۱۴ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۵:۲۲
کد خبر: ۲۵۰۵۳۲

در طول راه می‌گفتم پیروزی و خبرهای خوش

خبرگزاری رسا ـ خودم را به مقر رساندم. جزو نیروهای خط‌‌ شکن بودم و هر کسی مرا در لباس غواصی می دید که برخلاف جهت حرکت شان برمی‌گردم عقب، می گفت چه خبر و در جواب فقط می‌گفتم پیروزی و خبرهای خوش است.
حجت الاسلام مهدي حسن زاده

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، حجت الاسلام مهدی حسن زاده در سال 1344 در روستای «اَلهِرد» بخش «خداآفرین» آذربایجان شرقی به دنیا آمد. وی که نخستین بار خرداد ماه 1364 به جبهه رفته، آذر ماه همان سال وقتی به زادگاهش برگشته، دروس حوزوی را از مدرسه حضرت ولیعصر تبریز شروع کرد و تا سال 1372 دروس حوزوی را ادامه داده است. در همین سال به قم رفته و تا 1384 به طلبگی و تحصیل دروس حوزوی پرداخت.


به خاطره‌ای از حجت الاسلام مهدی حسن زاده اشاره می‌کنیم.


نارنجک و وزنه‌ای را انداختم توی آب تا خفه نشوم. وزنم که سبک شد آمدم بالا و سرم را از آب بیرون آوردم نفس عمیقی کشیدم. یکی از نیروهای غواص بودم و برای این که وزنمان سنگین شود وزنه‌هایی به خودمان بسته بودیم. حالم که کمی سر جایش آمد دیدم عملیات لو رفته و نیروهای دشمن با آتش سنگین جواب می دهند.


غوا ص‌ها و نیروهای پیاده هم همزمان می کشیدند جلو. مسؤول اطلاعات و مسؤول گروهان با هم جر و بحث داشتند. یکی شان می‌گفت باید پیشروی کنیم و دیگری می‌گفت اگر جلو برویم قتل عام می‌شویم. منوّرها سطح آب را رنگ رنگی کرده بودند و ترکش‌ها در هوا پرواز می‌کردند.


از آب که بیرون آمدم نتوانستم موقعیت را تشخیص بدهم. کنار آب تعدادی لباس غواصی را دیدم و گفتم حیف است و برداشتم شان. کمی رفتم و خسته شدم و انداختم شان زمین. جلوتر موشک آرپی جی دیدم و نتوانستم آن ها را زیاد با خودم بکشانم و انداختم.


تردید داشتم، پاهایم را سست می‌کرد؛ خاک دشمن است یا سرزمین خودمان! کنار تپه مانندی چند نفری را دیدم و به آرامی به خاکریز نزدیک شدم و از این‌که شنیدم فارسی حرف می زنند خیلی خوشحال شدم. نگو که آمده‌ام طرف خودمان! تا پا توی کانال گذاشتم یک نفر از پشت گفت: عجله کن برادر.


نمی‌دانستم انتهای راه به کجا می رسد و به ناچار رفتم. کانال، پرِ نیروهای برگشته از خط بود و به سختی می‌شد قدم برداشت. خمپاره‌ها هم به دور و بر کانال می خورد و نمی‌شد بیرون آمد. کمی جلوتر زمین‌گیر شدیم و کاتیوشاها و خمپاره‌ها که دم به دم به اطراف خورد، آن که از عقب می آمد دیگر صدایش بُرید. از لهجه‌اش فهمیدم مشهدی ست. خودم را به مقر رساندم. جزء نیروهای خط‌‌ شکن بودم و هر کسی مرا در لباس غواصی می دید که برخلاف جهت حرکت شان برمی‌گردم عقب، می گفت چه خبر و در جواب فقط می‌گفتم پیروزی و خبرهای خوش!/978/پ203/ی

ارسال نظرات