مبانی تاریخی واقعۀ عاشورا از منظر آیت الله مکارم شیرازی
به گزارش خبرگزاری رسا حضرت آیت الله مکارم شیرازی در یادداشتی به تبیین مبانی تاریخی واقعه عاشورا پرداخته و نوشته است:
جریان عاشورا و نهضت کربلا سرمایه بزرگ معرفتی است که باید حداکثر استفاده را از این ظرفیت برد؛البته هنوز ظرفیت های عاشورا به خوبی بررسی نشده است، حال آنکه این موضوع بیش از اینها جاذبه دارد و برای پیشبرد مکتب اهل بیت علیه السلام هر چه از این ظرفیت استفاده کنیم خوب است.
متأسفانه به علت عدم تبیین مبانی راهبردی و تاریخی مسائل مربوط به امام حسین علیه السلام، کربلا و عاشورا، گرفتار تحریف ها و خرافات شدهایم.
هم چنین باید دانست ضعف اراده و آسيب پذيرى در برابر فريب هاى دشمن كه نمونه هاى آن در برهه های مختلف تاریخی آشکار شده است حاصل عدم معرفت به مبانی تاریخی واقعۀ عاشورا و چشم بستن بر حوادث آينده و مواجهۀ عرفان گرایانه با واقعۀ عاشورا است که بعضاً جامعه را به روزمرّگى و انفعال دچار کرده است.
در این میان عدّه اى گمان كردند كه امام حسين عليه السلام با شهادت خود و فرزندانش، گناهكاران را در برابر عذاب الهى بيمه كرده است. همين پندار سبب شده است كه عدّه اى گمان كنند هر كس بر امام حسين عليه السلام گريه كند، هر قدر در فساد و تباهى غوطه ور باشد و حتّى نسبت به ضروريّات دين پايبند نباشد، مورد عفو و بخشش قرار گرفته و اهل نجات خواهد بود.
هم چنین تحليل گران، تفسير و تحليل هاى مختلفى ارائه داده اند و برخى از اين تحليل ها كه عمدتاً از سوى مستشرقان و يا ناآگاهان از حقيقت دين و جوهره اسلام ارائه شده است، دور از واقعيّت مى باشد و با مبانى واقعی قیام امام حسين عليه السلام ناسازگار است. برخى از تحليل ها نيز، يك جانبه و با نگاه به پاره اى از كلمات آن حضرت است و همه جانبه نيست.
لذا ضرورت واکاوی مبانی معرفتی و تاریخی این واقعۀ عظیم ، بر اساس واقعیت ها و پیراسته از ضعف ها حائز اهمیت است.
سقیفه؛ آغازگر واقعه عاشورا
«سقيفه بنى ساعده» سايبانى بود در يكى از ميدان هاى مدينه، كه اهل مدينه به هنگام لزوم، در آنجا اجتماع مى كردند و به تبادل نظر مى پرداختند. بعد از رحلت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله طايفه انصار بر مهاجرين پيش دستى كرده و براى تعيين جانشين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آنجا اجتماع كردند.
گردهمايى سقيفه، هرگز يك شوراى منتخب مردمی نبود، بلكه چند نفر از انصار با اشرافیت گرایی در ابتدا براى اين كه كار را به نفع خود تمام كنند، حضور يافتند، سپس چند نفر از مهاجرين كه رقيب آنها در امر خلافت بودند، حاضر شدند و با مهارت خاصّى پايه خلافت ابوبكر را نهادند.
«بنى هاشم» كه نزديك ترين و آشناترين افراد به مكتب پيامبر بودند، مطلقا در آنجا حضور نداشتند، بنابراين، هيچ گونه مشروعيّتى براى گردهمايى سقيفه نمى توان قائل شد: نه مشروعيت دينى و نه مشروعيت نظام هاى معمول سياسى دنيا.
در ماجراى «سقيفه» معيار، انتخاب اصلح نبود بلكه عقلانیت ابزاری ملاک و معیار قرار گرفت؛ گويى مى خواهند ميراثى را تقسيم كنند،لذا هر كدام مدّعى بودند سهم ما در اين ميراث بيشتر است.[12] آنان بر اصل امتياز قريش بر ساير اقوام عرب تكيه کردند. اصلى كه اسلام با آن مبارزه كرد؛ و پيامبر صلی الله علیه و آله تنها زعامت و پيشوايى امّت را در اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام قرار داده بود.
