مداح شهیدی که صله نمیگرفت تا قیامت دست خالی نباشد
۱۱ دیماه سال ۱۳۷۵ دُرست در روز تولدش بود که سیدمجتبی علمدار مداح جانباز دوران دفاع مقدس پر کشید و به رفقای شهیدش پیوست. در صوتهای باقیمانده سوز صدایش مشهود است؛ آنجایی که نوحه مشهور «بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا» را میخواند:
یکی از دوستان شهید نقل میکند: سید، مداحی را از جایی یاد نگرفت. در جبهه بین مداحیهای مداحان، میانداری میکرد تا این که آهسته آهسته تمرین کرد و یاد گرفت. سید، صدای عالی هم نداشت، ولی سوز خاصی در نفسهایش نهفته بود که هر شنوندهای را شیفته خود میکرد. از سبکهای خوبی هم استفاده میکرد. میگفت: «دنبال سبکی میگردم که جوانها را جذب کند و با محتوا هم باشد. باید با این جوانها کار کرد و نگذاشت تا گرفتار تهاجم فرهنگی شوند، اما بعضی از مداحان سبکهایی میخوانند که آدم شرمش میآید، وقتی آن را میشنود.»
قدرت بدنی بسیار بالایی داشت
شهید سیدمجتبی علمدار فرمانده گروهان سلمان از گردان مسلم ابن عقیل(س) لشکر ویژه ۲۵ کربلا استان مازندران بود. او در شب قدر ۱۳۴۵ به دنیا آمده بود و با نان حلال پدر که از کفاشی به دست میآمد، بزرگ شده بود. سیدمجتبی در ۱۷ سالگی راهی جبهه شد. او قدرت بدنی بالایی داشت و بسیار شجاع بود، برای همین در عملیاتهایی که حضور یافت، حضور چشمگیر و اثرگذاری داشت. سال ۱۳۶۶ به فرماندهی گروهان سلمان از گردان مسلم لشکر ۲۵ کربلا منصوب شد و این در حالی بود که تا این تاریخ چند بار بهشدت مجروح شد و بعد از آن نیز شیمیایی شد. بهطوریکه طحال و قسمتی از رودههایش را برداشتند، اما این اتفاقات باعث نشد از جمع باصفای رزمندگان جدا شود.
کتاب «علمدار» زندگینامه و خاطرات منتشر شده درباره شهید علمدار
مفاتیح از او جدا نمیشد
شهید علمدار بعد از اتمام جنگ و بازگشت به خانه، ازدواج کرد. سیده فاطمه موسوی همسر شهید میگوید: «آقامجتبی در سنگرش برای خودش قبری کنده بود و در آن عبادت میکرد. یک بار به من گفت: «یک روز در حال عبادت بودم که به عالم رؤیا رفتم و دیدم آقایی نورانی دست تو را گرفته و جلو میآید و میگوید شما آنقدر خدا را عبادت میکنید، گشتیم این خانم را برایتان پیدا کردیم» روز خواستگاری وقتی مرا دید یک قدم عقب رفت. ناگهان آن رؤیای صادقه یادش آمد و شوکه شد. قبل از اینکه بخواهیم با هم صحبت کنیم به من گفت که میخواهم یک کار قشنگ کنم. من گفتم بفرمایید. گفت: من قرآن را باز میکنم، اگر استخاره خوب آمد با شما حرف میزنم. اگر خوب نبود که خداحافظ. اول سوره محمد (ص) آمد و ایشان آیه را خواند و قرآن را بست و گفت: چه کچل باشی، چه کر و کور باشی، زن من هستی!خیلی انسان خوبی بود. برای خودش قانونهایی گذاشته بود که من هم یک مدت رعایت میکردم، ولی پس از بارداری دیگر نتوانستم انجام دهم. هر شب بین ۲۰ تا ۲۵ آیه قرآن میخواند. مفاتیح از او جدا نمیشد و آن را همیشه میخواند.»
