۰۱ دی ۱۳۹۳ - ۲۳:۳۶
کد خبر: ۲۳۷۰۶۹
با مروری بر کتاب «توسعه و تمدن غرب»

توسعه اقتصادی و حکومت اسلامی از منظر شهید آوینی

خبرگزاری رسا ـ نداشتن نگاهی جامع به هر آنچه ما آن را تمدن و توسعه غرب می دانیم، باعث اتخاذ تصمیمات و رویکردهای کلانِ غلط و مخرّب در فرهنگ و مدیریت فرهنگ عمومی جامعه نیز می شود؛ در نوشتار حاضر که بازخوانی کتاب "توسعه و تمدّن غرب" نوشته سید مرتضی آوینی است به ارائه نگاهی مغفول نسبت به غرب و تمدن آن می پردازیم.
مرتضي آويني

 

تمدن غرب و مظاهر آن یعنی توسعه اقتصادی و تکنولوژیک و رفاه ابزاری موجود در جامعه غربی، انسان غافل از داشته های اصیل خویشتن را به سوی تأیید، تقلید و ترویج این سبک زندگی و فرهنگ آن سوق می دهد. نشناختن عمیق و بنیادین این تمدن و نداشتن نگاهی جامع به هر آنچه ما آن را تمدن و توسعه غرب می دانیم، باعث اتخاذ تصمیمات و رویکردهای کلانِ غلط و مخرّب در فرهنگ و مدیریت فرهنگ عمومی جامعه نیز می شود.

 

در نوشتار حاضر که بازنوشته و برداشتی آزاد از کتاب «توسعه و تمدّن غرب» نوشته سید شهیدان اهل قلم، سید مرتضی آوینی است، به ارائه نگاهی مغفول نسبت به غرب و تمدن آن می پردازیم. نگارنده را گمان بر آن است که بازخوانی اندیشه ها و آثار شهید آوینی در عرصه های اجتماعی و فرهنگی اهمیتی مضاعف دارد.[1]

 

امروزه در زبان رایج سیاست، ملت های جهان را به دو دسته تقسیم می‌کنند؛ توسعه یافته و توسعه نیافته. البته در این بین برخی را نیز با ارفاق، در حال توسعه نام می نهند! ولی به راستی این «توسعه» چیست که به ما حق می دهد آن را به عنوان معیاری کامل و جامع در تقسیم بندی ملت ها و کشور ها به کار بگیریم؟! چرا ملل جهان را به مسلمان و غیر مسلمان و یا دیندار و بی دین و یا استعمار گر و استعمار زده و ... تقسیم نمی کنیم؟!

 

 

 

 

هر انسان سالمی طبق فطرت خویشتن، آرمان طلب و مطلق گراست و همواره در پی رسیدن به کمال و آرمان های خود است. آرمان همان دورنمایی است که انسان در فراسوی حیات خویش تصور و تجسّم می کند و آنگاه راه زندگی خویش را به گونه ای انتخاب می کند که به آن آرمان متصور برسد. این آرمان ها، اجمالاً از شناخت انسان از خویشتن و جهان پیرامونی خود به دست می آیند. این آرمان ها در واقع معیارهای محکمی برای تشخیص و تقسیم خوب ها و بد ها در این عالم هستند.

 

حال دوباره به سوال اول خویش باز می گردیم؛ آن آرمان اعتقادی که معیار تقسیم بندی جهان را توسعه یافتگی انتخاب کرده است، چیست؟ آیا این تقسیم و این معیار، ترویج کننده و تثبیت کننده انبوهی از مفاهیم به عنوان ارزش در جامعه نیست؟! در این نوشتار تا حدودی سعی در بازکاویِ این تمدن، این توسعه و ریشه ها و نتایج آن خواهیم داشت.

 

فصل اول: در معنای توسعه

 

«توسعه» در فرهنگ امروزی ما شاید از نظر لفظ تازه باشد اما از نظر معنا تازه نیست. این معنا اگر نخستین سوغات غرب برای ما نباشد، از اولین ره‌آوردهای غرب‌گرایی و غرب‌زدگی در کشور ماست. لفظ «ترقی» از اولین کلماتی است که فرنگ‌رفته‌های ما از نخستین روزهای آشنایی با غرب برای توصیف آن دیار به کار برده‌اند. بسیاری از مسلمانان متجدد،  لفظ توسعه یا ترقی را با معنای رشد و تعالی که در قرآن به کرّات آمده است، مرادف می‌گیرند و بر مبنای همین برداشت ساده‌لوحانه درباره‌ی اندیشه‌ی ترقی و توسعه در اسلام نظر می‌دهند.

