۰۱ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۴:۳۵
کد خبر: ۴۸۱۹۹۸
نويسنده رمان برکت:

مردم سخنراني نمي خواهند، گوش شنواي درد دل مي خواهند

ابراهيم اکبري ديزگاه طلبه حوزه علميه قم و رمان نويس است که از او مجموعه داستان دستهايش خوني و چشمهايش گريان (با موضوع انقلاب) و رمان برکت (با موضوع تبليغ دين) منتشر شده است.
مردم
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از رسالت، ابراهيم اکبري ديزگاه طلبه حوزه علميه قم و رمان نويس است که از او مجموعه داستان دستهايش خوني و چشمهايش گريان (با موضوع انقلاب) و رمان برکت (با موضوع تبليغ دين) منتشر شده است. وي درسال 1360 در شهرستان تالش، روستاي ديزگاه به دنيا آمده است. شاه کشي، بيروت و دجال جمکران، ديگر رمان هايي هستند که به زودي از اين نويسنده توسط انتشارات معتبر کشور منتشر مي شود. ديزگاه در کنار درس هاي حوزوي (خارج فقه و اصول) در رشته هاي دانشگاهي اديان ابراهيمي و منطق، دوره کارشناسي ارشد را نيز گذرانده است.
 
اين مبلّغ که در عرصه تبليغ نوين نيز فعال است هم اکنون علاوه بر نوشتن و تدريس داستان و رمان، مدير شوراي ادبيات داستاني موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره) و سردبير سايت تخصصي الفيا (نقد داستان، شعر و مستند روايي) وابسته به بنياد شعر و ادبيات داستاني ايرانيان است. نا گفته نماند رمان برکت آقاي ديزگاه کانديداي دو جشنواره معتبر جلال آل احمد و شهيد حبيب غني پور شده است. خبرنگار پايگاه بلاغ با او گفتگويي در خصوص داستان تبليغي طلاب داده، چيزي که کاملا در تخصص ايشان است. ماحصل اين گفتگو تقديم حضورتان مي شود؛
 
حوزه و ادبيات داستاني چه نسبتي با هم دارند؟
- طبيعتا وقتي يک حوزوي به داستان روي مي آورد اولا و بالذات براي تبليغ دين است. اولين کاري که مي خواهد بکند اين است که انديشه هاي ديني را در آن قالب بيان کند. بعد از آن ممکن است به اين نتيجه برسد که  دين را به وسيله داستان تبيين، توجيه، تحليل يا تفسير کند، جنبه هايي از دين را نشان دهد که در هيچ قالب ديگري مثل سخنراني، مقاله، پژوهش و ... نشان داده نمي شود. از اينجا به بعد ممکن است براي او اتفاق ديگري بيفتد که فراتر از تبليغ دين به معناي مرسوم کلمه است.
 
گفتيد که هنوز به اين نرسيده ايد که دين را مي شود از راه داستان تبليغ کرد؟
- من معتقدم که دين را مي شود در داستان تبيين، توجيه و تفسير کرد  و همين تبليغ مي شود. تبليغ يک معناي ظاهري و يک معناي باطني دارد که از بلاغ و رساندن مي آيد. 
پيامي را به صورت کامل دريافت کني و بدون دخل و تصرف بگويي اين معنايي است که ذاتي اين کلمه است. در مقابل آن معنايي است که همراه شعار است. همين که بعضي از دينداران و ارگان هاي مربوط به آن، استفاده کرده اند و نتيجه حداقلي گرفته اند. اگر به معناي دوم دقت کنيد يعني بلاغ، همان کاري است که پيامبر (ص) و ائمه (ع) با هنر بلاغت، فصاحت و کلام آن را انجام دادند. کسي که مي خواهد از طريق ژانري يک مفهومي را منتقل کند بايد شناخت کاملي از آن ژانر داشته باشد. استعداد، ممکنات و چارچوبش را بشناسد. کساني که داستان را نمي شناسند فکر مي کنند بيايند يک نفر را در حال نماز خواندن نشان بدهند کار ديني کرده اند در حالي که اين طور نيست و اين يکي از آسيب هاي 
اين زمينه است.
 