لذا شايستگى و تقوى و فضيلت جای خود را به «شرافت قبيله اى» است كه آن هم تنها در قريش خلاصه مى شود؛ چون اين قريش بود كه در زمان جاهليّت از اشرافيّت دينى و مالى برخوردار بوده است، به گونه اى كه ساير اقوام تنها زيربار فرمانى مى رفتند كه قريش آن را وضع كند، و اين قريش بود كه سرنوشت حجاز را در آن زمان در دست داشت.
سقيفه، عامل شكسته شدن حرمت پيامبر صلى الله عليه و آله بود زیرا سخنان صريح پيامبر صلى الله عليه و آله در نصب على عليه السلام براى خلافت و رهبرى امّت به فراموشى سپرده شد و ابّهت حضرت در ميان امّت شكسته شد.
دامنه اين هتك حرمت كه ريشه در سقيفه داشت تا بدانجا كشيده شد، كه وقتى اميرمؤمنان عليه السلام را براى بيعت نزد ابوبكر آورده بودند، آن حضرت فرمود: اگر بيعت نكنم شما چه مى كنيد؟ گفتند: به آن خدايى كه جز او معبودى نيست، سرت را از بدنت جدا خواهيم كرد!
پرواضح بود كه اين حرمت شكنى ها، آن هم از سوى كسانى كه سال ها محضر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را مستقيماً درك كرده، و از اين جهت براى خويش وجهه و اعتبارى كسب نموده بودند، مى توانست تا چه ميزان مورد سوء استفاده فرصت طلبانى چون «بنى اميّه» قرار گيرد، و آينده اسلام را در كابوس حوادث دردناكى فرو برد و نتايج شومى را براى آيندگان به بار آورد.
و اینگونه با حادثه اى كه پس از رحلت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در جريان سقيفه اتّفاق افتاد[17] و به اشرافی گری منتهی گردید؛ يكى از بزرگ ترين اشتباهات و يك نوع ارتجاع و بازگشت به دوران جاهليت و پيش از اسلام بود که در نهایت دست «بنى هاشم» از حكومت اسلامى و مديريّت جامعه نوبنياد و پرتلاطم آن روز كوتاه شد و شرايطى فراهم گشت كه در نهايت به سلطه قطعى بنى اميّه بر جامعه اسلامى انجاميد.
تبدیل خلافت الهی به نظام خودساختۀ بشری در سایۀ شبهۀ انفکاک نبوت از خلافت
پس از رحلت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله عدّه اى از صحابه تصميم گرفتند خلافت را از على عليه السلام بگردانند، به بهانه اينكه سن آن حضرت كم است و يا اينكه قريش ميل ندارند «نبوّت » و «خلافت » هر دو در خاندان «بنى هاشم» باشد، مثل اينكه تصور مى كردند اختيار «نبوّت و خلافت» به دست آنهاست، و به هر كس بخواهند مى توانند ببخشند!
در این زمینه امام علی علیه السلام در کلامی نورانی مى فرمايد: «من ديدم كه ميراثم به غارت مى رود.» در اين جا سؤالى پيش مى آيد كه چرا از خلافت تعبير به «ميراث» شده است؟! پاسخ اين سؤال با توجّه به اين نكته روشن مى شود و آن اين كه خلافت يك ميراث الهى و معنوى است كه از پيامبر صلی الله علیه وآله به جانشينان معصومش مى رسد نه يك ميراث شخصى و مادّى و حكومت ظاهرى.
حال آنکه سقيفه تبديل شدن خلافت الهى، كه اعتبارش از نصّ و تعيين مستقيم خداوند و رسولش نشأت مى گرفت، به يك امرعادى بشرى بود، آن هم به گونه اى كه مى توان سرنوشت مسئله اى با اين اهمّيّت را در يك مشاجره كوتاه ميان انصار و تنى چند از قريش، بدون حضور بزرگان اسلام، با تكيه بر عصبيّت قومى و قبيله اى تعيين كرد. در این صورت اگر در نظام اجتماعى، اصلى شكسته شود، يا قانونى به نفع طايفه خاصّى رقم خورد، ديگر هيچ تضمينى وجود ندارد كه اصل هاى ديگر شكسته نشود.
