بالاترین نام آوری گمنامی است
خبرگزاری رسا ـ بالاترین ارج همین گمنامی است که خود حضرت آقا فرمودند بالاترین ارجها در گمنامی است که واقعا توانستند از همه چیزشان حتی نامشان بگذرند؛ چون هر کسی نمیتواند.
راهیان نور یکی از سنتهای حسنهای است که در سالیان اخیر در کشورمان منشا آثار و فواید بسیاری بوده و بسیاری از جوانان و غیر جوانان با حضور در این کاروانها متأثر و متحول شدهاند. روایتگری سیره شهدا هم در کنار این سنت حسنه بنای با اخلاصی است که از یادگاران دفاع مقدس و دلسوزان شهید و شهادت به ارث رسیده است.
مصاحبه زیر حاصل گفتگوی خبرنگار خبرگزاری رسا با یکی از طلاب و فضلای مشغول در مؤسسه روایت سیره شهدا است که تقدیم میگردد.
رسا - در ابتدا لطفاً معرفی مختصری از خودتان داشته باشید.
سلام علیکم بنده مهدی مهدوی هستم مسئول امور پژوهشی سیره شهدا. متولد نیشابور هستم و الان حدود 14 سال است که قم مشغول طلبگی هستیم. چهار پنج سالی است در سیره شهدا مشغول خدمت هستم.
رسا - همکاریتان با موسسه را از چه زمانی آغاز کردید؟
از سال 87 ـ 88.
رسا - در این بخش که شما در آن کار میکنید چه وظایفی دارید؟
قسمت پژوهش، یک بحث مدیریت امور پژوهشی است، که حالا یک سری از کتب، نشریهها و مباحثی که به تصویب رسیده است را مدیریت میکنیم؛ مسئله دوم هم بحث سایت تخصصی راویان است. سایت تخصصی راویان، نسبت به مخاطبین خودش که در درجه اول خود راویان موسسه هستند، یک سری محتوایی را دارد آماده میکند که جامع باشد و اگر راوی بخواهد در جایی شرکت بکند، تمام مباحث مورد نیازیش از صفر تا صد، در اینجا موجود باشد. این سایت هم مسئولیت محتواییش بر عهده پژوهش است و مسئله بعدی هم مسئله نشریههاست که اگر نشریه داشته باشیم، باز از همین جا مدیریت میکنیم.
رسا - از موسسه روایت سیره شهدا برای ما بفرمایید.
موسسه روایتی سیره شهدا، یک موسسه مستقلی است که ظاهرا از سالهای حدود 81 ـ 82، این حدود بود که رسمیت پیدا کرد. قبلا به نام گروه تفحص سیره شهدا، گروهی از رزمندگان بودند که جمع شده بودند به نسبت احساس تکلیفی که به شهدا داشتند، تفحص سیره شهدا میکردند؛ از خانوادههایشان، از بازماندگانشان، خاطره شهدا، این ویژگیهای شهدا را میپرسیدند و این را برای راویان نوریها، برای کسانی که زائر بودند یا در جلسات دیگر بودند، نقل میکردند و دینشان را ادا میکردند.
تا یک مدتی تفحص سیره شهدا بود؛ یعنی بیشتر در کار تفحص بودند، بحث تبلیغی کمتر بود. نیروی خاصی هم نداشتند. بعد یواش یواش بال و پر گرفت؛ نیروهای مستعد داوطلب که هم خودشان علاقمند بودند آمدند و در کنار این رزمندگانی که این کار را شروع کردند، تفحص سیره شهدا را بال و پر دادند تا اینکه از تفحص خارج شد و روایت شد. یعنی تفحص سیره شهدا به مرتبه روایت رسید. روایت سیره شهدا شد؛ الان سازمانیتر، معاونت متعددی گرفت؛ معاونت پژوهش و اعزام و فرهنگی که هر کدام نسبت به اساسنامهای که داشتند، یک سری وظایف را به عهده دارند.
