۱۴ فروردين ۱۴۰۱ - ۱۶:۳۸
کد خبر: ۷۰۵۹۹۹

خاطرات راویان افغانستانی «وطن‌دار» از دهه هفتاد

خاطرات راویان افغانستانی «وطن‌دار» از دهه هفتاد
کتاب «وطن‌دار» که حاوی روایت‌هایی از مهاجرت افغانستانی‌ها به ایران است، سیاست‌های مهاجرپذیری دولت‌ها را به ظرافت نقد می‌کند.

به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، چند روز قبل که استندآپ کمدی «علیرضا محمدی» جوان خوش‌خنده افغانستانی را در برنامه «عصر جدید» دیدم، فوراً یاد «کریم غول» افتادم. خداوند از سر تقصیراتش بگذرد که هر مهاجر افغانستانی را می‌بینید، یک خاطره بد از او در ذهن دارد! هرجا نامش برده می‌شود چار ستون بدن مهاجران ـ حتی آنان که امروز از موقعیت خیلی خوبی برخوردارند ـ می‌لرزد! چه کارگر باشد؛ چه شاعر و نویسنده و اهل علم و فضل.


علیرضا محمدی، استندآپ کمدین افغانستان در برنامه «عصر جدید»

این‌که یاد کردم از «کریم قوی‌دل» افسر سرشناس نیروی انتظامی مشهد در دهه ۷۰ به این علت بود که کجاست تا سر بلند کند از گور و ببیند یک افغانستانی ـ ولو اینکه زاده خاک ایران باشد ـ توانسته مقابل چشم میلیون‌ها ایرانی، لبخند بر لب از گرفتاری‌های جامعه مهاجر صحبت کند؟ یک تکه از استندآپ کمدی علیرضا محمدی این بود که رفته تا مجوز کار در ایران بگیرد و فقط می‌توانسته گزینه «کارگر» را انتخاب کند! در بین گزینه‌ها، «کارگر شمالی» هم هست و او آن را انتخاب می‌کند؛ در حالی که به این مهاجر افغانستانی می‌گویند: آن که می‌بینی، آدرس اداره اتباع و مهاجرین است!

کریم غول ـ که حسابی جثه درشتی داشته ـ سرطان می‌گیرد و از آن هیکل قوی و غول‌مانند، بدنی نحیف و استخوانی بر جای می‌ماند. آن‌طور که مهاجران سرشناسی چون محمدکاظم کاظمی می‌گویند، کریم قوی‌دل در اواخر عمر کوتاه خود از افغانستانی‌هایی که آنان را چزانده بوده، حلالیت می‌طلبیده و بیماری را نتیجه آزار و اذیت مهاجران می‌دانسته است.


محمدکاظم کاظمی، یکی از راویان کتاب «وطن‌دار» که در ایران، یک دوره دبیر علمی جشنواره بین‌المللی شعر فجر شده است

از آن افسر نیروی انتظامی در دهه ۷۰ چیزهای زیادی نشنیده بودم و هرچه بود در خاطرات شاعران و نویسندگان هم‌زبان و هم‌گفتار افغانستانی بود؛ تا این‌که انتشارات جام جم در پاییز سال ۱۴۰۰ مجموعه کتابی بیرون داد که یکی از آن‌ها «وطن‌دار» است؛ حاوی ۲۸ روایت از مهاجرت افغانستانی‌ها به ایران که مرحوم محمدسرور رجایی، آن را از فرهیختگان و اهالی قلم هم‌میهنش جمع‌آوری کرده است. نه لابه‌لای خاطره‌ها که روبنای خیلی از آن‌ها مشقت و رنجی است که هزاران هزار مهاجر همسایه از قوانین ورود به ایران و زندگی در کشورمان کشیده‌اند. هرچه مردم ایران با برادران و خواهران افغانستانی‌شان برادرانه و خواهرانه رفتار کرده‌اند و آنان را کنار خود، کار، مسکن و همسر داده‌اند، قوانین و سیاست‌های عمومی دولت آقای هاشمی رفسنجانی در دهه ۷۰ این مهاجران نجیب را دلخور کرده است. چنان‌که هنوز هم نام «کریم غول» خاطره‌های تلخ ۳۰ سال قبل را زنده می‌کند.