درست به همين دليل، پس از سقيفه، انتخاب زمامدار و خليفه از هيچ قانون معيّنى پيروى نكرد. تكليف مسأله اى با اين اهمّيّت روزى در ميان مشاجره بين انصار و تعداد انگشت شمارى از قريش رقم خورد، و روز ديگر به وصيّت خليفه اوّل و انتخاب شخصى او و ديگر بار به شوراى شش نفره سپرده شد.
هم چنین هرج و مرج و بى ثباتى در انتخاب خليفه، بهانه اى شد كه آن را معاويه براى نامزدى يزيد براى خلافت مطرح سازد، وى خطاب به مردم چنين گفت:«اى مردم! شما مى دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفت و كسى را جانشين خود قرار نداد، مسلمانان خود به سراغ ابوبكر رفته و وى را انتخاب كردند. ولى ابوبكر در وقت وفاتش طبق وصيّتى خلافت را به عمر واگذار نمود. عمر هم در زمان مرگش آن را به شوراى شش نفرى محوّل كرد. پس چنان كه مى بينيد ابوبكر در تعيين خليفه كارى كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن كار را انجام نداده بود. عمر هم كارى كرد كه ابوبكر نكرده بود. هر يك مصلحت مسلمانان را ديدند و عمل كردند. امروز هم من مصلحت مى بينم كه براى يزيد بيعت بگيرم و از اختلافات در ميان امّت جلوگيرى نمايم!».
آرى، اين محصولِ نهال شومى بود كه در سقيفه غرس شده بود. به نظر عجيب و طنزآلود مى رسد كه رداى خلافت بر اندام فردى چون يزيد قرار گيرد!!
تمایل به بازگشت به جاهلیت؛ ریشه واقعه عاشورا
پس از رحلت پيامبر عظيم الشأن اسلام، حضرت محمد صلى الله عليه و آله، و انحراف خلافت از مسير اصلى اش، ارزش هاى اخلاقى كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى رواج آن خون دل خورده بود، به تدريج كمرنگ شد و جاى خود را به بعضى از مفاسد زمان جاهليّت داد. بنى اميّه و بازماندگان دوران جاهليّت آهسته آهسته پست هاى كليدى را اشغال و صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله را از صحنه خارج كردند. بيت المال به شكل ناعادلانه تقسيم شد.
در عصر جاهليّت امتيازات قومى غوغا مى كرد؛ با آمدن اسلام، انسان محورى، جاى قبيله محورى را گرفت، لیکن با رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله، اين سنّت حضرت نيز دستخوش تغيير شد و كم كم همان قوميّت گرايى رخ نمايى كرد، تا در دوران خليفه دوم به اوج رسيد.
عصر جاهليّت، عصر تبعيض هاى نابجا و ظالمانه بود، و نمونه بارز آن تبعيض بين زن و مرد بود، تا آنجا كه نه تنها زنان از بسيارى از حقوق فردى و اجتماعى نظير ارث محروم بودند بلكه گاه حقّ حيات نداشته، و در بعضى از قبايل ملك مرد محسوب مى شدند! با بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله افول و غروب تبعيض هاى نابجا شروع شد و همه از جمله زنان در جايگاه واقعى خود قرار گرفتند. امّا پس از رحلت آن حضرت دوباره تبعيض ها شروع شد و در دوران خليفه سوم به اوج خود رسيد. تبعيض ها در اين دوران مخصوصاً در تقسيم بيت المال و واگذارى پست ها غوغا كرد. علّامه امينى رحمه الله آمار تكان دهنده اى از حيف و ميل هاى انجام شده در دوران عثمان بيان كرده است.
در عصر جاهليّت قبل از اسلام، و جاهليّت مدرن امروز، مقام را براى مقام مى خواستند، و براى آن ارزش ذاتى قائل بودند، حال آنکه در اسلام مقام تكليف آور است، نه افتخار، وسيله است نه هدف، لیکن در عصر بنى اميّه دوباره مقام ارزش ذاتى پيدا كرد تا آنجا كه وقتى معاويه پس از شهادت حضرت على عليه السلام وارد كوفه شد، اين سخن معروف را گفت: «من نيامدم كه شما را به نماز و روزه دعوت كنم، بلكه هدف من حكومت بر شماست».