رسا – دورههای روایتگری که مرکز برگزار میکند مشتمل بر چه موضوعاتی است؟
با توجه به محوریت طلبهها، یکی از مباحث خاصی که مطرح میشود، بحث فن روایتگری است که در فن روایتگری هم خطابه بیان میشود؛ اصول خطابه است و روشهای مدیریت مخاطب است؛ در برخوردها، در شرایط مختلف، چه به صورت سخنرانی و چه به صورت چهره به چهره و چه به صورت اتوبوسی، در فضای باز، همه اینها به صورت علمی و کاربردی تدریس میشود.
روشهای انتقال محتوا به مخاطب تدریس میشود؛ از مباحث روشی است؛ یک سری مباحث محتوایی هم گفته میشود که مربوط به یادمانهای دفاع مقدس است؛ مثل شلمچه، دوکوهه، فکه، اینها هم گفته میشود و غیر از اینها مبحث کنار اینهاست؛ که کارگاههای آموزشی است، وقتی که روش را با یک سری محتوا آموزش دادند، از اینها میخواهند در پایگاه عملا اجرا بکنند.
کار کارگاه دو صورت است یکی در قم، یکی هم در منطقه و کار عملی که از سال بعدش آماده اعزام میشوند یا به صورت کارآموز یا از همان اول به صورت راوی.
رسا - برویم سراغ اردوهای راهیان نور. از این اردوها برایمان بفرمایید.
یک تشبیه مقایسهای خیلی جالبی است، این را عرض کنم، میبینید جایگاه اردوهای راویان نور چقدر خاص است. ما بالاترین سفرهای میشود گفت جمیعتی را در کشور داریم که به صورت کاروان زیاد است؛ بحث عتبات عالیات است و عمره و حج تمتع. بعد جالب این است که با توجه به اینکه حجم زیادی زائر در طول سال به حج تمتع و عتبات مشرف میشوند، قسمت عظیمی از این زائران میشود گفت سن میانسال به بالا هستند و روحانیان زیادی هستند، ولی گیرایی پایینی است؛ چون صرفا بحث زیارت و تشرف مطرح است، عموما اینجوری است، زمینه کشش بعضی از حرفها و مطالب نیست؛ اما برعکس در راویان نور، شما ببینید، مقایسه را میگویم، اینجاست 80 درصد تا 90 درصد زائران از نوجوان تا جوان هستند و نقطه جالب اینجاست که این 80 درصدی که جوان هستند، به صورت داوطلبانه شرکت میکنند؛ اردویی که شرکت میکنند، هیچ بحث خشک بودن یا روایت یک سری مسائل امنیتی مثل عتبات و غیره نیست. یک فضای کاملا شاداب داوطلبانه جوانانه، که جان میدهد برای بحثهای تبلیغی؛ یعنی یک طلبهای که بتواند با این نوجوان ارتباط برقرار کند، کاملا میشود مباحث تبلیغی و شهدایی و معرفتی دین را مطرح کرد و به شدت هم جواب میدهد. حالا این به شدتی که میگویم یک ادعای صرف نیست، یک جوری است که ما اثرش را میبینیم.
رسا - خودتان تا به حال چند بار اعزام شدید؟
یادم نیست؛ ولی سه سالی است که در بحث اعزام راویان نور هستم. چون خودم در بحث اعزام در کار اجرایی هم بودیم، هر سال هم بحث اعزام داشتیم و هم بحث اجرایی. سه سالی است.
رسا - از خاطرات و تأثیراتی که در این اردوها دیدید برای ما بفرمایید.
خاطره که زیاد است؛ من خودم یک مقداری شاید باید تامل کنم، ولی یکی از خاطراتی که خیلی وقتی شنیدم، برایم تاثیرگذار بود و قابل توجه بود، یک خاطره معروفی هم است که مال یک ظاهرا دختر دانشجویی است که وارد منطقه میشود، آن هم نه به خاطر زیارت، بلکه به خاطر تفریح، با وجود اینکه اعتقادی نداشته، وارد میشود. بعد این دختر جوانی که وارد این راه نور میشود، از همان ابتدا شروع میکنند به مسخره کردن و اذیت کردن رفقا؛ اگر راوی صحبت میکرده، اذیت میکرده و... تا جایی که حتی مسئولین پشیمان میشوند که از این بنده خدا دعوت کردند!
