خواب بیتعبیر نظم نوین آمریکایی در خاورمیانه
به گزارش سرویس اندیشه خبرگزاری رسا، مفهوم نظم نوین جهانی که به سردمداری آمریکا و همراهی و همپوشانی اعجاب برانگیز رسانههای تبلیغاتی غرب بخصوص در طی چند دهه اخیر ظهوری و بروزی خاص یافته بود، با رخدادهای منطقهای و جهانی، تبدیل به خوابی مشوش و بیتعبیر برای اهالی غرب شده است.
در این نوشتار به بررسی و تحلیل و مرور عقبه تاریخی و ریشههای سیاسی و... این مفهوم پرداختهایم.
با وقوع جنگ جهانی اول و پدیدههایی همچون ایدئولوژیها و مکتبهای کمونیسم، فاشیسم و نازیسم و... و نیز به وجود آمدن بحران اقتصادی جهان، و به دنبال آن، جنگ جهانی دوم و تقسیم جهان به دو بلوک شرق و غرب، تأسیس سازمان ملل متحده و اتحادیههای پیمانهای نظامی، سیاسی و اقتصادی، جنگ سرد، انقلابهای روسیه، چین، کوبا، الجزایر ویتنام، ایران، نیکاراگوئه، جنگهای کره، ایران و عراق که از جمله مهمترین رویدادها و تحولات قرن بیستم هستند، فضای سیاست و اقتصاد جهانی شکل دیگری به خود گرفت.
از سال 1945 تا سال 1990 نظم حاکم بر جهان براساس نظام دو قطبی چپ و راست، بلوک شرق و غرب، آمریکا و شوروی بود. پس از فروپاشی شوروی در سال 1990 سؤالی در سطح جهانی مطرح شد مبنی بر اینکه در وضعیت کنونی نظم حاکم بر روابط انسانها در سراسر جهان چگونه خواهد بود، آیا جهان شاهد نظام جدید تک قطبی یا دو قطبی و یا چند قطبی خواهد شد و یا نظم جدیدی براساس و محور سازمان ملل متحد شکل خواهد گرفت و همه کشورها اعم از کوچک و بزرگ در آن نقش خواهند داشت.
نخستین نظریه ای که در این باره ارائه شد نظریه "نظم نوین جهانی" بود که توسط جورج بوش پدر در سال 1990 پس از شکست عراق در جنگ کویت آن را مطرح کرد.
او گفت: نظم نوین جهانی، منوط و وابسته به رهبری آمریکا، قدرت آمریکا و ارزشهای آمریکایی است. او برای نظریه نظم نوین جهانی خود چهار هدف را ذکر کرد که عبارتند از خاتمه دادن به اختلافها از طریق روشهای مسالمت آمیز، اتحاد علیه زور و تروریسم، کاستن و کنترل زراد خانه ها و سلاحهای اتمی و رفتار عادلانه با همه ملتها.
دیدگاه نظریه پردازان سیاست خارجی آمریکا پس از جنگ سرد
پس از فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد این سؤال بنیادین مطرح گردید که آیا جهان پس از نظام دو قطبی، آینده ایی همراه با صلح، آشتی و آرامش دارد و یا اینکه نوع جدیدی از جنگ آنرا فرا می گیرد که در این باره سه دیدگاه مطرح شد:
در سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا اندیشه سه فرد بیش از همه توجیه گر و مبنا قرار گرفته است. فوکویاما، ساموئل هانتینگتون و مارشال مکلوهان. تئوری ها و نظریات این سه نظریه پرداز بیش از همه سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا را جهت دهی نموده است و ماهیت سیاست خارجی آمریکا را تغییر داده است. بررسی نظریات این سه اندیشمند می تواند ما را در فهم سیاست خارجی آمریکا در قبال خاورمیانه کمک کنند.
1- طرح نظم نوین جهانی زمانی مطرح شد که مارشال مکلوهان نظریه دهکده ای جهانی را مطرح کرده بود. بر اساس نظریه مکلوهان، گسترش ارتباطات سبب شده است که سرعت اطلاعات در جهان بالا رود و این مسأله سبب شده که ما بتوانیم به آسانی جهان را مدیریت کنیم. این نظریه، نخبگان ایالات متحده آمریکا را به تحقق و دنبال کردن طرح نظم نوین جهانی امیدوار کرد.
پس از آن بود که دستگاه سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا به صورت جدی پیاده کردن طرح نظم نوین جهانی را دنبال کرد. اما ناگفته نباید گذاشت که این سیاست پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی اتخاذ شد.
2- تئوری خوش بینانه درباره آینده جهان از سوی فرانسیس فوکویاما، متفکر ژاپنی الاصل مقیم آمریکا، با عنوان "پایان تاریخ" مطرح گردید. فوکویاما با وام گرفتن مفهوم تاریخ از هگل، پایان قرن بیستم را پایان تاریخ نام نهاد به عقیده او با پیروزی غرب در جنگ سرد، دموکراسی لیبرال نیز پیروز شده و لیبرال دموکراسی شکل نهایی حکومت در جوامع بشری است؛ او عقیده دارد با پیروزی نظام لیبرال دموکراسی غرب بر رقبای ایدئولوژیکی خود در سراسر جهان اتفاق نظر مهمی درباره مشروعیت لیبرال دموکراسی به عنوان تنها نظام حکومتی موفق بوجود آمده است، پس لیبرال دموکراسی به عنوان نقطه پایانی تکامل ایدئولوژیک بشری و آخرین شکل حکومت بشری می باشد و به این خاطر با عنوان پایان تاریخ بشمار می آید به اعتقاد او شکست کمونیست دلیل پیروزی ارزشهای لیبرال غربی و پایان درگیریهای ایدئولوژیک است.
3- نظریه بدبینانه از سوی ساموئل هنتیگتون با عنوان برخورد تمدنها مطرح گردید. او در مقاله خود هفت یا هشت تمدن اصلی یعنی تمدن اسلامی، تمدن کنفوسیوسی، تمدن غربی، ژاپنی، هندو، اسلاو، ارتدوکس، آمریکای لاتین و احتمالا آفریقا را بر شمرده و پیش بینی کرد که جنگهای آینده در امتداد خطوط گسل میان این تمدنها روی خواهد داد؛ طبق این نظریه با پایان یافتن جنگ سرد و تغییر نظام دو قطبی، برخورد، کنش و واکنش تمدنها جایگزین برخوردهای ایدئولوژیک گذشته شده و فرهنگ آخرین حرف را در نظام جهانی خواهد زد. او سعی دارد غربیها را متقاعد سازد که کانون اصلی درگیریهای آینده، میان تمدن غرب و اتحاد جوامع کنفوسیوسی شرق آسیا و جهان اسلام است.
این آخرین مرحله تکامل درگیریها در جهان خواهد بود. ساموئل هانتینگتون نظریه پردازی است که تأثیر بسزایی در سیاست خارجی آمریکا داشته است. ساموئل هانتینگتون اندیشمند توسعه و نوسازی در کشور های جهان سوم بوده و بیشتر در باب توسعه و نوسازی نظریه پردازی می کند.
