۲۳ آذر ۱۳۹۳ - ۱۷:۴۵
کد خبر: ۲۳۵۷۰۱
نگاهی به سیر تطور حکومت اسلامی از منظر قرآن و نهج البلاغه/بخش چهارم؛

از ایجاب حکومت اسلامی تا امتناع سکولاریسم دینی

خبرگزاری رسا ـ واقعیت تاریخی آن است که پیامبر اکرم(ص) پس از هجرت به مدینه، قبایل اطراف مدینه را به اسلام دعوت کرد و اتفاق و اتحادی به مرکزیت مدینه النبی به وجود آورد و همواره برداشت و تفسیر مسلمین از این واقعه چنین بوده است که پیامبر(ص) در مدینه، تشکیل حکومت داد.
حکومت اسلامي

در سه بخش پیشین این نوشتار، به بررسی موضوع حکومت اسلامی و آسیب‌های آن از منظر قرآن کریم و نهج البلاغه و با نگاهی به اندیشه‌های استاد صفایی حائری پرداختیم. ابتدا با ذکر مقدمه‌ای به اساسی‌ترین سوالات و مشکلات پیش روی حکومت اسلامی اشاره کردیم. سوال اصلی این بود که از منظر قرآن و نهج البلاغه، چه آسیب‌هایی برای حکومت اسلامی تصور می‌شود و در ادامه، نکات و سوالات دیگری از این دست مطرح شد.

 

در ادامه به آسیب شناسی حکومت اسلامی در عرصه مبانی فکری، آسیب شناسی حکومت اسلامی در ساحت کارگزاران حکومت دینی، آسیب شناسی حکومت اسلامی در ساحت ساختار و مدل حاکمیتی، آسیب شناسی حکومت اسلامی در ساحت مردم و گروه‌های سیاسی، وظایف عوام در حکومت دینی، وظایف خواص در حکومت دینی و... اشاره کردیم.

 

در ادامه این موضوع را یادآور شدیم که همگی اینها از منظر قرآن و نهج البلاغه چه رهیافتی دارد و اینکه آیا با ساخته شدن و خود سازی افراد جامعه، آن هم از منظر قرآن و نهج البلاغه، آسیب‌ها برداشته می‌شود و آیا با ساخته شدن افراد تأثیرگذار بر روی توده مردم، حکومت دینی آسیب دیگری ندارد؟ در ادامه و برای رسیدن به پاسخ‌های دقیقی برای این سوالات خطیر و اساسی، بایستی بحث را به شیوه‌ای جامع و دقیق مطرح ساخت و زمینه‌های مختلف آن را سنجید. سپس نگاهی به تاریخچه و زمینه‌های ظهور دین در عرصه سیاست داشتیم و به حکومت پیامبر اکرم(ص) و امیرالمومنین علی(ع) به لحاظ خصوصیات زمانی و مشکلات فراروی این بزرگواران در این عرصه پرداختیم.

 

 


از معناشناسی و ظرفیت‌یابی حکومت اسلامی تا رابطه دین و حکومت از منظر ایجابی

 

در بخش سوم، به معناشناسی و ظرفیت‌یابی حکومت اسلامی پرداخته و این سوال را ردیابی کردیم که رابطه دین و حکومت، از منظر ایجابی و امکان وقوعی و فلسفه وجودی چیست. این که اگر یک دین، انگیزه، روش، طرح، هدف و قانون حکومت را داشته باشد، آیا باز هم حکومت ندارد؟ صبغه حکومت ندارد؟ اینک و در چهارمین بخش از این نوشتار، به نقد و بررسی این موضوع پرداخته و سیر تطور این بحث را پی می‌گیریم.

همان‌طور که اشاره شد، دسته اول منکران حکومت دینی بر این اعتقاد تأکید دارند که اسلام در جوهر و محتوای خویش، مسلمانان را به تشکیل حکومت دینی ترغیب نکرده است. محور بحث آنان سال‌های حضور پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه است.


