شماره ۴۰ دوفصلنامه «پژوهشنامه فلسفه دین» منتشر شد
به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، شماره 40 دوفصلنامه «پژوهشنامه فلسفه دین» به صاحب امتیازی دانشگاه امام صادق علیه السلام با مدیرمسئولی عباس مصلائیپور یزدی و سردبیری رضا اکبری منتشر شد.
این فصلنامه در 12 مقاله و 266صفحه منتشر شده و عناوین، نام نویسندگان و چکیده مقالات به شرح زیر است:
عینیت «امر متعالی» بر پایه دو مؤلفه «نیاز درونی» و «تجربه بیرونی» در اندیشه نورمن گیسلر
حسین خدادادی؛ غلامحسین خدری؛ افلاطون صادقی؛ مهین رضائی
چکیده: یکی از مسائل مورد مناقشه در بحث تجربه دینی پرسش از واقعی بودن «امر متعالی» است. امر متعالی از مهمترین ویژگیهای اثباتی تجربه دینی است که ساختگرایان آن را زادۀ درون ذهن و یا در زمرۀ ضمیر ناخودآگاه بشری میپندارند. نورمن ال. گیسلر، به عنوان یک ذاتگرا، حکم به واقعی بودن متعلَّق تجربه دینی میکند. او در کتاب فلسفه دین، در اثبات و احراز واقعی بودن امر متعالی، استدلالی را مطرح کرده است که به تعبیر خودش بر اساس «روش تجربتی» شکل گرفته است، روشی که آن را بر پایه ترکیب دو مؤلفه «نیاز درونی» و «تجربه بیرونی» پایهریزی کرده است. در این مقاله، به تبیین و تحلیل استدلال گیسلر پرداخته میشود، و همچنین مبانی عقلی و تجربتی او ارائه خواهد شد. این مبانی بدین قرارند: روش تجربتی، اصل فراگیری، لزوم تحقیقپذیری وجود امر متعالی، رجحان باورپذیری تجربی بر امکان منطقی فریب، تجربه برآورده شدن نیازهای واقعی انسان، باورپذیر نبودن انکار واقعیت امر متعالی، عمومیت و واقعیت تجربه دینی، بداهت نیاز به امر متعالی (احساس حدوث و وابستگی)، امکان برآوردن نیاز به امر متعالی و احتیاج وجودی به «امر متعالی». سپس با ارزیابی پیشفرضهای استدلال (طبیعت مشترک انسان، تشابه نیاز جسمانی و روانی، مشکل تعالی در ملحدین، ابتناء بر استقراء، از عام به خاص رسیدن و نسبی شدن رویکرد به دین) نهایتاً به این نتیجه میرسیم که چنین باوری نزد او موجه است، زیرا این باور از نیازی درونی سرچشمه گرفته است. به علاوه این باور برای شخص تجربهکننده باوری «صادق» نیز هست، چرا که عینیت امر متعالی در بیرون از ذهن احراز شده است.
متافیزیک صفات در مدرسه دینی معتزله و اشاعره
مسعود جعفرزاده کردکندی؛ غلامرضا زکیانی؛ فهیمه داوری
چکیده: مسئلۀ اصلی توحید این است که یگانگی ذات خداوند چگونه با کثرت صفات او سازگاری دارد؟ آیا خداوند دارای صفات است یا خیر؟ اگر صفتی ندارد، پس صفات سمعی چیست. اگر دارای صفات است چه رابطهای با ذات دارند و چگونه میتوان از ذات و صفات و ساحت الهی سخن گفت؟ دو گونۀ الهیات تنزیهی و تشبیهی در پاسخ به این پرسشها شکل گرفته و هر یک منجر به برخی محذورات عقلانی شده که نتوانستهاند از عهدۀ حل آنها برآیند. گرچه ممکن است تفکیک حقیقت و مجاز نزد معتزله و در موارد اندکی نزد اشاعره بتواند همچون راهحلی موضعی عمل کند، اما راهحل قابلدفاعی نیست و به تبیین دیگری نیاز دارد. این پژوهش به روش توصیفی-تحلیلی میکوشد رویکرد متافیزیکی معتزله و اشاعره به صفات را در قالب سه مسئله به ترتیب منطقی بیان کند: آیا صفات هستیشناختیاند یا معناشناختی؟ از سنخ معانی واقعیاند یا نام و اقوالاند؟ الهیاند یا انسانی؟ پژوهش حاضر بر این است که از رهگذر تفکیکهای سهگانه مذکور و ارائه تبیین نوینی از رویکرد معتزله به راهحل بهتری برسد. به طور خلاصه، هرچند اشاعره صفات را هستیهای دارای معانی واقعی و پیشازبانی میدانند که خداوند خود را با آن صفات وصف میکند و به صورت توقیفی توسط خداوند از طریق وحی و سمع به انسان رسیدهاند، تدقیق در اندیشه معتزله نشان میدهد که صفات اموری معناشناختی از سنخ نام و اوصاف زبانی و انسانیاند و به صورت عقلی از طرف انسان به خداوند نسبت داده میشوند.