این میگذرد؛ به هر یادمانی که میرسند -یادمان جایی است که قبلا جای عملیاتها بوده است و الان به شکل یادمان است- به هر یادمانی میرسیدند، این باز شروع میکرده به مسخره کردن که این خاکها را شما به قصد تبرک دست میزنید و باز مسخره کردن و تا اینکه اکثر یادمانها را میروند و روز آخری که دارند از راهیان نور بر میگردند به شهر خودشان، ظاهرا یادم نیست دوکوهه بودند یا در یکی از شهرهای اطراف که یک مقداری دور بوده است، ایشان یک مرتبه میآید پیش مسئول کاروان با گریه که هر جوری است من را باید ببرید شلمچه! میگویند چرا؟ میگوید من کاری ندارم، باید همین الان باید بروم شلمچه، نمیبرید خودم میروم. میگویند تو که آن جور بودی، اعتقادی نداشتی، علت چیست؟ میگوید من الان وقت توضیح دادن ندارم، فقط تنها کاری که هست، من را ببرید شلمچه. دیدند حالش خراب است، با وجود اینکه کاروان دارد میرود، میبرندش شلمچه و میآید روی خاک شلمچه و گریه و زاری؛ کلی که درد دل میکند و بعد اصطلاحا عقده دلش را باز میکند، بعد ازش میپرسند که قضیه چیست؟ میگوید من خواب دیدم با راهیان نور داریم وارد شلمچه میشویم، شهدا ایستادند، دارند به زائرینی که آمدند دعوت نامه میدهند، یا تقدیر میکنند، تشکر میکنند، بعد آنجا من که بین بچهها داشتم وارد میشدم، جلوی من را گرفتند، گفتند کی گفته است شما بیایید؟ شما که به شهدا فحش میدهید، اینجا را قبول ندارید؟ شما دعوت نشدید! میگفت من هر چه التماس کردم راهم ندادند؛ گفتند ما فقط دعوت شدهها را راه میدهیم. میگوید این را خواب دیدم، بلند شدم شروع کردم گریه کردن که گفتم چه ظلمی کردم در حق خون شهیدان، من حواسم نبود که داشتم چه کار میکردم و این خیلی نکته جالبی است.
هر کسی پایش را در این منطقه عملیاتی میگذارد، مطمئن باشد دعوت شده است. این است که به کار راوی و تبلیغ روایتگری برکت میدهند و همه این را درک میکنند.
آن دختری که باز ایشان نسبت به بحث شهدا احساس خوبی نداشت، این حرکتها و ابراز احساسات زائرین خیلی تاثیری روی ایشان نداشت، تا اینکه راوی داشت برایشان صحبت میکرد از شهدا، میگفت ظاهرا محمودوند بود، زائرین را جمع کرده بودند راوی داشت صحبت میکرد، این میگفت چرا شما از شهدا میگویید، شهدا را بالا میبرید، یک آدمی بوده است طبق وظیفه میهنپرستی خودش یا دفاع از ناموس، کشته شه است، این قدر سر و صدا ندارد، چرا یک چیزی را اینقدر مقدس میکنید؟ میگوید این حرفها را خیلی زد و با جوابهای راوی قانع نشد. از پای روایتگری بلند شد رفت. از آن جلسه بلند شد، یک چند لحظهای گذشت، دیدم با یک حال گریه و شیونی آمده است بالای سر بچهها، میگوید این شهیدی که میگویید، این است؟ گفت اگر از اول به جای این حرفها شهید را نشان میدادید من حرفی نداشتم، من جانم را فدایش میکردم! حالا چه اتفاقی افتاده است؟ ایشان از جمع زائرین خارج میشود میرود آن طرفتر، شهدایی که تازه تفحص شدند پیدا شده بودند از منطقه، استخوانهایشان بوده است، اینها را جمع کرده بودند در کفن سبزی، ایشان در خلوت خودش وارد آنجا میشود میگوید اینها چیست؟ میگویند استخوانهای شهداست. درخواست میکند یکی از کفنها باز بشود، وقتی استخوانهای ایشان را میبیند، از نزدیک حس میکند چه اتفاقی افتاده است، آن انقلاب درونش اتفاق میافتد! در عرض چند دقیقه متحول میشود و همانجا درخواست میکند که من دوست دارم از همین الان دین خودم را ادا بکنم! حالا یا چادر برایم بخرید و جالب این است که همان فی المجلس میفرستند از شهر نزدیک چادر میخرند و چادری میشود و به طرز عجیبی ارادتمند شهدا میشود.