آیا پیامبر(ص) در مدینه حکومت تشکیل داد؟ و برفرض قبول، آیا این حکومت نشأت گرفته از فرمان الهی و دعوت دینی بود؛ یا آن که ریشه مردمی داشت؟ واقعیت تاریخی آن است که پیامبر اکرم(ص) پس از هجرت به مدینه، قبایل اطراف مدینه را به اسلام دعوت کرد و اتفاق و اتحادی به مرکزیت مدینه النبی به وجود آورد و همواره برداشت و تفسیر مسلمین از این واقعه چنین بوده است که حضرت در مدینه حکومت تشکیل داد و در کنار نبوت، زعامت سیاسی مسلمین را نیز بر عهده داشت. این اقدام ایشان ریشه درونی و تعالیم الهی داشت.
که در بحث گذشته گفتیم که می‌توانیم از شئون رسول، مثل شاهد، مبشر، منذر، داعی، سراج، حاکم و از کارهای رسول، مثل یتلوا، یزّکی، یعلّم، یبیّن، یضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلَالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیهِمْ(سوره اعراف ایه 157) لِتَحْکُمَ بَینَ النَّاسِ(سوره نساء ایه 105) و از اهداف و غایات رسالت مثل: لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ(سوره حدید آیه 25) و لِیظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ(سوره توبه آیه 33) و یجْعَلُکُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ(سوره نمل آیه 62) این موضوع را استنتاج نماییم.


 

 

اگر حکومت اسلامی نباشد تکلیف احکام اجتماعی دین چه می‌شود؟

 

و از حقوق رسول، مثل اطاعت و استجابت، اتباع، تسلیم، معیت، ولایت و از امکانات رسول مثل هدی، بیّنات، حکمة، موعظه، کتاب، میزان و قرآن بهره بگیریم. همان‌طور که می‌توانیم از سیره و از رفتار بیست و سه ساله رسول، وجهه حکومتی و صبغه و حتی نوع حکومت اسلامی را مشخص کنیم، همان‌طور که از تحلیل محتوایی دین و از بار رسالت و طرح کلی دین، این وجهه به دست می‌آید که این راه‌های متنوع و گوناگون، در مورد دین اسلام، با توجه به منابع قرآنی و روایی و نهج البلاغه دست یافتنی و سهل الوصول هستند.


البته حق ولایت و این که النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم، کفایت می‌کند تا وجهه حکومتی و نوع حکومت اسلامی را مشخص نماید که ملاک رهبری حکومت دینی در عبودیت است و ملاک انتخاب رسالت و امامت، عبودیت است که می‌فرماید: و أشهَدُ أنَّ مَحَمَّداً عَبدُهُ و رَسُولُه و در ملاک امامت نیز هست که: اللهم صلَّ علی عبدک و ولیّک  و امیرالمؤمنین علیه السلام در نامه 53 نهج البلاغه به مالک اشتر که در سال 38 هجری او را به فرمانداری مصر برگزید، فرمودند: هذا ما أمر به عبد الله علی أمیرالمؤمنین، مالک بن الحارث الأشتر فی عهده إلیه... که ما در بحث مشروعیت حکومت، در مورد پیامبر اکرم(ص) و تأسیس حکومت مطالبی را عنوان می‌کنیم.


تجربه تاریخی حکومت دینی


اشاره شد که
دسته دوم منکران حکومت دینی بر پی آمدها و نتایج منفی تشکیل حکومت دینی تأکید دارند و پرهیز از این نتایج منفی را پشتوانه انکار خویش قرار می‌دهند. محور استدلال آنان، ملاحظه انتقادی تجربه‌های تاریخی تشکیل حکومت دینی است در مقام پاسخ به این دسته مطالبی را یاد اور می‌شویم. آدم‌های مستقل و پراکنده راچه رشته‌ای به هم پیوند می‌دهد و چه زنجیری با هم همراه می‌سازد؟


رشته‌ای که گسستی نداشته باشد. ایمان و گرایش و هجرت و حرکت و جهاد و مبارزه و یا پناه دادن و یاری کردن رشته ولایت و دوستی و سرپرستی و رهبری خدا را درهم می‌تاباند، أُولَئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ( سوره انفال آیه 72 ). این‌ها هستند که با یکدیگر جمع می‌شوند و عصمت و ولایتی در میان آن‌ها بر قرار می‌شود، عصمتی که در آب‌ها از الودگی و نجاست ان حفاظت می‌نماید، ودر دل‌های مؤمن به طهارت و رشدشان کمک می‌کند.

 

 


اما اگر ایمان بود، در هدف هماهنگی بوده، ولی هجرت نبود و به خاطر هدف، حرکتی صورت نگرفت، پس دیگر ولایتی در میان نخواهد بود و رشته عصمتی و حفاظتی بر قرار نخواهد شد. ایمان به تنهایی ولایت نمی‌آورد؛ ولی حق نصرت و یاری می‌آورد: «اِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیکُمُ النَّصْرُ»(سوره انفال آیه 72) و ایمان همراه هجرت و جهاد و یا پناه دادن و نصرت کردن، ولایت را می‌سازد و این رابطه را پی می‌ریزد و این پنج عنصر ایمان، هجرت، جهاد، پناه و نصرت، ایمان حق و مؤمن ثابت را تشکیل می‌دهد: «اولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ»(سوره انفال آیه 74).