تأثیر گناه بر معرفت در مثنوی معنوی
حامد افشاریان شجاعی؛ مجید ملایوسفی
چکیده: در حوزه معرفتشناسی، یکی از مباحث مطرح در چند دهه اخیر تأثیر عوامل غیرمعرفتی از جمله گناه بر معرفت انسان بوده است. در طول تاریخ، در متون دینی و عرفانی فرهنگهای مختلف، همواره بر این امر تأکید رفته است که ساحتهای وجودی انسان به شدت بر یکدیگر تأثیرگذار هستند. از جمله متون مهمی که در آن به تأثیر گناه بر معرفت انسانی پرداخته شده مثنوی معنوی مولاناست. از نظر مولانا، آثار گناه فقط در آینده آنجهانی خود را نشان نمیدهد، بلکه بر وجود و قوۀ عاقلۀ انسان در این دنیا نیز تأثیرگذار است. در بین گناهان تاثیرگذار بر معرفت، تکیه مولانا بر گناهان یومیه است، نه گناهان جبلی یا ذاتی. در باب نحوۀ تأثیر گناه بر معرفت، مولانا بر این باور است که انسان بر اثر احساس گناهی که در پی ارتکاب گناه بدان دچار میشود، ارتکاز ذهنیاش را از دست میدهد و در نتیجه معرفتش خدشهدار میشود. همچنین به دلیل فضیلتبنیاد تلقی کردن فرآیند کسب معرفت، خدشه در فضایل اخلاقی بر اثر ارتکاب گناه را تأثیرگذار بر فضایل فکری و در نتیجه معرفت انسان میداند. هرچند میتوان از مثنوی معنوی مولانا چنین برداشت کرد که او گناه را تأثیرگذار بر تمامی اقسام معرفت اعم از الهی و غیرالهی میداند، با این حال تکیه مولانا در مثنوی معنویاش بر تأثیر گناه بر معرفت به خدا و معرفت به خود است.
تفسیر موعودباورانۀ فیلسوفان یهودی از عصر جدید: امکانی برای عبور از دوگانۀ تداوم و گسست؟
زهرا میقانی؛ منصور معتمدی؛ حسین مصباحیان؛ مهدی حسن زاده
چکیده: اروپا در جریان روشنگری، خودآگاهی تاریخی زمانهاش را در گسست از گذشتۀ مسیحی و خودآئینی انسان فهمید. اما در قرن بیستم، به دنبال بحرانهای تاریخی بیسابقه، داعیۀ خودآئینی انسان و نوآئینی عصر جدید به چالش کشیده شد و این بار پرسشگری دربارۀ بنیانهای عصر جدید به دو شرح متفاوت انجامید. در شرح نخست، عصر جدید به مثابه تداوم عصر پیشین فهم شد و تمام مفروضات اساسی و خودبنیاد آن مورد پرسش قرار گرفت. در شرح دوم، عصر جدید به مثابه عصری درک شد یکسر متفاوت با عصر پیشین که پاسخهایی جدید برای پرسشهای کهن فراهم آورده است. با روشن شدن محدودیتهای دو نظریه فوق، این پرسش مطرح شده است که آیا میتوان خداباوری و انسانمحوری، و به تبع آن نظریههای پیوست و گسست، را در جایی به هم نزدیک کرد؟ در جهت مواجهه با پرسش مذکور، این مقاله تلاش کرده است تا مفهوم یهودی موعودباوری در اندیشۀ طیفی از فیلسوفان یهودی را پشتوانۀ بررسی امکان فراتر رفتن از دوگانه موجود قرار دهد و راه سومی را معرفی کند که در آن نه تنها دین و مدرنیته ضدیتی ندارند که تفکر تحولخواهانۀ مدرن نیروی انتقادی و امید سازندهاش را از ایدههای موعودباورانه میگیرد.
