون را به عنوان مهمترین عامل در آسان شدن شرایط کودتا توصیف میکند. به گونهای که پس از دیدار مصدق با سفیر آمریکا که در آن نسبت به برخی شعارهای ضدآمریکایی به مصدق هشدار داده و حتی اعلام کرده بود اگر مصدق وضعیت اعتراضات خیابانی را تغییر ندهد، آمریکاییها خاک ایران را ترک خواهند کرد. آبراهامیان در این باره مینویسد: بر اساس نوشتههای هندرسون، مصدق عصبی شد، تلفن را برداشت و به رئیس شهربانی دستور داد نظم را به خیابانها بازگرداند. بر اساس نوشته هندرسون «این اشتباه مهلک پیرمرد بود». اکنون مصدق به دام افتاده بود. او رسما انجام هرگونه تظاهرات را ممنوع کرد. نشریه تایم در بررسی و تحلیلی از کودتا گزارش کرد بلافاصله پس از دیدار هندرسون و مصدق، «سیر حوادث آغاز شد». پیرمرد دستور داد خیابانها را از کمونیستها پاکسازی کنند. این فرمان عملا دست ارتش را برای سرکوب کردن قدرتمندترین حامیان مصدق در خیابانها باز کرد. یکی از کارشناسان وزارت خارجه بریتانیا که اجازه دسترسی به برخی مکاتبات بین سفارت آمریکا در تهران و و وزارت خارجه در واشنگتن را یافت، گزارش کرد نخستین شکاف در اوضاع هنگامی پدید آمد که مصدق دستور پاکسازی خیابانها را صادر کرد.
توقف در همین مورد نشان از آن دارد که درست در میانه یک حرکت استقلالطلبانه با حرکت به سوی یک قدرت دیگر چگونه تمام دستاوردها تبدیل به تهدید شد و در جریان یک ائتلاف پشت پرده، «نیروی سوم» آمریکایی روند حوادث داخلی را به سمت یک موقعیت آماده کودتا پیش برد.
* دولت و نیروهای متکثر سیاسی
یکی از نکات کلیدی در شناخت جامعه ایران در آستانه کودتای 28 مرداد که کمتر مورد توجه قرار میگیرد، بافت نیروهای سیاسی- اجتماعی فعال است. جبهه ملی، حامیان آیتالله کاشانی، حزب توده، فداییان اسلام و... به عنوان نیروهایی که هرکدام به شکلی در جریان فضای ملی شدن صنعت نفت و پس از آن فعالیت داشتهاند، دارای نقاط افتراق زیادی بودهاند و وجود اهداف مشترکی همانند قطع ید انگلیس از نفت ایران، تقویت مشروطهخواهی و ممانعت از تکرار فضای رضاخانی، برقراری احکام دینی و... آنها را تبدیل به یک ائتلاف ضدقدرت در مواجهه با استبداد داخلی و استعمار خارجی کرد. تجربه قیام 30 تیر که با میدانداری مستقیم آیتالله کاشانی باعث بازگشت قدرت به مصدق و حتی به دست گرفتن رهبری ارتش شد و وقایع پس از آن، بخوبی ظرفیت بالقوه این نیروی ضدقدرت را نشان میدهد.
اما گذر زمان و تثبیت قدرت مصدق عملا فضای کشور را به سمت و سویی برد که این نیروهای متکثر شاهد نادیده گرفته شدن مطالبات خود شدند. در این مورد هر چند نمیتوان از شرایط وخیم اقتصادی و فشارهای گستردهای که به مصدق وارد بود چشم پوشید اما حرکت او به سمت اقتدارگرایی که بیش از همه با طرح تعطیل کردن مجلس شورای ملی همراه بود، عملا به افتراق این نیروها و فراهم شدن فضا برای فعالیت کودتاگران منتهی شد. عمده تاریخنگارانی که سعی داشتهاند به هر شکل ممکن با تبرئه نقش مصدق در این آشفتگی اجتماعی، نشانه را به سمت دیگر نیروها از جمله آیتالله کاشانی بگیرند، با استناد به نتایج کودتا که در سایه کمرنگ شدن حمایتها از مصدق بوده است، به دیگران حمله میکنند اما سعی میکنند با چشمپوشی از این بافت متکثر و وجوب قانع و راضی کردن آنها از سوی مصدق، از وی رفع مسؤولیت کنند.
