تشخیص مرز جبهه حق و باطل بزرگترین آزمون انسان در این عالم است
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از مهر، متن کامل سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین دکتر رضا غلامی، رئیس مرکز پژوهشهای علوم انسانی اسلامی صدر ا که ۲۸ اسفند ۱۳۹۵در مسجد الغدیر اهواز بیان شد از نظر شما می گذرد.
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین، الصلاه و السلام علی رسول الله و آله الطیبین الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین
سلام عرض می کنم خدمت برادران و خواهران گرامی و از دوستان عزیز در مرکز فرهنگی جهادی عصر ظهور به ویژه مدیر محترم موسسه، جناب حجت الاسلام والمسلمین سید منصور موسوی تشکر می کنم که این فرصت را برای بنده بوجود آوردند تا ساعتی را در خدمت شما باشم.
موضوع بحث من، حق و باطل و تمدن نوین اسلامی است. به نظر می رسد، یکی از کلیدی ترین مباحث تمدنی، که اسلامیت تمدن، در گرو آن است، همین بحث حق و باطل است ضمن اینکه عمده ریزش های جامعه اسلامی و انقلابی هم ریشه در بدفهمی ها و عمیق ندیدن این موضوع دارد. علاوه بر این، از نظر حقیر، در شرایط فعلی که بعضی به طور حساب شده، به دنبال کمرنگ کردن مرز بین حق و باطل هستند، این بحث از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است.
برای شروع، لازم است ابتدا به این پرسش پاسخ دهیم که حق و باطل به چه معناست؟ منظور از حق، در یک بیان خیلی ساده، واقعیت صد در صد خالص و صادقی است که در این عالم جاری و ساری است و طراحی، شاکله و مواد نظام احسن خلقت را تشکیل داده است. این واقعیت خالص و صادق، طبعا ثبات کامل دارد و سرنوشت کل عالم من جمله انسان منوط به قرار گرفتن در مسیر آن است.
جالب است که هر اندیشه سالم و تیزبینی، در مواجهه با عالم هستی به اینکه، طراحی، شاکله و مواد عالم حق است پی می برد. قرآن مجید در سوره آل عمران آیات ۱۹۰ و ۱۹۱می فرماید :إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآیَاتٍ لِّأُولِی الْأَلْبَابِ؛ الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَیٰ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَٰذَا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ. یعنی کسانیکه اهل تفکر و اندیشه ورزی هستند، نمی توانند حق بودن این عالم را منکر شوند.
خب، دقت بفرمایید که وقتی عالم حق بود، یعنی معنادار و هدفمند نیز هست، لذا قرار گرفتن در مسیر حق، یعنی معنادار کردن و هدفمند نمودن زندگی. قرآن مجید می فرماید : ما خلقت هذا باطلا. اینجا باطل به معنای عبث و بیهوده است. در سوره مؤمنون آیه 115می فرماید :أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا. یعنی ﺁﻳﺎ ﭘﻨﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻳﺪ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻴﻬﻮﺩﻩ ﻭ ﻋﺒﺚ ﺁﻓﺮﻳﺪﻳﻢ؟ بعد در سوره انبیاء آیه ۱۷ می فرماید : لَوْ أَرَدْنَا أَن نَّتَّخِذَ لَهْوًا لَّاتَّخَذْنَاهُ مِن لَّدُنَّا إِن کُنَّا فَاعِلِینَ
ﺍﮔﺮ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺘﻴﻢ ﺑﺎﺯﻳﭽﻪ ﻭ ﺳﺮﮔﺮﻣﻰ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﻨﻴﻢ، ﭼﻨﺎﻥ ﭼﻪ، [ ﺑﺮ ﻓﺮﺽ ﻣﺤﺎﻝ ] ﻛﻨﻨﺪﻩ [ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ] ﺑﻮﺩﻳﻢ ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﺰﺩ ﺫﺍﺕ ﺧﻮﺩ [ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺎ ﺷﺎﻧﻤﺎﻥ ] ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﻰ ﻛﺮﺩیم. پس خلق آسمان و زمین برای بازیچه، سهو، لعب، عبث و باطل نیست. با این وصف، مبدا حق است و معاد نیز که بازگشت به مبدا است نیز حق است و اصولا نمی توان عالم را حق دانست و به معاد قائل نبود.