و در ادامه همین آیات در سوره انفال آمده: «إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ وَ فَسَادٌ کَبِیرٌ»(سوره انفال آیه 73). اگر در برابر ولایت‌های کفر و پیوندهای آنان با شما به این پیوند و ولایت و نصرت روی نیاورید، در زمین فتنه‌ها تحقق می‌یابد و فساد کبیر ثبات می‌گیرد. آن جا که رشته ولایت گسسته شود، هر کدام برای شکستن دیگری کافی هستیم و نیاز به دشمن خارج نیست؛ پس آن جایی که از تو کمک بخواهند و از تو دعوت کنند، نمی‌توانی کوتاهی کنی و نمی‌توانی چشم و گوش ببندی.


و این نصرت تا هنگامی است که یاران در راه باشند و به اضلال و فساد و اسراف روی نیاورده باشند که، ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُدًا(سوره کهف آیه 51). «وَ لَا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِین» «الَّذِینَ یفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لَا یصْلِحُونَ»(سوره شعراء آیه 151و 152) ئوَلَا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ(سوره اعراف آیه 142) پس اصل نصرت و ولایت از عهد و پیمان با الله و از ایمان به او و به روز دیگر ریشه می‌گیرد.


با توجه به هدف و هماهنگی با آن و دوری از اسراف، فساد و اضلال، محدود می‌شود و اندازه و مقدار نصرت و ولایت، به مقدار قابلیت و شکر و سلوک طرف بستگی دارد؛ هر اندازه از جهاد و هجرت فاصله بگیرد، از ولایت دور می‌شود و اگر از ایمان و هدف فاصله گرفت، از نصرت محروم می‌شود و از آنجا که به کفر روی می‌آورد، درگیری با او آغاز می‌گردد. سوء استفاده از نصرت و حتی از هدایت، دلیل ضعف در ناصر و هادی نیست که از امدادهای الهی هر کس به گونه‌ای بهره می‌گیرد: «کُلًّا نُمِدُّ هَؤُلَاءِ وَ هَؤُلَاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّکَ وَ مَا کَانَ عَطَاءُ رَبِّکَ مَحْظُورًا»(سوره اسراء آیه 20)

 


 

پس نمی‌توان به خاطر استفاده، نصرت و هدایت را مخصوص به معصوم دانست و دیگران را از هدایت و نصرت بر کنار داشت. آن جا که وعی و فقه نباشد، از هدایت و آنجا که توجه به هدف نباشد، از نصرت سوء استفاده می‌شود و این سوء استفاده، حتی از معصوم و حتی از عنایات حق و هدایات او تحقق می‌یابد و همین دلیل کافی است که مشکل در هادی و ناصر نباشد و در فاعل نباشد، که مشکل در قابل، با تمامی دقت‌ها تحقق می‌یابد و این شکل گاهی در نبود وعی و جامعیت و گاهی در چشم پوشی از موازین و گاهی در غفلت از شرایط و ملابسات سر می‌گیرد.


که سوء استفاده‌ها از معصومین کم نیست؛ پس در هدایت و در نصرت اگر تو به حدود و اصول توجه داشته باشی، دیگر مشکل نیست و این اصول در این آیات ایمان، هجرت، جهاد، پناه و نصرت برای ولایت است.


در هر حال سوء استفاده، دلیل محروم شدن و محروم کردن نیست که باعث دقت بیشتر در مراعات حدود و توجه بیشتر به شکر، کفر، قابلیت و نقطه‌های قدرت و ضعف طرف مقابل است. در واقع به همان نسبتی که ارزش نصرت و هدایت بالا می‌رود، طبیعی است که وسوسه‌ها و فتنه‌های شیاطین هم بیشتر شود. با وجود مشکلات در راه، شیطان نتیجه می‌گیرد که بنشین، در حالی که باید آماده‌تر شد که در قرآن، در سوره احقاف آیه 30 آمده است: یهْدِی إِلَى الْحَقِّ وَ إِلَى طَرِیقٍ مُسْتَقِیمٍ و حضرت در خطبه 16 می‌فرماید: الیمین و الشمال مضلة و الطریق الوسطی هی الجادة، علیها باقی الکتاب و آثار النبوة و منها منفذ السنة و إلیها مصیر العاقبة. هلک من ادعی و خاب من افتری من أبدی صفحته للحق هلک و کفی بالمرء جهلاً ألا یعرف قدره.