رمان برکت بر اساس همين تقسيم بندي نوشته شده است؟
- بنده هر کاري که نوشتم چه آنهايي که چاپ شده و چه آنهايي که چاپ نشده، حظي و حضوري از دين در آن هست. من در بعضي کارها تجربه هاي ديني را مطرح کردم و در بعضي از کارها بعضي از شعائر دين را مطرح کردم و در بعضي از آنها شخصيت ديني را مطرح کردم. من فرقم با ديگران که در اين حوزه مي نويسند اين است که بنا ندارم به مخاطبم باج بدهم و از اين مديوم خارج شوم؛ و آن چيزي را که فکر مي کنم درست است روايت مي کنم.اما در مورد «برکت» قضيه کمي فرق مي کند. برکت، در حضور فرهمندانه آقاي کمساري در مرکز فرهنگي ـ هنري دفتر تبليغات بود. من در آن زمان «دبير انجمن داستان طلاب» بودم. طرحي را به پيشنهاد خودم و دوستانم مطرح شد و به حضور ايشان بردم و ايشان مجوز نگارش 10 رمان را به من دادند تا توسط طلبه هاي داستان نويس نوشته شود. از محضر استاد شهسواري هم استفاده کرديم و 10 طرح مطرح شد که در آخر 5 تاي آن کامل نوشته شد و به چاپ رسيد. رمان برکت در اين فضا نوشته شد که اداي ديني است به دوران طلبگي خودم که در تبليغ گذشت.
 
پس رمان برکت انعکاسي از زندگي تبليغي نويسنده بوده؟ خواننده وقتي کتاب را مي خواند در جاي جاي کتاب حس مي کند که نويسنده در اين فضا زيست کرده و کاملا ملموس روايت مي کند. چه در فضا سازي، توصيف، شخصيت ها و...؟
- بله همينطور است. در ميان سال هايي که تبليغ رفتم با اين فضا مواجه بودم، سازمان  ها و ارگان ها را مي شناسم، مردم را مي شناسم، با آدم هاي ميانرود - البته ميانرود يک روستاي خيالي است ـ  برخورد داشته ام. فقط کمي در نشان دادنشان اغراق کردم آن هم به خاطر اينکه مي خواستم داستان بگويم. البته من مستندنگاري کردم و هر جا که تبليغ رفتم خاطراتم را نوشتم که آدم ها و اتفاقات در آنجا جنسش با داستان کمي فرق مي کند. ولي همانطور که مي فرماييد اين زندگي من بود و کاملا با آن فضا آشنا هستم.
 
رمان برکت، تبليغي است يا با موضوع تبليغ است؟
- اينکه موضوع رمان برکت تبليغ است هيچ شکي نيست. روحاني اي بلند شده و رفته در يک روستايي مي خواهد تبليغ کند. اما اينکه برکت رمان تبليغي هم باشد به نظرم پاسخ شما مثبت است. به خاطر اينکه تم رمان؛ ايمان، دين، مواجهه انسان با انسان، انسان با خدا و با پرتو الهيات و دينداري است. چون اين اتفاقات همدلانه با دينداري نوشته شده پس مي تواند بخشي از دين را تبليغ کند. تبليغ از اين حيث که يک مبلّغ برود يک جا سخنراني کند جنسش فرق مي کند. خودم اعتقادم اين است که مبلّغ با سخنران فرق مي کند. ما دچار اشتباهي در تعريف مبلّغ در برنامه ريزي و دستگاه هاي متصدي امر تبليغي مان هستيم و آن اينکه ما مبلّغ را با سخنران يکي گرفته ايم. مبلّغ يعني اينکه يک طلبه مدتي را برود در بين يک جماعتي زيست ديني کند و با زيستن خود دين را نشان دهد و مردم را با يک دين مجسم مواجه کند.
 
