جریانهای سیاسی پیش از انقلاب پایگاه مردمی نداشتند
اشاره؛
در جریان انقلاب اسلامی ایران گروهها، احزاب و جریانهای مختلفی شرکت داشتند، این جریانها هر کدام بر اساس اندیشههای مختلف شکل گرفته بودند و شعارها و نظریههای گوناگونی ارائه میکردند، پس از پیروزی انقلاب نیز برخی از این جریانها با سهمخواهی از انقلاب به انحراف کشیده شدند. بررسی جریانهای پس از انقلاب و شناخت دیدگاههای آنان کمک میکند تا ضمن شناخت میزان تاثیر آنها در پیروزی انقلاب بتوانیم مقایسه ای از اندیشههای کنونی موجود در فضای سیاسی با اندیشههای انحرافی پیش از انقلاب داشته باشیم و در این میان به آسیبشناسی انقلاب اسلامی از این جهت بپردازیم. از این رو خبرگزاری رسا با برگزاری میزگردی علمی با حضور حجج اسلام محمد علی لیالی، عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ و معارف اسلامی و محمدجواد نوروزی، عضو هیات علمی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) به بررسی جریانهای پیش از انقلاب پرداخته است.
پیش از انقلاب جریانهای مختلفی فعالیت میکردند آیا اندیشههای این جریانها را میتوان به عنوان ایدئولوژی پذیرفت و چقدر این جریانها در پیروزی انقلاب اسلامی تأثیر داشتند؟
حجتالاسلام لیالی: جریانشناسی ایران معاصر را به چند دوره تقسیم میکنند؛ دوره مشروطیت و پیدایش احزاب و گروههای سیاسی که در پدیده مشروطیت نقش داشتند، دوره پیدایش پهلوی و عصر پهلوی اول و مرحله سوم حکومت پهلوی دوم، محمدرضا پهلوی است. دوره محمدرضا هم در یک نگاه کلی به سه دوره تقسیم میشود. دوران ضعف حکومت محمدرضا 1320 تا 1332 که سیر تحولی در این دوران اتفاق میافتد، مرحله دوم از 1332 تا 1357 است که خود این مرحله به دو دوران 1332 تا 1342 و 1342 تا 1357 تقسیم میشود. پیدایش و ظهور امام و نهضت امام خمینی(ره) در مقطع دوم از حکومت محمدرضا پهلوی، بعد از ارتحال مرحوم آیتالله بروجردی در سال 1340 و هنگامی که نقش مرجعیت و رهبری امام مطرح شد اتفاق افتاد.
از زوایای مختلفی میتوان به جریانشناسی و شناخت احزاب و گروههایی که در عرصه تحولات سیاسی در جوامع حضور دارند پرداخت و این موضوع را مورد بحث و بررسی قرار داد. تحول پدیده سیاسی 1979 یا انقلاب اسلامی ایران از جهاتی با سایر پدیدههای سیاسی متفاوت است. بخش رهبری، مردم، ایدئولوژی از جهاتی شبیه پدیدههای سیاسی دیگر است. امروز در اصطلاح علم سیاسی، نقش احزاب، گروهها و جریانهای سیاسی را در پدیدههای سیاسی پررنگتر میکنند و در هر حال پدیده ها را مردمی نمیبینند. مردم در قالب هیئات، سازمان ها و گروههای تشکیلاتی نمود پیدا میکنند و مبانی فکری خاصی را برای خود دارند. براساس این نگاه، پیدایش پدیده انقلاب اسلامی ایران از مقطع 1342 تا 1357 را میتوان بررسی کرد و مهم ترین گروه ها و جریانهایی که در این دوران در جامعه حضور دارند را به چند بخش تقسیم کرد. یک بخش خود جریان حاکمیت و حکومت است. خود نظام پهلوی یک جریان سیاسی حاکم است که تمام قدرت را در دست دارد، از یک مبانی فکری، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی پیروی میکند. طبیعتا تمام جریان هایی که در مقابل جریان حاکم هستند جریانهای رقیب یا مخالف محسوب میشوند با میزان شدت و ضعفی که در دوری از قدرت و حاکمیت حکومت پهلوی یا نزدیکی که به حاکمیت و حکومت پهلوی دارند. پس در یک تقسیم بندی می توان گفت دو جریان کلی وجود دارد؛ یکی جریان حاکم و دیگری جریانهای رقیب یا مخالف. اما از آنجا که نمیتوان همه جریانهای رقیب، مخالف و گروهها و جریانهای مقابل نظام سیاسی حاکم را در یک سطح دید باید آنها را در چند دسته تقسیمبندی کرد؛ گرایش اول را میتوان تحت عنوان گرایش چپ با نگاه به اندیشه مارکسیست، کمونیست و سوسیالیست متأثر از پدیده انقلاب 1917روسیه دانست.
جریان دومی که در این دوران باز به عنوان یک جریان فکری و گروه سیاسی در عرصه تحولات سیاسی حضور دارد به جریان ملی گرای مشروطه خواه معروف است که در قالب جبهه ملی و نهضت آزادی و جریانهای وابسته به آنهاست. این جریان ملی گرا گرچه اسمش ملیگرا است ولی در واقع غربگرا است. برخلاف جریان اول که گرایش به اتحاد جماهیر شوروی، مارکسیست و سوسیالیست دارد، تفکر دوم نگاه غرب و آمریکا و عملا نگاه به لیبرالیسم و لیبرال دموکراسی دارد.
جریان سومی که باز در این دوران حضور دارد و قابل تأمل و بررسی است جریانی است با گرایش دینی اما با نگاه تحجر دینی و متحجرانه ای که عملا ممکن است نقطه اشتراک و اختلافی با جریان تفکر دینی و جریان حکومت پهلوی داشته باشد، اما این جریان تحجر عملا در برپایی نظام اسلامی همراهی نمیکند تفکری ما نماد و قالبش را در انجمن حجتیه میبینیم.
تفکر و جریان بعدی که در این دوران می توان از آن نام برد، جریان های التقاطی است. جریان های التقاطی ممکن است صرفا جریان سیاسی نباشند اما جریان فکری هستند. نوع تفکر آنها عموما تفسیر مادی و تجربی نسبت به دین و گزارههای دینی است. مهمترین جریان و تفکری که ما به آن معتقد هستیم متعلق به تفکر فقه و فقاهت و حکومت اسلامی است و عملا نهضت امام خمینی(ره) از دل این تفکر برخاست. مؤلفه ها، سازمان ها، اندیشهها، احزاب و گروههایی که متعلق به این جریان هستند عملا همراه با دیگر گروهها، رقیب حکومت پهلوی هستند اما در بین این جریانها هم رقابتهایی وجود دارد، به نوعی تفکر سوم در تلاش است با حکومت پهلوی مقابله و مبارزه کند در عین حال با دو جریان کناری خود که جریان گرایش به چپ و گرایش به راست هست نیز باید مقابله کند، در نهایت در مقابل این چهار تفکر اساسی(جریان حاکم، چپ، راست و متحجر) جریان فقهی فقاهتی و تفکر امام خمینی در عرصه تحولات سیاسی و نظریه پردازیهای سیاسی موفق میشود و بعدها پس از پیروزی انقلاب ، عملا جریانهای دیگر به مخالفت با نظام اسلامی میپردازند.