اما از آنجا که ایالات متحده آمریکا در قالب نظم نوین جهانی درپی گسترش لبیرال دموکراسی و نظام سرمایه داری بوده و فهم رایج از توسعه سیاسی نیز تحقق لیبرال دموکراسی است، به همین خاطر اندیشه های هانتینگتون در سیاست خارجی آمریکا در قبال کشورهای جهان سوم دارای اهمیت می باشد. بر اساس نظریه هانتینگتون، توسعه بدون دولت سازی ممکن نیست، به عبارت دیگر، دولت سازی و قدرتمند شدن دولت در کشوری خود توسعه است.
خاورمیانه
اصطلاح خاورمیانه نخستین بار توسط آلفرد ماهان آمریکایی در سال 1902 به کار برده شد، منظور ماهان از آن تشریح منطقه اطراف خلیج فارس بود. ماهان از منظر و دیدگاه خود غرب و اروپا به عنوان مرکز و مبدا، شرق را این طور عنوان می کند:
1- شرق نزدیک (خاور نزدیک): منطقه واقع بین دریای مدیترانه و خلیج فارس
2- شرق میانه (خاور میانه): خلیج فارس تا آسیای جنوب شرقی
3- شرق دور (خاور دور): مناطق واقع در مقابل اقیانوس آرام
حدود و جغرافیای خاورمیانه
برخی از صاحب نظران با در نظر گرفتن پارامترهای متعدد، کشورهای خاورمیانه را مرکب از ایران، ترکیه، عراق، اردن، سوریه، لبنان، فلسطین مصر، امارات، متحده عربی، بحرین، عربستان، قطر، کویت، عمان و یمن می دانند.
برخی معتقدند که خاورمیانه در سواحل جنوبی و شرق دریای مدیترانه قرار داشته و از مراکش تا عربستان و ایران ادامه دارد، برخی هم معتقدند که ترکیه یونان و قبرس علاوه بر کشورهای فوق الذکر جزو کشورهای خاورمیانه محسوب می شوند.
خاورمیانه تا پیش از فروپاشی شوروی از نظر سیاسی فرهنگی و امنیتی به دو منطقه فرعی تقسیم می شد، کمربند شمالی و مناطق عربی؛ اما آن چیزی که موجب تمایز کمربند شمالی از منطقه دوم گردید ویژگیهای آن بود که عمدتا عبارت بود از غیر عرب بودن و داشتن مرزهای مشترک با شوروی.
کمر بند شمالی شامل ترکیه ایران و افغانستان بود که با داشتن تفاوتهای اصولی با یکدیگر با همسایه بزرگ و کمونیست شوروی همجوار بودند.
مناطق عربی خاورمیانه عمدتا به دو قسمت تقسیم می شود، هلال خصیب، شامل عراق سوریه اردن و فلسطین اشغالی و منطقه بحرالاحمر، شامل عربستان سعودی یمن کویت امارات عراق بحرین و عمان است.
اهمیت خاورمیانه
خاورمیانه پس از جنگ جهانی دوم به مرکز رقابت های بین المللی تبدیل شد. عوامل مهم و ویژگی هایی که این منطقه را به صفحه اول رقابتهای بین المللی تبدیل کرده و قدرت¬های بزرگ با محور آمریکا برای توسعه نفوذ و تسلط بر آن تلاش می کنند عبارتند از موقعیت استراتژیک جغرافیایی، محل ظهور سه دین بزرگ اسلام، مسیحیت و یهودیت، فراگیر بودن دین مبین اسلام در منطقه، منابع و ذخایر غنی انرژی، نفت و گاز، پل ارتباطی تجاری سه قاره جهان، پیشینه تاریخی و مذهبی و قرار گرفتن مکانهای بزرگ و مقدس مسلمانان، تنوع نظام های سیاسی، ایدئولوژیکی (پادشاهی، سنتی، جمهوری)، تعارضات قومی، مذهبی، منازعات و افراطی گری های مذهبی، وابستگی اکثر کشورها به قدرت های بزرگ، محل تاسیس سازمان های بین المللی و منطقه ای تاثیرگذار (اوپک، جنبش عدم تعهد و ...) و مرز مشترک زمینی و دریایی کشورها با یکدیگر.
تاریخ نظام سلطه بر خاورمیانه
خاورمیانه در طول یک قرن اخیر شاهد چهار نوع سلطه و نظم هژمونیک قدرتهای بزرگ مانند سلطه عثمانی، سلطه انگلیسی، سلطه انگلیسی – آمریکایی و سلطه انحصاری آمریکا بوده است.
خاورمیانه همواره دارای اهمیت استراتژیک فوقالعادهای برای قدرتهای بزرگ بوده است. این موضوع در عصر امپریالیسم (قرن هیجدهم تا نیمه اول قرن نوزدهم میلادی)، موجب حضور مداوم قدرتهای بزرگ اروپایی به ویژه انگلستان، فرانسه و روسیه در خاورمیانه شد. فروپاشی عثمانی و به دنبال آن شکلگیری حکومتهای سلطنتی کوچک و بزرگ عربی در منطقه، بیش از هر چیز متأثر از موقعیت استراتژیک خاورمیانه و منافع سیاست خارجی قدرتهای بزرگ بود.
کشف نفت و منابع عظیم انرژی، اهمیت خاورمیانه را دو چندان کرد و به همان نسبت، حضور و مداخلۀ قدرتهای بزرگ را فزونی بخشید. با پایان جنگ جهانی دوم و افول امپراتوری بریتانیا، ایالات متحده آمریکا به عنوان قدرت هژمون نظام جهانی، بر جای انگلستان تکیه زد.
خروج انگلستان از منطقۀ خاورمیانه به صورت تدریجی، اما همزمان با جایگزینی ایالات متحده آمریکا به عنوان قدرت برتر جدید بود. مثلاً در ایران کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢، اگر چه ظاهراً در راستای منافع بریتانیا بود اما در واقع پایان قطعی حضور انگلستان در منطقه را رقم زد.
پایان جنگ جهانی دوم علاوه بر ظهور قدرت جهانی ایالات متحده آمریکا، دو قطبی شدن نظام بینالملل را نیز در پیداشت. این دو قطبی شدن، تحت عنوان بلوک شرق و بلوک غرب، به رهبری شوروی و آمریکا، آغازگر جنگ سرد بود که برای مدت نیم قرن سیاست جهانی را تحت سیطرۀ خود داشت. در دورۀ جنگ سرد، خاورمیانه یکی از مهمترین حوزهها و مناطق استراتژیک مبارزۀ دو ابرقدرت جهانی شوروی و آمریکا بود. سیاست خارجی آمریکا در تمام دوران جنگ سرد حمایت بیدریغ از حکومتهای سلطنتی منطقه در مقابل نفوذ کمونیسم روسی بود که خود را تحت لوای انترناسیونالیسم پرولتاریا، نهضتهای آزادیبخش ملی، جنبشهای تودهها و امثال آن به عنوان الگوی توسعۀ ملی مترقی معرفی مینمود.