اما سخنراني يکي از کارهاي کوچک مبلّغ است نه همه کارهاي او. چه بسا طلبه اي جايي برود که نتواند يا نخواهد سخنراني کند. مثلا خودم به روستايي در شيراز رفتم که مسجد نداشت. مردم تقريبا اولين بار بود که روحاني مبلّغ مي ديدند. روحاني را جايي ديگر ديده بودند مثل تلويزيون و مراسم عقد و  عزايشان. اينکه روحاني برود در آنجا با آنها حرف بزند، غذا بخورد يا موقع نماز اقامه نماز کند اين برايشان غريب بود. من تنها کاري که در آن 10 روز کردم اين بود که خانه به خانه رفتم و براي ساختن مسجد از همه آنها استمداد کردم. اتفاقاً اين يکي از موفق ترين تجربه هاي تبليغي من بود. پايين منبر است که مبلّغ خود را نشان مي دهد که چقدر آدم دانا، صبور، حليم، دلسوز و مهربان و کوشا در حل مشکلات مردم است. در خيلي از مواقع گوش مردم پر از حرف هاي تلويزيوني و غيره است. مردم سخنراني و  نصحيت نمي خواهند. گوش مي خواهند. گوشي مي خواهند که درد دل آنها را بشنود نه چيز ديگر.
 
به نوعي بر مي گردد به تفريع کردن امر تبليغ به سطحي و عميق که در اول مصاحبه گفته شد؟
- بله همين طور است. آن چيزي که در ذهن مردم و يا مسئولان امر مبلّغان است اين است که يک طلبه قبول زحمت کند برود يک روستايي، جايي سخنراني کند برگردد. مي گويند حاج آقا روضه تان را بخوانيد و برويد ديگر. من در رمان برکت مي خواستم نوع دوم را به همه نشان بدهم. يونس برکت جز مواردي بالاي منبر نمي رود. هنوز شرايط را جور نمي بيند. در جامعه اي رفته است که مردم بدوي اند.
همان لحظه اول با سيب مي زنندش و مي آورندش پايين. اين شخص ولي با اينها مي ماند. من نمي خواستم آدم آهني بسازم. يک شخصيت معصوم بسازم. مثلا وقتي يونس برکت يادداشت مي نويسد يک بار درونيات خودش را آفتابي مي کند. يک بار هم اتفاقاتي که بيرون افتاده را مي نويسد. از اين حيث که انسان است و دچار عصبانيت، ناراحتي، ترديد، شکّ و يأس مي شود. حتي ممکن است در ذهنش به مردم روستا و خودش اُشتلم کند و آنها را توبيخ کند و به خودش تشر بزند.
 
وقتي حرف از تبليغ زده مي شود خود به خود رشد هم کنار آن است اصلا تبليغ براي رشد است. در رمان برکت رشد جامعه مطرح است يا رشد مبلّغ؟
- من اعتقاد دارم تحول انسانها بطيئ و زمانمند است و تحول آني و ناگهاني به ندرت اتفاق مي افتد. تحول اگر آني باشد آني هم از ميان خواهد رفت. در رمان برکت، شيخ يونس فرار مي کند و به دل يک اژدها يا نهنگي به نام ميانرود مي رود که در بين دو رود خشک اسير شده است. اين کل داستان حضرت يونس عليه السلام است. وقتي يونس و اهالي آبادي با هم مواجه مي شوند من اينجا تصرفي در داستان حضرت يونس عليه السلام کردم و آن اين است که ديالکتيکي بين يونس و مردم اتفاق مي افتد. مردم او را اذيت مي کنند و کاري مي کنند که فرار کند اما يونس براي آنها دعا مي کند. به آنها انذار و تبشير مي دهد و با آنها بده بستان دارد و در اين اتفاقات و مواجهات است که  تحول رخ مي دهد. يونس مزدش را مي گيرد. اتفاقاتي که در آخر رمان مي افتد و از آن درخت مي رود بالا، عروج مي کند و مي خواهد دستش به ماه برسد و موقع برگشت به اشتباهش پي مي برد و مي گويد برگردم خانه پدر تازه دامادم، نشانه تحول يونس در آخر داستان است. البته که کند و زمان بر است.
 
