روز پزشک برای تو مبارک نباشد، آقای دکتر!
صبح 12 آبان 1401 در منطقه کمالشهر کرج انگار دنیا وارونه شده بود، آن روز روحالله عجمیان آماده شده بود تا برود محل کارش، او کارگر گچکار بود و سفیدکاری دیوار یک مغازه را قبول کرده بود، کفشهایش را پوشید، همان کفشهای محکم کارگریاش را، اصلاً تا به حال کفش کارگری دیدهاید؟ بسیار محکم است و جلوی آن مانند کفش آهنین سفت است، با این کفشها قرار است یک کارگر سالها کارهای سخت انجام دهد برای همین مجبور است سنگینی آن را بهجان بخرد.
بگذریم؛ روحالله همینطور که از خانه اجارهای محقر و سادهشان در حاشیه کمالشهر بیرون میرفت موبایلش زنگ خورد، صدای نگران دوستانش بود که از بسیج با او تماس گرفته بودند: در نقطهای از اتوبان کرج شلوغ شده است و اغتشاشگران برای چند خانم محجبه مزاحمت ایجاد کردند، بیا تا برای آرام کردن اوضاع برویم.
روحالله مسیرش را تغییر میدهد و حدود ساعت 12 ظهر خود را به محل شلوغی میرساند.
اما علت شلوغی از کجا نشئت میگرفت؟ چند ماهی میشد که ضدانقلاب دروغی را مبنی بر قتل دختری بهنام مهسا امینی علم کرده بود و فتنهای راه افتاده بود، در این فضای غبارآلود فتنه، بسیاری از جوانان از سر هیجان و تحریک رسانههای ضدانقلاب هر روز به خیابانها میرفتند و تشنجاتی بهراه میانداختند، عدهای هم بهدنبال فرصتی بودند تا از این درگیریها مقاصد خرابکارانه خود را دنبال کنند.
اتوبان سر همین ماجراها ترافیک شده بود، آقای دکتر بههمراه همسرش خود را به نقطه اصلی رساند. او قسم خورده بود که جان آدمها را نجات دهد فارغ از هر موضع و جایگاهی، وقتی به محل درگیری رسید جوانی را دید که بین بیست و چند آدم دیگر گیر افتاده و با دست خالی روی زمین افتاده است، روحالله زخمی و خونی سعی میکرد با آنها مقابله کند اما لحظه به لحظه توانش کمتر میشد، یکی با لگد به پهلویش ضربه میزد و دیگر چاقوی تیزش را بهسمت او میبرد.
حالا حتی کفشهای کارگری هم دیگر از پای روحالله درآمده بود و تبدیل شده بود به یک سلاح آهنی در دست اغتشاشگران که با آن به صورت او میزدند، پیکر این کارگر گچکار از زیر یک کامیون روی زمین کشیده میشود، لباسی بر تن او نمانده است، یکی پای روحالله را میگیرد و پیکر خونیاش را روی زمین میکشد در حالی که زیرپیراهن او در بدنش تکه تکه شده است، هر کسی سعی میکند از بقیه جا نماند، جوان چاقوبهدست دیگری چند بار تیزی را بر بدن جوان بسیجی فرو میبرد.
روحالله بیرمق شده بود و آقای دکتر درست میان صحنه نظارهگر است، دکتر حمید قرهحسنلو قسمی را که خورده بود، فراموش کرد و دوربین را روشن کرد تا فیلم بگیرد، نباید از این معرکه جا بماند، همسرش میگوید "لگدی هم به بدن بیجان روحالله حواله کرد."، دکتر حمید قرهحسنلو آن ساعت بالای سر جوانی بود که میتوانست جانش را نجات دهد اما ترجیح داد بهجای دکتری فیلمبرداری کند، کاری که قرهحسنلو در آن لحظه انجام داده بود حتی در مقایسه با یک تروریست داعشی هم تلختر و شقاوتش بیشتر است.
تا ساعت 1ونیم ظهر آن روز واقعهای رخ داد که اگر دوربینی آن را ضبط نکرده بود شنیدنش غیر قابل باور بود، ماجرای روحالله عجمیان یک روضه مجسم است، روضهای که وقتی فضا را تشریح میکنی نمیدانی باید اشک بریزی یا وحشت کنی از وجود این آدمها که با شأن اجتماعی بالا(!) سالها کنارشان زیستهای.
امروز روز پزشک است و ما این روز را به همه طبیبها تبریک میگوییم،
اما حمید قرهحسنلو، امروز برای تو و امثال تو مبارک نیست و در طول تاریخ مبارک نخواهد بود.