 

لفظ «رشد» و ترکیبات مختلف آن مجموعاً نوزده بار در قرآن مجید آمده است و آیه‌ی مبارکه‌ای که بیشتر از دیگران مورد استناد قرار گرفته آیه‌ی ٢٥٦ از سوره‌ی «بقره» است که «رشد» را صراحتاً در مقابل «غی» قرار داده است: «لا اِکراهَ فِی الدّینِ قَد تَبیَّنَ الرُّشدَ مِنَ الغیِّ»

 

راه رشد (سَبیلَ الرّشاد)[2] راهی است که انسان را به سوی علت غایی وجود خویش و آن هدف خاصی که از آفرینش بشر مقصود پروردگار متعال بوده است هدایت می‌کند و آن را «راه صلاح» ترجمه کرده‌اند.

 

 

 

 

پس این کلمه(رشد و تعالی) هرگز به معنای توسعه یا ترقی نیست، هر چند از وجهی که بیان خواهد شد به تعالی و تکامل تاریخی بشر نیز اشاره دارد؛ اما عجالتاً از این لفظ و مشتقات آن در قرآن مجید معنایی که دلالت بر ترقی و توسعه ـ به مفهوم فرنگی آن ـ داشته باشد مقصود نشده است.

 

منظور از "توسعه" در جهان امروز، صرفاً توسعه ی اقتصادی با معیار ها و موازینی خاص است و اگر گاهی سخن از «توسعه‌ی فرهنگی» هم به میان بیاید مقصود آن فرهنگی است که در خدمت «توسعه‌ اقتصادی» قرار دارد. چنان‌که وقتی سخن از آموزش نیز گفته می‌شود هرگز آن آموزش عام که ما از این کلمه ادراک می‌کنیم مورد نظر نیست بلکه منظور آموزش متد و ابزار توسعه (در همان وجه خاص) است نه چیز دیگر.

 

رشد اقتصادی و تلاش در فربه کردن انسان از حیث مادی و مالی و از بین بردن فقر اهداف و غایت این توسعه و این تمدن مبتنی بر توسعه است. البته باید توجه داشت که منظور از فقر زدایی اینجا مطلق نیست! چون در مبانی فلسفی خود پذیرفته اند که هرگز امکان ندارد جهان بدون طبقه و جایگاه های متفاوت باشد. ثروت و ثروتمند، توسعه و توسعه یافته در کنار فقیر و عقب مانده است که معنا می یابد.

 

 

پس باید دقیق تر بگوییم که منظور دفع فقر از خود حتی اگر به قیمت فقیر کردن و فقیر نگه داشتن دیگران باشد و این دقیقا مرکز اختلاف اقتصاد غربی با اقتصاد اسلامی است. اسلام در پی کم کردن و حذف کردن فاصله های طبقاتی است و غرب و توسعه ی غربی تنها با عمیق تر کردن این فاصله هاست که رشد می کند و به آرمان خود دست می یابد.

 

فصل دوم: رویکرد حکومت اسلامی؛ توسعه یا تعالی ؟

 

هر چند شاید بتوان با تصرف و تغییر معنای کلمه توسعه بتوانیم آن را اسلامیزه کنیم و شاهد مثال هایی را از آیات و روایت ها بیابیم. ولی محلّ بحث ما "توسعه" با تمام بار معنایی غربی و وارداتی آن است. به عبارت دیگر ما در پی آن هستیم که این توسعه و تمدنی که غرب منادی و مبلّغ و مروّج آن است آیا با مبانی و معارف دین اسلام و خصوصاً شیعه سازگاری دارد؟

 

برخی از ساده انگاران هرگاه از تقابل بین توسعه و تمدن غرب و اسلام سخن به میان می آید، بر می آشوبند و این تقابل را انکار می کنند. تو گویی توسعه به معنای غربی آن را حکم خلل ناپذیر عقل و لازمه انکار ناپذیر زندگی عصر جدید می دانند و خود را مجبور به دفع تقابل دین با حکم عقل!