خاطرات شهدا را یک سری ما اگر دقت کنیم یک آیهای است که میفرماید: لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا...؛ تصور نکنید که شهدا مردهاند بلکه زندهاند. حتی برخی مفسرین این را تفسیر کردهاند که شهدا زنده هستند، نه تنها عند ربهم یرزقون هستند، بلکه در همین دنیا زنده هستند.
در همین دنیا زنده بودنشان را ما از خاطرات ویژهای که اثبات شده است، داریم؛ مثل آن دختر شهیدی که نگران بود ناراحت بود از اینکه همه پدرهای دوستانش پای برگه انشایشان را امضا میکردند، پای کارنامهاش را امضا میکردند برمیگرداندند پیش معلم، ولی ایشان پدری نداشت! یک شب که حالا در گریه و غم خودش خوابیده بود، خواب میبیند که پدرش با خودکار قرمز گفت دخترم من هم پای کارنامهات را امضا کردم نگران نباش و صبح که از خواب بیدار میشود، میبیند امضای پدر شهیدش پای کارنامه است و این امضا را متخصصین خط شناس تطبیق دادند با خود امضای شهید و با دست خطش مقایسه کردند، بالقطع همه گفتند دست خط خودش است و این را به عنوان یکی از اسناد کرامات شهدا نگاه داشتند که شهدا زنده هستند، واقعا زنده هستند و واقعا تاثیرگذار هستند.
به عنوان آخرین داستان بگویم که یکی از شهدای گمنام را در پردیسان دفن کردند، جنب مسجد فاطمه الزهرا(س)؛ آنجا من داستان را اینجوری بگویم، حاج آقا پناهیان برای شب خاکسپاری شهید آنجا صحبت میکند، همان شب یکی از دوستان صمیمی ایشان در عمره است، صبحش اول صبح زنگ میزند به آقای پناهیان که توی قم چه اتفاقی افتاده است؟ کدام عالم را کدام عارف را پردیسان دفن کردند؟ میگوید چی شده است؟ میگوید من خوابی دیدم که احساس میکنم یکی از بزرگان قم فوت کرده است و ایشان را در پردیسان دفن کردند. میگوید خوابت چی بوده است؟ تعریف میکند که من دیشب خواب دیدم در پردیسان یک شخصی را دارند دفن میکنند، شما دارید صحبت میکنید و علاوه بر مردم که آنجا هستند، ملائکه آسمان فوج فوج روی زمین میآیند و جای سوزن انداختن نیست و تمام منطقه را ملائکه گرفتند که من تعجب کردم که چقدر آدم بزرگی است این عارف و این ندا به گوش من رسید که من توی خواب احساس کردم مایه برکت منطقه است. میگوید تنها اتفاق این است که یک شهید گمنام 18 ساله را دیشب ما توی پردیسان خاکسپاری کردیم!
ببینید تاثیر این را فردی که توی آن مراسم خاکسپاری نیست، اصلا اطلاع ندارد، حج هم به سر میبرد، شکل معنوی این اتفاق را چطوری میبیند؟! که یک شهید در منطقه چقدر میتواند تاثیرگذار باشد. همین که شهیدی جایی دفن میشود و محل هبوط ملائکه میشود، این خود هبوط ملائکه خودش به همراه برکت است، هر جا ملائکه حضور داشته باشند، برکت پخش میشود با واسطه باعث نزول برکت و رحمت میشود.