رویکردهای مواجهه با تنوع ادیان: بررسی دیدگاه عینالقضات همدانی
سید محمود یوسف ثانی؛ بنفشه رضایی نیارکی
چکیده: عینالقضات به مسئله کثرت ادیان توجه خاص نشان داده و برای توجیه وجود این کثرت نظرپردازی کرده است. او با تقسیم دین به دو قسم حقیقی و تقلیدی و مرتبط دانستن قسم نخست به متن تعالیم انبیا و پایه گذاران ادیان و قسم دوم به عامه پیروان آنها نظریه خود را بنا نهاده است. از نظر او دین حقیقی، که حاصل شهود و رؤیت پیامبران نسبت به متن حقیقت است، امری واحد و برکنار از کثرت است. کثرت صرفاً در عقاید عامۀ پیروان ایشان ظهور میکند، یعنی کسانی که اکثراً در طول زمان برداشتهای ناصواب یا تلقیات متفاوت از تعالیم انبیا پیدا میکنند، که بخشی از آن نیز اجتنابناپذیر است. با گذشت زمان طبیعتاً هر چه بیشتر از آن تعالیم فاصله گرفته شود، اختلاف و نزاع نیز افزایش مییابد. راهحل اصلی او برای عبور از این کثرت و یا قبول آن به عنوان امری ناگزیر، نخست ترک عادت و تقلید و بازگشت به سرچشمه تعالیم انبیا از طریق شهود و رؤیت باطنی است، و دیگر پذیرش این واقعیت که از سخن واحد امکان برداشتها و تلقیات گوناگون وجود دارد و باید این امکان و لوازم آن را به رسمیت شناخت و کثرت ادیان و عقاید را پذیرا شد. در پژوهش حاضر تلاش شده است دیدگاه عینالقضات درباره موارد یادشده شرح و بسط داده شود.
تحلیل ساختارمند معنای زندگی بر محور عشق مبتنی بر آرای علامه جعفری
فاطمه عبدالله پور سنگچی؛ مهران رضائی
چکیده: چالشهای دوران مدرن و پسامدرن در باب معنای زندگی منشأ بسیاری از آسیبهای روحی انسان معاصر شده است. عشق به عنوان یکی از اساسیترین مفاهیم دینی-انسانی میتواند نقشی اساسی در حل این معضلات داشته باشد. مسئله پژوهش حاضر این است که بر اساس آراء علامه جعفری (در مقام یکی از متفکران دینی اخیر)، معنای زندگی با محوریت عشق چگونه بازتبیین میشود؟ روش پژوهش توصیفی-تحلیلی است. بر مبنای یافتههای پژوهش، معنای زندگیِ عاشق تابعی است از ارزشِ معشوق؛ هر چه معشوق متعالیتر باشد، زندگی عاشق متعالیتر خواهد بود. عشق مجازی و عشق حقیقی تأثیرات متفاوتی بر معنای زندگی دارند. همچنین نقش عشق در مقایسه با مؤلفههای دیگرِ معنابخشی به زندگی نیز قابل بررسی است. بین عشق و «باورمندی به خدا» در بحث معنای زندگی رابطهای دوسویه وجود دارد. از حیث ارتباط عشق و «هدف»، عشق مجازی علاوه بر این که میتواند ابزاری برای وصول به «عشق حقیقی» باشد، همچنین مرتبه، شأن و پرتویی از آن است. علاوه بر این مؤلفهها، تناسب وثیقی وجود دارد بین «مرتبهٔ وجودی انسان و سطح کمال» با «نوع و سطح عشق». در رابطهٔ عشق و «هنر»، تصورات گوناگون افراد از معنای زندگی میتواند هنرهای متفاوتی را تولید کند. اثر هنری توأم با عشق حقیقی منشاء تعالی در جامعه خواهد بود.