بیانیه آیتالله کاشانی در اعتراض به رویه مصدق در به تعطیلی کشاندن مجلس شورای ملی به عنوان نهادی که زمینهساز اصلی قدرتگیری مصدق در سامان سیاسی وقت بود، تا حد زیادی نشان از این امر دارد: «اکنون 28 ماه است ایشان زمامدار است و در تمام این مدت یک قدم مفید به حال شما که بتواند آن را اسم ببرد برنداشته (مگر موضوع ملی شدن نفت که با قیام عمومی و فداکاری ملت رشید ایران بوده است). هر روز وعدههای بزرگ میدهد و فردا عذر میآورد که من میخواستم این کارها را کنم ولی عمال اجنبی کارشکنی کردند و به ادعای او عامل اجنبی هر کس است که از او مؤاخذه کند یا بپرسد آن مواعیدی که شما در این مدت دادهاید، کجاست یا چرا یک قدم اصلاحی برنمیدارید یا چرا اعمالی را که به دیگران ایراد میگرفتی خودتان مرتکب میشوی. با این ترتیب یعنی با هو و جنجال و ادعا و تهمت و افترا تمام قوههای موجوده در مملکت را از بین برد و ساعت به ساعت راه را برای تحکیم دیکتاتوری و حکومت فردی و خودسری هموارتر ساخت تا بر تمام قوای مملکت مسلط گردید و اکنون به اتکای چند تانک و ارابه جنگی و افواج نظامی و پلیس و ژاندارمری که در دست دارد، میخواهد رفراندوم و مجلس را منحل کند. آقای دکتر مصدق مجلسی را که خودش انتخاب کرده و بیش از 100 بار گفته که صدی 80 آن ملی است، قبول ندارد و برای فرار از استیضاح و راه ندادن به ناظر بانک که از طرف مجلس انتخاب شده، تا به حال اسکناسهای زیادی منتشر ساخته که ظاهرا در حدود 450 میلیون تومان است، مجلس را با وادار ساختن نوکران خود به استعفا و تعطیل [کشانده] و برای انحلال آن رفراندوم میکند. این مجلس وقتی به دکتر مصدق اختیارات غیرقانونی میدهد ملی، و وقتی او را استیضاح میکند، عامل اجنبی است... رفراندوم مال ممالکی است که رژیم حکومت آن معلوم نیست و مشروطیت و قانون اساسی ندارد. یک بار رفراندوم میکنند که رژیم مملکت را معین سازند و الا در مملکتی که رژیم آن معین و قانون اساسی دارد و حکومت آن مشروطه است، هیچ راهی برای فرار از استیضاح و دست زدن به رفراندوم نیست. در مملکت مشروطه مطابق قانون اساسی برای نخستوزیر حدود و ثغوری معین شده و هر کس برخلاف این قوانین قدمی بردارد، اقدام برخلاف مشروطیت و قانون اساسی نموده و از لحاظ خیانت به کشور قابل تعقیب و مستحق شدیدترین مجازات است».
همانگونه که در ابتدای این متن نیز اشاره داشتیم، مردم با کودتای 28 مرداد شاهد فروریختن آوار سنگین عمارتی روی خود بودند که امیدهای بسیاری به آن بسته بودند و آن را نشانی از آرزوهای تاریخی در تضمین استقلال ملی و آزادی سیاسی میپنداشتند اما در عمل نوع مواجهه با این ائتلاف و میل به نادیده گرفتن مطالبات گوناگونی که پشت آن بود، باعث دلسردی بخش قابل توجهی از جامعه ایرانی شد، تا آنجا که حتی نیم قرن پس از انقلاب مشروطه و درست در نقطهای که میخواستند طعم میوه آن را بچشند، شاهد به خطر افتادن اصل آن شدند.