اگرچه هر دو قدرت جهانی مدعی رهبری اصولی جهانشمول بودند و سیاستهای خود را در راستای رهنمونی بشریت به این اصول قلمداد میکردند، با این حال کمتر کسی تردید دارد که هر دوی آنها تنها در راستای منافع ملی و امپریالیستی خود گام مینهادند و برمبنای همین منافع برخی رژیمهای به مراتب سرکوبگرتر از رژیمهای کمونیستی، در نزد آمریکا جزیی از قلمرو جهان آزاد نامیده میشدند. خاورمیانه در دوران جنگ سرد متأثر از سیاستهای دو ابرقدرت، دو شکل حکومتی ظاهراً متمایز اما در واقع یکسان از نظر اقتدارگرایی را شاهد بود. در یک سو ایالات متحده، با تمام قوا پشتیبان شکل سنتی حکومتهای خاورمیانه در قالب سلطنتهای خاندانی مستبد و اقتدارگرا بود؛ همان گونه که برخی پژوهشگران متذکر شدهاند، تصور بر این بود که این شکل حکومت بهتر از سایر اشکال حکمرانی توانایی ثبات و ملتسازی را در خود دارد.
در واقع علیرغم آنکه برخی پژوهشگران برجستۀ علوم سیاسی و نوسازی، از قبیل ساموئل هانتیگتون، حکومتهای سلطنتی را غالباً ناتوان در برابر فرایند نوسازی میدانستند، آمریکا سیاست خارجی خود را بر حفظ ثبات این نوع حکومتها قرار داده بود. سیاست خارجی آمریکا در دوران جنگ سرد، مبتنی بر حفظ این رژیمها جهت تضمین صدور نفت و انرژی به غرب، ممانعت از نفوذ و دستاندازی شوروی در خاورمیانه و نیز حفظ تمامیت اسرائیل قرار داشت.
این اهداف باعث شد تا آمریکا در طول این دوران، هیچ گونه ادعای دموکراسی خواهانه و یا تلاش در راستای گسترش نهادهای دموکراتیک در کشورهای تحت نفوذ خود نداشته باشد و فراتر از آن حتی از سرکوبگرانهترین رژیمهای منطقه از قبیل رژیم پهلوی و عربستان سعودی، هیچ کمکی دریغ نداشته باشد.
از سوی دیگر شوروی نیز در قالب احزاب کمونیستی و گروههای انقلابی در کشورهای منطقه، شکل دیگر حکومت اقتدارگرا را به خاورمیانه ارزانی داشت. کمک شوروی به اقتدارگرایی در منطقۀ خاورمیانه در قالب حمایت از الگوی توسعۀ ملی لنیستی صورت گرفت. به این معنا که احزاب و گروههای ظاهراً مترقی در کشورهای منطقه خاورمیانه دست به کار شدند تا شیوۀ لنیستی نیل به توسعه ملی را در کشورهای خود اجرا نمایند.
اگر نگوییم همۀ این گروهها وابسته و دست نشاندۀ شوروی بودند، میتوان ادعا کرد همگی آنها به نوعی در خدمت اقتدارگرایی قرار گرفتند. رژیمهای انقلابی که از طریق کودتاهای نظامی در کشورهایی نظیر مصر، سوریه، عراق و لیبی قدرت را به دست گرفتند، غالباً از الگوی مورد نظر شوروی که در مقابل ارتجاع مورد حمایت آمریکا قرار داشت، پیروی مینمودند.
این حکومتهای نظامی – انقلابی بر چند اصل استوار بودند؛ ابتدا ناسیونالیسم رادیکالی که حول ایدۀ پان عربیسم شکل گرفته بود و در وهلۀ دوم مبارزه با خطر اسرائیل و صهیونیسم که در واقع مبنای هویتی ناسیونالیسم مورد نظر آنها بود. سایر ایدهها از قبیل عدالت اجتماعی، حاکمیت مردم و نوسازی بیشتر تحتالشعاع این دو اصل بود. در طول دوران جنگ سرد، خطر اسرائیل تنها عاملی بود که هر دو نوع حکومتهای عربی خاورمیانه را وادار به اتحادی ظاهری نمود؛ معدود جنگهای اعراب ـ اسرائیل در طی این دوران رخ داد.
با فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد، همه چیز به نوعی به نفع آمریکا و آسودگی اسرائیل تمام شد. معدود حکومتهای رادیکال از قبیل مصر، کاملاً به اردوگاه آمریکا پیوستند. حکومت بعثی عراق علیرغم آنکه در تمام مدت عمر اقتدارگرایانۀ خود، ضدیت با اسرائیل را در سرلوحه اهداف خود داشت، حتی پیش از فروپاشی شوروی به اردوگاه آمریکا پیوست. دلیل اصلی این پیوستن، خطر نهضت بیداری اسلامی مردمی حاصل از انقلاب اسلامی ایران بود.
آمریکا و نقش آن در سیاست بین الملل
آمریکا پس از استقلال در سال 1783 و صدور اعلامیة حقوق بشر تا اواسط قرن نوزدهم از استعمار سایر ملل پرهیز داشت و در عوض، از آزادی و استقلال ملتهای جهان دفاع میکرد، به گونهای که به سمبل و مدافع آزادی و استقلال تبدیل شده بود و متحدی سودمند برای ملل آزادیخواه به حساب میآمد؛ اما این موضع آمریکا به تدریج دگرگون شد و با رشد صنعت و نیاز روزافزون به مواد خام، علائق استعماری در سیاست خارجی این کشور آشکار شد و با گذشت زمان رو به فزونی گذاشت. به این ترتیب، اولین مناطقی را که آمریکا به آن توجه کرد، آمریکای مرکزی و جنوبی و مناطق اقیانوس آرام بود.
از آن جا که این مناطق به طور عمده زیر سیطرة استعمارگران قدیمی، مانند اسپانیا و پرتغال قرار داشت، درگیری با این کشورهای اروپایی اجتنابناپذیر شد. اولین حرکت آمریکا برای کسب استیلا بر آمریکای لاتین انتشار «دکترین مونروئه» در سال 1823 بود. این دکترین در واقع بخشی از بیانیة سیاسی جمیز مونروئه، رئیسجمهور ایالاتمتحده بود که در سال 1823 به کنگره ارائه شد و این نکات را گوشزد میکرد:
1- آمریکا تا زمانی که به رشد و قدرت واقعی برسد، نباید عنصر فعالی در سیاست آن روز جهان باشد و نباید همچون بازیگر اصلی وارد عرصه شود؛ بلکه باید در نیمکرة غربی در حوزة اقتصادی به رشد لازم برسد.
2- آمریکای جنوبی و منطقة کارائیب برای ایالاتمتحده آمریکا حوزهای با اولویت بسیار بالا و امنیتی محسوب میگردد که سرنوشت آن با سرنوشت آمریکا گره خورده است و آمریکا باید برای رشد و توسعة خود در آنجا حضور سرنوشتساز و مقتدرانهای داشته باشد.
به این ترتیب، دکترین مونروئه مخالفت دولت آمریکا با مداخلة خارجی در نیمکرة غربی بود و در عین حال از قصد متقابل آمریکا مبنی بر عدم مداخله در امور داخلی اروپا حکایت میکرد. مونروئه در زمان ارائة دکترین خود مدعی شد: «اروپا مهد فساد و استعمار است و ما اجازه نمیدهیم این مناسبات را به قارة آمریکا گسترش دهد. آمریکا از آن آمریکاییها و اروپا از آن اروپائیان.»
دکترین مونروئه خطوط راهنمای سیاست ایالاتمتحده در نیمکرة غربی را برای مدت بیش از یک و نیم قرن ترسیم کرد. از آن زمان، به تدریج آمریکایلاتین به حیات خلوت آمریکا تبدیل شد. کشورهای اروپایی (استعمار اسپانیا و پرتغال)، یکی پس از دیگری از این قاره بیرون رانده شدند و آمریکا با همراهی انگلستان جای آنها را گرفت.