حجتالاسلام نوروزی: اگر در حقیقت شکلگیری انقلاب اسلامی را مرهون سه عامل اساسی رهبری، مردم و اسلام بدانیم، بیتردید اسلام مهم ترین عاملی است که موجب پیوند مردم و رهبری میشود. در واقع گفتمان و تلقی و دیدگاهی وجود دارد که در درون این گفتمان رهبری با مردم پیوند برقرار میکند، مردم آنچه را رهبری بیان میکند میفهمند و رهبری هم چون مردم را در درون این چهارچوب فکری مورد توجه قرار میدهد در مییابد که باید روی چه عناصری تأکید کند که موجب خیزش، انقلاب و هدایت فکری شود. در جریانشناسی فکری و تحولات پیش از انقلاب و نقش گروههای چپ در تکوین انقلاب اسلامی باید چند محور را مورد توجه قرار داد. اولین نکته ای که در این باره قابل توجه است آن است که اساسا مبنای جریان های فکری و جریانشناسیها چیست. این پرسش مهمی است که باید به آن توجه کرد و بعد باید دید درون جامعه قبل از انقلاب این معیار و مدار چگونه است.
اگر معیار جریانشناسی را آموزههای دینی و قرآنی قرار دهیم، به نظر میرسد در قرآن کریم بر روی سه جریان اساسی تأکید شده است؛ جریان اسلام ناب که برگرفته از تعالیم پیامبر مکرم اسلام(ص) و استمرار توحید و انبیای پیشین است. جریان کفر که دقیقا نقطه مقابل این جریان است و در خلال آن جریان نفاق است که در واقع طیفی از این دو جریان را دربرگرفته، روحش کفر است اما ظاهرش اسلام است. بر این اساس به نظر میرسد در جریانشناسی تحولات پیش از انقلاب، نقطه عظیمت جریان شناسی را بایستی آموزههای دینی قرار دهیم، یعنی جریانشناسیها را در مدار آموزههای دینی انجام دهیم. اگر بخواهیم در تحولات پیش از انقلاب براساس نقطه عزیمت دین جریان شناسی کنیم به نظر می رسد در تاریخ معاصر ایران و به ویژه از مشروطه به این طرف شاهد شکل گیری جریان هایی هستیم که این جریان ها دارای یک فراز و نشیب و نقاط عطفی است که یکی از مهم ترین آنها انقلاب اسلامی است. در حقیقت با توجه به این نکته به نظر می رسد که جریانهای سیاسی قبل از انقلاب را می توانیم براساس نوع نگاه به اسلام به طور کلی در دو چارچوب و دو مقوله طبقه بندی کنیم؛ جریانهایی که در چارچوب اندیشه اسلامی تلاش می کنند، جریانی که سکولار است یعنی آبشخور فکری اش مدرنیته و تحولاتی است که بعد از رنسانس در غرب شکل گرفت و در قرن هیجدهم پس از شکل گیری وارد جوامع شد و در قرن نوزدهم هم وارد دنیای اسلام و از جمله ایران شد. ورود این جریان به جوامع اسلامی و جامعه ایرانی یک فراز و نشیبی را طی کرد. به طور کلی این جریان با نقد جریان دینی و کوشش در جهت تبیین آموزه های سکولار ابتدا به تدریج در عرصه نگارش کتاب هایی به وقوع پیوست و شاید نقطه عطف ورود این تفکر را بتوان جنگ های ایران و روس و شکست ایران در مقابل روسیه تزاری ذکر کرد. از آن مقطع، این تفکر به تدریج در جامعه ایرانی رشد و نمو پیدا و در قالب جریان روشنفکری غربزده خود را سازماندهی و در فرایند شکلگیری نهضت مشروطه نقش مهمی در تحولات جاری جامعه ایفا میکند. این جریان بعد از شکلگیری نهضت مشروطه در حقیقت تلاش میکند با آن استبداد حاکم پیوند برقرار کرده و جریان دینی را از صحنه سیاسی حذف کند، علیرغم اینکه تکوین نضت مشروطه مدیون تلاش و جدیت جریان دینی و رهبران اسلامی و عالم دینی هست.
بنابراین مشروطه را از این جهت میتوان نقطه آغاز عملی جریان های سیاسی در داخل ایران ذکر کرد از این رو بعد از نهضت مشروطه شاهد شکل گیری احزاب و گروه بندیهای سیاسی هستیم. به عبارت دیگر نهضت مشروطه نخستین تحولی است که بعد از آن شاهد شکل گیری احزاب هستیم. احزابی با گرایشات چپ که یکی از آموزه های مهم مثلا حزب دموکرات تقی زاده آن است که دین و سیاست از هم جدا است و هرکس بخواهد وارد این حزب شود باید دین را کنار بگذارد. بر این اساس شاهد این نکته هستیم که از مشروطه به بعد در کنار آن استبداد حاکم و در کنار آن جریان دینی که یک حرکت قالب در جامعه ما است، جریان هایی شکل می گیرد که در واقع قبله آمال آنها غرب است. و کودتای رضاخان موجب می شود که این جریان در ایران حاکمیت کامل پیدا کند یعنی در واقع سکولاریزاسیون در ایران حاکمیت پیدا می کند. براین اساس شاهد آن هستیم که اقدامات و سیاست های رضاخان همه در جهت حذف دین از عرصه حیات سیاسی اجتماعی و حاکمیت آموزه های سکولار غربی است. مانند کشف حجاب و تحولی که در نظام حقوقی اتفاق افتاد و همه قوانین سکولار شد. در این هنگام یعنی همزمان با کودتای رضاخان و تحولات بعد از آن در کنار این جریان به اصطلاح سکولار و غیر دینی شاهد ظهور یک جریانی با گرایش مارکسیستی هستیم که از آن به جریان چپ یاد میشود. نقطه آغاز این جریان بر می گردد به سال های 1917 بعد از انقلاب شوروی سابق که این جریان به تدریج در درون ایران اتفاق می افتد و در نهضت جنگل هم اجمالا حضور دارد اما به طور کلی حدود سال 1309 یک جریان با عنوان جریان 53 نفر با همین تفکر در ایران شکل میگیرد که در سال 1314 اعضای آن دستگیر میشوند. رهبر این جریان دکتر تقی ارانی است که مجله ای به نام دنیا منتشر و در آن تفکرات ماتریالیستی را ترویج میدهد. مرحوم علامه طباطبایی در دهه بیست در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم تلاش می کند دیدگاه های موجود در این مجله و تفکرات ماتریالیستی را نقد کند. بنابراین در کنار جریان دینی تفکری با گرایشات لیبرالیستی و گرایش مارکسیستی وجود دارد که در سال 1320 در قالب حزب توده سازماندهی می شود و ادامه پیدا میکند.
به هر حال قبل از انقلاب شاهد جریان های فکری مختلفی در جامعه هستیم. یک جریان که قاعدتا ریشه در تاریخ 1400 ساله جامعه دارد، جریان دینی و اسلامی هست که بعد از نهضت مشروطه تلاش میکند خود را به لحاظ فکری باز تولید کند یعنی در واقع اندیشه خود را متناسب با زمانه به گونه ای طراحی و تنظیم کند که بتواند معضل روز را پاسخ دهد. در کنار این جریان، جریانهای به اصطلاح با گرایش راست و لیبرالیستی که در حزب توده و نهضت آزادی سازماندهی شده و یک سری جریانهای چپ هم وجود دارد. منتهی از سال 42 به این طرف که در واقع یکی از نقاط عطف انقلاب اسلامی است شاهدیم که جریان دینی یعنی جریانی که حضرت امام پیشتاز آن است و رهبری آن را به عهده دارد غلبه پیدا میکند. نبض تحولات فکری از سال 42 به بعد با اشارات و رهبری های حضرت امام و متفکرانی که در حقیقت آبشخور فکری شان تفکر حضرت امام است به حرکت در میآید و بسیاری از احزاب چپ، راست مانند حزب توده که بزرگ ترین حزب چپ است و سازمان یافته ترین حزب در دهه بیست تا سی است اصلا به حساب نمی آیند.