با این توضیحات، تا حدی مفهوم باطل هم روشن شد. باطل، دقیقا نقطه مقابل حق است، یعنی یک امر غیر واقعی، پوچ و ناپایدار که نه تنها به نظام احسن خلقت راهی ندارد، بلکه نظام احسن خلقت آن را پس می زند؛ مانند معده ای که میکروب و سم را پس می زند، قبول نمی کند. لذا انسان سالم، غذای آلوده را بالا می آورد.
دقت بفرمایید که باطل وجود دارد اما اولا وجود آن غیر واقعی و کاذب است. اصولا عالم مادی و دنیا، خاصیتش این است که باطل با حق مخلوط می شود لکن وجود حقیقی، متعلق به حق است نه باطل. قرآن مجید در سوره رعد آیه ۱۷، باطل را به کف روی آب تشبیه می کند. أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیَهٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَدًا رَّابِیًا.کف روی آب وجود دارد لذا هم شکل دارد و هم سر و صدا و هیاهو لکن همین که آب مستقر شد و از جوش و خروش افتاد، این کف از بین می رود، مثل اینکه از اول وجود نداشته است.
سئوال بعدی این است که منبع حق و منبع باطل چیست؟ در خصوص منبع حق، قرآن کریم با صراحت می فرماید: الحق من ربک. یعنی حق از خداست . اگر دقیق تر به مساله نگاه کنیم. چون خدا خودش حق محض است، هر چه از او صادر شود هم حق است. ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ. در این آیه شریفه ( سوره انعام آیه ۶۲ )، حق صفت مولا یعنی خداست. یعنی خداوند مولای واقعی است. نعوذ بالله، دروغی و اعتباری نیست. وقتی خدا خودش حق است، از حق به جز حق چیزی صادر نمی شود و لذا عالم سراسر حق است. ملاحظه بفرمایید که حق بودن خدا، هم دلیل قرآنی و روایی دارد، و هم دلیل برهانی. به بیان دیگر، امکان ندارد شما خالق یکتا را اثبات عقلی کنید، اما حق بودن آن در بطن آن ثابت نباشد.
و اما منبع باطل چیست؟ باطل منبعی ندارد، تکیه گاهی ندارد، پوچ است؛ اصولا هر چه به خدا وصل نباشد ، پوچ است. در حقیقت، همانطور که اشاره کردم، ظهور باطل، خاصیت این دنیاست که همواره حجاب هایی بر روی حق وجود دارد و الا باطل در عوالم دیگر ظهوری ندارد چون در عوالم دیگر ظهور فقط متعلق به خداست و همه به آن اقرار دارند. لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ ( سوره غافر آیه ۱۶ ). بنابراین می گویند باطل یک امر عدمی است؛ هر کجا در این دنیا حق ظهور تام ندارد، باطل ظهور می کند و در این عالم مادی که برای انسان میدان اختیار و میدان آزمون است، ظهور باطل یک امر طبیعی است.
بحث بعدی این است که حق که باری تعالی است، یک موقع، در مقام ذات، اسماء و صفات است، و یک موقع در مقام فعل یعنی کار خداست. حتما دقت دارید که باطل در این دنیا فقط در میدان فعل خدا امکان ظهور دارد. یعنی می تواند خود را در این میدان با حق مخلوط کند. حالا در اینجا این سئوال مطرح می شود که اتصاف پیامبران و امامان (ع) به حق از چه بابت است؟ برای پاسخ به این سئوال عرض می کنم:
اولا، پیامبر و امام از آنجا که فرستاده و مبعوث از ناحیه حق است، پس حق است؛ بنابرایناصل نبوت و امامت حق است. ثانیا، پیامبر و امام، از آنجا که فعلش صد در صد در مسیر حق است، حق است یعنی فعل باطل محال است از او سر بزند.