و اگر متعهد به مديوم رمان نبودم بايد شعار مي دادم که متحول مي شد و به  خانه پدرش برگشته و همه را مي بخشيد مثل سريال  هاي تلويزيوني. مسئله ديگر مردم هستند که متحول مي شوند. مردمي که به يونس سيب پرت مي کنند و او را مسخره مي کنند و با سگ ها مي ترسانندش و... همين آدم ها که به نوعي سردسته شان نجات است بعد از مواجهات متعدد مي فهمند و اعتراف مي کنند که اين شيخ با شيخ هاي ديگر فرق مي کند و همه چيز با همه چيز فرق مي کند. رسيدن به اين معنا در سايه تحول و تفهّم است و يا در آخر رمان وقتي که يونس مي رود مردم مي خواهند برايش زن بگيرند و دوباره دعوتش مي کنند که  دوباره بر گردد به ميانرود که نشان دهنده تحول است. يا آخرين صفحه کتاب که نوعي رستاخيز مردم است که مي روند  سمت نماز فطر. در واقع مي روند سمت فطرت خود.
 
مخاطب اثر شما کيست؟ منتقديني وجود دارند که مي گويند رمان برکت مخاطب عموم ندارد و فقط طلبه ها مي توانند با شخصيت اصلي رمان همذات پنداري کنند؟
- من فکر مي کنم رسالت من نوشتن رمان و قصه کردن موقعيتهاي آشناست، اما ممکن است عده اي هم آوايي بکنند و عده اي ديگر نه. ممکن است عده اي همدلانه بروند سراغش و عده اي مغرضانه. اغلب متن ها اين سرنوشت را دارند، حتي قرآن نيز همين گونه است. مي بينيم عده اي دارند سال ها قرآن مي خوانند اما نمي توانند با آن انس بگيرند. حتي قرآن مي گويد بعضي ها را هم گمراه مي کنم. مولانا هم که کار خودش را در ذيل قرآن تعريف کرده است مي گويد: «مثنوي ما هم چو قرآن مدلّ / هادي بعضي و بعضي را مضل».
 
فرق بين مخاطب رمان برکت با مخاطب يونس برکت چيست؟
- سوال بسيار خوبي است. يونس برکت در ميانرود يک مبلّغ و آخوند است. او با طيفي از آدمها طرف است که «اهل کتاب» نيستند. به دو معنا يکي اينکه اصلا کتاب نمي خوانند و دوم اينکه اصلا به کتابي باور ندارند. يونس به مراتب کارش سخت تر است. وي مي خواهد ايمان را به مردم بياموزد و مردم را به يقين اقناع کند. ولي من نويسنده ام. نوشتن بيشتر شک ايجاد مي کند. بعد او را به سمت ايمان سوق مي دهد. ولي مبلّغ همان اول با يقين مي گويد ايمان بياوريد. مبلّغ اول مسلمات را ايجاد مي کند و به طرق مختلف، با محبت کردن، با رفتارهاي پيامبر گونه و با زيست پيامبرانه مردم را به سمت دين مي کشاند نه لزوما به سمت خودش. ولي نويسنده با نوشتن شک ايجاد مي کند و با شک ايجاد کردن مخاطبان خودش را بيدار مي کند. هر دو از اين حيث که دارند مردم را بيدار مي کنند مشترکند. ولي روش شان فرق مي کند. آن با تقنيع اين با تشکيک.
 
قرآن در برکت چه نقشي دارد؟
- نويسنده اگر بخواهد يک کار جدي بکند بايد پشتش به متن مقدسي گرم باشد و از اين رهگذر براي نويسنده مسلمان که مخاطبانش مسلمانان هستند حتماً بايد براي روايت داستان خود به قرآن تمسک جويد و با آن مأنوس شود. اگر کسي مي خواهد داستان عرفاني بنويسد، يا  مي خواهد داستان اجتماعي بنويسد، مي خواهد فيلم با اين موضوعات بسازد، بايد به قرآن برگردد که برگشت به قرآن برگشت به ريشه هاست. قرآن اصلي ترين دارايي اين ملت است. تنها متني که اين ميليارد و خرده اي ملت را در طول اين چهارده قرن حرکت داده، اين کتاب است. مي گويم که با مردمي داريد سخن مي گوييد که قرآن با گوشت و پوست شان آميخته است. در درجات مختلف به دنيا آمدنشان، عقدشان، عزايشان، زندگيشان، رمضانشان، عاشورايشان و همه و همه با قرآن عجين شده است.
 