 

ولی سوال اینجاست که؛ آیا واقعا توسعه غربی برآمده از حکم و قضاوت صریح عقل و غیر قابل خدشه است؟ آیا ما ناگزیر از تن دادن به مبانی و مظاهر و لوازم تمدن کنونی غرب و توسعه غربی هستیم؟ آیا اسلام با رشد و توسعه دنیایی انسان مخالف است؟! اینها سوالاتی هستند که تبیین آنها نیازمند دقت و بحث عالمانه از طرف اندیشمندان می باشد.

 

به اجمال اشاره شد که بر خلاف تصور برخی که توسعه را صرفا رشد مالی و اقتصادی معنا می کنند، توسعه به معنای سَمت‌گیری کل نظامات اقتصادی و اجتماعی (اعم از نظام آموزشی، قانونگذاری، اجرایی...) در جهت رشد اقتصادی است. معنای سَمت‌گیری کل نظام در جهت رشد اقتصادی این است که هر برنامه و طرحی که به رشد اقتصادی منجر نشود باید حذف شود و حتی نظام آموزشی ما نیز باید تابعی از برنامه‌ریزی توسعه‌ی اقتصادی باشد؛ و به عبارتی دیگر، اقتصاد باید زیربنا و مبنای همه‌ی تحولات و برنامه‌ریزی‌های فرهنگی و اجتماعی ما باشد!

 

 

 

 

با این مفهوم مناسبات بین تولید و مصرف برای تمام ارتباطات اجتماعی و فردی و حتی پیوندهای خانوادگی نیز تعیین وضعیت خواهد کرد، تا آنجا که در کتاب «موج سوم»[3] ـ که در توجیه تمدن غربی نگاشته شده است ـ نیز به تحلیل‌هایی اینچنین برمی‌خوریم: « لزومی ندارد که انسان مارکسیست باشد تا با مانیفست کمونیست در این ادعانامه‌ی مشهور علیه جامعه‌ی جدید هم‌عقیده باشد در آنجا که می‌گوید: «دیگر بین انسان با انسان هیچ رابطه‌ای بجز منافع شخصی عریان و پرداخت نقدی، عاری از احساس و عاطفه باقی نمانده است.» روابط شخصی، پیوندهای خانوادگی، عشق، دوستی، علقه‌های همسایگی و اجتماعی همگی در هجوم بیرحمانه‌ی منافع شخصی تجاری رنگ باخته‌اند یا به تباهی کشیده شده‌اند.»[4]

 

هیچ انسان سلیم و هیچ دین حقیقی با رفع نیازهای مادی و ساختن دنیایی خالی از فقر به هم‌نوع و دریوزگی مخالف نیست ولی مسأله نه اینها که مبانی توسعه است. اختلاف و تضاد از جایی شروع می شود که ما در مقام ارزش گذاری می نشینیم و اولویت ها و ارزش ها را برای خود تعیین می کنیم.

 

رشد اقتصادی یا رشد انسانی؟! آیا آنچه که مهم است و باید غایت سیر بشر باشد فربه کردن شکم و لاغر کردن روح است؟ آیا انسانی انسان تر و متکامل تر است که بیشتر بتواند بخورد و بخوابد و لذت ببرد؟!

 

اسلام در این ارزش گذاری است که مخالفت صریح خود را با مطلق انگاری اقتصادی اعلام می کند. در ادبیات دین اسلام دنیا و تمام لذت ها و متعلقات آن گام و پله و وسیله ای است برای رشد انسانی و روحی بشر.

 

مبنای ارزش گذاری و ترجیح اقتصاد و توسعه اقتصادی در تمدن غرب به گفته سیدنی پولارد اینگونه است: «هنگامی که دکارت بر طبق اصول ریاضی یک جهان نو و اطمینان‌بخش بنا کرد، که عظمتش از جهان مذهب کمتر نبود و هنگامی که نیوتون جهان واقعیت را با تمام پیچیدگیها و تضادهایش در چند قانون عمومی گنجانید، دیگر واضح بود که انسان جدید در عرصه‌ی بزرگی از تلاش وارد شده و از دنیای پیشین فاصله‌ی زیادی گرفته است. دانشمندان که به‌جای فکر مجرد به پیشرفت علمی اهمیت می‌دادند، رفتار انسان جدید را تحت تأثیر خود قرار دادند.»[5]