تصویری از شهید علمدار در دوران دفاع مقدس
عشق به دردانه اباعبدالله(ع)
سیدمجتبی در خانه برای همسرش هم مداحی میکرد و روضه میخواند. همسرش میگوید: «بعضی اوقات که دلم خیلی میگرفت میگفتم آقا برایم روضه حضرت ابوالفضل را بخوان. او هم اتاق را تاریک میکرد و برایم میخواند. بیشتر دوست داشتم روضه حضرت عباس و حضرت رقیه برایم بخواند.» سید، آدم عجیبی بود. وقتی مصیبت ائمه را میخواند، انگار صحنههای روضه را مشاهده میکرد. سید، قبل از همه، اول خودش گریه میکرد و مردم هم از گریههای جانسوز او گریه میکردند. وقتی زیارت عاشورا را شروع میکرد، همینطور مثل باران اشک از گونههایش جاری میشد. عاشق مصیبت حضرت دردانه اباعبدالله(ع)، حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها بود. وقتی هم مابین روضه میگفت: «تو گوشش زدند!» از حالت گریه و ضجه زدنش، احساس میکردیم، او این صحنه را میبیند.
کارهای سید، صلواتی بود
سید، وقتی مداحی میکرد، سنگینی و وقار خاصی داشت و در ازای مداحی، به هیچ وجه پول هم نمیگرفت. میگفت: «اگر در ازای مداحی کردنم پول بگیرم، چطوری فردای قیامت میتوانم بگویم برای شما خواندم؟! میگویند: خواندی، پاداشش را گرفتی! من اصلاً ائمه را با پول مقایسه نمیکنم!» یکی از دوستان شهید نقل میکند: «مشهد که بودیم، سیدداخل حرم شروع به مداحی کرد. پیرمردی بعد روضه به او گفت: «از نظر شرعی تکلیف میکنم! که این پول را باید بگیرید!» سید، پول را گرفت، بعد آورد و انداخت توی ضریح امام رضا(ع). همه کارهای سید، صلواتی بود....»
شهید سیدمجتبی علمدار
دوست نداشت با صلوات برود داخل هیأت
یکی از دوستانش میگوید: بارها دیده بودم که بعد از اتمام کار هیأت، ظرفها را میشست. میگفت: «افتخارم این است که خادم عزاداران امام حسین(ع) باشم.» معمولاً در هیأتها برای مداح صندلی یا چیزی قرار میدهند تا در بالاترین جای مجلس بنشیند. بعد هم مجلس را آماده میکنند. موقع شروع مجلس یک نفر با ذکر صلوات، ورود مداح را خبر میدهد، اما سید اصلاً در قید و بند این برنامهها نبود. همان پایین مجلس مینشست و میگفت: «چراغها را خاموش کنند. بعد شروع میکرد به مداحی.» شهید علمدار به یکی از ذاکران اهل بیت(ع) گفته بود: «هر وقت وارد هیأت شدی و جمعیت زیاد آن، تو را به وجد آورد و احساس کردی که مردم به خاطر تو آمدهاند، همان لحظه برو بیرون و مداحی نکن. عُجب و غرور انسان را نابود میکند.»
خودش خبر رفتنش را داد
سیدمجتبی علمدار شب یازدهم شعبان سال ۱۳۷۵ هجری شمسی در جمع دوستان به زیبایی نغمهسرایی کرد. سپس از غیبتش در شب نیمه شعبان صحبت به میان آورد. در مراسم نیمه شعبان همه منتظر نغمهسرایی سید بودند، اما خبری از او نشد. سید، روی تخت بیمارستان بود. عوارض شیمیایی به سراغش آمده بود. همسرش میگوید: «آن روزها خیلی برایم سخت و دردناک بود. قبل از شهادتش یک بچهام فوت شد. بعدش هم مادرم فوت شد و بعد هم شوهرم شهید شد. خودش میگفت: هر بار که شیمیایی شدم، همین اوایل دیماه بود. در دی ماه ازدواج کردیم. زهرا هم ۸ دیماه به دنیا آمد. بزرگترین اتفاقات زندگی ما در دیماه بود.»
ذکر یازهرا (س) در دم شهادت
شهید علمدار در روز یازدهم دیماه، در سیامین سالگرد میلادش از عالم خاکی پر کشید و به یاران شهیدش پیوست. دکترها میگفتند: با وجودی که سیدمجتبی در حالت کُما بود، موقع اذان مغرب، چشمهایش را باز کرد و سه بار نام مادرش حضرت زهرا(س) را بُرد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. تشییع پیکر او یکی از بزرگترین اجتماعات آن روزهای مردم ساری بود. در نهایت سید در کنار دوستانش در گلزار شهدا آرمید.
مزار شهید سیدمجتبی علمدار
پایان پیام/