البته على عليه السلام در زمان حكومتش تلاش هاى فراوانى براى اصلاح امّت كرد، اما كوتاه بودن مدّت حاكميّت آن حضرت اجازه تحقّق كامل آن را نداد. پس از شهادت آن حضرت، حاكم شورشى زمان على عليه السلام يعنى معاويه خليفه مسلمين شد. او حتّى روشى را كه ابوبكر و عمر جهت انتخاب خليفه در پيش گرفته بودند رعايت نكرد، و در حقيقت با حركتى شبيه كودتا حكومت را به دست گرفت . و در نتيجه بنى اميّه در يك حركت قهقرايى مسايل عصر جاهليّت را زنده كردند.
هم چنین توطئه هاى دشمنان و ضعف ياران امام حسن عليه السلام در دوران هفت ماهۀ حکومت آن حضرت و و نفوذ منافقين در سپاه اسلام موجب صلح امام مجتبی علیه السلام و واگذارى امور به معاويه شد و با قدرت يافتن معاويه وخلافت رسمى وى، جبهه اموى به قدرتى همه جانبه تبديل شد و از آن پس، بازگشت به عصر جاهليّت و برانداختن ارزش هاى الهى و سنّت نبوى صلى الله عليه و آله به طور بنيانى سرعت گرفت و گسترش يافت.
عاشورا؛ یک اسلام علیه دو اسلام!
اگر چه ما معتقديم ريشه هاى جريان خونين كربلا را بايد از «سقيفه » پى جويى كرد، امّا ترديدى نيست كه عصر معاويه و پس از آن، زمان حكومت يزيد، با دوران پيش از آنان تفاوت بسيار داشت .
هنگامى كه ماجراى سقيفه اتّفاق افتاد ابوسفيان در مدينه حضور نداشت. پس از مراجعت، چون از قضايا باخبر شد، ابتدا به منظور فتنه جويى به نزد اميرمؤمنان عليه السلام رفت ولى چون جوابى نشنيد به سوى ابوبكر و عمر شتافت.
عمر به ابوبكر گفت: ابوسفيان نزد ما مى آيد، وى مرد خطرناكى است بهتر است زكات اموالى را كه جمع آورى كرده است، به خود او ببخشى تا سكوت كند!
با اين نقشه عمر، دوره همزيستى مسالمت آميز ابوسفيان با دستگاه خلافت اسلامى فرا رسيد ولى اسناد تاريخى نشان مى دهد كه واقعيّت بسيار فراتر از يك حق سكوت معمولى و بى ارزش بوده است.
شايد حاضران در سقيفه از ابتدا فكر نمى كردند چيزى كه آنها تصويب مى كنند، پس از يكى دو دهه ديگر، تبديل به يك حكومت سلطنتى موروثى خواهد شد؛حكومت بنى اميّه پديده اى نبود كه يك روزه در دنياى اسلام سر برآورده باشد، بلكه اين حكومت طىّ ساليانى با حمايت هاى پيدا و پنهان خلفا پا به عرصه وجود گذاشت.
لذا خلافت كه عهدى الهى بود، در سقيفه به زمامدارى فردى از قريش تنزّل يافت و در ادامه راه، به حكومت سلطنتى بنى اميّه در شام انجاميد. حكومتى كه عشرت طلبى و زراندوزى، برترين آمال او بود و حاكميّت اسلامى را به امپراطورى و پادشاهى موروثى تبديل كرده بود.
ظاهر شدن دودمان بنى اميّه و فرزندان ابوسفيان در دستگاه خلافت و ولايت، آن هم با آن سرعت پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در منطقه اى بسيار دورتر از مركز خلافت اسلامى، از اتّفاقات پررمز و راز تاريخ اسلام است.
اتّفاقى كه به وسيله آن شالوده حكومت استبدادى و موروثى بنى اميّه در شام و سپس در سراسر دنياى اسلام آن روز، ريخته شد.
شگفت آورتر آن كه بررسى هاى تاريخى نشان مى دهد خليفه دوم با وجود همه سخت گيرى هايى كه نسبت به عمّال و فرمانداران خود داشت، از فاحش ترين اشتباهات معاويه چشم پوشى مى كرد و با اين كه مى ديد معاويه بساط پادشاهى و سلطنت پهن كرده و بر ضدّ حكومت اسلامى در منطقه پهناور شام آشيانه فساد بنا نموده است، هرگز درصدد اصلاح آن، حتّى به صورت يك تذكّر خشك و خالى هم برنيامد!
