جاماندهای که با این نذر کربلایی شد!
به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، این روزها خانهشان پر است از اسباببازی، بادکنک و هدیههای ریز و درشتی که سهم زائرین کوچک اربعین است. هدیههایی که قصه یک نذر دلی است و جوازی که گاه زائرشان میکند و به دست حضرت رقیه سلامالله کربلایشان را امضا و گاهی دلشان را گرم میکند که اگر خودشان نیستند از دور خادم زائران اربعین هستند.
سال 96 که همه دوستانش کوله بار جمع کردند و عزم رفتن. دلش گرفت از این قصه همیشگی جاماندن. اینبار دیگر طاقت ماندن نداشت. اما مثل همیشه جواب پدرش یک کلام بود:«نه؛ اربعین جای خانمها نیست!» از روزها قبل از اربعین با دوستانش قول و قرار گذاشته بودند که مسیر و مشایه را کنار هم باشند و همقدم هم برسند به کربلا و دلدار. چیزی نمانده بود تا اربعین. آنها کوله بار بسته بودند و راهی بودند اما او هنوز مانده بود و اجازهای که پدر نمیداد. قصه این مخالفتها پای دوستانش را به خانهشان باز کرد تا با پدرش حرف بزنند و رضایتش را جلب کنند. بیشتر از یک ساعت با پدرش حرف زدند و هرچه گفتند. پدر راضی نشد که نشد. دوباره کارش فقط گریه بود. دوستانش وقتی دیدند هیچجوره نمیتوانند رضایت پدر را جلب کنند رفتند اما قبل از رفتن یک جمله گفتند:« ما میرویم اما امیدواریم حضرت رقیه شما را راضی کند!»
تمام قصه «فاطمه اعلامی» همین یک جمله است. همین رضایتی که به واسطه حضرت رقیه سلام الله علیها جلب میشود و نذری که حالا به نیت دختر کوچولو امام حسین «ع» هر روز بزرگتر میشود. مینشینم پای صحبتهایش و میپرسم بالاخره آن سال راهی کربلا شدی؟!
میگوید:« آن لحظه که بچهها گفتند میرویم و جلب رضایت شما را میسپاریم به حضرت رقیه سلام الله علیها پدرم جدی نگرفت. گفت باشد پس من مینشینم تا ایشان من را راضی کند. تمام آن چند روزی که مانده بود به رفتنِ دوستانم دلشوره داشتم. نگران بودم که مثل سالهای دیگر اصلا راضی نشود و سهم من ماند در خانه و حسرت باشد. اما یک روز خودش آمد و به طور بسیار غیرقابل باور اجازه سفرم را داد. بدون اینکه توضیحی به من بدهد. آن هم به منی که آن روزها فقط 18 سالم بود. وقتی به دوستانم خبر آمدنم را دادم همه میگفتند این گره را حضرت رقیه سلام الله علیها باز کرده.»
باید در آن یکی دو روز باقی مانده کولهاش را میبست و همه کارهایش را هماهنگ میکرد تا از دوستانش جانماند و عزم رفتن که کردند او هم برای اولین بار زائر اربعین شود. شوق و ذوق آن روزها هنوز از پس چشمهایش پیداست اما کنار همه آن حس خوب باز یک دغدغه جا خوش کرده، دلش میخواسته بتواند یک گوشه از لطف دختر سهساله ارباب«ع» را جبران کند و کاری انجام دهد. میگوید:« شب قبل از حرکت، در خانه یکی از دوستانم ماندیم. شوق و ذوق فردا را داشتیم که مادرش چند گلسر آورد و گفت اینها را از یک خانم کم بضاعت خریده. اینها را بستهبندی کنید و هدیه بدهید به بچههای عراقی. فکر خوبی بود. نشستیم و صد بسته کوچک هدیه برای بچهها درست کردیم. برای بزرگترها هم یک بسته چای کیسهای بزرگ در خانهداشتند و بستهبندی کردیم برای مردم عراق و روی پاکتش نوشتیم که نذر حضرت رقیه سلام الله علیهاست!»
ذوق و شوق بچهها بعد دیدن هدایایی که برایشان تدارک دیده بودند آنقدر بود که تمام مسیر فقط حسرت خوردند که چرا هدایای بیشتری با خود نیاوردند. از سال بعد روزها قبل از اربعین شروع کردند به جمعآوری هدایا و خودشان هرچه داشتند گذاشتن وسط تا اینبار دست پر تر در مسیر حرم قدم بزنند و خستگی راه را از تن زائران کوچک بیشتری در بیاورند. امسال بیش از 1000 بسته هدیه با خود به همراه میبرند و فاطمه میگوید:« معنی برکت شاید در این کار برایمان معنا شد. همین که اثرات این نذر را در زندگیمان دیدیم و حضرت رقیه سلام الله علیها بارها به واسطه این نذر گره از مسائل زندگیمان گشود و کربلاییمان کرد. همین که خیلی از سالها با دست خالی پیش رفتیم و اتفاقا بستههایمان بیشتر از سالهای قبل شد.»
6 سال از آن روزی که فاطمه جواز زیارتش را از حضرت رقیه سلامالله علیها گرفت میگذرد. از آن روزی که پدرش یک کلام میگفت نه! و راضی به رفتنش نمیشد. حالا امسال هم فاطمه اجازه رفتن ندارد. نه اینکه کسی مانعش بشود نه! چند روزی است که حضرت رقیه سلام الله علیها یک دختر کوچک به او و همسرش هدیه داده و امسال فقط از راه دور خادمی میکند. خانهاش مملو از هدیههای کوچک است. اما این بار قرار نیست بگذارد در کولهاش و راهی مشایه شود. این بار تمام آن هدایا را کنار دختر کوچک و نوزادش آماده میکند. تا سالها بعد با دخترش راهی شود. شاید زمانی که سه سالش شد!