من برداشتم این است که در تکوین انقلاب اسلامی این احزاب و جریانها به هیچ وجه نقشی نداشتهاند. در واقع شروع فعالیت آشکار این احزاب از حدود سال 56 و در موجی است که به مدد انقلاب اسلامی آغاز شده، برای همین اینها تلاش می کنند در این فضا بستری برای فعالیت های خود ایجاد کنند وگرنه در تکوین انقلاب در طول مبارزه حرکت خاصی از این ها به چشم نمی خورد. خیلی از کتابهایی که با نگاه منصفانه نوشته شده دقیقا این نکته را تأیید میکنند. مثلا کتاب «مقدمهای بر انقلاب اسلامی» که در تحلیل انقلاب اسلامی عامل اسلام را خیلی دخالت نمی دهد و اساسا معتقد نیست که اسلام سبب پیروزی انقلاب شده، نقش گروه های مختلف مثل نهضت آزادی، سازمان مجاهدین خلق، حزب توده و احزاب دیگر را در انقلاب اسلامی بررسی کرده و اینها را هیچ می شمارد و معتقد است این احزاب در پیدایش انقلاب اسلامی هیچ نقشی نداشتهاند یا اگر داشتهاند آنقدر اندک است که به حساب نمیآید. این برداشت در کتاب های مختلف و تحلیل هایی که حتی خود غربی ها راجع به انقلاب اسلامی نوشتهاند به صراحت بیان شده است.
در جریان مشروطه می بینیم که برخی روحانیان مانند آیات طباطبایی و بهبهانی گرایشهایی به سمت روشنفکری دارند. اساسا برخورد روحانیان و مراجع با احزاب فعال پس از مشروطه تا زمان انقلاب چگونه است؟ آیا روحانیت نقشی در شکل گیری یا ادامه فعالیت این احزاب داشته است؟
حجتالاسلام لیالی: برای فهم نقش احزاب، گروه ها و جریان های سیاسی در تحولات سیاسی اگر به چند نکته اشاره کنیم و از این زاویه وارد بحث شویم سهم هر یک از آنها را می توان تعیین کرد. طبیعتا بسیاری از این احزاب و گروه های سیاسی در پیدایش انقلاب اسلامی نقشی ندارند و عملا با مذهب و حکومتی که دینی باشد سازگار نیستند، اما به این معنا نیست که در تحولات سیاسی نقش نداشته اند چراکه مخالف با حکومت پهلوی بودند. معنای حزب و گروه و جریان های سیاسی آن است که برای به دست گرفتن قدرت، (تمام قدرت یا بخشی از آن) یا سهیم شدن در قدرت فعالیت می کنند و با شدت و ضعف با حکومت پهلوی مخالفت میکنند. برخی به دنبال براندازی حکومت پهلوی و در پی سهمگیری هستند. بعدها خواهیم دید که جبهه ملی وقتی در سالهای پایانی یعنی سالهای 56 و 57 که بختیار به صحنه میآید عملا از جریان مخالفان پهلوی کنار می رود. طبیعتا این نوع نگاه یعنی تفکیک بین نقش اینها در پیدایش انقلاب اسلامی و در پیدایش تحولات سیاسی.
مشروطیت دو سؤال برای ما مطرح کرد که عامل پیدایش و تحولات سیاسی بعد از آن در محور این دو سؤال میچرخد. در جریان مشروطه اجمالا پذیرفتیم که عقب ماندهایم، حال سوال اول این است که راز عقب ماندگی جامعه ایرانی چیست و برای حل معضل عقب ماندگی چه باید کرد و سوال دوم این که نقش دین در عرصه تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی چه خواهد بود. طبیعتا هر پاسخی که بخواهیم به این دو سوال دهیم و هر نوع دارو و درمانی که برای عقب ماندگی جامعه ایرانی بخواهیم پیشنهاد دهیم منجر به ایجاد یک نگاه، مکتب و جریان سیاسی میشود. اگر بخواهیم به مذهب، دین و دیانت در عرصه تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نقشی دهیم، دیدگاه حاکمی که از دل این نگاه دینی برمیخیزد با نوع نگاهی که مذهب و دین را افیون تودهها میداند یا حداقل به دین و دیانت در بعد فردی معتقد است متفاوت خواهد بود. وقتی بخواهید از عقب ماندگی رهایی پیدا کنید به مدلی نیاز دارید تا بر اساس آن عمل کنید، یک مدل معتقد به بازگشت به کتاب و سنت و مؤلفه های دینی و هویت قومی خودمان است، یک نگاه معتقد به بازگشت به مارکسیست و سوسیالیست است و یک نگاه هم به بازگشت به غرب، مدرنیته، تجدد و لیبرالیسم غرب و در دوران جدید آمریکا وجود دارد، این نوع نگاهها نسبت به دین و دیانت در عرصه تحولات سیاسی، اجتماعی و در عرصه پیدایش انقلاب اسلامی وجود دارد.
هشت نوع نگاه با عنوان تئوریهای یا نظریههای انقلاب مطرح شده است، وقتی نگاه منصفانهای داشته باشیم میبینیم انقلاب اسلامی ایران با سایر انقلاب ها یک تفاوت جدی دارد و آن نوع نگاه مذهب و دخالت دین در پیدایش این پدیده است. در هر حال رهبری این پدیده از میان مرجعیت، روحانیت و حوزههای علمیه است. استفاده نیروهای انقلاب در پیدایش پدیده انقلاب از اعیاد و وفیات، محرم، صفر، ماه مبارک رمضان و استفاده از ایام خاص نشان از آن دارد که مذهب و حداقل هویت شیعی و تفکر اسلامی در پیدایش انقلاب اسلامی سهم و نقش اصیلی داشته است که این نگاه را طبیعتا جریان های چپگرا و راستگرا نمیتوانند بفهمند. جریانهای چپگرا عموما عامل اقتصاد و شرایط اقتصادی را سبب پیدایش انقلاب میدانند و جریانهای لیبرالیسم و راستگرا علل و عوامل دیگری مثل استبداد، دیکتاتوری و فضای اختناق را عامل پیدایش انقلاب میدانند. اینجا یک تفکیکی بین نوع نگاه جریان های مذهبی در پیدایش پدیده انقلاب اسلامی با سایر جریان ها می توان ایجاد کرد. طبیعتا انقلاب اسلامی، انقلابب مذهبی و دینی است آن هم با هویت اسلامی و نگاه تفکر شیعی که معتقد است این انقلاب برخاسته از مؤلفههای دینی قرآن، سنت و سیره اهل بیت(ع) است و به طور طبیعی روحانیت و مرجعیت در آن نقش دارد.
