ماجرای انهدام سایت موشکی عراق توسط خلبانان هوانیروز
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از دفاع پرس، سالهای دهه 60، سالهای کودکی و نوجوانی من و همسن و سالهای من در دوران دفاع مقدس است. سالهای حضور همه جانبه مردم در صحنه دفاع و کوچهها و خیابانهایی که هر از چندگاهی میهمان شهدا میشد. روزهایی که برای دفاع از خاک میهن و عزت و آرامش مردم سرزمینم، صحنهها صحنه ایثار بود و از خودگذشتگی.
هر کس بیشتر ایثار میکرد، محبوبتر بود و هر کس که بیشتر خدمت میکرد سربلندتر. رزمندگی وظیفه بود، ایثار لذت داشت و شهادت مایه عزت دائمی. نام دوران بود و شهر شیراز، عشق خرازی بود و شهر اصفهان و پرواز شیرودی بود و استان مازندران.
عشق به ایثار و از خودگذشتگی مردانی که در سختترین روزهای سرزمینم ایستادند، سختی کشیدند، عشق ورزیدند و صبوری کردند و هزار قصه عشق سر دادند تا محصول آن روزها و عشقها عزت و آزادی امروزمان باشد، در وجودمان جاری است و در پرتو آن عشقها، عزت امروزمان فراهم شده است.
یکی از آن مردان عشق، استاد خلبان بازنشسته هوانیروز ارتش «ابراهیم رحیم نواز قزوینی» است که در ادامه گفتوگوی ما را با وی میخوانید.
خبرنگار: لطفا در ابتدا خود را برای مخاطبان ما معرفی بفرمایید.
من سرهنگ خلبان بازنشسته «ابراهیم رحیم نواز» متولد مرداد ماه 1334 هستم. در سال 1355 شوق پرواز و عشق به ایران مرا به دانشکده خلبانی هوانیروز در اصفهان کشاند تا پس از طی دورههای مختلف زمینی و پرواز به عنوان خلبان بالگرد شکاری، به کشورم خدمت کنم. از سالهای آغازین فارغ التحصیلی من، مهمترین و حساسترین روزهای تاریخ کشورم رقم خورد که موفق شدم تلاش کنم و در دفاع از خاک کشورم، نقش آفرینی کنم و در سال 1383 به عنوان استاد خلبان بالگرد شکاری کبرا به شرف بازنشستگی نائل شدم.
خبرنگار: آنگونه که متوجه شدیم، فارغ التحصیلی شما مصادف شده است با پیروزی انقلاب و پس از آن فتنهها و درگیریها و سپس جنگ تحمیلی. از آن روزها برایمان بگویید.
بله آن روزها را دوست دارم چون سند افتخار و سربلندی من و همرزمانم در پیشگاه تاریخ کشورم محسوب میشود. چندی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که در شمالغرب توطئهها و فتنهها آغاز شد و من که همسرم در بیماری شدید به سر میبرد و نیاز به پیگیری پزشکی ویژه داشت، همراه با همرزمانم برای نجات از شرایط و جلوگیری از تکه تکه شدن کشورمان به شمالغرب پرواز کردم و در دفاع از مردم هیچ کوتاهی نکردم. آن روزها بسیار سخت و بسیار زود گذشت که تا شهریور سال 59 من در پادگان ارومیه مامور بودم. یکی از آن روزها، با خلبانان هم پروازم شهیدان نمکی و حمید علی مدد در حال بازدید از بالگردهایمان بودیم که ناگهان صدای غرش بمب افکنها و صدای نامیمون هجوم دشمن را به گوشمان رساند. همان روز دستور پرواز ما به اصفهان برای تعویض وسایل پرنده و حرکت به خوزستان صادر شد.