من نمونه این رنجیدگی و دلشکستگی را در مدینه منوره هم دیده‌ام. حول و حوش حج سال ۱۳۸۶ مقابل گنبد خضراء پیامبر اکرم صلوات‌الله علیه، پیرمرد سپیدمویی را دیدم که داشت با حضرت مصطفی نجوا می‌کرد: «یا رسول‌الله! تو را به حق دخترت زهرا قسم می‌دهم یک بار دیگر زیارت امام رضا را نصیبم کن.» تعجب کردم از حرف‌ها و اشک‌های پیرمرد. مگر زیارت امام غریب در ایران، نیاز به چنین استغاثه اشکباری دارد؟ از اطرافیان او علت زاری و تقاضایش را پرسیدم. گفتند که اهل افغانستان و مقیم اروپا هستند. بعدها که با پیرمرد رفیق شدم و به خانه‌ زائری‌شان در شارع علی بن ابی‌طالب شهر مدینه منوره رفتم، دانستم که او خادم مسجدی در محله طلاب مشهد بوده و هر روز به زیارت حرم حضرت رضا علیه‌السلام مشرف می‌شده. تا اینکه کسی ـ شاید همان کریم غول ـ با بهانه‌گیری از وضعیت اقامت، او را «رد مرز» کرده و پیرمرد، اجباراً به اروپا کوچیده است. او البته در استکهلم سوئد یا به قول افغانستانی‌ها «سویدن» مال و مکنت فراوانی داشت، اما دلبسته و دلباخته یک زیارت سیر بود!


مرحوم محمدسرور رجایی، هیچ وقت کتابش را ندید و پیش از انتشار آن به دلیل ابتلا به کرونا دار فانی را وداع گفت

اما مرحوم سرور رجایی کتابی سراسر نجابت، مهربانی و قدرشناسی جمع‌آوری کرده که علاوه بر خودش، روایت‌هایی از نامداران اهل قلم افغانستان، مثل محمدکاظم کاظمی و همسرش (زینب بیات)، سیدرضا محمدی، سیدضیاء قاسمی، سیدحکیم بینش، سیدابوطالب مظفری، سیدنادر احمدی، سیداحمد مدقق، یعقوب یسنا، محمدصادق دهقان، بتول سیدحیدری و ... در آن آمده است. کسی که «وطن‌دار» را بخواند، خواهد فهمید که سیاست‌های مهاجرپذیری کشوری مثل جمهوری اسلامی ایران در سال‌های پس از انقلاب اسلامی، چطور و تا چه اندازه دستخوش تغییر و تحول می‌شود که از مزاحمت‌های گاه و بیگاه، تحقیرها، نامرادی‌ها و ناجوانمردی‌هایی در قبال هم‌زبانان کشور همسایه به این می‌رسیم که حتی از بین آنان، کسی به بالاترین مقام ادبی کشور ما یعنی دبیری علمی جشنواره بین‌المللی شعر فجر می‌رسد یا حتی جوانی به نام علیرضا محمدی می‌تواند در بین استعدادهای برنامه «عصر جدید» روی استیج برود و استندآپی اجرا کند که نقد سیاست‌های کشورمان در زمینه مهاجران است.

«وطن‌دار» با تمام روایت‌هایش از ایمان، کوشایی و صبوری مهاجران سخن می‌گوید و کاملا پیداست که چه خود سرور رجایی و چه دیگر فرهیختگانی که در این مجموعه خواندنی، روایتی از خود به جای گذاشته‌اند، دنبال فرصت‌طلبی، نق زدن و متهم کردن نیستند. آن‌ها اگر از «کریم غول» خدابیامرز و بگیر و ببندهای دهه ۷۰ به نرمی گله می‌کنند، از تصمیمات فرهنگی قبل و بعد از این دهه هم قدرشناسانه یاد می‌کنند. مثلا در روایتی با عنوان «چای سبز هل‌دار» از موسی اکبری می‌خوانیم که: «سال ۱۳۶۴ استاد عبدالعلی مزاری نامه‌ای از رئیس‌جمهور وقت، آیت‌الله خامنه‌ای گرفت؛ مبنی بر مجوز بورسیه شدن و ادامه تحصیل تعدادی از جوانان افغانستانی بازمانده از تحصیل و اینکه هر سال تعدادی از افغانستانی‌ها به صورت بورسیه شامل دانشگاه شوند. سال ۱۳۶۵ با تلاش و پیگیری ستاد امور افغانستان، اولین گروه دانشجویان افغانستانی بازمانده از تحصیل در افغانستان، وارد دانشگاه شدند. این توفیق، نصیب من هم شد. درس‌هایم را از اول در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران با گرایش گرافیک آغاز کردم.»


جلد کتاب وطن‌دار که نشر جام جم آن را منتشر کرده است

وطن‌دار، فقط راوی مهاجرت دشوار افغانستانی‌های رمیده از هجوم نیروهای شوروی و سپس جنگ و خونریزی‌های داخلی این کشور نیست و خدمات آنان به میزبان، چه در جریان هشت سال دفاع مقدس و چه در سازندگی و آبادانی ایران اسلامی را هم روایت می‌کند. این کتاب به ما می‌گوید که چگونه میلیون‌ها فارسی‌زبان از ایران بزرگ به جمع ما پیوستند، کنار ما زیستند و از ما شدند.

وطن‌دار را نشر جام جم در ۳۰۴ صفحه و یک هزار نسخه با قیمت ۷۲ هزار تومان منتشر کرده است.

ارسال نظرات