در جریان مشروطه، روحانیت هم در بین رهبران موافق مشروطیت و هم در بین رهبران مخالف این جریان حضور دارد. مشروطیت عملا نشان داد که روحانیت نسبت به بعضی از تحولات و پدیدههای سیاسی دیگر اعتمادی نخواهد داشت، از این رو میبینیم روحانیت بعد از مشروطیت نوعی انزوا و سکوت اختیار میکند. در جریان آمدن و پیدایش رضاخان سکوت میکند از این رو میبینیم مرحوم مدرس در مخالفت با رضاخان تنهاست و در مخالف با این دیکتاتور به تعداد انگشتهای یک دست هم همراه پیدا نمیکند، این به دلیل همان فضای بی اعتمادی است که نسبت به پدیدههای سیاسی در دوران مشروطیت بر روحانیت حاکم شد برای همین در تحولات سیاسی دخالت نمیکند و عملا اعتماد و اعتقادی به احزاب، گروهها و جریان های سیاسی ندارد. به نوعی این پدیده را در دوره پهلوی اول هم مشاهده خواهیم کرد. در پیدایش پدیده انقلاب اسلامی ایران از سال 42 این نگاه برگشت یعنی دیگر احزاب، گروه ها و جریان های سیاسی پیدایش انقلاب را به عهده ندارند و این روحانیت، مرجعیت، امام و شاگردان ایشان عملا این پدیده را شروع میکنند. شاید مهم ترین عاملی که در پیدایش پدیده انقلاب اسلامی ایران نقش دارد، روحانیت و به تبع آن مرجعیت و در راس آن حضرت امام(ره) به عنوان یک مرجع دینی است. قبل از اینکه امام رهبری سیاسی را به عهده بگیرد مرجعیت و رهبری دینی را به عهده می گیرد برای همین مراجعی که در آن دوران بودند اجمالا با نوع نگاه اختلافات جزئی که داشتند با امام همراهی کردند. مرحوم آیتالله گلپایگانی، آیتالله مرعشی نجفی و حتی مرحوم شریعتمدار با وجود همه اختلافنظرها با امام همراهی کردند. از سال 1342 با مطرح شدن مرجعیت امام، نوع نگاه مرجعیت و روحانیت نسبت به تحولات و پدیده های سیاسی عوض میشود و آن بی اعتمادی روحانیت و مرجعیت از بین میرود. به طور طبیعی روحانیت در عرصه تحولات سیاسی، جریانها و نیروهای مذهبی را تأیید و به نوعی با تفکراتی که غیرمذهبی مقابله میکند. حتی یک مورد هم نداریم که روحانیت، جریان چپگرا را تأیید کرده باشد، چراکه جریان چپ گرا معتقد به حاکمیت اندیشه مارکسیست، کمونیست و سوسیالیست در جامعه است و این نوعی نگاه لائیک و ضد دین است که در آن دین افیون تودهها است و مشخص است که روحانیت نمی تواند به اینها اعتماد کند. در مقابل میبینیم که بخشی از روحانیت با جریانهای ملیگرا همراهی میکند و عملا بخشی از جریان روحانیت نسبت به جریانهای سکولار یک مقدار ملایم میشود، دلیل این مساله آن است که جریان نهضت آزادی به نام گرایش به دین و مذهب از جبهه ملی انشعاب پیدا میکند و رهبران آنها میخواهند حرف های دینی بزنند و عملا معتقد به تفکر دین هستند از این رو در اساسنامه نهضت آزادی سه عبارت دیده میشود «ما ایرانی، مسلمان و مصدقی» هستیم. تأکید اینها بر کلمه اسلام اعتماد اولیه بخشی از روحانیت را جلب میکند از این رو عملا بخشی از روحانیت مثل آیتالله زنجانی و بعدها آیتالله طالقانی با این جریان همراهی میکند. به هر حال بخشی از روحانیت اجمالا نوع نگاهشان به فعالیت های جریان ملیگرا مثبت هست نه از این جهت که آنها را کاملا تایید کنند بلکه حداقل اینها را به عنوان افرادی دینداری میشناسند برای همین در یک زمان می بینیم که شهید مطهری به این جریان نزدیک میشود و پیدایش حسینیه ارشاد اصلا یک پدیده ملی مذهبی است، بعدها آقای مطهری از اینها جدا میشود. به هر حال نگاه مثبت بخشی از روحانیت نسبت به جریان ملی به معنای تأیید مطلق نیست و در واقع مخالفت هایی هم با این جریان وجود دارد.
حجتالاسلام نوروزی: نقش روحانیت در احزاب و گروهبندیهای سیاسی را بایستی تابعی از نقشی دانست که عالمان دینی در عصر غیبت دارند. براساس اعتقادات شیعه در واقع فعالیت و تلاش عالمان دین در عصر غیبت استمرار کوشش و فعالیتی است که پیامبر اسلام (ص) و ائمه اطهار(ع) در عصر ظهور داشته اند. البته مراد از عالمان دینی قاعدتا مجتهدان و مراجع تقلید است. معتقدیم که پیامبر و ائمه اطهار(ع) سه نقش اساسی داشتند به عبارت دیگر برای شأن امامت سه نقش، وظیفه و کارکرد برمیشمریم که یکی تبیین دین، دیگری قضاوت و داوری و دیگری رهبری سیاسی است. در اینکه چه میزان از این کارکردها و وظایف محقق شود قاعدتا به بستر سیاسی و اجتماعی موجود و میزان بسط ید و قدرتی که امام معصوم یا عالم دینی از آن برخوردار است بستگی دارد. با توجه به این نقشی که عالم دینی و در واقع مرجعیت در جامعه دارد ما در تاریخ معاصر شاهد این نکته هستیم که اگر براساس آن جریان بندی که اشاره کردم یک جریان دینی و در مقابل آن جریان سکولار و در درون جریان سکولار هم طیفهای مختلف در نظر بگیریم ، به طور طبیعی در درون جریان دینی هم یکدستی و هماهنگی وجود ندارد. در واقع در درون جریان دینی شاهد طیفهای مختلف فکری هستیم از این رو میتوانیم درون آن را جریان شناسی کنیم. اگر رأس این جریان شناسی را رهبران دینی به معنای مجتهدان و مراجع قرار دهیم، اختلاف سلیقه بین آنها عوامل متعددی دارد که میتواند ناشی از دو عامل اساسی باشد؛ یکی فهمی است که از متون دینی دارند و دیگری تحلیلی است که از اوضاع و احوال سیاسی و جریان های فکری دارند. با توجه به این دو فاکتور، روحانیت و عالمان دینی در مقابل جریان های سیاسی را می توان در دو طیف طبقه بندی کرد. بعضی از عالمان دینی براساس تحلیلی که از اوضاع و احوال دارند و تکلیلف دینی خود، تشخیصشان این است که با بعضی از این گروهها و جریانها همراهی کنند. مثل همان که در جریان نهضت آزادی اتفاق افتاد، در واقع نهضت آزادی ترکیبی است از یک جریان دینی و جریان غرب زده و سکولار و جریانی التقاطی. یا در آغاز نهضت مشروطه برخی از عالمان دینی با برخی از احزاب و جریان ها همکاری دارند. مثلا در مقابل حزب دموکرات، حزب اعتدالیون وجود دارد که برخی از علما عضو آن هستند.
موضع عالمان دینی در مقابل احزاب و جریان ها را می توانیم به دو بخش طبقه بندی کنیم؛ یکی همراهی هست مانند مثال هایی که بیان کردم منتهی در تحلیل این همراهی باید موضع عالم دینی را تحلیل کنیم. به نظر میرسد بخشی از این همراهی ناشی از احساس تکلیفی و تحلیلی است که دارد و ناشی از اهم و مهمی است که در تحلیل سیاسی به آن رسیده و در حقیقت دنبال هدایت هست، یعنی تلاش می کند وارد این جریان شود، آن را مدیریت و هدایت فکری و باگرایشات غیر دینی آن به تدریج مبارزه کند، مثلا مرحوم طالقانی هدفشان این است که طیف ملی مذهبی نهضت آزادی را به صف مبارزه با رژیم بکشاند و حتی با لایههای تفکر روشنفکری و التقاطی مبارزه کند، از این رو همراهی ایشان با این جریان کاملا آگاهانه است. طیف دیگر روحانیت نقطه مقابل این جریانهاست و از لحاظ فکری و عملی، بسته به احساس تکلیف و تشخیص با شدت در مقابل این جریانها موضع میگیرد. مرحوم علامه طباطبایی در مقابل جریانهای چپ به طور بنیادین تلاش میکند و آموزههای فکری ناشی از مارکسیسم را مورد چالش قرار دهد. در دهه سی و چهل برای اولین بار در تاریخ معاصر شاهد ظهور نشریات فکری هستیم و نقطه مقابل بسیاری از این مجلات، نقد ایدههای لیبرالیستی و مارکسیستی است و هرچه به دهه پنجاه و آغاز انقلاب اسلامی نزدیکتر میشویم شاهد ظهور آثار علمی، کتابها، مقالات متعددی هستیم که در این فضا قرار دارند.
