شهدا صحنههای شهودی را تفقه میکردند

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، حجتالاسلام حمید آقائی، از روحانیان رزمی تبلیغی دوران دفاع مقدس، سهشنبه شب 9 آذرماه در سومین یادواره شهدای مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) به بیان خاطراتی از دوران هشت ساله جنگ تحمیلی و نقش مؤثر روحانیت در این عرصه پرداخت.
وی با بیان اینکه شهدا صحنههای شهودی را تفقه میکردند به ارایه خاطراتی از شهید داوود حیدری، شهید سیفی، شهید پرتونیا، شهید حسین محمدی و شهید ترکمن از شهدای روحانی دفاع مقدس پرداخت و گفت: بهترین خاطرهام زمانی است که با شهید سیفی عقد اخوت خواندیم.
حجتالاسلام آقائی، افزود: شهید سیفی در دعای توسل وقتی به امام رضا(ع) میرسید و آن حضرت را صدا میزد، بغضش میترکید و میگفت یا امام رضا(ع) دیگر خسته شدم، نمیخواهم بمانم و از امام هشتم تقاضای شهادت میکرد.
این روحانی رزمی تبلیغی و راوی دفاع مقدس، ادامه داد: شهید سیفی دو روز بعد در رود اروند غرق شد و جنازهاش را چند روز دیگر از آب گرفتند.
شهید پرتونیا که دانشآموز دبیرستان بود و به صورت آزاد در دروس حوزه تهران شرکت میجست، وقتی با هم وارد پادگان دو کوهه شدیم، پس از اینکه فهمید طلبه هستم، خواست تا مغنی را برایش تدریس کنم.
مدتی با شهید پرتونیا به مباحثه پرداختم، این شهید حالات عجیبی داشت و یکی از این حالات در وصیتنامه او بود؛ برای اینکه نگویند وصیتنامهاش را دیکته کردهاند، صدای خود را به عنوان وصیتنامه ضبط کرد.
شهید پرتونیا در وصیتنامهاش میگوید «پدر، مادر و خواهرم، دیشب به قرآن تفأل زدم، همان آیه آمد که حضرت موسی(ع) را از کوه طور و در بقعه مبارکه صدا کردند؛ رفتم تفسیر صافی را مطالعه کردم، دیدم امام صادق(ع) میفرماید این بقعه مبارکه کربلا است، پدر و مادرم، من خاطرم جمع است که شهید میشوم، مرا ببخشید و حلالم کنید.»
در عملیات کربلای پنج، زمانی که حلقههای آخر را برای استراحت به خرمشهر منتقل کردند تا پس از آن به سمت غرب بروند، ساعت 2 نصفه شب اواخر اسفندماه بود که شهید ترکمن به من گفت خسته شدم، دلم برای پدر و مادرم تنگ شده و میخواهم به خانه برگردم.
روز چهارم عید که به ما مرخصی دادند و میخواستیم از طرف اهواز به تهران بیاییم، رفتم ساکم را تحویل بگیرم و حرکت کنم، دیدم شهید ترکمن نمیآید، دلیلش را پرسیدم و به او گفتم تا چند روز پیش که میگفتی میخواهم برگردم، گفت پشیمان شدم.
از هم دیگر خداحافظی کردیم و پیش از جدا شدن صدایم کرد که چند لحظهای صبر کن؛ لباس آخوندی داشت که به من یادگاری داد؛ این فرد در عملیت کربلای پنج به شهادت رسید. /920/پ202/ص