رسا - تاثیر خاک مناطق عملیاتی را در چه میبینید که باعث منقلب شدن و تأثیر پذیری جمع کثیری از زائرین میشود؟
من فکر میکنم دقیقا علت اصلی این، میتواند هم بحث این باشد که خود شهدا نظر دارند؛ یعنی آنجا حاضر هستند و اینکه واقعا خون با برکتی آنجا ریخته شده است که فقط مال وطن و ناموس نبوده است. خون با برکتی بوده که به همراه توسل و گریههای شبانه بود. آن عملیاتهایی بود که با ذکر با رمز یا زهرا(س) یا حسین(ع) یا ابوالفضل(ع) خونها این طور زمین میریخت. یعنی بحث یک دفاع صرف نبود، معنویت آن خاک هم مال حضور مجدد شهداست؛ بعد از شهادت آنجاست، هم برای این است که خود شهدا روحیه خیلی قوی در بحث ارتباط با اهل بیت(ع) داشتند و این خیلی معنویت آنجا را بیشتر میکرد.
رسا - در بین مناطق عملیاتی کدام یک برای شما تاثیرگذارتر بوده است؟
یکی شلمچه، یکی اروند. اروند که حال و هوای دیگری دارد؛ با وجود اینکه هیچ نقطهای ندارد که بگوییم بشود دست گذاشت که برایم تاثیرگذارتر است، ولی اروند با آنچه از عملیات والفجر 8 اتفاق افتاده، هنوز هم صدای شهدایی که آنجا بودند را میشود شنید و یکی شلمچه که فکر کنم تاثیرگذارترین خاک در مناطق عملیاتی و آن فضایی که تاثیرگذار است، همین شلمچه است.
رسا - علتی هم برای تأثیرگذاری شلمچه در ذهنتان است؟ چون خیلیها در مورد این موضوع با شما هم عقیدهاند. بنده خودم هم راهیان نور به مناطق عملیاتی مشرف شدم، شلمچه یک جور دیگری بود.
غیر از آن دو تا بحثی که گفتم، بحث توسل به شهدا و اینکه خودشان حضور دارند؛ خاک شلمچه خاکی است که عملیاتهای متعددی انجام شده است؛ در هر متر مربع شلمچه، خون ده شهید به طور میانگین ریخته شده است. یعنی کسی که آنجا دارد پا میگذارد روی خاک، دارد هر لحظه روی خاکی قدم میگذارد که ده شهید در عملیاتهای مختلف خونشان ریخته شده است.
رسا - از بین شهدا رابطهتان با کدام یک خاصتر است؟
مقدمهای در پاسخ به سوالتان عرض کنم که قبلترها که من موسسه سیره شهدا نبودم و فعال در بسیج بودم، حاج آقای پناهیان صحبتی داشتند که یک دوستی از شهدا پیدا کنید، ارتباط برقرار کنید؛ من یادم است رفتم در گلزار شهدا و شناختی نسبت به سردارها نداشتم؛ آن وقت ما وارد گلزار شدیم، شاید شهیدی که آنجا به دلم نشست و هنوزم سعی میکنیم ارتباطم را حفظ بکنم، اگر لیاقتی داشته باشم، همین شهید مهدی زین الدین است که من از آن وقت احساس خوبی بهش پیدا کردم و احساس هم میکنم هر چقدر ما ارتباط بیشتری داشته باشیم، تاثیر بیشتری در زندگی ما دارد.