مسئله ديگر اين که من فکر مي کنم نويسنده هاي ما در اين چند سال غفلت کرده اند. به خاطر همين غفلت از ريشه ها که مثلا يکي از آنها قرآن است و يکي سنت است و ديگر متون ها، آثارشان، گوشت، پوست يا مهمتر، نفس ندارد. چون که نفس ندارد نتوانسته است از مرزها رد شود. حتي از انتشارات بيرون نيامد. نتوانسته از نشريه اي که در مورد آن مي نويسد بيايد بيرون. به خاطر همين روايت ايراني، روايتي که براي خود ايراني ها باشد شکل نگرفت. همه آن هم غفلت از اين متون است. من براي نوشتن برکت چهاربار قرآن را مرور کردم و جاهاي مختلف آن را خواندم. از شخصيت «يونس» گرفته از آيات قرآن گرفتم تا مثلا آياتي که در مورد حضرت يونس عليه السلام هست با تفاسير متعدد ديدم.
 
به نوعي شخصيت اصلي رمان برگرفته از داستان حضرت يونس عليه السلام در قرآن است. دقت کنيد خود حضرت يونس عليه السلام نيست بلکه برگرفته از آن است. در ادامه من رفتم هر جامعه اي که مي خواستم بسازم به نوعي پيامبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه و آله را نيز مي خواستم درونش باشد. عبادت کردن و صبر کردن را از ايشان اقتباس کردم. مثلا مي رود در کوه عبادت کند که عليجان سگ ها را به طرفش مي فرستد. يا مفهوم معراج، يا اينکه در بالاي منبر او را با سيب مي زنند، پيامبر در ذهن من بود که از قرآن برآمده است. و ديگر داستان هاي قرآن که داستان حضرت موسي، لوط و عيسي عليهم السلام حضور دارند.
 
من مي خواستم رمانيزه اش کنم. شأني از حضرت مسيح عليه السلام هست. اگر حضرت مسيح عليه السلام را مي آوردم اين نمي شد. همه اينها فکر شده است و از قرآن آمده است. در سال 91 که آن را مي نوشتم مدام روي آن کار کردم و 6 بار بازنويسي کردم. و پايان بندي اش را هم به نوعي رستاخيزي را که در قرآن هست تداعي مي کند. آن گرد و خاکي که در آخر رمان مي آيد با آنچه که قرآن توصيف مي کند مشابهت دارد. به هر حال مفاهيمي که در برکت هست به نوعي مستقيم و غير مستقيم به قرآن برمي گردد. و در مصاحبه اي هم گفتم که قرآن را نخواندم که بر اساسش رمان بنويسم. بايد قرآن را بخوانيم و مکرر بخوانيم تا فهم خودمان را از عالم، قرآني کنيم. قرآن مي گويد که اين زمين و آسمان نشانه هست، شما بايد از اين نشانه ها به سمت هدايت برويد. من فکر مي کنم از اين حيث برکت شايد به اين سمت و سو برود و قابل هدايت باشد.
 
در پايان اگر توصيه اي براي طلبه هاي هنرمند داريد بفرماييد؟
- من کوچکتر از آنم که حرفي براي آنها داشته باشم. ولي اين نکته را يکي از اساتيد به بنده گفتند که من هم مي خواهم در اختيار دوستان هنرمندم و علاقه مند به هنر قرار دهم؛ «هر کاري مي خواهيد انجام دهيد با قوت و قدرت برويد. اگر فيلمسازي مي رويد با قدرت برويد و با توجه برويد، اگر به سمت داستان مي رويد يا به سمت شعر، بايد با قدرت برويد. يکي دو ساله برويد ياد بگيريد و بعد از آن مرتب کار کنيد.» مسئله دوم اينکه دوباره به قرآن رجوع کنيد و ديگر کتبي که ذيل قرآن هستند مثل نهج البلاغه و صحيفه سجاديه و ... مثل مثنوي از آنها يک چيز را ياد بگيرد و آن اعتماد به نفس را ياد بگيرد و آن زماني است که شما وصل به يک منبع تمام ناشدني بشويد. پس از آن استعانت به خداوند و بعد تلاش شجاعانه. بعد اثري که از آن ساخت با تمام وجود پشتش بايستيد./1325//102/خ
ارسال نظرات