 

و البته خود اقرار می کنند که ریشه حمایت دانشمندان از این توسعه و این مفهوم نیز لزوماً از اعتقادات فلسفی و تعقلی آنان سرچشمه نمی‌گیرد و در غایت امر به این حد می‌رسد که علم و تکنولوژی به افزودن بر منافع مادی غرب ادامه خواهد داد، و به لطف غرب، همه‌ی جهانیان سریعاً به معیارهای اقتصادی و سیاسی مغرب‌زمین نزدیک خواهند شد.»[6]

 

حال در برابر چنین تفکر و غایتی اسلام حرفی متفاوت و متضاد عرضه می کند که با درک این تفاوت و این تضاد عمیق شاید بتوانی پرده از این همه دشمنی غرب با اسلام را بیابی!

 

مفهوم تکامل و تعالی در قرآن اصالتاً به ابعاد روحانی و معنوی وجود بشر است که بازگشت دارد و این تکامل روحانی نه اینچنین است که ضرورتاً با توسعه‌ی مادی بشر ملازمه داشته باشد، بلکه بر عکس ثروت و استقلال در قناعت است، و صحت در اعتدال و پرهیز از تمتع (به معنای قرآنی آن)، و تعالی در از خود گذشتگی و ایثار، و سلامت نفس در غلبه بر امیال نفسانی و شهوات نفس اماره بالسوء است.

 

مقصود این نیست که در اسلام روح و جسم و معنا و ماده در تعارض و تضاد ذاتی با یکدیگر قرار گرفته‌اند. خیر، روح و جسم و معنا و ماده در اصل و ریشه متحدند و هیچ تضادی بین آن دو وجود ندارد، اما در مراحل اول از آنجا که هر یک از قوای چهارگانه‌ی شهوت و غضب و وهم و عقل منفرداً و مجرد از سایر قوا سعی می‌کنند که حاکمیت کل وجود بشر و شخصیت او را در کف خویش بگیرند، باید برای ایجاد اعتدال در میان این قوا از افراط و تفریط در ارضای تمایلات و خواهش‌های آنان پرهیز کرد، چرا که زمینه‌ی تکامل انسانی در اعتدال این قواست که فراهم می‌شود.

 

 

از این رو اسلام از یک‌سو انسان را فی‌المثل به روزه گرفتن و امساک و قناعت وا می‌دارد و از سوی دیگر مؤکداً او را از زهد و درون‌گرایی مفرط پرهیز می‌دهد و این هر دو با توجه به علت غایی وجود انسان و آن هدفی است که به سوی آن در حرکت است.

 

منتهای حرکت تکاملی انسان و جهان و تاریخ در قرآن، "الله" است و این معنا در بسیاری از آیات قرآن مجید با تعبیراتی گوناگون همچون «اِلی رَبّکَ المُنتَهی»[7]، « اِلیَ اللهِ المَصیر»[8]، « اَنّ اِلی رَبّکَ الرُجعی»[9] ، «الیه راجِعُون»[10] و... بیان شده است. اصل و ریشه‌ی این حرکت در جوهره و معنای عالم است که جریان دارد و ماده و ظاهر عالم نیز در تبعیت از این حرکت معنوی تغییر پیدا می‌کند.

 

بنابراین، تکامل و تعالی در معارف اسلام به یک حرکت همه‌جانبه که در آن بعد فرهنگی و معنوی‌ دارای اصالت است برمی‌گردد و حال آنکه در غرب تکامل به تطور انسان از صورت‌های پست‌تر حیوانی به صورت‌های تکامل‌یافته اطلاق می‌شود.

 

و البته این سخن نه بدین معناست که توسعه‌ی اقتصادی مخالف با تکامل باشد، نه! اما ضرورتاً این نیست که بشر برای تکامل ـ به معنای وسیع آن در اسلام ـ ناچار از توسعه‌ی اقتصادی باشد. پس نمی توان گفت چون انسان در تکامل خود باید به جنبه مادی خود نیز توجه کند پس ناگزیر از توسعه اقتصادی است که گفتیم توسعه اقتصادی با تمام معنای غربی خود نابود کننده فرهنگ و روح و تعالی بشر است.