پس به لحاظ ترتیب بندی نقش روحانیت را در سه حوزه قرار دارد، نقش همراهی ناشی از هدایت، نقش دوم، نقد و ارزیابی جریانها و نقش سوم یک کار بنیادی و اساسی و آن ارائه یک الگوی فکری است که در واقع همه اینها را تحت الشعاع خود قرار دهد. در حقیقت بعد از نهضت مشروطه به لحاظ تحولات اجتماعی دچار یک یک افول شدیم و جریان سکولار غالب شد و بسیاری از مناصب سیاسی و حقوقی که دست عالمان دینی بود از آنها گرفته شد و بسیاری از نهادهای سکولار جایگزین آن شد. بنابراین جامعه دچار یک بحران شد و حضرت امام کوشید تا با ارائه الگوی ولایت فقیه بر این بحران فائق شود و این کار اتفاق می افتد. البته مرادم از ارائه نظریه ولایت فقیه از سوی حضرت امام این نیست که ولایت فقیه با حضرت امام آغاز میشود، چرا که بحث ولایت فقیه ریشه در عمق تاریخ تفکر شیعه دارد و در طی قرون متمادی عالمان بزرگ دینی همه درباره ولایت فقیه بحث کردهاند، اما آنچه مهم است این است که در تاریخ معاصر با توجه به دردهای مضمنی که جامعه اسلامی را فرا گرفته و معضلات و مشکلاتی که با آن مواجه هستیم قاعدتا نظریه ولایت فقیه نسخه مناسبی برای رهایی از این وضعیت استو وقتی نظریه ولایت فقیه ارائه می شود با توجه به آگاهیدهی حضرت امام و رهبران دینی تبدیل به یک جریان غالب می شود که از درون آن انقلاب اسلامی ظهور پیدا میکند.
حجتالاسلام لیالی: در یک نگاه کلی اگر بخواهیم وضعیت روحانیت را نسبت به اصل تحولات سیاسی و به تبع آن احزاب، گروهها و جریان های سیاسی مشخص کنیم شاید بتوان روحانیت را به سه گروه تقسیم کرد؛ بخش اول نوعی کار فکری، فلسفی، عقلی و اثبات مبانی فکری و عقلی نظریه های سیاسی اسلام است. حلقه ای که مرحوم علامه طباطبایی تشکیل میدهد را از این قسم می توان دانست، در بین شاگردان مرحوم علامه هرچند افرادی مانند شهید بهشتی، شهید مطهری و شهید مفتح وجود دارند اما در این حلقه افرادی مانند حسین نصر، داریوش شایگان و داریوش آشوبی حضور دارند. کسانی که وارد این حلقه می شوند از آبشخور فکری مرحوم علامه طباطبایی استفاده می کنند لکن از لحاظ سیاسی وابسته با طیفهای مختلفی هستند از این رو به نظریه های علامه نیازمندند. علامه این ویژگی را دارد که بتواند کار فکری و عملی انجام دهد. مرحوم علامه چهرهای فکری است. اصول و شالوده تفکر مرحوم علامه طباطبایی در شخصیتی مانند آقای مطهری که ایدئولوگ و نظریه پرداز انقلاب است به وضوح مشاهده میشود. بخشی از این فضا را جریان روحانیت در ارائه مبانی فکری و به نوعی تئوری سازی نظریه سیاسی انجام می دهد که بر گرفته از مبانی عقلانی مکتب تشیع و هویت شیعی است.
در بخش دوم، شماری از روحانیت عملا در احزاب و گروههای سیاسی حضور پیدا میکنند مانند آیتالله طالقانی در جریان نهضت آزادی، شهید مطهری در هیأتهای مؤتلفه، شهید مفتح و شهید بهشتی و حتی اگر بتوانیم مدل جامعه مدرسین را در سال 1340 به عنوان حزب یا گروه سیاسی محسوب کنیم. حال اگر نسبت به جامعه مدرسین این تعبیر را نداشته باشیم نسبت به جامعه روحانیت می توان این تعبیر را داشت. در سال 1356 وقتی جامعه روحانیت تشکیل میشود عملا کار سیاسی انجام می دهد این یعنی نوعی تغذیه اجرایی نیروهای مبارزی مانند مؤتلفه و گروه های دیگری که در فضای تحولات سیاسی حضور دارند.
بخش سوم نگاه نقد و انکار روحانیت نسبت به بخشی از تحولات سیاسی، احزاب و گروههاست. روحانیت نمیتواند ببیند جامعه به سمت مارکسیست، کمونیست و سوسیالیست برود برای همین در این موارد به شدت برخورد میکند. با این پدیده در همه دورهها مواجه هستیم مثلا در جریان سازمان مجاهدین خلق در ابتدا نوع نگاه روحانیت، نیروهای انقلابی و حتی برخی از شاگردان امام نسبت به آنها مثبت است و حتی برخی استفاده از سهم امام را در مبارزه سیاسی برای سازمان مجاهدین خلق مجاز میشمردند، اما وقتی در سال 1354 اینها تغییر موضع میدهند و رسما مارکسیست و کمونیسم را به عنوان نظریه سیاسی می پذیرند، عملا روحانیت نه تنها اینها را تأیید نمیکند بلکه به نوعی آنها را بایکوت کرده و همراهی با آنها را تحریم و برخی فراتر از این، آنها را نجس اعلام می کنند. بنابراین انکار و نفی بخشی از تحولات سیاسی، احزاب و گروه های سیاسی در نگاه روحانیت نهفته است. روحانیت یک شاکله و اصولی دارد، اگر احزاب، گروه ها و جریان های سیاسی به مذهب، دیانت، فعالیت های دینی و باورهای دینی به خصوص باورهای هویتی شیعی اعتقاد داشته باشند روحانیت آنها را تأیید و حمایت می کند، اما برعکس هرچه نسبت به دیانت، اسلام، اصول فکری تشیع و مؤلفه های هویت شیعی دورتر شوند موضعگیری روحانیت با آنها مشخص و صریح خواهد بود.
