انحراف های خداشناسی در عرفان حلقه

به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، تحقیق «خداشناسی در عرفان کیهانی (حلقه)» اثر محمود رضا قاسمی، دکتری فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه تهران (پردیس فارابی)، منتشر شده در فصلنامه مطالعات عرفانی و کلامی، با نگاهی تحلیلی به آموزههای محمدعلی طاهری، سرکرده فراری این جنبش ضاله، پرده از لایههای پنهان خداشناسی آن برمیدارد.
بر اساس این گزارش، دکتر قاسمی استدلال میکند که هرچند عرفان حلقه مدعی قرائتی اصیل از عرفان ایرانی-اسلامی است، اما با جایگزینی مفهوم «شبکه شعور کیهانی» به جای خدای متعال، آموزههای قرآنی معاد، حیات الهی و توحید را به چالش کشیده و به انحرافاتی مادیگرایانه کشانده است.
باور به سایه خدا و جهان خیالی: ریشههای فلسفی انحراف
قاسمی تحقیق خود را با بررسی مفهوم «سایه» آغاز میکند، جایی که محمد علی طاهری جهان هستی را سلسلهای از سایههای مجرد از حقیقت مطلق الهی میداند. بر اساس این دیدگاه منحرف و منحرف کننده، هر موجودی سایهای از خدا است، اما جهان مادی صرفاً مجازی متحرک و فاقد حقیقت وجودی است؛ ایدهای که طاهری با مثالهایی از فیزیک کوانتوم مانند حرکت الکترونها و چرخش تیرهچرخان توجیه میکند.
پژوهشگر تأکید دارد این جهانبینی، جهان را به توهمی خیالی تقلیل میدهد، گویی حركت عامل اصلی آفرینش است و نه اراده الهی. در مقابل، عرفان اسلامی جهان را رمزی از حقیقت الهی میبیند که با تأویل، به سوی معرفت خالق راه میبرد؛ نه انکار وجودی مطلق آن، همانگونه که پروفسور ایزوتسو، خاورشناس برجسته، جهان محسوس را توهم خارجی اما استوار بر وجود الهی توصیف میکند. قاسمی هشدار میدهد این مجازی دانستن جهان در عرفان حلقه، فضایی برای خداشناسی حقیقی نمیگذارد و انسان را به سوی هوشمندی حاکم بر ماده – همان شبکه شعور کیهانی – سوق میدهد.
هوش کیهانی به جای خالق مطلق: نقدی بر تفویض قدرت
در بخش تحلیلی، قاسمی به هسته مرکزی خداشناسی حلقه میپردازد: شبکه شعور کیهانی که طاهری آن را معادل روحالقدس و جبرئیل میخواند، اما در باطن، هوشمندی مادی حاکم بر هستی است. این شبکه، یکی از سه عنصر هستی (ماده، انرژی، آگاهی) تلقی میشود و طاهری ادعا میکند خدا همه قدرتها و صفات خود را به آن تفویض کرده، به طوری که اتصال به آن – از طریق حلقههای دفاعی و مسترها – شرط سلوک عرفانی است. پژوهشگر با استناد به روایات امام رضا (ع) و امام صادق (ع)، این باور را کفرآمیز میداند، چرا که بهشت و دوزخ را غیرواقعی جلوه میدهد و جنها را – برخلاف آیه ۶۴-۶۵ سوره اسراء – قادر به تسخیر انسان میسازد.
قاسمی مقایسهای تکاندهنده با تئوریهای مادیگرایانه مانند «شعورمندی عالم» در قرن اخیر انجام میدهد و نشان میدهد چگونه این دیدگاه، ماده را خودبسنده و خدا را حاشیهای میکند، در حالی که فیزیک کوانتوم – بر خلاف ادعای طاهری – هیچ دلیلی بر شعور کیهانی ندارد و دانشمندان آن را به تفسیرهای متافیزیکی وارد نمیکنند.
انکار عشق الهی: از شناختناپذیری تا تسخیر نفس
قاسمی با تحلیلی عمیق به انکار شناخت خدا در عرفان حلقه میپردازد، جایی که طاهری خدا را فراتر از درک انسانی میداند و عشق به او را ناممکن میخواند؛ عشقی که تنها به تجلیات مادی – یعنی مظاهر هستی – معطوف است. این پژوهشگر با استناد به آیات قرآنی مانند «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ» (بقره:۲۲۲) و «الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ» (بقره:۱۶۵)، تأکید میکند قرآن را قابل معرفت میداند و عشق متقابل الهی-انسانی را محور سلوک معرفی میکند. در حلقه، این انکار به انکار حیات الهی میانجامد؛ طاهری حیات را صفتی محدود به موجودات مادی میپندارد و خدا را فاقد آن میخواند، در حالی که قرآن در توحید صفات، خدا را «الحي القیوم» توصیف میکند.
قاسمی این را تحریفی عمدی از عرفان اسلامی میبیند که انسان را از تسلیم در برابر خالق، به تسخیر شبکه کیهانی و درمانهای تجربی میکشاند.
شركآلودگی پنهان: از فرزندی خدا تا آزمون آخر
در بخش پایانی تحقیق، قاسمی به انحراف های شركآمیز و گمراه کننده فرقه عرفان حلقه میپردازد، مانند ادعای طاهری مبنی بر «همه فرزندان خدای زنده هستیم» یا تفویض همه قدرت الهی به انسان در «آزمون آخر»، جایی که خدا میپرسد: «با من باش یا بدون من؟» و انسان با انتخاب وحدت، خدا میشود.
این پژوهشگر با مقایسهای با مسیحیت – که عیسی (ع) را خدای مجسم میخواند – نشان میدهد چگونه این آموزهها، توحید را به کثرت نفس تبدیل و قرآن را تحریف میکند؛ برای نمونه، آیه «مَا لِلْكَافِرِينَ مِنْ مَوْلَى» (اسراء:۵۶) را به تساوی ذرات با خدا تفسیر میکند.
قاسمی تأکید دارد این ایدهها نه الهامی الهی، بلکه سرقت از عرفان یهود (کابالا) و هندوئیسم است، بدون پشتوانه علمی یا قرآنی.
این تحقیق عرفان حلقه را به عنوان سرابی انحرافی برای جویندگان معنویت معرفی میکند.
شگفت آنجاست که در روزگاری که علم مرزهای شناخت شناسی را جابهجا میکند، چگونه باوری مادیگرا در لباس عرفان، انسان را از خدای زنده به سوی خدایی موهوم، عدم و بی قطبی – یا بدتر، خدای دروننفس – میکشاند؛ آیا این چرخه تسخیر، پلی به جاودانگی است یا دامگاهی برای گمراهی ابدی؟