 

با تمام این توضیحات و تفصیلات بسیار عجیب است که برخی از سیاستمداران و مدیران باز بر طبل توسعه اقتصادی و ترویج سبک زندگی تمدن غربی می کوبند؛ اینان فراموش کرده اند که اگر حکومت اسلامی می‌خواهد برای رشد و تکامل انسانی برنامه‌ریزی کند، اصالتاً باید به ابعاد معنوی و روحانی وجود بشر توجه پیدا کند و در مرحله‌ی اول موانعی را که راه تعالی روحانی بشر به سوی خدا را سد کرده‌اند از سر راه بردارد و از جمله‌ی این موانع فقر مادی است. بنابراین، اولاً توجه به از بین بردن فقر مادی امری تبعی است نه اصلی و ثانیاً هدف از آن دستیابی به عدالت اجتماعی است نه توسعه.

 

تفاوت اصلی یا تبعی بودن فقر مادی و به دنبال آن تلاش برای رشد اقتصادی، تفاوت در اینجاست که امور اصلی خودشان لزوماً و اصالتاً به عنوان محور و مبنای عمل مورد توجه قرار می‌گیرند، حال آنکه امور تبعی فرعی و کفایی هستند.

 

بدین ترتیب باید گفت که وظیفه‌ی اصلی حکومت اسلامی اصلاً تزکیه و تعلیم اجتماع است، اما چون فقر و فقدان عدالت اجتماعی مانعی عظیم در برابر این هدف اصلی است بالتبع به از بین بردن فقر و سایر موانع می‌پردازد و به طور موازی در جهت تکامل و تعالی معنوی جامعه برنامه‌ریزی می‌کند. بنابراین، آموزش و فرهنگ در خدمت رفع محرومیت‌ها و از بین بردن فقر قرار نمی‌گیرد، بلکه مبارزه با فقر در خدمت اعتلای معنوی و فرهنگی است.

 

همه ی اشتباه در اینجاست که غرب بهشت زمین را بدل از بهشت آسمانی گرفته است. و در خیال اتوپیایی است که در آن بیماری، مرگ و پیری علاج شده است و انسان می تواند فارغ از گذشت زمان، جاودان مرکوب مرادش را همان گونه که نفس اماره اش می خواهد به جولان در بیاورد و این سوی و آن سوی بتازد و از همه لذایذ ممکن، متمتع شود.

 

وقتی معیار رشد، کار کمتر باشد، مسلماً بهشت جایی است که در آن اصلاً کار نباشد. یک نظر به کتاب های اقتصادی غرب که در زمینه ی توسعه نگاشته شده است، کافی است که این معنا را به انسان بفهماند که اگر می خواهید ببینید جامع ای توسعه یافته است یا نه، ساعت کار کارگران را نگاه کنید؛ کار کمتر مساوی با رشد بیشتر است.

 

حال اگر این بینش را با نظرگاه اسلام، یعنی کار به مثابه  عبادت، مقایسه کنید به عمق فاجعه ای که برای بشر غرب و غرب زده اتفاق افتاده است پی می برید. وقتی کار، خدمت به خلق برای رضای خدا و همچون وسیله ای باشد که استعدادهای وجود انسان را در طول زندگی اش به فعلیت برساند، آنگاه کار و زندگی یک انسان مومن آنچنان در هم می آمیزد که انفکاک شان از یکدیگر ممکن نیست.

 

ممکن است برخی اعتراض کنند که؛ انگیزه های درونی که ضمانت اجرا ندارند. اجتماع نظم می خواهد. جواب حقیر این است که نظم و انگیزه ی الهی نه تنها منافات ندارند، بلکه با هم ملازم اند. اتفاقاً نظام جمهوری اسلامی نیز باید سعی کند که تشکیلات اجرایی خویش را در عین حال بر نظم و انگیزه های درونی بنا کند.

 

بسیار از زبان منادیان غرب گرایی شنیدیم که همه ی اشکالات به نبودن قانون بر می گردد، در حالیکه علت این است که چون اعتقاد به اصول اخلاقی ثابتی که ریشه در وجدان و فطرت الهی انسان داشته باشد از میان بر خیزد، لاجرم قانون است که باید اعمال انسان را محدود کند. در این صورت قانون به جای اصول اخلاقی و شریعت می نشیند.