نقد دیدگاه نورمن ملکوم در مسئله ارتباط ایمان و تعقل
سیدداود عطایی؛ محمد حسین مهدوی نژاد؛ مهین رضائی؛ زینب شکیبی
چکیده: مفهوم ایمان و تعقل و نحوه ارتباط آن دو از مباحث مناقشهآمیزی است که بشریت از دیرباز با آن روبرو بوده است. نورمن ملکوم، فیلسوف امریکایی و از نامدارترین شاگردان و شارحان ویتگنشتاین، در موضوع ایمان و تعقل و نحوه ارتباط بین آن دو با اتکا به افکار ویتگنشتاین متأخر، همچون بازی زبانی، نحوۀ حیات و... بیان و تقریری منحصربهخود دارد. ملکوم قصد دارد با ارائه شباهتهایی میان فهم فلسفی و خصایص تفکر دینی ویتگنشتاین ربطی وثیق بین ایمان و تعقل پیدا کند. ملکوم انواع تناسب و شباهت میان ایمان و تعقل را تحت عناوینی مانند پایانپذیری توضیح، حیرت دینی، رفع خطا و مرض، اعتقاد به تقدم عمل و بیدلیلی باور مورد بررسی و تبیین قرار داده که اینها او را به این واقعیت رهنمون میسازد که سرچشمه ایمان و استدلالورزی یک چیز است و به عبارت دیگر این دو در بنیادی بیبنیاد به هم مرتبط میشوند. در این مقاله سعی شده است تا در مسیر حصول و دستیابی به فهم صحیح و درست اندیشههای ملکوم در باب نحوه ارتباط بین ایمان و تعقل، ضمن استناد به آثار وی، با روش توصیفی-تحلیلی و به صورت نظاممند، نظرات و نقدهای منتقدان ملکوم همچون پیتر وینچ وکای نیلسن به صورت دقیق ارائه شود.
نسل سوم نظریههای علم و دین: افقهایی نو برای رویکرد تعاملی
زهرا زرگر
چکیده: بحث درباره رابطه علم و دین از نیمه دوم قرن بیستم، با تأسیس مجلات اختصاصی و کرسیهای تدریس، نظاممندتر از قبل نزد فیلسوفان پی گرفته شد. طیف گوناگونی از نظریات در این باره ارائه شدهاند، از نظریههایی که رابطهای ذاتی میان علم و دین قائلاند و آنها را با هم ذاتاً سازگار یا ناسازگار میدانند، تا دیدگاههایی که با رویکرد نوعشناسانه حالات چندگانه میان علم و دین و ادلّه آنها را تشریح میکنند. اواخر قرن بیستم انتقاداتی از منظر جامعهشناختی و تاریخی به این دو نسل از نظریهها ارائه شدند. طبق این نقدها، در نظریههای کلاسیک، پویایی، زمینهمندی، تکثر و ابعاد غیرمعرفتی علم و دین مغفول مانده است. در واکنش به چنین انتقاداتی، نسل سومی از نظریهها ارائه شد که در آنها ابعاد اجتماعی علم و دین در کانون توجه بود. در مقاله حاضر به نظریههای استنمارک، لی، و کنتور، به عنوان سه نمونه از نظریههای نسل سوم، پرداخته میشود و ویژگیهایشان تحلیل خواهد شد. ادعای مقاله آن است که این نظریهها سازگاری بهتری با واقعیات مرتبط با علم و دین دارند. همچنین دو اصل «پیوستگی تجربه انسانی» و «کنشگران مشترک علم و دین» در آنها پذیرفته شده است، دو اصلی که دلالتی قوی به نفع امکانپذیری و اهمیت تعامل میان علم و دین دارند.