خبرنگار: در رقابیه چه کردید؟ خاطرهاش را بیان میکنید؟
بله، با خلبان نجفی و خلبان تقوی زاده و خلبان گذاره، چهار پروازمان را انجام دادیم. پدافند هوایی دشمن بسیار قوی بود، برای گریز از آن چسبیده به زمین پرواز میکردیم. اول من به هدف رسیدم. کمک من خلبان بحرینی بود. با چند چرخش پرنده را در جهت هدف قرار دادم. با یک رگبار سنگین توپ 20 میلی متری، هدف را مورد اصابت قرار دادم و با یک چرخش سنگین از هدف دور شدم. آتش نیروهای دشمن به سمت من متمرکز شد و من با مانورهای سنگین با فاصلهی چند متری زمین از هدف دور شدم. خلبان تقوی زاده از فرصت استفاده کرد و با اجرای غافلگیری به سایت حملهور شد و در یک راید حمله چندین راکت را به سمت سایت شلیک کرد. من با ادامه چرخش شدید، پشت تقوی زاده قرار گرفتم و با پوشش آتش ادامه پرواز دادم. تقوی زاده همهی راکتهایش را زد و من با ادامهی پروازم همهی راکتهایم را با هم روی منطقهی هدف شلیک کردم و با یک چرخش دیگر به سمت نیروهای خودی پرواز کردم. سایت منهدم شده بود و نیروهای زخم خوردهی عراقی بی وقفه انواع آتشها را به سمت ما روانه کرده بودند. در این هنگام گلولهی توپی روی زمین، زیر بالگرد من منهدم شد و شدت موج انفجار به حدی بود که هدایت بالگرد را از دستانم خارج ساخت. شیرجهی بالگردم به سمت زمین با چنان شدتی بود که همه چیز را تمام شده فرض کردم.
اما درست قبل از اصابت به زمین، دچار یک تکان بسیار شدید شدم و ناگهان هلی کوپترم جان گرفت و به هوا برگشت. عرق سردی بر سر و صورتم نشست و نفسم حبس شده بود، در حالی که با ادامهی مانورها تلاش میکردم از صحنهی نبرد دور شوم و حس کردم دماغهی هلیکوپتر رو به بالا پرواز میکند. برایم عجیب بود. فرصت کنترل وجود نداشت. نگاهی سریع به نشاندهندهی موتور و ملخ کردم، سالم بودند. نگرانیام کمتر شد و به دور شدن از صحنه ادامه دادم. در رادیو تقویزاده را صدا کردم. پاسخم را داد. از سلامتیاش خوشحال شدم و به سمت پایگاه پرواز کردیم. به هم که نزدیک شدیم، خلبان تقوی زاده به من گفت: «ابرام! دماغت خورده زمین. توپ و مسلسلت رو نیست.» و من علت تکان ناگهانی را متوجه شدم. و مدتی بعد که دشمن را مجبور به عقب نشینی در آن منطقه کردیم، توپ هلیکوپتر من در منطقهی مورد نظر پیدا شد.
خبرنگار: ادامهی نبردهایتان چگونه بود؟ تا چه سالی در مناطق عملیاتی پرواز کردید؟
همیشه در جنگ بودم. آخرین نبردهایم در هجوم ناجوانمردانه دشمن بعد از قبول قطعنامه بود. آنجا هم بودم. همیشه بودم. عاشق بودم. عاشق دینم و کشورم و مردمم و هرگز صحنه را ترک نکردم.
خبرنگار: بعد از دفاع مقدس چه میکردید؟
استاد خلبان پایگاه چهارم هوانیروز بودم. تا روز آخر خدمتم پرواز کردم و هرگز از پرواز دور نشدم. تا اینکه در سال 1383 به کسوت بازنشستگی نائل شدم و هرگز به دیار خودم برنگشتم. در اصفهان ماندم و سالهاست که چشمم به آسمان است. پروازها و بالگردها را که میبینم حس میکنم پرواز خودم است. با صدایشان آرام میگیرم و حس غرور به من دست میدهد و برایشان دعا میکنم. دعا میکنم در دفاع از عزت اسلام و آزادی ایران عزیز موفق باشند و خدا پشت و پناهشان باشد./۱۳۲۵//۱۰۲/خ