جیمز مونروئه
رهبران بعدی ایالاتمتحده با استفاده از دکترین مونروئه و سیاست انزواگرایی در دهة 1880 تلاش کردند، نخست بازارهای اقتصادی آمریکای لاتین را فتح کنند. بنابراین، آمریکا در سال 1889 نخستین «کنفرانس بینالمللی کشورهای آمریکایی» را برگزار کرد و چند سال بعد با راهاندازی جنگ آمریکا و اسپانیا به اسم مبارزه با استعمار، جزایر کوبا، پرتوریکو، گوام و فیلیپین را از چنگ اسپانیا خارج کرد و با امضای «قرارداد پاریس» در همان سال، به امپراتوری اسپانیا در منطقة اقیانوس آرام و کارائیب پایان داد. البته پیش از آن نیز آمریکاییها علاقة خود را به کارائیب و آمریکای مرکزی پنهان نداشتند و منطقة تگزاس را در سال 1848 از مکزیک گرفته و به خاک خود ملحق کرده بودند.
سیاست خارجی آمریکا در تأمین منافع ملی
با بررسی سیاست خارجی آمریکا از پایان جنگ جهانی دوم تا فروپاشی شوروی قصد داریم، علل مرکز ثقل بودن اروپا را در سیاست خارجی آمریکا در این مقطع زمانیبررسی نماییم. هدف چنین شناختی از سیاست خارجی آمریکا فراهم نمودن مقدماتدرک علل تغییر مرکز ثقل سیاست خارجی آمریکا از اروپا به منطقه خاورمیانه است. به این منظور علاوه بر نگاهی بسیار اجمالی بر محورهای دکترین های رؤسای جمهور ایالات متحده، به بررسی علل اهمیت اروپا در سیاست خارجی آمریکا و همچنین جایگاه خاورمیانه در سیاست خارجی آمریکا پرداخته خواهد شد .
دکترین های رؤسای جمهور ایالات متحده
دکترین مجموعه ای از اصولی هستند که هر رئیس جمهور با توجه به ارزش ها و ارزیابی های خود از صحنه داخلی و بین المللی، مبنای سیاستگذاری خود قرار می دهد. دکترین های رؤسای جمهور آمریکا در طول دوران جنگ سرد، سه وظیفه اساسی یعنی بقای فیزیکی آمریکا، تداوم راه و روش زندگی آمریکایی و رفاه عمومی و اقتصادی مردم آمریکا را در پرتو استراتژی سد نفوذ پیگیری نمودند. با این هدف که شوروی را در مناطق تحت نفوذش محدود کنند و از گسترش حوزه نفوذ آن به سایر مناطق به خصوص منطقه اروپای غربی جلوگیری نمایند.
تئوریهای کلان رهبری آمریکا به جهان
فرصتهای بوجود آمده پس از فروپاشی شوروی و ارزیابی استراتژیستهای آمریکا از محیط امنیتی و بین الملل تئوریهای مختلفی در خصوص نقش جدید آمریکا در نظم نوین جهانی در جامعه آمریکا ایجاد کرد بطور کلی در دهه 1990 سه تئوری کلان درباره نحوه رهبری جهانی آمریکا ارائه گردید.
1- سلطه اخلاقی
افرادی مانند برژینسکی در کتاب "آمریکا تنها قدرت جهان" این باور را ترویج می کردند که آمریکا ابر قدرت دست نخورده جهان است، سیطره آمریکا امکان پذیر است این سیطره باید اخلاقی جلوه کند او می گوید که قدرت نظامی و توسعه دموکراسی اساس سیطره آمریکاست.
2- هژمونیک گرایی ارزش محور
افرادی مثل کسینجر معتقدند که آمریکا باید در خصوص قدرتهای بزرگ رهبری داشته باشد و در مورد کشورهای جهان سوم اعمال سلطه کند و در عین حال از نهادهای بین المللی باید در راستای رهبری جهان بهره گیرد.
کسینجر
3- سلطه گری یک جانبه
اکثر نومحافظه کاران معتقدند که دنیا دو راه بیشتر ندارد: یا زیر سلطه آمریکا قرار می گیرد، یا دچار هرج و مرج و آشوب خواهد شد. به تعبیر دیگر از نظر آنها قدرتهای بزرگ باید برقرار کنندگان نظم در جهان باشند در غیر این صورت گریزی از بی نظمی نخواهد بود.
اهداف سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه
اهداف آمریکا در خاورمیانه را می توان در سه سطح بررسی نمود که نشانگر اولویت های آمریکا در خاورمیانه نیز می باشد.
الف) منافع حیاتی
این دسته از منافع از بالاترین اولویت برخوردار بوده و توجه جدی و اهتمام فوری و عاجل حاکمان و استراتژیست های آمریکایی را می طلبد:
1- حفظ امنیت و ثبات اسرائیل در منطقه
قرار گرفتن موضوع اسرائیل، درصدر اهداف و منافع آمریکا در منطقه حساس خاورمیانه، قابل تأمل است. البته با در نظر گرفتن این واقعیت که اولاً اسرائیل متحد استراتژیک آمریکاست و ثانیاً به لحاظ نفوذ پرقدرت لابی صهیونیسم در ساختار حکومتی آمریکا و دخالت و تأثیر آن در تعیین حاکمان و کارگزاران حکومتی آمریکا و نیز سیاستگذاری و تصمیم گیری و برنامه ریزی داخلی و خارجی آمریکا، توجه به ثبات و امنیت اسرائیل در این سطح از اولویت بندی چندان هم بعید و دور از ذهن نمی باشد.
2- تضمین امنیت منافع انرژی در مناطق نفت خیز خاورمیانه
خاورمیانه به لحاظ در برگرفتن قسمت عمده ای از منابع نفت و گاز جهان، همواره کانون توجه و نظر قدرتهای جهان بوده است و هرگز نمی توان بدون توجه به موضوع حساس انرژی و نفت، مسائل خاورمیانه را بررسی و تجزیه و تحلیل کرد.
آمریکا علیرغم برخورداری از منابع غنی و سرشار نفتی، سیاست خود را مبتنی بر حفظ منابع زیرزمینی نفتی خود، تأمین انرژی از طریق خرید نفت از کشورهای تولید کننده و حفظ و گسترش منابع استراتژیک خود قرار داده است. لذا اقتصاد آمریکا به شدت به وضعیت نفت و انرژی حساس و وابسته است. تضمین امنیت چرخه عرضه و تقاضای نفت و سایر حاملهای انرژی از یک سو و از سوی دیگر دستیابی به منابع ارزان و فراوان نفت و انرژی، راهبرد اصلی آمریکا در این خصوص است.
بالطبع آمریکا همواره نسبت به منابع نفتی خاورمیانه چشم طمع داشته است و تسلط بی قید و شرط بر آنها از اهداف جدی آمریکاست و این همان واقعیت تلخ و پشت پرده دخالت نظامی آمریکا در جنگ عراق است و دنیا امروز شاهد است چگونه شرکت های بزرگ نفتی آمریکایی، علیرغم وضعیت نابسامان اقتصادی و نیاز مردم عراق، نفت این سرمایه ملی این کشور را به تاراج می برند.