* تراژدی بیقدرتی
28 مرداد به طعم تلخی بیسرانجام، بخشی جداییناپذیر از تاریخ و سرنوشت جمعی ایرانیان است. پس از 28 مرداد، انتخاب اولویت در قصور دولتی که حامیانش را سرخورده کرد یا حامیانی که حتی بعد از بدعهدی پای دولت خود نماندند، دیگر هیچ تاثیری بر وضعیت به وجود آمده نداشت و تنها میتوانست در بخشی از جزوات زیرزمینی و اندک محفلهای باقیمانده سیاسی مورد بحث و گمانهزنی قرار گیرد. نهضتی تاریخساز در تاریخیترین نقطه خود به تاریخ پیوست و رد چندانی از آن به جا نماند، نهاد سلطنت به قدرتمندترین موقعیت ممکن بازگشت، ایران تبدیل به بخشی از پروژه منطقهای آمریکا شد و در نهایت همان فضای حداقلی رقابت سیاسی نیز از میان رفت و سرانجامی که برای یک نسل پرجنب و جوش باقی ماند، چیزی جز افسوس و اندوه یک شکست نبود.
با این حال اگر 28 مرداد شکستی به بزرگی تمام دستاوردهای حاصل شده بود، میتوان در میان آن سیاهی نیز به جستوجوی طلا پرداخت و از درسهایش نوشت. شاید مهمترین پیام این حادثه را بتوان «همسرنوشتی» نهضتهای استقلالطلبانه در مقابل دیگر بازیگران جهانی دانست. پاتک مشترک آمریکا و انگلیس عملا اجازه هیچ تکی را به دیگر بازیگران سیاسی، حتی آنان که به خیالاتی از همراهی با دولت مصدق سر باز زده بودند نداد و آن کشتی با همه مسافرانش در آب غرق شد.
درک این امر که «بیدولتی» یا بحران خلأ قدرت در میان یک نهضت ملی که با هجمه خارجی همراه است میتواند به پایان حیات تمام بازیگران سیاسی منتهی شود، از مهمترین نکات مغفول مانده در فرهنگ سیاسی کشورهای پیرامونی است که همواره برای احقاق تکتک حقوقشان مجبور به تحمل فشار قدرتهای خارجی هستند. فرارسیدن نقطهای از تاریخ که ساخت مرکزی قدرت ترک بردارد و در عین حال نیروی سامانبخش دیگری در فضای موجود توانایی جلوگیری از فروپاشی را نداشته باشد، به عنوان پاشنه آشیل تمام نهضتهای استقلالطلبانه شناخته میشود. واقعیت آن است که جامعه ایرانی (حداقل در لایههای نخبگانی آن) در مرداد 32 هیچگاه تمایلی به بازگشت به سلطنت نداشت و حامل آرزوهای زیادی نیز بود اما درست در نقطهای که محقق نشدن این آرزوها را در موقعیت مستقر مشاهده میکرد، درک چندانی از ایران پسافروپاشی نیز نداشت. خاطرات سیاسی آن برهه همگی گویای تلاش برای تبدیل کردن نقاط افتراق گروههای متکثر سیاسی و اجتماعی به مهمترین دغدغههای یکدیگر است، تا جایی که عملا این نیروها عمده وقت خود را صرف بیاثری یکدیگر میکردند و متقابلا از دولت نیز رفتاری را میدیدند که این بیاثرسازی را بیش از پیش موثر میکرد.
نادیده گرفتن گزاره همسرنوشتی ملی و کوتاه مدت شدن افق دید گروههای موثر سیاسی باعث شد در فضایی که کمتر کسی انتظار آن را داشت، کودتایی با پشتوانه حداقلی، بزرگترین جریانسازی معاصر ایرانیان را ذبح کند و آینده دیگری را رقم بزند. فهم سیاسی عمومی از سیاست موجود «قدرت» و «ضدقدرت» را در پوسته معادلات میبیند و با تمسک به یکی، سعی بر بیاثرسازی دیگری دارد اما فرارسیدن موقعیت «بیقدرتی» یا خلأ قدرت میتواند نقطه فروپاشی هر «قدرت» و «ضدقدرت» موجودی باشد. 67 سال پس از آن غروب بدسرانجام، شاید نخبگان سیاسی ایران نیازمند فهم مشترکی از عواقب بیقدرتی در جریان کنش و واکنشهای مقطعی خود باشند. از غروب آفتاب تا طلوع مجدد آن میتواند شب یلدای تاریخ یک ملت رقم بخورد؛ چیزی شبیه لحظهای که همه مردم امیدوار در نخستین ساعات 29 مرداد 32 تجربه کردند!
ارسال نظرات