 

اصالت قانون در غرب، فرع بر این تفکر فلسفی است که اصول ثابت اخلاقی را بی اعتبار می کند و خود انسان را موجد اصول اخلاقی می شمارد. بر خلاف جوامع مذهبی که بنیاد خانواده بر نکاح یا عقد مذهبی استوار است، در غرب بنیان خانواده بر لذّت بنا می شود و چون از سوی دیگر هیچ اصل اخلاقی و وجدانی وجود ندارد که بشر را از تنوع طلبی و هرزه گری باز دارد، افراد و خانواده نیز لذت خود را در بیرون از خانواده و همسر خویش جست و جو می کنند و این چنین تنها پیوند خانواده نیز از هم می گسلد و خانواده از هم می پاشد.

 

پس آنچه که بنیان خانواده را در غرب ویران ساخته؛ لذت گرایی و تمتع است و البته این لذت گرایی نیز از هبوط بشر غربی و تغییر نسبت او با حق و اصالت دادن به نفسانیت خویش نتیجه می شود. این هبوط در وجوه مختلفی بروز یافته که از آن جمله، نابودی خانواده است. اصالت دادن به رشد اقتصادی نیز یکی از وجوهی است که هبوط بشر در آن تجلی یافته است.

 

و اینجاست که می توانیم بگوییم اگر حکومتی اسلامی است و مدعی آن است که با مبانی و معارف اسلام در پی سعادت و رشد انسانی است، ناگزیر است که از همین ابتدا در برابر توسعه غربی و تمدن غربی بایستد و فریفته رنگ و لعاب عوام فریب آن نشود.

 

امروز که سبک زندگی و ترویج نوع اسلامی آن در مبارزه با سبک زندگی غربی اهمیتی مضاعف یافته است، می توان با قاطعیتی بیش از گذشته همنوا با شهید آوینی گفت که آنچه ما امروز با آن مواجه هستیم میوه های همان درخت توسعه و تمدن غربی است.

 

حکومت اسلامی در مقابله با سبک زندگی غربی نمی تواند به کارهای روبنایی و فرهنگ سازی صرف اکتفا کند در حالیکه از سر تا به پایش با مبانی توسعه اقتصادی غربی آلوده است.

 

حکومت اسلامی ابتدا باید گام های اساسی و بنیادین در بازسازی و اصلاح مبانی و مبادی فکری علوم انسانی خود نموده و آن را از مبانی انسان مدارانه و لذت گرایانه خالی کرده و با استخراج و نهادینه سازی مبانی الهی و اسلامی بتواند زیر ساخت های فرهنگ جامعه را تغییر دهد. همان دغدغه ای که سالهاست با عنوان اصلاح مبانی علوم انسانی از سوی مقام معظم رهبری تاکید می شود.

 

در پایان امیدواریم بسیاری از مسؤولان با تجدید نظر و بازنگری در نگاه خود به توسعه اقتصادی و ارزش و جایگاه و لوازم و اثرات سوء آن، همّت خود را صرف بازسازی اسلامیِ اقتصاد و فرهنگ نمایند و این دو را دو مقولة مستقل و مجزّا نه انگارند و اهداف استراتژیک و راهبردی شعار امسال را که از سوی مقام معظم رهبری "اقتصاد، فرهنگ با عزم ملی و مدیریت جهادی" تعیین شده است محقق سازند.

 

/928/601/م

 

 

صابر جعفرزاده

 

*پی‌نوشت

 

 

[1] . ادبیات حاکم بر این نوشتار به طور غالب برگرفته عبارت‌های شهید آوینی بوده  و تنظیم مطالب، تقدم و تأخر آنها و نیز توضیحات از نگارنده است.

[2] .  سوره غافر – آیه 38 .

[3] . موج سوم / نوشته الوین تافلر که در توجیه مبانی توسعه تمدن غربی نوشته شده است.

[4] . همان / ص57 .

[5] . سیدنی پولارد/ اندیشه‌ی ترقی تاریخ و جامعه/ ص21 .

[6] . همان/ص10 و 11 .

[7] . سوره نجم – آیه 42 .

[8] . سوره های آل عمران-٢٨ ؛  نور-٤٢ ؛  فاطر - ١٨.

[9] . سوره علق- آیه 8 .

[10] . سوره بقره – آیات 46 و 156 .

ارسال نظرات