ثالثا، رسالت حق و فعل حق، آنها را به مقامی می رساند که خودشان شاخص حق باشند؛ یعنی اگر کسی خواست مسیر حق را پیدا کند، خود را در مسیر پیامبر امام قرار دهد. این فرمایش پیامبر اعظم (ص) درباره امام علی (ع)، محل توجه است که فرمود : علی مع الحق و الحق مع العلی یدور حیثما دار. یعنی حق با علی است و علی با حق است و هر کجا علی باشد، حق همانجاست. در اینجا بحث مفصلی میان مفسرین هست که ضمیر یدور به علی (ع) بر می گردد یا به حق؟ ولی آنچه مشهور و در عین حال درست تر می نماید، این است که هر کجا علی (ع) باشد حق همانجاست. در واقع، ضمیر یدور به حق بر می گردد.
به بیان دیگر، خود علی (ع) شاخص و درجه حق است. خودش پرچم و مناره حق است. قرآن مجید در سوره آل عمران آیه ۱۶۳ می فرماید : هم درجات عندالله و الله بصیر بما تعلمون. آیت الله جوادی آملی ( حفظه الله تعالی ) در تفسیر گرانمایه تسنیم می فرمایند اینجا لام محذوف نیست بلکه نظر صحیح تر این است که این افراد، یعنی مؤمنان، خودشان در اثر کثرت فعل حق، به جایی می رسند که تبدیل به درجه می شوند.
البته مصداق عالی مؤمنینی که تبدیل به درجه می شوند، پیامبران و امامان (ع) هستند لکن بقیه مؤمنین هم می توانند به این مقام دست پیدا کنند.
مطلب بعدی، مربوط به معرفت شناسی حق و باطل است :
اولا، امکان شناخت حق و باطل در این عالم وجود دارد. بعضی می گویند : بله، حق و باطل هست اما کسی قادر به شناخت قطعی حق و باطل نیست!
ثانیا، سه طریق عمده برای این شناخت ( شناخت حق و باطل ) است : یک، عقل فطری ( تفکر عقلی ) چنانکه می فرماید: لا یَسْتَیْقِنُ الْقَلْبُ اَنَّ الْحَقَّ باطِلٌ اَبَدا وَ لا یَسْتَیقِنُ اَنَّ الْباطِلَ حَقٌّ اَبَدا؛ یعنی هرگز دل به باطل بودن حق و به حق بودن باطل یقین نمی کند. ( تفسیر العیاشی، ج ۲، ص ۵۳ )؛ دو، وحی و تعالیم دینی. قرآن و سنت آمده تا حق و باطل را به انسان نشان دهد. سه، امام که نه تنها حق و باطل را نشان می دهد، بلکه دست انسان را هم برای قرار گرفتن در مسیر حق، و هم برای دور شدن از مسیر باطل می گیرد.
دقت داشته باشید که امام، هم ارائه طریق می کند، و هم ایصال به مطلوب؛ و اکمال نعمت دین و اتمام این نعمت عظیم و بی نظیر یعنی دین، در گرو وجود ایصال به مطلوب است. اگر ایصال به مطلوب نباشد، دین، دین ناقصی است؛ و اما در دوران غیبت معصوم (ع)، فقهای عادل امت و ولی فقیه باید در حد بضاعتنقش امام را ایفا کنند و با ملاحظه ابزارهایی که در اختیار دارند خصوصا ابزار اجتهاد، این مأموریت بزرگ تا حد خوبی قابل انجام است و اگر قابل انجام نبود، اصل سپردن این مأموریت به فقهای حائز شرایط، عبث بود.
بحث بعدی من، پاسخ به این پرسش است که حق در چه بستری شکوفا می شود، و باطل در چه بستری متولد می شود؟
واقعیت این است که درخت حق در زمین شوره زار و آلوده شکوفا نمی شود و برعکس، باطل در زمین پاک و حاصلخیز رشد نمی کند. نه تنها رشد نمی کند بلکه اساسا جوانه نمی زند.
این زمین ها که بستر پیدایش حق و باطل هستند، همان قلب انسانها هستند که با ایمان، و رعایت شرع و اخلاق که جزء ملزومات ایمان هستند مستعد شکوفایی حق، و با کفر و محصول آن یعنی ضدیت با شرع و اخلاق، مستعد شکوفایی باطل می شوند.
این مطلب، از فرد، به جامعه نیز قابل سرایت است چراکه ما برای جامعه هم یک هویت نیمه مستقل قائل هستیم. اگر اکثریت جامعه ای گرایش به ایمان، شریعت و اخلاق داشت، آن جامعه محل ظهور و بروز و غلبه حق است و اگر جامعه ای چنین گرایشی نداشت، آن جامعه محل بروز و ظهور و غلبه ظاهری باطل است.