این خطبه به تمامی، ربط قدر – تقوی – و حق را نشان می‌دهد و از قدر وحد، افراط و تفریط و چپ و راست مشخص می‌شود، طریق این گونه به دست می‌آید. طریقی که بن بست ها را می‌شکند، چون با توجه به جهت و قانونمندی، همه جا راه نیست. در این خطبه آمده: حق و باطل و لکل أهل...؛ اگر باطل به حکومت رسیده و صاحب امر شده، از پیش بوده و اگر حق کم و ناچیز بوده همین است و امیدی هست و کم می‌شود که آب رفته به جوی باز آید و جاهلیت بازگشته، از میان برود؛ جاهلیتی که به همان صورت هنگام بعثت رسول بازگشت.


دین دو وجهه دارد؛ طرح و اجرا. هر طرح با مبانی و مقاصد، با قدر آدمی و با اهداف بر خاسته از این قدر، نقادی می‌شود؛ همان طور که با انسجام و هماهنگی، مجموعه معارف و عقاید و نظام و احکام ارزیابی می‌شود، همان‌طور که در نگاه تطبیقی با مکتب‌ها و یا روش‌های دیگر بررسی می‌شود و با آرمان‌های آن مکاتب و با مبانی و مقاصد آن‌ها مقایسه می‌گردد. اما اجرای دین، ناچار با اهداف و مقاصد دین نقد می‌خورد و مسئله انحراف و تحریف، با اهداف و با اصول و با موازین دینی سنجیده می‌شود. موفقیت و پیروزی و شکست و ضعف، ملاک نقد نیست و حقیقت و هویت دین را با جریان تاریخی و آنچه از آن تحقق یافته نمی‌توان آزمود.

 


سکولاریزم و انکار حکومت دینی


جوهره سکولاریزم، پذیرش عقلانیت سکولار است. این عقلانیت بر خود اتکایی و استقلال عقل و دانش بشری از وحی و تعالیم دینی تأکید دارد. برای پاسخگویی مطالبی ارائه می‌شود. اگر آدمی اجتماعی را انتخاب کرد و یا شخصی و یا گروهی را پذیرفت، هر چند که در جمع از جهات گوناگون محدود می‌شود و با عشق و گرایش به شخصی از خواسته‌های گسترده خود جدا می‌گردد، ولی این محدودیت، تعلّق، تبعیّت، تسلیم، ولایت پذیری، فرمانبری و عبودیت، با شخصیت آدمی منافات ندارد، که برخاسته از انتخاب و اختیار اوست و این حق انسان است که انتخاب کند و آزاد باشد.


حتی اگر با آزادی به تسلیم و پیروی روی بیاورد، به خصوص آنجا که این انتخاب از فهم و معرفت و از عشق و احساس او مایه بگیرد و در کشاکش راه‌ها و بیراهه‌ها، به این انتخاب رسیده باشد. لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ.(سوره حدیدآیه 25)


آنچه مسخ و نفی آدمی را به دنبال می‌آورد، ظلماتی است که آدم‌ها را در بر می‌گیرد تا نه خودش و نه روابطش و اهدافش و نه اندازه‌هایش را نشناسد و نبیند و فقط با عادت‌ها و غریزه‌هایش یا دهانش و هوسش، انتخاب کند و احساس آزادی هم بنماید؛ چون آنچه مزاحم است، حقیقت آزادی و فراهم شدن نجدین و ظهور بینات و نور و مشخص شدن معیارها و میزان‌هاست.


و توجه دادن به اندازه وجودی و وضعیت آدمی، او را آماده‌تر و سازنده‌تر می‌سازد؛ اگر برای کسی که راه درازی در پیش دارد و امکان محدودی برداشته، تو از محدودیت امکانات و وسعت راه بگویی، آیا او را تحقیر کرده‌ای و علم و فهم او را نادیده گرفته‌ای و جلوی رشد و بالندگی او را بسته‌ای؟!

 


این علی(ع) است که با مقام عصمت فریاد برمی آورد: آه من قلة الزاد و طول الطریق


تحقیر آن جایی است که تو راه را ببندی و آدمی را مجبور به بازگشت به غریزه و انحطاط و به طبیعت بدانی، نه آنجا که با محدودیت علم و عقل و عرفان و غریزه، او را به وحی پیوند می‌زنی و از احاطه ربوبی و آگاهی الهی بهره مند می‌سازی؛ چون آدمی با تفکر و تعقل به اضطرار و به وحی می‌رسد: «إِنَّ عَلَینَا لَلْهُدَى»(سوره لیل آیه12)


حضرت در خطبه 3 نهج البلاغه معروف به شقشقیه می‌فرماید: سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید! اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود و یاران حجت را بر من تمام نمی‌کردند و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکم بارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش می‌ساختم و در کلام علی(ع) می‌بینیم که می‌گوید دنیای شما در نگاه من، از آب بینی بز، از کفش پاره و از استخوان در دست جذامی بی‌مقدارتر است؛ إلا أن أقیم حقاً أو أدفع باطلا.