ولى با اين همه سخت گيرى ها چه رازى در طرز رفتار وى با معاويه نهفته بود كه در مقابل خيانت ها و بدعت هاى زشت او هرگز واكنش جدّى از خود نشان نداد؟در حالى كه عزل معاويه و قراردادن فرد شايسته اى به جاى وى، براى عمر در آن زمان بسيار آسان بود، امّا چنان با وى مماشات مى كرد كه سبب حيرت و اعجاب همه محقّقان بى طرف امّت است.
حتّى آن وقت كه شنيد معاويه خود را نخستين پادشاه عرب ناميده است، چندان حسّاسيّتى از خود بروز نداد، و آنگاه كه خورجين پر از پول را از ابوسفيان گرفت، با آن كه مى دانست آن پول ها را فرزندش معاويه از بيت المال مسلمين به پدرش داده است، از اين خيانت آشكار بر نياشفت!.
آيا منظور خليفه از تقويت بنى اميّه در شام اين بود كه قدرت بنى هاشم را مهار كند؟ و در صورت بروز هر گونه تحرّك و قيامى از سوى بنى هاشم، آنان را با قدرتِ دشمنان ديرينه اسلام، يعنى بنى اميّه سركوب نمايد؟! حكومتى كه خون فرزندان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سالار شهيدان اباعبداللّه الحسين عليه السلام را به ناحق به زمين ريخت و فجايعى را در اسلام مرتكب شد كه هرگز از خاطره ها محو نخواهد شد.[
اين جريان در زمان عثمان كه خود نيز از بنى اميّه بوده است، شتاب بيشترى یافت؛اين جاست كه عمق اين كلام كه «قُتِلَ الْحُسَيْنُ يَوْمَ السَّقِيفَةِ؛ امام حسين عليه السلام در همان روز سقيفه به شهادت رسيد» بيشتر آشكار مى شود.
رویارویی امام حسین علیه السلام با عملیات روانی حکومت بنیامیه
از جمله عواملى كه در تحقّق حادثه كربلا تأثير بسزايى داشت، توطئه هايى بود كه توسّط معاويه در زمان حكومت على عليه السلام صورت پذيرفت.
جستجو در شواهد و قراين تاريخى آن دوران نشان مى دهد معاويه براى رسيدن به خلافت چشم به حادثه مدينه و قتل عثمان دوخته بود، تا رقيب نيرومندى چون عثمان از ميان برداشته شود و زمينه براى خلافت وى هموار گردد.
ولى پس از قتل عثمان، آنچه كه وى در سر مى پروراند اتّفاق نيفتاد. بلكه مردم با تمام وجود و يك صدا به بيعت با اميرمؤمنان عليه السلام روى آوردند و اين بود كه به فكر نقشه هاى شيطانى ديگر افتاد.[
معاویه که به خوبى روحيّه دنياپرستى طلحه و زبير را مى شناخت و از اشتياق شديد آنان براى رسيدن به حكومت با خبر بود، دست به توطئه اى ديگر زد. او پنهانى براى آنان نامه اى نوشت و سعى كرد با پاشيدن بذر طمع خلافت در دل هايشان، آنها را به جنگ با امام وادار نمايد.
اين است كه اگر جنگ جمل را رويارويى غير مستقيم معاويه با حكومت اميرمؤمنان عليه السلام بدانيم سخنى به گزاف نگفته ايم.
معاویه كه از يك سو، عنوان مظلوميّت عثمان و ادّعاى خونخواهى وى را دستاويز خود قرار داده و از ديگر سو، راه شوريدن بر ضدّ خليفه مسلمين پس از جنگ جمل باز شده بود، به جنگ مستقيم با امام عليه السلام برخاست. و انبوهى از شاميان را كه حدود بيست سال تحت تربيت او در يك جهالت و بى خبرى وحشتناكى به سر مى بردند بر ضدّ امام عليه السلام بسيج كرد.