بررسی رویکرد نیک تراکاکیس به ضدتئودیسه در قیاس با متاتئودیسه و نقد تئودیسه
سید مهدی سجادی
چکیده: مسئله شر و تلاش برای تئودیسهپردازی پیرامون آن توانسته است جایگاه خود را به عنوان مشغله ذهنی فیلسوفان دین نهادینه سازد. اما از سوی دیگر برخی در این اندیشهاند که چگونه میتوان به این چالش خاتمه داد. نیک تراکاکیس از جمله دسته اخیر است که با عبور از متاتئودیسه و نقد تئودیسه در نهایت راهحل مسئله شر را در ضدتئودیسه میداند. او با تکیه بر واقعیت عینی و عملی شرور و همچنین با تأکید بر ایرادات اخلاقی، روشی و متافیزیکی تئودیسهها به تجدیدنظر در تصویر خداوند رسیده و دیدگاه خود را ضدتئودیسه نامیده است. در این دیدگاه، ابتنای تئودیسهها بر خدای شخصوار سدی دائمی در برابر جمع میان شرور و خیرخواهی خداوند تلقی میشود. با این حال، این نگاه به تئودیسه با نقدهای مبنایی، روشی و هدفی مواجه شده است. در این پژوهش، ابتدا به تفاوت ضدتئودیسه با متاتئودیسه و نقد تئودیسه پرداخته شده و سپس به تعریف و تبیین ضدتئودیسه از منظر تراکاکیس توجه شده است. در پایان نیز اشکالاتی همچون انحصارگرایی در مبنای اخلاقی، ضعف شناختی در صفات مشترک، پیشداوری در مسئله، نادیدهانگاری صورت مسئله، عدم ارائه تبیین جایگزین از شر و بازگشت به مسئله منطقی شر، در برابر ضدتئودیسه مطرح شده است.
نسبیگرایی فرهنگی در اشارات ویتگنشتاین در باب آیینهای فرهنگی و دینی
حسین شقاقی
چکیده: بر اساس تفسیر شایع، ویتگنشتاین در «اشاراتی در باب شاخه زرین فریزر» رویکردی بیانگرایانه به آیینهای دینی و رفتارهای فرهنگی دارد، و دیدگاه فریزر را با همین رویکرد مورد انتقاد قرار میدهد. مویال شاروک، بر مبنای همین تفسیر، ویتگنشتاین را حامی روایتی از نسبیگرایی فرهنگی میداند. اما نسبیگرایی فرهنگی در معرض اعتراضهایی از منظر طبیعیگرایی و نظریه تکامل است. در این مقاله تفسیر کِلَک از ویتگنشتاین را مرور خواهیم کرد که نگاه ویتگنشتاین به اعمال آیینی را سازگار با طبیعیگرایی و نگرش تکاملی به سیر تحول حیات اجتماعی و فرهنگی بشر میداند. سپس روایت هکل را از نسبیگرایی فرهنگی در تأملات ویتگنشتاین در باب آیینهای دینی و اعمال فرهنگی مورد بررسی قرار میدهیم و نشان میدهیم که چگونه هکل در عین دفاع از وجود نسبیگرایی فرهنگی در تأملات ویتگنشتاین، انتقادهای بعضی از حامیان طبیعیگرایی و نظریه تکامل را به نسبیگرایی فرهنگی ویتگنشتاین وارد نمیداند. نهایتاً از این موضع دفاع میکنیم که اولاً ویتگنشتاین مدافع نسبیگرایی فرهنگیِ معرفتشناختی نیست، در ثانی از نگاه ویتگنشتاین آیینهای فرهنگی و دینی بدیلی برای علم نیستند، بلکه در تمامی فرهنگها -از جمله فرهنگ مدرن- در کنار علم حضور دارند، ثالثاً ویتگنشتاین از نسبیگرایی معناشناختی در باب آیینهای فرهنگی حمایت میکند، و رابعاً دفاع ویتگنشتاین از جایگاه آیینها در حیات اجتماعی بشر تعارضی با طبیعیگرایی در مطالعه در باب انسان، زبان و فرهنگ ندارد و میتوان از منظر طبیعیگرایانه از موضع ویتگنشتاین در باب آیینها دفاع کرد.
