چهره معصوم این نوجوان برایم خیلی جذاب بود
سومین شب اسفند ماه ۱۳۶۲ خسته از منطقه عملیاتی «والفجر۶» در چزابه به سمت منطقه عملیاتی خیبر راه افتادیم. به دلیل حساسیت عملیات از میانههای مسیر باید با چراغ خاموش میرفتیم. نزدیکی اذان صبح به منطقه ناشناخته رسیدیم. اما از صدای قورباغهها که فضا را پر کرده بود، میتوانستیم حدس بزنیم که در اطرافمان آب است. در سپیدهدم متوجه شدیم در نزدیکی پد قایقها در هورالعظیم هستیم.همراه با اولین طلوع خورشید رزمندگان دلاوری را دیدم که برای یاری و جایگزینی نیروهای خط شکن در شب گذشته آماده عبور از هور و استقرار در جزیره مجنون بودند. در میان این سلحشوران از چهرههای نوجوان تا مردان میانسال که همراه با تجهیزات و حمایل آماده سوار شدن بر قایقها و انتقال به خط مقدم و تثبت دستاوردهای همرزمانشان در شب گذشته بودند، چهره نوجوانی من را مجذوب خود کرد.این نوجوان بخاطر کوچکی اندام، لباس و اورکتش در زیر حمایل مچاله شده بود. کلاهخودش را به وسیله یک کلاه پشمی اندازه سرش کرده بود؛ وعشقاش به کربلا را با سربندی به پیشانی به رخ میکشید. صلابت و استواری در چهره معصوم این نوجوان موج میزد و مصمم به حرکت همپای بزرگان بود. به یادگار دو فریم عکس از این نگاه نافذ که به افق دوخته شده بود را ثبت کردم.