با این ملاحظه، هم خودسازی فردی مهم است، و هم امر به معر ف و نهی از منکر و خودسازی جمعی لازم است. یعنی در جامعه اسلامی، افراد نمی توانند نسبت به وضع جامعه و دست گیری از اعضاء جامعه بی تفاوت باشند.
نکته مهمی که در اینجا باید متذکر شوم، این است که آن عاملی که موجب می شود حق در جامعه در جای واقعی خود مستقر شود، عدالت است.
عدالت، مکانیزم حرکت جامعه و تبع آن، افراد در مسیر حق است. تعریف عدالت، قرارگرفتن حق در موضع واقعی خود است. اگر عدالت نبود، فرصت برای شکوفایی باطل در جامعه بوجود می آید چراکه در شرایط فقدان عدالت، حق از موضع حقیقی خود خارج می شود.
دوستان توجه کنند که عصاره دین را در عرصه اجتماعی، می توان در عدالت یافت. یعنی اگر عدالت به معنای دقیق کلمه بود، دین هم حضوردارد. شما هر اصلی از دین را از عدالت بگیرد، عدالت بی معنا می شود پس عدالت واقعی، محل تجمع همه اجزاء دین است.
ممکن است سئوال بفرمایید، حق با حقوق چه فرقی دارد؟ آیا در عدالت صحبت از حق می کنیم یا حقوق؟ پاسخ بنده این است که تشریع که کارش تعیین حقوق و تکالیف است، خودش بر حقیقت تکوینی استوار است. حتی اعتباریات حقوقی در دین، بر حقیقت تکوینی استوار است؛ بنابراین، اگر در عدالت صحبت از حقوق وضعی بکنیم، تکیه گاه و مصدر این حقوق، حقیقت به همان مفهومی است که بیان شد. اساسا در اسلام، حقوق وضعی آمده تا انسان را در مسیر حق قرار دهد. بر خلاف حقوق وضعی سکولار که منبع آن ممکن است قرارداد اجتماعی و امثالهم باشد. یعنی حقوق وضعی سکولار تکیه گاهی به حق ندارد. این مطلب را در پرانتز اضافه کنم که تکلیف نیز ضامن حقوق است. یعنی اگر تکلیفی برای انسان مسلمان در نظر گرفته نمی شد، دیگر حقوقی در کار نبود و از خود انسان گرفته تا بقیه، به راحتی حقوق وضعی را ضایع می کردند که بحث آن مجزاست.
موضوع کلیدی در عرض من، هماهنگی کامل نظام خلقت با حق و به تبع آن، با عدالت است. همانطور که در ابتدا اشاره شد، نظام احسن خلقت حق گرا و طبعا عدالت گراست، بنابراین، از حرکت حق و عدالت مدار، حمایت می کند و با حرکت های ظالمانه و ناعادلانه مقابله می کند.
بحث بعدی بنده این است که حق و باطل در این عالم، دو جبهه هستند. یعنی همانطور که بیان شد، در برابر همدیگر قرار دارند. این هم خاصیت نظام احسن خلقت است و هم طریقه انسان موحد و حق گرا که در برابر باطل صف آرایی کند. در طرف مقابل، باطل هم به دنبال از بین بردن حق است چراکه حیات خود را در گرو برچیدن بساط حق می داند هرچند هیچگاه در این امر موفق نمی شود لکن با همه قوا در برابر حق صف آرایی می کند. با این وصف، باید حق و باطل را در این عالم دو جبهه دید.
حال سؤال می شود، آیا بین دو جبهه حق و باطل، منطقه سومی هم متصور است که بعضی بگویند ما نه در جبهه حق هستیم و نه در جبهه باطل بلکه وسط ایندو قرار داریم! پاسخ این است که خیر، منطقه سومی اگر باشد و بیرون از جبهه حق تعریف شود، حتما باطل است.