دشت پهناور صفّين ميدان رويارويى سپاهيان امام عليه السلام و معاويه بود و نبرد ماه ها طول كشيد، و در واپسين ساعات نبرد، آن هنگامى كه ستون هاى لشكر امام عليه السلام مى رفت تا نماينده تمام عيار دوران جاهليّت براى هميشه از بين برود لیکن ناگهان با طرح شيطانى «عمرو بن عاص» قرآن ها بر سر نيزه ها قرار گرفت و به يك باره سرنوشت جنگ به نحو ديگرى رقم خورد.
در این میان دسته بزرگى به نام «خوارج » در اسلام ظهور كرد و نيرنگ و خدعه هاى معاويه آتش فتنه جنگ ديگرى را به نام «جنگ نهروان » شعله ور ساخت.
هم چنین ايجاد رعب و وحشت در قلمرو حكومت علوى و توطئه هايى كه در عصر امام حسن عليه السلام اتّفاق افتاد سبب تقويت «جبهه اموى» شد.
دوران بيست ساله خلافت معاويه را مى توان از مهم ترين عوامل زمينه ساز ماجراى كربلا دانست. در اين دوران حوادثى اتّفاق افتاد كه مقدّمات پديد آمدن ماجراى كربلا را فراهم ساخت.
در واقع، اين دوران از دو زاويه به فرايند حادثه كربلا كمك كرد: از يك سو، ستم ها، قتل ها و غارت ها، بدعت ها و دين ستيزى هاى معاويه، شكل گيرى ماجراى عاشوراى سال 61 هجرى را براى امويان و انتقام آنان از اسلام آسان مى كرد و از سوى ديگر حوادث دوران او، به ويژه زمينه سازى براى خلافت فرزند فاسدش يزيد، عكس العمل شديدى را از سوى مسلمانان به ويژه اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله به رهبرى امام حسين عليه السلام به همراه داشت.
سخن آخر:(واقعۀ عاشورا؛ زمینه ساز رسوایی و نابودی بنی امیه)
حال آيا امام حسين عليه السلام در برابر اين انحرافات بزرگ كه اسلام عزيز را تهديد مى كرد و در زمان «يزيد» به اوج خود رسيده بود، مى توانست سكوت كند و خاموش بنشيند؟ آيا خدا و پيامبر و دامن هاى پاكى كه او را پرورش داده بودند، مى پسنديدند؟ آيا او نبايد با يك فداكارى فوق العاده و از خودگذشتگى مطلق، سكوت مرگبارى را كه بر جامعه اسلامى سايه افكنده بود، درهم شكسته و قيافه شوم اين نهضت جاهلى را از پشت پرده هاى تبليغاتى «بنى اميّه» آشكار ساخته و با خون پاك خود، سطور درخشانى بر پيشانى تاريخ اسلام بنويسد كه براى آينده، حماسه اى جاويد و پرشور باشد.
لذا امام حسين عليه السلام بر عليه يزيد قيام كرد تا تبعيض ها را برچيده، و عدالت را جايگزين آن كند؛ آن حضرت در پى احياى ارزش هاى اسلامى و جلوگيرى از بازگشت به عصر جاهليّت و به هدر رفتن تلاش هاى طاقت فرساى رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. خواه از طريق تشكيل حكومت اسلامى، يا از طريق شهادت.
هدف اين بود كه ماهيّت نهضت ارتجاعى و ضدّ اسلامى «اموى » آشكار گرديده و افكار عمومى مسلمانان بيدار شود تا از توطئه هاى اين بازماندگان دوران جاهليّت و رسوبات دوران كفر و بت پرستى آگاه گردند كه اين هدف به خوبى انجام شد.
قيام عاشورا علاوه بر آن كه به احياى دين خدا كمك كرد، و موجب رشد و شكوفايى درخت اسلام شد، باعث بيدارى امّت اسلامى گشت و روح شهادت طلبى و شجاعت را در مسلمانان دميد و درس فداكارى و ايثار را به بشر آموخت و دستگاه خلافت اموى را با خطرات جدّى روبرو ساخت و سبب قيام ها و نهضت هاى خونينى گرديد كه در كوتاه مدّت به سقوط خلافت آل ابوسفيان و در درازمدّت به برچيده شدن خلافت بنى اميّه انجاميد.[و اینچنین واقعۀ عاشورا سبب رسوايى و نابودی خطرناك ترين دشمنان اسلام و سرنگونى آنان شد./۹۹۸/د۱۰۳/ج