۰۱ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۱:۱۳
کد خبر: ۵۲۰۰۰۴
پس از ۳۴ سال؛

طلبه شهيد به آغوش دخترش بازگشت

پيكر روحاني شهيد جمشيد آقاجاني پس از ۱۲ هزار و ۲۱۷ روز بي‌خبري تفحص و تعيين هويت شد و دختر شهيد پس از سال‌ها انتظار به ديدار پدر رفت.
شهيد جمشيد آقاجاني

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، ‌تنها دختر شهيد، مرضيه آقاجاني درباره شهادت پدرش مي‌گويد: پدرم 15 اسفند 62 در عمليات خيبر و در منطقه طلائيه مفقودالاثر شد. من آن موقع 15 ماهه بودم. خواهر و برادري ندارم و تنها فرزند شهيد آقاجاني بودم. من هر خاطره‌اي از پدر دارم يا مادرم و اطرافيان تعريف كرده‌اند، يا در خواب ديده‌ام يا در رؤياهايم. البته خاطرات من از همه بيشتر است. چون من در روياهايم خيلي با پدرم بودم. خيلي به خوابم مي‌آمد، به خصوص وقتي بچه بودم شب‌هايي كه فردايش روز پدر بود و من بغض مي‌كردم به خوابم مي‌آمد. حتي مراسم معراج شهدا را قبلاً در خواب ديده بودم.


پيدا شدن پيكر بهترين خبر براي تنها دختر شهيد است. او با لباس احرام به ديدار پدر مي‌رود. آقاجاني دليل سپيدپوش شدنش براي ديدار پدر را چنين بيان مي‌كند: تا قبل از اينكه براي ديدنش به معراج بروم دو روز در اين فكر بودم كه وقتي ديدن پدرم مي‌روم چه لباسي بپوشم، خواستم مشكي بپوشم گفتم مشكي در شأن شهيد نيست. چون شهدا زنده هستند. دوست داشتم پاك‌ترين و زيباترين لباسم را بعد از 34 سال براي ديدار با پدرم بپوشم. خيلي فكر كردم. ديدم به غير از لباس احرامم زيباتر و پاك‌تر لباسي ندارم. لباس احرامم را دو سال پيش در حج تمتع 94 كه مكه بوديم پوشيدم و وقتي برگشتم در بقچه گذاشته و كنار گذاشته بودم. آن را باز كردم و تصميم گرفتم اين لباس را براي ديدار با پدرم در معراج بپوشم. بعد با همان لباس آنجا طواف كردم.  دختر شهيد تازه تفحص شده آقاجاني از طواف دور پيكر پدر سخن مي‌گويد: البته در اصل دور پدرم طواف نكردم بلكه حس مي‌كردم خدا در استخوان‌هاي به جا مانده از پدرم تجلي پيدا مي‌كند. من با آن لباس‌ها دور خانه خدا گشته بودم. ديدم بهتر است آنجا هم گرد پدرم بگردم. وقتي مكه بودم يك عمره براي پدرم به جا آوردم. خيلي سخت اما شيرين بود. در كل آن زمان و در مسير سعي صفا و مروه همه‌اش با پدرم حرف مي‌زدم. اصلاً انگار در اين عالم نبودم و در يك عالم معصومانه و كودكانه‌اي حضور داشتم. آنجا با خودم تصميم گرفتم اگر برگشت دور خودش بگردم و اگر جنازه‌اش پيدا شد، دور جنازه‌اش بگردم و همين باعث شد كه تصميم به طواف گرفتم.


مرضيه آقاجاني احساسش بعد از شنيدن بازگشت پدر و زماني كه او را در آغوش گرفت را چنين بيان مي‌كند: دو روز است هر كسي كه به من پيام مي‌دهد، هم تبريك مي‌گويد و هم تسليت. دو روز با خودم فكر مي‌كردم و مي‌گفتم من شبيه كي هستم كه بايد هم تبريك بشنوم و هم تسليت بشنوم. ديدم شبيه كسي هستم كه در چاهي آويزان شده است. بالا را كه نگاه مي‌كند روزنه اميد دارد اما آن معلق بودن برايش عذاب‌آور است. اما الان شبيه اين است كه آن طناب را بريده‌اند و من كف چاهم. ديگر زجر آن معلق بودن و انتظار و بي‌خبري را ندارم اما ديگر اميدي هم ندارم كه بتوانم خودش را بغل كنم. البته بعد از در آغوش گرفتن پيكرش انگار خستگي 34 سال از تنم رفت. به خودش هم گفتم: «من گريه مي‌كنم ناراحت نشو. اينها همه اشك شوق است. حال دخترت خوب است. زندگي دخترت خوب است. اصلاً نگران نباش. اينها همه به خاطر شوق است. من توانستم با سختي درسم را بخوانم و به لطف تو زندگي خوبي دارم.»


روحاني شهيد جمشيد آقاجاني، پنجم ارديبهشت 1338 در روستاي نرجه از توابع شهر تاكستان به دنيا آمد و سال 1358 ازدواج كرد و صاحب يك دختر شد. او سال 1362 در عمليات خيبر به شهادت رسيد و پيكرش پس از 34 سال در 28 مرداد امسال تفحص و تشخيص هويت شد. /۸۰۴/د۱۰۳/ج

منبع: روزنامه جوان

ارسال نظرات