حتی اگر کسی بگوید، من بخشی از حق را می پذیرم و بخشی از باطل را، مجددا باید گفت، مخلوط حق و باطل مساوی باطل است و حتی نمی توان هیچ مرتبه ای از حق را برای این اختلاط در نظر گرفت. در واقع، ما در دین، نؤمن ببعض و نکفر ببعض نداریم و اگر این اتفاق افتاد، عملا باطل ظاهر شده است. امام علی (ع) می فرمایند : لَوْ اَنَّ الْباطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلی المُرتادینَ وَ لَوْ اَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْباطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ اَلْسُنُ الْمُعانِدینَ وَلکِنْ یُوْخَذُ مِنْ هذا ضِغْثٌ وَ مِنْ هذا ضِغْثٌ؛ اگر باطل با حق درنیامیزد، بر حقیقت جویان پوشیده نمی مانَد و اگر حق با باطل آمیخته نشود، زبان دشمنان آن بریده می شود، لیکن مشتی از آن برداشته می شود و مشتی از این ؛ و بدین ترتیب حق و باطل درهم آمیخته می شود و باطل جلوه گر می شود. ( نهج البلاغه صبحی صالح ص ۸۸ )
از طرف دیگر، ما برای رسیدن به حق، مسیرمان باید حق باشد، از مسیر باطل نمی توان به حق رسید لذا هم مسیر حق است و هم مقصد حق است.
علاوه بر این، برای رسیدن به حق، یک بزرگراه بیشتر وجود ندارد. راههای دیگر اگر به این بزرگراه ختم نشود، باطل است. ضمن آنکه منطقا یک راه مستقیم بیشتر برای رسیدن به حق وجود ندارد. هر راه دیگری تصور شود، با راه مستقیم تفاوت دارد. اگر هم راه دیگری ظاهرا بود که صد در صد شبیه راه مستقیم بود، همان راه مستقیم است.
مطلب اساسی در اینجا، این است که تشخیص مرز جبهه حق و باطل در غیاب امام(ع) و حتی در زمان ظهور امام (ع)، بزرگ ترین آزمون انسان در این عالم است. بزرگ ترین فتنه ها و نفاق ورزی ها هم در همین جا اتفاق می افتد. اصولا کار فتنه این است که باطل را حق جلوه دهد و حق را باطل بنمایاند. کار منافق هم نیز همین است. منافقهم با نفاق خود، با دو رویی خود، حق و باطل را با هم مخلوط می کند و جبهه باطل را گسترش می دهد. قرآن مجید درباره این کار می فرماید : ولَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ. ( سوره بقره آیه ۴۲ )
بنابراین باید دقت کنیم که از این آزمون سربلند بیرون بیاییم. این، بزرگ ترین آزمون زندگی ماست.
ما برای موفقیت در این آزمون و نجات در این عالم به یک ریسمان آویخته باید چنگ بزنیم. اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّه جَمِیعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا؛ و این ریسمان، امام (ع) است. البته باطل هم یک شاخص مهم دارد که فهم آن خیلی اهمیت دارد. شاخص باطل، دنیاپرستی است. توجه داشته باشید که دنیاپرستی به مفهوم مواجهه صحیح با امر دنیا و عدالت محورانه نیست. دنیاپرستی، یعنی اصالت دنیا، اصالت لذت، اصالت نفع و سود که این، نقطه مقابل مسیر حق است. لذا اگر از محیطی، و از اندیشه ای، و از رفتاری بوی دنیاپرستی و خودپرستی که یکی از ابعاد اصلی آن است به مشامتان رسید، بدانید این محیط، این فکر و این رفتار، تعلقی به جبهه حق ندارد.
یک مطلب وجود دارد و آن اینکه، اسلام به دنبال پیشگیری از ورود افراد به جبهه باطل است لکن اگر باطل به درون فرد یا گروهی رسوخ کرد و آنها را در برابر جبهه حق قرار داد، مبارزه با آن و کوتاه کردن دست آن از جامعه اسلامی واجب است. در قضیه طلحه و زبیر یعنی جنگ جمل، برای امیرالمؤمنین علی (ع)، دیگر صحبت از پیشگیری نیست. امام با نصایح خود و با اقدامات متنوع پیشگیری کردند لکن اثری در آنها نداشت لذا نمی توان گفت که چرا امام از شمشیر برای خواباندن شر آنها استفاده کردند. وقتی در جامعه ای بغی اتفاق افتاد، باید متناسب با آن برخورد شود. امیرالمؤمنین علی (ع) می فرمایند : لَعَمری ما علیّ من قتال من خالف الحق و خابط الغیّ من إدهان و لا إیهان. به جان خودم سوگند که در جنگیدن با کسی که در برابر حق بایستد و در گمراهی فرو رود هرگز مسامحه و سستی یعنی روا نمی دارم. ( نهج البلاغه خطبه ۲۴ )
در ادامه، به چند ویژگی مهم جبهه حق و جبهه باطل اشاره می کنم :
اولا، جبهه حق، وسیله و ابزارش حق است؛ لذا امکان ندارد برای رسیدن به مقصد، از وسیله و ابزار آلوده و نامشروع استفاده کند. برعکس، جبهه باطل برای رسیدن به هدف، استفاده از هر وسیله ای و انجام هر جنایتی را مباح می شمرد.