گفتید سازمان مجاهدین خلق از سال 54 ایدئولوژی خود را رسما اعلام کردند با این حال الآن در فعالیتهایشان هیأت های مذهبی دارند و از نمادهای مذهبی استفاده می کنند آیا این یک تناقض و تضاد در تفکری که مطرح کردند نیست؟
حجتالاسلام لیالی: دین یک مؤلفه هویت بخش است که هم میتواند هویت بخش باشد و هم ابزار خوبی برای استفاده باشد. به تعبیری دین و مؤلفه های دینی برای توجیه جامعه ابزار بسیار خوبی است. کسانی که در حادثه کربلا با حسین بن علی(ع) جنگیدند مسلمان بودند، نماز می خواندند و شعائر دینی را در ظاهر انجام می دادند و حتی در کربلا شعارهای دینی مانند اللهاکبر و بشتابید به سوی بهشت می گفتند. استفاده ابزاری از دین در همه دورانها وجود داشته و دارد، علت پیدایش سازمان مجاهدین خلق در این است که نهضت آزادی گرایش دینی ندارند، این خیلی عجیب است. سازمان مجاهدین خلق و به تعبیر حضرت امام(ره) فرزندان آقای بازرگان برای این از آقای بازرگان جدا می شوند که اولا گروه بازگان شاخه نظامی ندارد و دوم فعالیتهای دینی آنها قوی نیست. اینها در اعتراض به این دو امر در سال 1344 سازمان مجاهدین خلق (منافقان) را تشکیل دادند. بنیانگذاران اولیه سازمان مجاهدین خلق با همه فراز و نشیب، افراد دینداری هستند. حنیف نژاد، سعید محسن ، بدیعزادگان، شریف واقفی افراد بیدینی نبودند، حالا میزان دیانتشان چقدر بود بحث دیگری است، اما وقتی از سال 1344 به 1349، 1352 و 1354 میرسیم دورانهای سه گانه رهبری سازمان مجاهدین خلق اتفاق میافتد. دو پدیده در این دوران اتفاق میافتد؛ یکی حضور ساواک در سازمان مجاهدین خلق پدیده که مهمی است و عملا از سال 1349 اتفاق می افتد و نوعی رهبری پنهان ساواک در سازمان مجاهدین خلق است و دوم حضور جریان مارکسیستی و کمونیستی مانند شهرام، وحید افراخته، آرام و دیگرانی که عملا تفکرات مارکسیستی و کمونیستی داشتند در این گروه است. این تفکر در سال 54 غلبه پیدا میکند و عملا سازمان مجاهدین خلق شعار «فضل الله مجاهدین علی القائدین اجرا عظیما» که نشانه آن بود را حذف و گرایش به مارکسیسم پیدا میکند. اما این جریان تا پایان دهه 50 شعار دین و مذهب میدهد، بعد از این دوره هم هیچ وقت خود را بیدین ندانست. الآن هم اینها مراسمهای مذهبی دارند، اما نوع نگاهشان نسبت به دین با نوع نگاهشان نسبت به حاکمیت دینی متفاوت است. در حقیقت از دین استفاده ابزاری میکنند چرا که اگر اعلام بی دینی کنند جامعه دینی به آنها گرایشی پیدا نمی کند. دین اینها عملا دین سکولاریسم است برای همین شما دین داشته باشید یا نداشته باشید فرقی نمیکند البته اگر دین داشته باشید برای اعمال فردی خوب است و آثار روحی و روانی برای شما خواهد داشت اما نباید دین را در عرصه حاکمیت و روابط و مناسبات اجتماعی دخالت دهید. به طور طبیعی بسیاری از افراد وقتی ظواهر اینها را نگاه میکنند ممکن است گرفتار شوند و بگویند اینها قرآن و نهجالبلاغه میخوانند. جالب است بدانید مسعود رجوی، مسؤول سازمان مجاهدین خلق تفسیر نهج البلاغه میگفت. بعضی از آنها تفسیر قرآن میگویند لکن این تفسیر نهج البلاغه و قرآن هم برای استفاده از مطامع سیاسی، حزبی و گروهی خودشان و به نوعی مقابله با حاکمیت و تفکر دینی است.
حجتالاسلام نوروزی: نگاه به دین می تواند ابزاری یا تعبدی باشد. به نظر می رسد سازمان مجاهدین از آغاز تکوین چنین نگاه ابزاری به دین داشت به این معنا که در ایدهها، تئوریها و راهکارهای خود هیچ وقت سراغ روحانیت و عالمان دینی نرفت و معتقد بود به هر حال دین در عرصه حیات خصوصی چیزهایی برای انسان دارد اما مبارزه و ایدههای اجتماعی را باید از مارکسیسم گرفت، بنابراین این سازمان یک جریان التقاطی بود و از همان آغاز تکوین هیچ اعتقادی به جامعیت اسلام نداشت، منتهی چون در فرایند انجام مبارزه بود به هر حال تلاش می کرد با نشر کتابهایی با نام دین نیروهای مبارز را به طرف خود جذب کند. معمولا در جریان های التقاطی در فرایند تحولشان، جنبه التقاط منفی غلبه پیدا میکند. این جریان التقاط بسته به این که دین در جامعه تا چه اندازه ظهور و بروز دارد به دین نگاه ابزاری خواهد داشت و تلاش خواهد کرد جهت نیل به منویات و اهداف قدرت طلبانه و هوی و هوسش از دین به عنوان یک ابزار استفاده کند و اگر چنین فضایی وجود نداشته باشد موضع گیریاش به گونه دیگری خواهد بود. در روند این جریان شما ظهور و بروزهای متعددی را از چپ به راست یا نوع نگاه به دین خواهید دید که به نظر می رسد معیار مهم آن در واقع مادهگرایی و کسب قدرت و حفظ منزلت اجتماعی است که رهبران این حزب دنبالش بودهاند و هستند.
حضرت امام مدل حکومتی ولایت فقیه را ارائه داد، آیا جریانهای پیش از انقلاب هم مدل حکومتی ارائه میدادند یا صرف ایدئولوژیهای وارداتی بودند. همچنین برخوردشان با مدل حکومتی ولایت فقیه در زمان فعالیت چگونه بوده است؟
حجتالاسلام لیالی: احزاب و گروه های سیاسی به دنبال کسب قدرت هستند، حال یا تمام قدرت یا بخشی از قدرت. طبیعتا هر حزب، گروه و هر جریانی که بخواهد در عرصه تحولات سیاسی حضور پیدا کند یک مدل و الگویی را برای خود مطرح خواهد کرد. اگر فرض کنیم پیش از انقلاب سه جریان عمده گرایش چپ، گرایش راست و جریان تفکر دینی وجود داشت، همه اینها برای خود مدل دارند. مدل جریان چپ مدل اتحاد جماهیر شوروی است، مقصد و مقصود آن هم اتحاد جماهیر شوروی و نوع نگاهش به مارکسیسم، کمونیسم و جامعه موعود آن هم سوسیالیست است. در عرصه سیاست، اجتماع، اقتصاد و فرهنگ نگاه سوسیالیستی حاکم است. اینها عموما با دین و نگاه روحانیت و حاکمیت روحانیت مخالفند. البته درست است اینها در عرصه اقتصاد و اجتماع نوع نگاهشان مارکسیست و کمونیست است اما در عرصه فرهنگ لیبرالیست هستند، این نکته ای است که گاه از آن غفلت میکنیم. جریان چپگرا و جریان راستگرا نقطه اشتراکشان در فرهنگ لیبرالیسم است. اختلافشان در مدل اقتصادی و اجتماعی است. البته جریان چپ هم مدلهای مختلفی دارد. حزب توده مدل اتحاد جماهیر شوروی را دارد و سازمان فدائیان خلق مدل چین و آمریکای لاتین را دارد و نوع نگاهش به کوبا و حکومت فیدل کاسترو و چگوارا است. اما یک نکته درباره جریان چپ این که آنها میخواستند مدل اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی را در ایران احیا و اجرا کنند و به دنبال بومی سازی آن در ایران بودند. جالب این است که قبل از انقلاب سازمانی با عنوان سازمان «خداپرستان سوسیالیسم» وجود داشت، محمد نخشب با هدف بومیسازی سوسیالیسم این سازمان را ایجاد کرد و متأسفانه ریشهها و رگههای این سازمان هنوز هم در عرصه تحولات سیاسی فعال است، به نوعی این تفکر میخواهد خداپرستی را با سوسیالیسم جمع کند. مانند این بحث را در جریان راستگرا، ملیگرای مشروطه خواه و نهضت آزادی هم داریم. نوع تفکر اینها پذیرش مدرنیته، تجدد، لیبرالیسم فرهنگی و در نهایت نظام سیاسی لیبرال دموکراسی غرب است، اما این مدل را نمی خواهند در آمریکا پیاده کنند بلکه میخواهند در ایران پیاده کنند برای همین سعی میکنند آن مدل لیبرال دموکراسی را بومیسازی کنند. مهم ترین مؤلفه اینها عدم اعتقاد به دین و حضور دیانت در عرصه تحولات سیاسی اجتماعی و به تبع آن نفی حاکمیت دینی و همه مشکلشان هم با روحانیت است. در کنار این دو تفکر نظریه امام خمینی(ره) یک مدل کاملا بومی بر اساس اسلام شیعی است. نوع نگاهی که در ساختار و سازمان هویت شیعی وجود دارد، اعتقاد به اصل امامت و سیستم و سازمان وکلا در عصر حضور، اعتقاد به نواب خاص در عصر غیبت کبری و اعتقاد به نواب عام، حکومت فقه و ولایت فقیه در عصر غیبت کبری است و این در مدل حکومتی امام وجود دارد. خلاصه کلام اینکه وقتی انقلاب اسلامی ایران به پیروزی میرسد اوج اختلاف این جریانها با هم مشخص می شود. جریان های چپ به قانون اساسی و به نوع نظام سیاسی جمهوری اسلامی رأی ندادند، جریان ملی گرا، نهضت آزادی به مدل جمهوری اسلامی رأی ندادند و اصرار هم کردند که یک کلمه اضافه شود یعنی جمهوری دموکراتیک اسلامی، از این رو امام گفتند «جمهوری اسلامی؛ نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر» به هر حال اوج اختلاف این جریانهای سیاسی که به نوعی همه مخالف حکومت پهلوی بودند در اینجا مشخص می شود. اینها اعتقادی به اصل حاکمیت فقه و به تبع آن فقها و حکومت ولایت فقیه نداشتند و ندارند از این رو بعد از پیروزی انقلاب از مردم جدا و به نوعی معترض و معارض انقلاب اسلامی می شوند.