رسا - چه اثراتی از توسل به شهدا دیدید؟
از شخص خودم نمیخواهم بگویم؛ ولی همین قضیه انتخاب دوست از شهدا را جایی داشتم صحبت میکردم، یکی از مخاطبین خانم پا شد گفت اتفاقا من چند وقت بود خیلی افسرده و نگران بودم؛ یک مشکلی در زندگیم بود حل نمیشد؛ آمدم در گلزار شهدا عکس شهید زین الدین بزرگ آنجا بود؛ من نگاه کردم گفتم پس شما آنجا چه کار میکنید؟ میبینید که من حالم بد است و مشکل دارم، از دستم کاری برنمیآید و از افسردگی داغون میشوم، همانجوری که داشتم به عکس شهید نگاه میکردم، احساس میکردم احساس معنوی، احساس کردم که شهید زین الدین به من لبخندی زد که از وقتی احساس کردم شهید زین الدین به من لبخند زد، آن غم و اندوه از قلبم رفت.
رسا - من نام یک سری اشخاص و مکانها را میبرم، شما هر چیزی به ذهنتان رسید بفرمایید.
حاج عبدالله ضابط
اوج اخلاص بودند ایشان.
رسا - خودتان ایشان را دیده بودید؟
من آن زمان نمیشناختم به این شکلی که الان است، ولی مدرسه الهادی میآمدند ایشان روایتگری میکردند، من آنجا ایشان را دیده بودم و خیلی برایم جذاب بود، یک احساس به وجود میآمد وقتی پای صحبت ایشان میرفتیم، بعدها که وارد موسسه شدیم، فهمیدیم این بنده خدا خود حاج آقا ضابطی بود.
حاج آقا ماندگاری
ایشان هم یک جامانده عاشقی هستند که فکر میکنم تمام وجودشان را دارند در مسیر شهدا خرج میکنند. با حاج آقای ماندگاری جاهای مختلفی بودیم، برداشت من از ایشان این است که دارند از تمام وجودشان مایه میگذارند؛ از هر راهی که میتوانند، با سخنرانی باشد، چه با همکاری باشد و این که میگویم تمام وجود، واقعا تمام وجود است؛ نکات جالبی دارد اگر بدانید. یکیش این که حالا ایشان هم خودشان هم خانوادهشان در ایام راهیان نور، وقف راهیان نور هستند؛ علاوه بر اینکه در بحث یادمانها و یادوارها و مجالس حضور دارند، خانوادهشان هم همینطور هستند. میشود گفت که بارها و بارها من دیدم ایشان با حالتی که سِرُم به دستش است، جلسه مهمی هم در سیره شهدا بوده است که باید آنجا میبوده و با همان حالی که میدیدید رنگ پریده که نمیتواند راه برود و بارها هم شده بود که ایشان در خود جلسه حالشان بد شده بود که دکتر در جلسه سرم بهشان وصل میکرد که بتوانند جلسه را ادامه بدهند.
دوکوهه
برای من خیلی خاطره انگیز است؛ چون اولین جایی بود که من پا گذاشتم، خیلی لذت بردم آنجا. شاید تا الان وصفش نکرده باشم، ولی خاطره انگیزترین جا دوکوهه است؛ تمام ساختمانهایی که میروید بالا، آپارتمانهایی که آنجا هست، فکر میکنم یکی با احساس خوبی وارد بشود، تمام شور و هیجان اعزام به شهدا را آنجا درک میکند! خیلی قشنگ بود؛ یعنی آن دشتی که کنار دوکوهه است، واقعا دشت معنوی است. درست است آنجا بحث شهادت نبوده است و عملیات خاصی نبوده است، ولی محل عروج خیلی از شهدا بوده است. محل توسلات خیلی از شهدا بوده است که معنویت خاص خودش را داشته است.
شهدای گمنام
بالاترین نام آوری. میشود گفت بالاترین نام آوری گمنامی است. بالاترین ارج همین گمنامی است که خود حضرت آقا فرمودند بالاترین ارجها در گمنامی است که واقعا توانستند از همه چیزشان حتی نامشان بگذرند؛ چون هر کسی نمیتواند. گاهی من به خودم شاید فکر کنم، میبینم خیلی سخت است که انتخاب کنم بعد از شهادت گمنام باشم. اینها خدا خیلی دوستشان داشته است.
رسا - سپاسگزارم از وقتی که گذاشتید.
گفتوگو از حمزه حاجی ملا حسینی
975/403/ر
ارسال نظرات