ثانیا، جبهه حق به دنبال صلح و آرامش است، همان چیزی که در گوهر نظام احسن خلقت وجود دارد. یعنی نظم و حکمت موجود در نظام احسن خلقت و شریعت الهی، تواما تزاحمات و تصادفات را به حداقل می رساند و امکان تعالی یافتن انسان و جامعه انسانی را فراهم می کند. برعکس، جبهه باطل، از آنجا که در مقابل نظام احسن خلقت و شریعت الهی است، فکر و عملش آشوب زا و تنش آفرین است؛ با صلح و آرامش نسبتی ندارد؛ دائما دنبال دست درازی و تعدی است لذا کسی در جبهه باطل روی خوش نخواهد دید.
ثالثا، درون جبهه حق، یکدستی است چراکه ایمان و حرکت خالصانه به یک مقصد که کمال مطلق و خداست منتهی می شود لکن در درون جبهه باطل، تفرقه و چند دستگی است. ممکن است جبهه باطل برای ضربه زدن به جبهه حق با هم موقتا وحدت کنند، لکن منفعت گرایی و سود گرایی در جبهه باطل، مقتضی تفرقه و پاره پاره بودن جامعه است چراکه هیچکس در جبهه باطل حاضر به خضوع نیست و همه در پی کسب قدرت بیشتر و منفعت بیشتر هستند. قرآن مجید در سوره حشر آیه ۱۴ می فرماید : تَحْسَبُهُمْ جَمیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّی ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ.
رابعا، انگیزه ها در جبهه حق سقف ندارد و لذا هیچ مانع دنیوی توان مقاومت در برابر آن نخواهد داشت اما انگیزه در جبهه باطل سقف دارد. در واقع، اگر کل دنیا را هم به دست بیاورد، باز در برابر یک قطره از آن چیزی که در مقصد جبهه حق قابل وصول است، هیچ است.
خامسا، سرنوشت جبهه حق، پیروزی است چراکه اصیل است؛ تکیه گاهش خداست که مدبرالامور است و اراده الهی بر نصرت جبهه حق تعلق گرفته است. إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهَادُ. ( سوره غافر آیه ۵۱ ). در نقطه مقابل، سرنوشت جبهه باطل شکست و نابودی است چراکه تکیه گاهی ندارد؛ پوچ است؛ کاذب است، و امر پوچ و کاذب مانند کف روی آب پرهیاهو اما رفتنی است. جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا. ( سوره اسراء آیه ۸۱ ). حتی عده و عده در جبهه حق ملاک پیروزی نیست. این سنت قطعی الهی است که جبهه حق را هرقدر نیز کم عده و عده باشد، به پیروزی برساند کَم مِّن فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِین. (سوره بقره آیه ۲۴۹ )َ. معصوم (ع) می فرمایند : قَلیلُ الْحَقِّ یَدْفَعُ کَثیرَ الباطِلِ کَما اَنَّ الْقَلیلَ مِنَ النّارِ یُحْرِقُ کَثیرَ الْحَطَبِ؛ یعنی اندکی حقّ، بسیاری باطل را نابود می کند، همچنان که اندکی آتش، هیزم های فراوانی را می سوزاند.