3- ممانعت از دسترسی کشورهای خاورمیانه به سلاح های کشتار جمعی
البته بر هیچ کس پوشیده نیست که آمریکا از سر خیر خواهی و صلح طلبی و انسان دوستی بدنبال این هدف نیست. بلکه به لحاظ اهمیت تأمین و تضمین امنیت منافع آمریکا و هم پیمانانش در منطقه و صرفاً به منظور جلوگیری از دستیابی کشورهای مخالف آمریکا به سلاحهای کشتار جمعی و تسلیحات مدرن و قوی، آمریکا دنبال این هدف است.
فراموش نکنیم که اولاً بیشترین میزان و حجم اینگونه سلاحها حتی از انواع ممنوعه و خطرناک آن مانند سلاحهای هسته ای، میکروبی و شیمیایی درخود آمریکا تولید و انبار می شود، ثانیاً به گواهی اسناد و مدارک معتبر، آمریکا و متحدان غربی اش و در طول سالهای دفاع مقدس، صدام و رژیم بعثی عراق را به انواع و اقسام تسلیحات کشتار جمعی مجهز نمودند که صدام نیز با چراغ سبز حامیان استکباری اش، به دفعات از آنها استفاده و تلفات و خسارت سنگینی بر ایران وارد کرد، ثالثاً، امروزه و در حالی که آمریکا دم از جلوگیری از گسترش و تولید این نوع تسلیحات می زند، بسیاری از کشورهای دنیا و حتی برخی از کشورهای خاورمیانه که هم سو با منافع آمریکا هستند، با حمایت آمریکا و با نقض معاهدات بین المللی و مخالفت افکار عمومی، به تولید و انباشت تسلیحات کشتار جمعی اقدام می نمایند و جالب اینجاست که اغلب، تأمین کننده اصلی فن آوری تولید آنها و گاه سرمایه گذار اصلی است.
فلذا داعیه آمریکا در هدایت و رهبری جریان جهانی مبارزه با تسلیحات کشتار جمعی و نوع اقدامات و موضع گیری های آمریکا در خاورمیانه در این موضوع، مزاحی بیش نیست.
ب) منافع فوق العاده
از اولویتهای دوم منافع آمریکا در خلیج فارس می توان به موارد ذیل اشاره کرد:
1- عدم ایجاد همگرایی منطقه ای برای دشمنی با آمریکا در خاورمیانه
البته خود سیاستمداران کاخ سفید به دفعات اعتراف نموده اند که در نیل به چنین هدفی ناکام مانده اند و آمریکا ستیزی از واقعیت های جهان و نیز خاورمیانه است و میزان نفرت و انزجار از سیاستهای آمریکا در سطح جهانی واضحاً روند رو به رشدی داشته است. در خاورمیانه، ایران با استراتژی انقلابی و مخالفت صریح و همیشگی اش با رفتار و خلق و خوی استکباری آمریکا و افشاگری ایران در فتنه انگیزی و سیاست های ناصواب آمریکا در این نفرت عمومی نقش به سزایی داشته است. وزن و جایگاه و قدرت و نفوذ ایران در معادلات منطقه ای و جهانی سبب شده است، ایران محور همگرایی منطقه ای در مخالفت با آمریکا گردد.
البته کانون های ضد آمریکایی دیگر منطقه مانند مقاومت اسلامی حزب اله لبنان، گروه های مبارز و عمدتاً شیعی منطقه، حماس و... و نیز کشور اسلامی سوریه نیز در این روند آمریکاستیزی سهیم بوده اند. رفتار نفرت انگیز آمریکا در خاورمیانه مانند حمایت از حکومت های استبدادی و دست نشانده، غارت اموال عمومی و سرمایه های ملی کشورها، تهاجم به غیرنظامیان، نقض حاکمیت و تمامیت ارضی کشورها، کشتار انسان های بی گناه و بی دفاع، داستان تنفرآور زندان ابوغریب و... نیز در برانگیختن احساسات ضدآمریکایی، بی تأثیر نبوده است.
2- پیگیری در به نتیجه رساندن طرح دروغین به اصطلاح صلح خاورمیانه
3- تحکیم روابط استعماری آمریکا با کشورهای منطقه
4- شناسایی مراکز پرورش تروریسم در خاورمیانه
جالب اینجاست که اسرائیل بعنوان کشوری جعلی و رژیمی غاصب در منطقه خاورمیانه، خود نماد تروریسم دولتی است و به شدت مورد حمایت آمریکا قرار دارد. ضمن این که در کشورها و مناطق تحت کنترل و اشغال آمریکا در منطقه، نه تنها تروریسم ریشه کن نشده است بلکه شاهد موجی تازه از ترور، قتل و کشتار هستیم که سریال تمام ناشدنی ترورهای خونبار و مرگبار در عراق، رشد و قدرت یافتن مجدد طالبان در شمال پاکستان و جنوب افغانستان، نمونه های بارز آن هستند. بهرحال آنچه مسلم است این است که تلقی آمریکا از موضوع تروریسم که مبنای توجیهی اقدامات آمریکا در دنیا با هدف مبارزه با تروریسم است نوعی نگرش ابزارگونه است و ملاک و معیار سنجش و قضاوت گروه ها و افراد در مورد تروریست بودن آنها، صرفاً منافع برتری جویانه و استکباری آمریکاست.
ج) منافع مهم
اولویت سوم آمریکا در منطقه عبارتست از:
1- برقراری ارتباط با تمامی کشورهای منطقه
آمریکا در این تعاملات دنبال منافع اقتصادی و تجاری، تضمین حضور درازمدت خود در منطقه و ایجاد جبهه متحد در مقابله با تهدیدهای ضد آمریکایی در منطقه می باشد. توافقنامه امنیتی آمریکا و عراق که کاخ سفید به شدت بر نهایی شدن آن اصرار دارد، جدیدترین برگ از این سناریوی خطرناک است.
2- ظهور دولت های معتدل تر بر مبنای نظام لیبرال دموکراسی
رفتار آمریکا در زمینه دموکراسی نیز متناقض و قابل نقد و تأمل است و شعارهای عوامفریبانه ای مانند استقرار و صدور دموکراسی که سیاستمداران آمریکایی مدعی آن هستند، رنگ باخته است. واقعیت این است که دموکراسی واقعی هیچگاه مدنظر آمریکا نبوده و نیست. چرا که اولاً به اذعان نهادها و گروه های سیاسی آمریکایی، موارد نقض دموکراسی در این کشور مدعی دموکراسی، کم نیستند، ثانیاً، اکثر متحدان آمریکا را در دنیا حکومت های غیر دموکراتیک تشکیل می دهند و ثالثاً، اگرچه جنبه های دموکراتیک درکشورهای مخالف آمریکا، فراوان است، لیکن کاخ سفید، صرفاً به جهت مخالفت آنها با منافع آمریکا، همچنان با آنها عناد ورزیده و آنها را به نقض دموکراسی متهم می نماید.