حجتالاسلام نوروزی: قاعدتا هر تفکری تلاش میکند برای تثبیت خود و برای اینکه به تفکر خود تحقق عینی ببخشد یک مدل ارائه کند. فکر می کنم یکی از معضلات جریان دینی در روند نهضت مشروطه این بود که در حقیقت برای بعد از خود یک فکر اساسی نکرده بود، در چنین فضایی جریانهای وارداتی چون الگوهایشان از خارج میآید و آماده هست می تواند این خلأ را پر کند و جایگزین شود.
حضرت امام در دهه چهل نظریه ولایت فقیه را ارائه کرد. این نظریه اگر می خواست اعمال شود لازمه اش ایجاد انقلاب بود و بدون انقلاب تحقق عینی آن تئوری امکان پذیر نبود. قاعدتا در هر انقلابی ما با دو مسأله مواجهه هستیم؛ یکی نفی رژیم موجود، تئوریها و ساختارهای آن با این دلیل که نظام موجود به تعبیر حضرت امام(ره) نظامی غاصبانه است که مورد تأیید دین نیست و باید تغییر پیدا کند. دیگر این که چه نظام و چه الگویی جایگزین نظام موجود میشود. تئوری ولایت فقیه این جایگزین را ارائه میکند. اگر در یک انقلاب تنها به دنبال نفی باشیم اما برای ایجاد و جنبه اثباتی فکری نکرده باشیم و اندیشه ای نداشته باشیم معمولا با خلأ مواجه می شویم و این خلأ می تواند زمینه شکست را فراهم کند. با وجود چنین خلائی یا باید یک الگوی وارداتی را پذیرفت یا اینکه از مبارزه دست برداشت. به عبارت دیگر جامعه نمی تواند در خلأ زندگی کند. اگر امروز بحث نهضت نرم افزاری مطرح است، اعتقادمان بر این است که انقلاب اسلامی براساس آن غنای تفکر حضرت امام تا یک فضایی جلو آمده و الآن برای ادامه مسیرش نیازمند ایدههای نو و جدیدی است که بتواند افق پیش رو را روشن کرده و جلو رود.
در اینکه آیا جریان های دیگر پیش از انقلاب هم الگو داشتند یا نه، قطعا داشتند و نمی شود جریان فکری باشد و الگو نداشته باشد. به هر حال جریانهای دیگر را اگر جریان های لیبرالیستی در نظر بگیرید الگویشان مشروطه بود برای همین معتقد بودند رژیم باید باشد اما دنبال ایده انقلاب نبودند دنبال اصلاح بودند. اصلاح وضعیت موجود به نظر آنها یعنی شاه در امور دخالت نکند، به همان شأن و منزلتی که قانون اساسی برایش قائل است پایبند باشد و اعمال دیکتاتوری نکند. به همین خاطر بعد از انقلاب اینها دنبال ساختاری بودند که نام آن در فرهنگ غرب است یعنی تلاش میکند که رقیق یافته آن ساختار را در جامعه ایران محقق کنند، برای همین در نامگذاری مدل حکومت هم با حضرت امام(ره) مشکل پیدا میکنند. همچنین در طراحی قانون اساسی هم مشکل پیدا میکنند و هنگامی که قانون اساسی میخواهد تدوین شود میگویند سراغ مجلس خبرگان نرویم بلکه کار را به دست یک سری حقوقدان بسپاریم که قاعدتا دولت موقت آنها را تعیین کرده و بیشتر ملی مذهبی هستند. در مقام عمل هم تلاش میکنند ایدههایی را محقق کنند که با تئوری حضرت امام(ره) منافات دارد و آبشخور اساسیاش فرهنگ غرب است.
جریانات چپی که الهام گرفته از مارکسیسم بودند به طور طبیعی الگو و مدل آرمانیشان همان مدل مارکسیستی است که در شوروی سابق ظهور و بروز پیدا کرده بود. بعد از انقلاب شوروی سابق هر کشوری که با ایدههای مارکسیستی در آن یک تحولی اتفاق افتاد همان الگو را گرفت؛ کوبا، ویتنام و کشورهای اروپای شرقی در واقع همان الگو را گرفتند منتها برخی کشورها آن را مقداری بومی سازی و تلاش کردند براساس اوضاع و احوال کشورشان در این مدل تغییراتی اعمال کنند.