جبهه حق، حتی اگر علی الظاهر شکست بخورد اما از آنجا که در مسیر حق است، پیروز حقیقی اوست. مگر در قیام حسینی (ع)، خود امام و اصحاب و یارانش به شهادت نرسیدند؟ با این حال، امروز که ۱۳۷۷ سال از آن زمان سپری شده است، قضاوت تاریخ این است که امام حسین (ع) پیروز شده یا یزید؟ روشن است که قضاوت تاریخ این است که امام حسین (ع) پیروز شد. نشانه های پیروزی هم کاملا هویداست. حتی همان موقع کسی از امام سجاد (ع) سئوال کرد و امام پاسخ داد، مگر صدای اذان را نمی شوی؟ بلند شدن صدای همین اذان نشانه آن است که ما پیروز شدیم. خب، شما می دانید که یزید لعنه الله علیه، گستاخانه لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلاَ خَبَرٌ جاءَ وَ لاَ وَحْیٌ نَزَلْ را می خواند لذا هدف آنها محو اسلام بود اما با قیام حسینی (ع) موفق به این کار نشدند و اسلام زنده ماند.
بحث بعدی و نهایی بنده در ارتباط با نسبت حق و باطل با تمدن نوین اسلامی است. توجه بفرمایید دوستان، تمدن نوین اسلامی، تمدن جبهه حق است. یعنی در تمدن نوین اسلامی قرار است مسیر حق و مقصد حق، با همه لوازم مادی و معنوی اش بروز و ظهور پیدا کند.
ممکن است سئوال کنید تمدن نوین اسلامی چه تعریفی دارد. من اخیرا در سخنرانی ای که در دانشگاه شاهد با عنوان آزادی در تمدن نوین اسلامی داشتم، تفصیلا، هم به تعریف و هم به مختصات تمدن نوین اسلامی پرداختم و در اینجا قصد تکرار آن مباحث را ندارم لکن در این حد عرض کنم که تمدن نوین اسلامی ظهور و بروز مادی و معنوی پیشرفت های هدفمند، سیستماتیک و نوظهور امت اسلامی، با محوریت ایران، بر اساس تعالیم اسلامی، در تمامی عرصه های اجتماعی، که شکلی معنادار و منضبط به خود گرفته است.
همانطور که ملاحظه می کنید، طراحی، شاکله و مواد تمدن نوین اسلامی، از اسلام یا زیر چتر اسلام است و لذا کاملا حق گراست.بنابراین، ما دنبال پیشرفتی هستیم که دین مانند خون در رگ های آن در جریان باشد، دقت بفرمایید، ما در تمدن نوین اسلامی منطقه فراغ هم داریم لکن منطقه فراغ خارج از چتر اسلام بی معناست. لذا جز آن موارد وافری که از دل تعالیم اسلامی می جوشد، در سایر موارد نیز هیچ چیز نباید با اسلام مغایرت داشته باشد.
لذا می بایست شاخص های جبهه حق در فرایند شکل گیری تمدن نوین اسلامی جلوه گر شود. اگر اینگونه نشد، حق و باطل با هم مخلوط می شود و عملا برآیند تمدن به نفع جبهه باطل خواهد بود. این، سخت ترین کاری است که در تمدن سازی باید مورد توجه باشد؛ به ویژه زمانیکه امام معصوم (ع) غایب است.
همانطور که اشاره شد، ما همه انسان ها به سمت معاد خود که همان بازگشت به مبدا هست در حرکتیم. دنیا برای ما محل استقرار نیست، محل عبور است، اما عبوری که اگر درست انجام شود انسان به سعادت می رسد و اگر درست انجام نشود یا انسان از عبور آن صرف نظر کند و اینجهانی شود، به شقاوت می رسد.
از این جهت، تمدن نوین اسلامی امکان دست یابی انسان ها و جامعه اسلامی به سعادت را که عبور صحیح و عزیزانه از دنیا و رسیدن به زندگی ابدی است را فراهم کند.
نکته مهم دیگر اینکه تمدن نوین اسلامی زمانی شکل می گیرد و بقا و دوام پیدا می کند که فضای تنفسی جریان باطل تنگ شود. با این ملاحظه، مبارزه با جریان چه در زمان شکوفایی تمدن، و چه بعد از شکوفایی، یک اصل است و مطمئنا در شرایط وجود یک تمدن بزرگ، مبارزه موفقیت آمیز با جبهه باطل تسهیل می شود؛ هم از جهات معنوی، و هم از جهات مادی و سخت افزاری.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
/1325//102/خ