نکته ای که باید به آن اشاره شود آنست که با بررسی عملکرد و رفتار سیاستمداران و حاکمان آمریکایی تعهد و التزام عملی آنان به اهداف مورد اشاره، مشخص و بارز است. تحرکات سیاسی و دیپلماتیک، چانه زنی های سیاسی با قدرت های هم سنگ و هم وزن درتعاملات بین المللی، استراتژی خبری و رسانه ای و تبلیغات بنگاه های بزرگ خبرپراکنی و امپراطوری های گسترده و اختاپوسی خبری استکباری، استفاده از نفوذ و لابی غیرقابل انکار و غیرموجه آمریکا در نهادها و سازمان های بین المللی به ویژه سازمان ملل و شورای امنیت و پیمان آتلانتیک شمالی ناتو و گروه های کوچکتر مانند کشورهای صنعتی و نیز نهادهای اقماری مانند بانک جهانی، صندوق بین المللی پول، آژانس بین المللی انرژی اتمی و... همگی بگونه ای سازماندهی و جهت دهی می شوند که کاخ سفید را در نیل به اهداف آمریکا در خاورمیانه یاری نماید.
استراتژی تهدید نرم، تحریم اقتصادی، تهدید نظامی، راه اندازی و تحریک انقلاب های رنگین، حمایت از حکومت های دست نشانده و دولت های همسو، سنگ اندازی در مسیر موفقیت و پیشرفت کشورهای مخالف و حمایت از اپوزیسیون های داخلی در آنها، تلاش جهت روی کار آمدن گروه ها و شخصیت های سیاسی نزدیک به آمریکا در منطقه، امنیتی نمودن خاورمیانه و ایجاد فضای رعب و وحشت در منطقه و ایجاد بدبینی و بدگمانی بین کشورها، دروغ پردازی و شایعه پراکنی، سیاه نمایی و... برخی از برنامه های آمریکا در تحقق اهدافش در خاورمیانه است. شوی مضحک و نخ نمای مبارزه با تروریسم، دفاع از حقوق بشر، صدور و برقراری دموکراسی، مبارزه با استبداد و... نیز تلاشی جهت پوشش نهادن براهداف واقعی و خطرناک آمریکا در منطقه و نیز کسب اجماع نسبی جهانی و ایجاد بستر روانی مناسب در سطح دنیا برای توجیه و همراهی با اقدامات آمریکائیان است.
سیاست مهار دوجانبه
این سیاست«Dual Containment» که با الهام از "سیاست نفوذ جرج کنان ( 1946)" در قبال شوروی سابق تدوین شده بود، عنوانی است برای سیاست کنترل و سد نفوذ دوجانبه ایران و عراق در دوره کلینتون(2001-1993 ) که نخستین بار در مارس 1993، توسط مارتین ایندایک (طرفدار اسرائیل و وابسته به لابی صهیونیسم) مسئول امور خارجی در شورای امنیت ملی دولت بیل کلینتون رئیس جمهوری آمریکا مطرح شد و بر پنج پایه قرار دارد :
مارتین ایندایک
1- آرایش قوا در منطقه خلیج فارس و خاورمیانه به نفع آمریکا .
2- پیروی از سیاست مهار ایران وعراق به جای ایجاد تعادل و توازن بین این دو کشور.
3- عدم اعتقاد به اینکه می توان در ایران از میانه روها علیه تندروها استفاده کرد .
4- جلوگیری از برقراری مناسبات عادی تجاری و سیاسی ایران با کشورهای دیگر تا ایران رفتار خود را تغییر دهد. یعنی (از نظر حکومت آمریکا و صهیونیسم) ایران از توسعه سلاح های کشتار جمعی، شیمیایی و دست یابی به سلاح هسته ای، از بین بردن مخافان سیاسی در خارج از کشور و سرنگونی حکومت های طرفدار آمریکا دست بر دارد.
5- الهام از سیاست تحدید نفوذ یا محاصره کمونیسم که پس از جنگ جهانی دوم علیه شوروی سابق اعمال شد.
سیاست فوق پس از طرح و تصویب در شورای امنیت ملی دولت کلینتون ، در آوریل 1994 توسط مقالهای به قلم آنتونیلیک در مجله سیاست خارجی به عنوان سیاست رسمی دولت آمریکا منتشر گردید. سیاست مهار دوجانبه که شامل تحریمهای اقتصادی گوناگونی علیه ایران و عراق میشد، هدف اصلی خود را مهار همزمان ایران و عراق از طریق محاصره اقتصادی و تکنولوژیک و تسلط کامل آمریکا بر منطقه استراتژیک خلیج فارس از طریق انزوای بینالمللی ایران و عراق قرار داده بود.
این سیاست که انزوا و تضعیف دو کشور ایران و عراق را مد نظر داشت، درصدد ممانعت ازکنترل منطقه توسط ایران و عراق به سود اسرائیل و کشورهای محافظهکار عرب بود. این جریان، بیانگر سیاستهای جدیدی بود که بر اساس آن، حدودیتهای اعمال شده علیه ایران تشدید میشد. از این رو اعمال سیاست مهار منجر به تشدید محدودیتهای ایالات متحده علیه جمهوری اسلامی ایران گردید. این سیاست تحولات و تاثیرات عمدهای در منطقه بجا گذاشت . از جمله این تحولات، حمله عراق به کویت و به دنبال آن حمله متحدین برای رهاسازی این کشور میباشد. و علی رغم شکست آمریکا در اجرای این سیاست به دلیل پیامدهای اشغال عراق و ناتوانی در کنترل نفوذ روز افزون ایران در منطقه و ... ، به نظر می رسد لابی صهیونیسم همچنان برخی از محورهای اصلی این سیاست را در دستور کار خود دارد .
دکترین مهار، نبرد رسانهاى و ساماندهى نافرمانى مدنى محورهاى استراتژى جدید آمریکا علیه جمهورى اسلامى ایران است که در دستورالعمل کمیته صلح جارى قرار گرفته و مقامات آمریکایى، تنها راه تغییر نظام جمهورى اسلامى ایران را، پیگیرى «جنگ نرم» به جاى " جنگ سخت " معرفى کردهاند. پس از شکست دهها استراتژى در برابر ملت ایران، اینک این استراتژى را مىتوان «پروژه دلتا» نامید که سه محوریت اصلى آن استفاده از تاکتیکهاى «دکترین مهار»، «نبرد رسانهاى» و «ساماندهى نافرمانى مدنى» مىباشد.
تاریخچه کمیته خطر جارى
کمیته خطر جارى، عنوان کمیتهاى است که در دهه 1970 و در اوج جنگ سرد توسط گروهى از سناتورهاى آمریکایى، مسؤولان ارشد وزارت خارجه، اساتید برجسته علوم سیاسى، موسسه مطالعاتى «امریکن اینتر پرایز» و گروهى از مدیران باسابقه سیا و پنتاگون تأسیس شد.
هدف از تأسیس این کمیته، خروج از بنبستى بود که در دوران جنگ سرد میان دو ابرقدرت آن زمان، یعنى ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروى در توزان هستهاى به وجود آمده بود به گونهاى که کارشناسان ارشد نظامى به صراحت اعلام کرده بودند درصورت وقوع جنگ هستهاى میان دو ابرقدرت، هر دو طرف جنگ، بازنده نهایى خواهند بود؛ چراکه تسلیحات اتمى در اختیار دو قطب بلوک شرق و بلوک غرب براى نابودى کامل موجودات زنده کره زمین براى 250 بار کفایت مىکند.