در جهان و انسان، اندازه‌ها در نتیجه حدود و در نتیجه حقوقی مطرح می‌شود؛ این اندازه‌ها ثابت است. در کنار پدیده‌های متغیر، روابط ثابت وجود دارد که خاستگاه و جایگاه قانون و نظام و سنت‌هاست، در برابر شرایط متغیر و موضوعات متحول، نگاه جامع و توجه به شرایط متفاوت وجود دارد.


و برای جواب گویی به ریز مسائل، باز نظام جواب‌گو و توجه به مبانی و مقاصد و شرایط وجود دارد، که این هر سه به شکل و روش و دستور عمل در صورت‌های متفاوت می‌انجامد. با این مجموعه که همراه عمومات، اطلاقات، اصول لفظی، اصول عملی، احکام ثانوی، عهد، عقد، ضرر، حرج ضرورت، تسهیل، یسر و احکام حکومتی، به میدان می‌آید. گفتیم که دین حتی اگر مبدء و معاد و حتی مبدء و توحید را داشته باشد، برنامه ریزی آن متفاوت خواهد بود.


دین می‌خواهد آدمی تمامی موتورهایش را روشن کند و با حس، وهم، خیال، فکر، عقل، احساس، عواطف و غرائزش حرکت کند، یعنی می‌خواهد آدمی بسنجد و میزان داشته باشد و با بیّنات و میزان انتخاب کند. اگر آدمی در صراط بود، او را به سبیل و کارهایش هدایت می‌کنند؛ «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ»(سوره عنکبوت آیه 69)

 

 


انسان می‌تواند قانون گذار باشد؛ اما تا چه اندازه؟ تا چقدر؟

 

آری انسان می تواند قانون‌گذار باشد؛ اما تا حدی که آن را یافته و برآن احاطه دارد. اندیشه مثل چشم است و علم و دانش انسان همانند نور، چشم می‌بیند، اما تا اندازه‌ای که نور جلوی ان را روشن کند.


اندیشه قانون می‌گذارد؛ اما تا اندازه‌ای که علم او پیشرفته باشد و دستور می‌دهد. اما بر اساس قانون‌هایی که علم در هستی کشف نموده. لیکن چه بسیار قانون‌هایی که هنوز از آنها بی‌خبریم. عقل هنگامی صلاحیت قانونگذاری دارد که بر همه راه انسان و بر تمام عوالمی که در سر راه انسان است و بر تمام قانون‌هایی که این عوالم و بر انسان حکومت دارند، احاطه داشته باشد. بشر پس از قرن‌ها، هنوز نه از خودش چیزی می‌داند و نه از هستی وسیع و گسترده و نه از طول راه انسان در این هستی.


پس اگر ما انسان و امکانات حسی، تجربی، علمی، عقلی و قلبی و غریزی او را در رابطه با خود این نیروها و در رابطه با اشیاء و افراد و با توجه به قدر و استمرار و ارتباط های محتمل انسان با عوالم دیگر، بررسی کردیم و به ناتوانی و نارسایی این نیروها و امکانات برای این انسان بیشتر از هفتاد سال رسیدیم، ناچار ضرورت وحی و دین مطرح می‌شود؛ چون بحث سکولار زمانی مطرح می‌شود که دین ریشه در ضرورت نداشته باشد.


پس اگر ما از اثبات خدا و معاد و وحی به احتیاج به خدا و معاد و وحی روی بیاوریم و با این افتقار و اضطرار آغاز کنیم، دیگر به انتظار از دین نمی‌پردازیم، که می‌گویند تو محتاجی، تو مفتقری و تو مضطری که در سوره فاطر آیه 15 می‌فرماید: «أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ» اینجاست که کلام امام حسین(ع) در دعای عرفه می‌خواهد: «اغننی بتدبیرک عن تدبیری و باختیارک عن اختیاری و اوقفنی علی مراکز اضطراری» انسان آن جا به تسلیم و اطاعت می‌رسد که ریشه‌های اضطرار و مراکز بیچارگی خود را بشناسد. مجبور می‌شود برای برنامه ریزی برای این انسان مقدر، مستمر و مرتبط به وحی روی بیاورد.

 

ادامه دارد...


حسن حامدی

/830/702/ر

 

ارسال نظرات