تحلیل دیدگاه ابنسینا دربارۀ صفات خدا: بررسی مسئله منطقی شر
سعیده سادات نبوی
چکیده: شرور در طول تاریخ تفکر دینی و فلسفی چالشبرانگیز بودهاند. در گذشته، اندیشمندان با تکیه بر شرور در قدرت، حکمت و عدالت خدا خدشه میکردند، در حالی که امروزه -به گفتۀ هانس کونگ- شر پناهگاه الحاد شده است. مسئلۀ شر دو گونه است: مسئلۀ منطقی شر و شر به منزلۀ قرینهای علیه خداباوری. در مسئلۀ منطقی شر ادعا این است که وجود شرور با وجود خدایی که دارای علم، قدرت و خیرخواهی مطلق است سازگار نیست؛ در حالی که در مسئلۀ دوم، شرور دلیلی در ردّ خداباوری انگاشته میشوند. این مقاله، در پی بررسی مسئلۀ نخست از دیدگاه ابنسینا است. از آنجا که این مسئله در فرهنگ اسلامی قدمت چندانی ندارد، ابنسینا آن را صریحاً بررسی نکرده است، اما چه بسا بتوان از مضمون آرای او دربارۀ صفات خدا، نظرش را در این مسئله دریافت. در فلسفۀ ابنسینا، خدا فعلیت محض است که با جهان آفرینش رابطۀ ضروری علّی-معلولی دارد و از ویژگیهای جسم و انسان منزه است. از همین رو، تصور او از صفات الهی با فهم عرفی فاصلۀ بسیار دارد. از دیدگاه ابنسینا، قدرت و ارادۀ خدا نه فقط مصداقاً، بلکه مفهوماً، عین علم خدا و محدود به جهان کنونی آفرینش است. بنابراین علم مطلق و قدرت مطلق خدا تنها موجودات این جهان را فرامیگیرد، نه جهانهای ممکن بسیاری را که میتوانیم فرض کنیم. همچنین خیرخواهی محض، هرچند زیبندۀ خداست، به اقتضای ماهیت جود که باید بدون هر گونه چشمداشتی باشد، افعال او را فراتر از قضاوتهای اخلاقی قرار میدهد. بر این اساس اصولاً جایی برای طرح مسئلۀ منطقی شر در نظام اندیشهای ابنسینا باقی نمیماند و این مسئله منحل میگردد. روش تحقیق در این مقاله، به تناسب مسئلۀ آن، روش تحلیلی است.
شناخت بیواسطه از خداوند در اندیشۀ اسپینوزا و ملاصدرا
سیدمصطفی موسویان؛ محمد سعیدی مهر
چکیده: اسپینوزا و ملاصدرا دو فیلسوف با مبانی فکری متفاوت هستند که به مسئلۀ شناخت بیواسطه از خداوند توجه کردهاند. با توجه به تفاوتهای انکارناشدنی میان ایشان، زمینۀ همسخنی میان آنها در صورتی فراهم میشود که اولاً آن دسته از ویژگیهای هستیشناختی متعلَّق شناخت که در شناخت بیواسطه نقش اساسی دارند، مشخص شود. در این خصوص میتوان از عدم تناهی در اندیشۀ اسپینوزا و فاقد ماهیت و فوق تمام بودن در اندیشۀ ملاصدرا نام برد. ثانیاً چیستی شناخت بیواسطه و نیز ویژگی اساسی آن در ارتباط با متعلَّق مذکور توصیف و تحلیل گردد. از نظر اسپینوزا، ویژگی محوری این نوع شناخت درستی و مطابقت کامل آن با متعلَّق است، اما در نگاه ملاصدرا شناخت بیواسطه از خداوند محدود به وعای وجودی ادراککننده میشود. مقایسۀ دیدگاههای اسپینوزا و ملاصدرا بیانگر آن است که مطابق نظام فلسفی هر یک شناخت بیواسطه برترین نوع شناخت است که به برترین موجود تعلق میگیرد. آنچه اسپینوزا و ملاصدرا را در مواجهه با مسئلۀ مذکور از هم متمایز میسازد نخست موسع یا مضیق بودن معنای واسطه است؛ دوم ناسازگاری موجود در اندیشۀ اسپینوزا دربارۀ شناخت بیواسطۀ تامّ از خداوند و سازگاری اندیشۀ ملاصدرا در این زمینه است.
علاقه مندان جهت کسب اطلاعات بیشتر درباره دوفصلنامه «پژوهشنامه فلسفه دین» می توانند به نشانی تهران، بزرگراه شهید چمران، پل مدیریت، دانشگاه امام صادق (ع) با شماره تلفن 5-88094001 یا به نشانی اینترنتی این فصلنامه به آدرس prrj.isu.ac.ir مراجعه کنند یا تماس بگیرند.