در میان اعضاى این کمیته در دهه 70 میلادى، اسامى افرادى چون «نییوت گینگریچ» رئیس سابق مجلس نمایندگان، «جورج شولتز» وزیر امور خارجه دولت ریگان، «جان لیبرمن» سناتور دموکرات، «جان کیل» سناتور جمهورىخواه، «جوزف شولتز» از سناتورهاى برجسته آمریکایى، «جیمزوولسى» رئیس اسبق سازمان جاسوسى آمریکا «جورج تنت» از مدیران برجسته سازمان سیا و مسؤول بخش خاورمیانه، «جوزف بایدن» و «مایکل لدین» از عناصر افراطى یهودیان آمریکا، «مادلین آلبرایت»، وزیر امور خارجه اسبق آمریکا، «کنت پولاک»، مدیر تحقیقات مرکز سیاست خاورمیانهاى سابان در مؤسسه «بروکینگز» و همچنین مدیر مؤسسه مطالعه خاور نزدیک، وابسته به یهودیان هوادار اسراییل، «مارک پالمر»، از استراتژیستهاى آمریکایى که در کاخ سفید از وى به عنوان یکى از نوآوران سیاست خارجى آمریکا نام مىبرند و «کاندولیزا رایس»، وزیر امور خارجه کنونى آمریکا که در آن زمان، قائممقام پنتاگون در حوزه آسیاى قفقاز و اتحاد جماهیر شوروى بود، دیده مىشود.
عملکرد این کمیته در دوران جنگ سرد
اعضاى این کمیته با منتفى دانستن «جنگ سخت» بین دو ابرقدرت، تنها راهِ به زانو درآوردن رقیب را، در «جنگ نرم» و «فروپاشى از درون»، طراحى و به مرحله اجرا درآوردند.
بنابر طراحى انجام شده توسط کمیته خطر جارى، راهبرد «جنگ نرم» با اتخاذ راهکارهاى «دکترین مهار»، «نبرد رسانهاى»، «ساماندهى نافرمانى مدنى» همراه گردید که این استراتژى زودتر از آنچه که تصور مىشد به ثمر نشست.
پس از فروپاشى اتحاد جماهیر شوروى و پایان جنگ سرد، فعالیت این کمیته براى یک دهه به حالت تعلیق درآمد و پس از وقایع 11 سپتامبر، بار دیگر عناصرى چون مارک پالمر، کنت پولاکف، مارتین ایندیک، ریچارد پرل، داگلاس فیث، کاندولیزا رایس و مارک گرچت در این کمیته گردهم آمدند تا به تجزیه و تحلیل فرصتها و تهدیدهاى فراروى دولت ایالات متحده آمریکا بپردازند.
در این میان، عصاره آنچه بوش قرار است در چهار سال آینده در رابطه با مسأله ایران انجام دهد، موضوع گزارشى است که کمیته خطر جارى آن را به دولت بوش پیشنهاد کرده است.
تجربه تدوینکنندگان این گزارش نشان مىدهد که این گزارش حتى اگر به دستورالعمل اجرایى تبدیل نشود، یقیناً سیاست خارجى آمریکا از روح کلى آن الهام خواهد گرفت.
نویسنده گزارش کیست؟
"مارک پالمر" از استراتژیستهاى معروف آمریکایى است که در دستگاه دیپلماسى آمریکا از وى به عنوان یکى از نوآوران سیاست خارجى ایالات متحده نام مىبرند. پالمر در دولتهاى نیسکون، فورد، کارتر، ریگان، بوش پدر در وزارت خارجه مشغول به کار بود و در دولت کلینتون و دوره اول بوش پسر در خارج از مجموعه دولت به طراحى ابتکارات جدید سیاست خارجى مشغول بود. وى 11 سال در شوروى، یوگسلاوى و مجارستان به عنوان دانشجو و دیپلمات زندگى کرده و در زمره متخصصین ایران و آسیاى قفقاز محسوب مىگردید. پالمر سالها براى رؤساى جمهور و وزراى خارجه آمریکا نطق نوشته که معروفترین آنها نطقهاى «هنرى کیسنیجر» مىباشد.
مارک پالمر
مدیریت مؤسسه تحقیقاتى «مرکز سیاست خاورمیانه سابان» در مؤسسه «بروکینگز» و نگارش دهها مقاله و همچنین کتاب پیرامون وضعیت خاورمیانه از جمله نگارش کتاب «توفان تهدیدزا» که تأثیر انکارناپذیرى در جلب حمایت عده قابل توجهى از سیاستگذاران دموکرات آمریکا در تهاجم نظامى به عراق ایفا نمود، از دیگر بخشهاى عملکرد وى در دستگاه سیاست خارجى آمریکاست.
این چهره برجسته دستگاه سیاست خارجى که رسانهها از وى به عنوان چهره خبرساز یاد مىکنند، اخیراً در گفت و گو با خبرنگار روزنامه آمریکایى نیویورک تایمز، صراحتاً با ایده تهاجم نظامى علیه جمهورى اسلامى ایران مخالفت کرده و اعلام کرده است:
"ایران به لحاظ وسعت سرزمینى، کمیت جمعیت، کیفیت نیروى انسانى، امکانات نظامى، منابع طبیعى سرشار و موقعیت جغرافیایى ممتاز در منطقه خاورمیانه و هارتلند نظام بینالملل، به قدرتى کمنظیر تبدیل شده است که دیگر نمىتوان با یورش نظامى، آن را سرنگون کرد".
بنابراین به زعم «پالمر» و اعضاى کمیته صلح جارى، تنها راه سرنگونى نظام جمهورى اسلامى ایران، پیگیرى جنگ نرم با استفاده از سه تاکتیک «دکترین مهار»، «نبرد رسانهاى» و «ساماندهى نافرمانى مدنى» ممکن مىباشد. متن این گزارش که به عنوان «ایران و آمریکا، رهیافت جدید» تنظیم شده، به شرح زیر است.
محورهاى شانزده گانه گزارش کمیته خطر جارى در مورد ایران
1- این کشور علاوه بر برنامه هستهاىاش، با حمایت گروههایى چون حزباللَّه، حماس و جهاد اسلامى و گروههایى در عراق، مانع تحقق منافع آمریکا در منطقه مىشود. از سوى دیگر ثروت رو به رشد نفت ایران، توانایى و ظرفیت آن را در داخل کشور و منطقه افزایش مىدهد. فرصتى که در این میان وجود دارد، استفاده از ضعف سیاستهاى اقتصادى و اختلافات درونى ایران است.
2- ایران باید در صدر برنامه سیاست خارجى آمریکا در چهار سال آینده باشد. واشنگتن اکنون به رویکرد جدیدى نیاز دارد. باید همه نیروها براى این استراتژى بسیج شوند. باید درسهاى گذشته، مورد بازبینى قرار گیرد، درسهایى که از فروپاشى بلوک شرق به یادگار مانده است و همچنین درسهایى که در تغییر حکومتها در کشورهایى مثل شیلى یا اندونزى گرفته شد.
3- دامن زدن به نافرمانى مدنى در تشکلهاى دانشجویى و نهادهاى غیردولتى و صنفى از ابزراهاى مهم فشار بر ایران است.