اقبال مردم که یکی از ارکان انقلاب هستند به این گرایشها چگونه بود؟ آیا این گرایشها توفیقی در بین مردم داشتند؟
حجتالاسلام لیالی: به دو سه نکته در مورد جریان چپ باید اشاره شود. جریان چپ مهم ترین ویژگی اش این است که اعتقادی به هیچ گونه مذهب و دیانتی ندارد و معروف است که سالها در مساجد، کلیساها و کنیسهها را تخته کرده بودند، با این حال جریان چپ، جریانی قوی بود و به نوعی خود را به عنوان جریان روشنفکری مطرح کرد، بخش بزرگی از تحولات فکری و فرهنگی جامعه را در دهه سی، چهل و پنجاه تحت الشعاع خود قرار داد و شمار فراوانی از دانشجویان، دانشگاهیان، جریان های کارگری و بسیاری از روشنفکران را جذب کرد. جالب این که در عرصه مطبوعات بسیار فعال بود و حتی موفق شد نویسندگان بزرگی مثل مرحوم جلال آل احمد و بسیاری از چهرههای دیگر آن دوران مانند صادق هدایت، شاملو، برخی شعرا و نویسندگان و سندیکاهای صنفی را با گرایش به حزب توده جذب کنند. جریان چپ برخلاف محتوای واقعی، خود را بسیار بزرگ جلوه داد به حدی که هرکس در آن دوران می خواست مبارز شود به اندیشه چپ گرایش پیدا میکرد. شاید یکی از دلایلی که سازمان مجاهدین خلق یعنی منافقین تغییر ایدئولوژی داد این بود که باور کرده بودند تفکر رایجی که میتواند علم مبارزه را بردارد تفکر چپگرایی و مبارزه با کاپیتالیسم حاکم و نظام سرمایه داری است و بر همین اساس شعار تودهای دادن و نزدیک شدن به سندیکاهای کارگری، کشاورزی و دهقانی فضای جامعه را پر می کند. اما واقع قضیه این است که برخلاف تبلیغات رایج، جریان چپ فاقد پایگاه مردمی بود یعنی در میان نخبگان و روشنفکران پایگاه خوبی داشت اما در میان توده مردم نتوانست پایگاه چندانی پیدا کند، شاید مهم ترین عاملش این بود که جامعه ایرانی یک جامعه دینی و مذهبی بود و فقدان مذهب و دیانت در اندیشه چپگرا و عدم اعتقاد به مذهب و دیانت سبب شده بود که نتوانند در بین مردم پایگاهی برای خود داشته باشند.
در مقابل جریان لیبرالیسم، جریان ملیگرای مشروطه خواه، جبهه ملی و نهضت آزادی قرار داشت که اساس تفکرشان نفی سلطنت نبود. جالب این است که اولین گروهی که اندیشه اصلاح طلبی را در جامعه ما مطرح کرد به تبع پدیده مشروطیت که تبدیل سلطنت مطلق به سلطنت مشروط است، نهضت آزادی بود و عملا جمله معروف نهضت آزادی این بود که «شاه باید سلطنت کند نه حکومت و حکومت را به وزار، مجلس و دارالشورا واگذار کند». اگر نهضت آزادی و جریان ملیگرا بر هویت ملی تأکید دارد این ملیت به معنای ملت مسلمان ایران نیست. جالب این است که بدانیم خاندان پهلوی بر هویت ملی و ایرانی بسیار تأکید داشتند تا جای که رضاخان به پیشنهاد محمد علی فروغی فامیلی پهلوی را برای خود انتخاب کرد، پهلویون فیلسوفان ایران باستان هستند این یعنی اصرار بر هویت ملی به گونه ای که خاندان پهلوی بتواند خود را به نام خاندان اصیل ایرانی مطرح کند. پدیدههایی با عنوان جشنهای 2500 ساله، تغییر تاریخ از هجری شمسی به تاریخ پادشاهی، احیای سلطنت باستان و تأکید بر هویت ایرانی و مکتب ایرانی پدیده های قابل توجهی است که عین آن را جریان راستگرایی و نهضت آزادی خواهیم دید. بی گمان تأکید بر ملیت چه در جریان راستگرا و نهضت آزادی و چه در جریان سلطنت و حاکمیت، نوعی مقابله و مبارزه با مذهب است و در واقع به دنبال بازگشت به هویت ایرانی نیست، هویت ایرانی بهانهای است برای بازگشت به ایران قبل از اسلام یعنی عملا تمام مشکل اینها اسلام، مؤلفههای اسلامی و دین است.
در نهایت جریان راستگرا هم موفق شد خود را بر فضای روشنفکری کشور تحمیل کند. مرحوم بازرگان و مرحوم سحابی افراد باسواد، تحصیل کرده و دینداری بودند که از گزاره های علمی جدید برای بحث دین و دیانت استفاده میکردند، حتی اگر بتوانیم مرحوم شریعتی را در این حلقه قرار دهیم و حسینیه ارشاد را با همه حواشی و موافقت و مخالفتهایی که وجود دارد به عنوان پایگاه فعالیت اینها قرار دهیم، باید گفت این جریان خود را بر تحولات فکری و فرهنگی قبل از انقلاب در احزاب، گروه ها و جریان های سیاسی تحمیل کرده بود. در مقابل این دو مبنای فکری جریان سوم یعنی جریان تفکر دینی ویژگیاش این بود که نقاط ضعف این دو جریان را نداشت. جریان روحانیت و جریان فقهی و فقاهتی و احزاب و گروه هایی که از دل این جریان برخاسته بود چند اصل را مطرح کرد، اصل اول نقد مشروطیت بود. امام به پدیده مشروطیت نقد داشت و نه آن را پذیرفت و نه ردش کرد. بعد از نقد مشروطیت اساس تفکر امام نفی سلطنت بود. هیچ یک از دو تفکر دیگر اساسا به نفی سلطنت نپرداختند و به نوعی سهیم شدن در بخشی از قدرت را خواستار بودند. تفکر فقهی و فقاهتی حضرت امام و شاگردان ایشان همواره براندازی اصل سلطنت را مطرح کردند. نکته سوم این که این دو تفکر یکی نگاه به چپ داشت و میگفت شوروی و دیگری نگاه به راست داشت و میگفت آمریکا، تفکر و نهضت امام خمینی(ره) هر دو را نفی کرد و گفت نه شرقی، نه غربی و مدل سومی را بر اساس نظریه حاکمیت دینی مطرح کرد، جالب است که اشاره کنم امام اولین بار ولایت فقیه را در 1323 مطرح میکنند و بعد در سال 48 مجددا کتاب حکومت اسلامی و ولایت فقیه را مطرح میکنند، در همه این سالها تأکید امام در استفاده از بحث ولایت فقیه استناد به گذشته فقه و فقها است و عملا نوعی نظریهسازی و نظریه پردازی را مطرح میکنند که از دل دیانت برمیخیزد در حالی که تفکر چپ و راست از این ویژگی برخوردار نبود. ویژگی دیگر جریان فقاهت این بود که پایگاه مردمی داشت. جریان روحانیت صرفا به سراغ روشنفکران و طبقات ممتاز جامعه نرفت. جالب این است که روحانیت با داشتن پایگاه مردمی در کنار تأکید بر مذهب و مخالفت با اصل سلطنت از یک انسجام و سازماندهی تشکیلات و ساختار برخوردار بود، گرچه جریان چپ و راست می خواستند بگویند ما سازمان هستیم و انسجام داریم، اما روحانیت و گروههای تابع گرچه در ظاهر اعلام میکردند که ما حزب، گروه و سازمان نیستیم اما در واقع تشکیلاتیترین سازمان و ساختار را داشتند. مثلا الآن در مناسبتهای مذهبی، جریان روحانیت به دورترین پایگاهها و روستاها اعزام مبلغ دارد، جریان روحانیت، تفکر امام و مبارزانی که از تفکر دینی برخوردار بودند از این پایگاه دینی به بهترین شکل استفاده کردند. وقتی حضرت امام(ره) یک اعلامیهای صادر میکردند این اعلامیه در کمتر از چند روز در دور افتادهترین نقاط کشور پخش میشد و روحانیت از این ساختار خود به زیبایی استفاده میکرد، البته در کنار همه اینها باید از امدادهای الهی یاد کرد و طبیعتا کسانی که با خدا معامله میکنند «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» خداوند به آنها عزت و اعتبار میدهد، معامله ای که امام با خدا کرده بود، نتیجهاش هم پیدایش و تحقق حاکمیت و حکومت جمهوری اسلامی و احیای تشیع و مکتب امامت و ولایت بود. امیدواریم که بتوانیم از اندیشه و این مکتب به خوبی پاسداری کنیم./916/401/