4- باید براى بازگشایى سفارت ایالات متحده در تهران، ابراز تمایل کنیم. همزمان باید یکى از بلندپایهترین مقامات خود را به عنوان فرد شماره یک در این سیاست جدید در مقابل ایران، انتخاب و معرفى کنیم. این فرد مىتواند یکى از کنسولهاى وزارت خارجه باشد و باید بهطور مرتب حمایت خود را از حقوق بشر و دموکراسى در ایران مورد تأکید قرار داد. از این طریق مىتوانیم ارتباط خود را با مردم ایران تقویت کنیم.
5- باید شبکههاى متعدد رادیویى و تلویزیونى براى ایرانیان تدارک دید و پیامهاى خود را با پیشرفتهترین تکنولوژى روز دنیا به دست مردم ایران برسانیم.
6- اگر قرار است گفت و گو و تعامل با ایران صورت گیرد، باید با مقامات بانفوذ ایرانى و آنها که قدرت واقعى و کافى براى تصمیمگیرىها دارند، انجام شود، همچون مقامات مورد وثوق و تأیید رهبرى ایران. باید دانست در این باره دیگران در ایران چنین قدرتى ندارند.
7- درباره فعالیتهاى هستهاى ایران باید با احتیاط و دوراندیشى و چندجانبه عمل کرد. باید فشارها را بر ایران بیشتر کرد و در صورت استنکاف ایران، پرونده این کشور را به شوراى امنیت فرستاد. اگرچه اولویت اول، اعمال فشار دیپلماسى از طریق متحدان به گونهاى است که ایران داوطلبانه از فعالیتها و برنامه هستهاى خود چشمپوشى کند.
8- حمایت از اپوزیسیون هم مىتواند از عوامل مؤثر بر تغییر رژیم ایران باشد. سفر فعالان جوان خارجى از کشورهاى متحد ایالات متحده به ایران، راه دیگرى در این رویکرد است. این افراد مىتوانند به عنوان جهانگرد وارد ایران شوند و در صورت نیاز به جنبشهاى مدنى و نافرنانىها بپیوندند.
9- باید فعالیت NGOهاى آمریکایى را در ایران تسهیل کنیم و به صدور ویزا همت گماریم. دعوت فعالان جوان ایرانى به خارج براى شرکت در سمینارهاى کوچک، اقدام مهمى است. این کار در صربستان، فیلیپین، اندونزى و شیلى و کشورهاى دیگر جواب داده است.این افراد باید از سوى مقامات آمریکایى انتخاب شوند نه نهادهاى ایرانى.
10- سفارتخانههاى کشورهاى دیگر هم مىتوانند در تهران براى ما مؤثر باشند. حضور در جلسات محاکمه، درخواست مشترک براى آزادى زندانیان سیاسى، کمک مالى به خانوادههاى زندانیان و گروههاى مخالف حکومت و حتى نظارت یا مشارکت در اعتراضها، از جمله این راههاى تأثیرگذار است. کنگره باید تصویب قانونى به نام «آزادى ایران» را بررسى کند تا از طریق آن، حمایت کافى از آن را به عمل آورد.
11- تضعیف ستونهاى حمایتى حکومت ایران که همانا سرویسهاى امنیتى و نظامى این کشور هستند باید در دستور کار قرار گیرد.
12- سرویسهاى امنیتى و قضایى آمریکا و متحدانش باید در همکارى با سازمانهاى حقوق بشر به جمعآورى مدارک و شواهدى در متهم کردن مسؤولان ایرانى، به مواردى شبیه «میکونوس» اقدام کنند.
13- گفت و گو با دولت ایران هم باید در دستور کار باشد. ما باید تعامل خود را براى دیدار با مقامات ایرانى و بحث و گفت و گو درباره موضوعات مورد علاقه و نگرانى دو طرف نشان دهیم.
14- باید رهبران روحانى ایران را که در رأس قدرت هستند وادار کرد از قدرت سیاسى به صورت مسالمتآمیز کنارهگیرى کنند.
15- باید قدرت بسیج و سپاه را از میان برد و در وزارت اطلاعات، تغییرات اساسى ایجاد کرد و یا بهطور کلى آن را حذف کرد.
16- این کمیته در پایان گزارش خود، نتیجه نهایى را اینچنین براى مقامات کاخ سفید و دستگاه دیپلماسى آمریکا تبیین مىنماید. بعضى مىگویند ایران آنطور که بعضى تحلیلگران ادعا مىکنند، در آستانه یک انقلاب نیست و ما فقط باید با تهران گفت و گو کنیم. بعضى دیگر مىگویند گفت و گو، فقط حکومت ایران را تقویت و محکم مىکند؛ باید از طریق انزوا و تقویت مخالفان داخل و خارج حکومت در جهت تغییر این رژیم تلاش کرد.
کمیته خطر جارى معتقد است که واشنگتن به رویکرد جدیدى نیاز دارد، رویکردى که مبتنى بر به رسمیت شناختن تهدید ایران از یک سو و ستایش فرصتهاى ناشى از این وضعیت از سوى دیگر باشد. توصیه این کمیته، اتخاذ استراتژى صلحآمیز، اما مؤثر براى به مشارکت طلبیدن مردم ایران است.
چشم انداز خاورمیانه
علی رغم راهبردها و سیاستهای کاخ سفید برای ترمیم استراتژی خاورمیانه ای خود، شواهد و دلایل متعددی وجود دارد که حاکی از شکل گیری خاورمیانه جدیدی است که متفاوت با خواسته های ابر قدرتها و آمریکاییها خواهد بود. ویژگیهای خاورمیانه جدید عبارتند از پایان عصر خاورمیانه ای آمریکا، اسلام تنها ایدئولوژی حاکم بر منطقه و جابجایی در بازیگران منطقه ایی.
کلام آخر اینکه رییس شورای روابط خارجی آمریکا نیزبه این مسأله اعتراف کرده که ایران از ثروت سرشاری برخوردار بوده، قدرتمند ترین عامل نفوذ بیرونی در عراق است و نفوذ زیادی بر حماس و حزب الله دارد؛ ایران یک قدرت کلاسیک بوده که بلند پروازیهایی برای تغییر منطقه در ذهن دارد و از استعداد بالقوه ای برای محقق ساختن اهداف خود برخوردار است.
گردآوری و تنظیم: علی توحیدی
/300/9462/م
منابع
1- پروژه خاورمیانه بزرگ (طرحی در راستای استعمار فرا نوین)، سیامک باقری، اداره سیاسی نمایندگی ولی فقیه در سپاه
2- پایان عصر آمریکا در خاورمیانه، معاونت فرهنگی ستاد مشترک سپاه
3- ارمغان دموکراسی، صادق سلیمی بنی
4- اهمیت خاورمیانه و اهداف راهبردی آمریکا، موسسه چشم انداز توسعه و امنیت
5- نگاهی به دکترین مونروئه و سر در گمی و وحشت آمریکا از گسترش نفوذ ایران در آمریکای لاتین- موسسه مطالعات آمریکا
6- اهداف آمریکا در خاورمیانه، روزنامه کیهان، محمد جواد طالب پور
7- سیاست مهار دو جانبه چیست، سایت پرسمان
8- تغییر مرکز ثقل سیاست خارجی آمریکا پس از یازده سپتامبر، محمد مهدی آذری نجف آبادی، فصلنامه سیاست خارجی
9- سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه و جنبشهای مردمی جدید، فصلنامه پژوهشکده تحقیقات راهبردی، فرزاد کلبعلی
10- دلتا، پروژههای براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران، مکتب اسلام