وقتی برادر شاه مردم را به گلوله بست
وقایعی چون رستاخیز تاریخی ۳۰ تیر ۱۳۳۱ نشان میدهد که مواجهه مقتدرانه با قدرتهای سلطهجو نه تنها ممکن است، بلکه میتواند پوشالی بودن اقتدار آنان را در منظر عمومی قرار دهد. امید آنکه علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
شاید مصدق بخواهد با وجاهت کنار برود، ولی این کاری است که باید خودش تمام کند
اولین، مهمترین و مؤثرترین مخالفتی که با نخستوزیری احمد قوام ابراز شد، مربوط به زندهیاد آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی رهبر روحانی نهضت ملی ایران بود. وی در آن روزها، در منزل دامادش مرحوم حسن گرامی به سر میبرد و رایزنی و پیامهای مربوط به این رویداد در آنجا انجام میگرفت. گرامی بعدها در خاطرات خویش، در باب وقایع آن مقطع آورده است:
«آیتالله کاشانی در مقطع مبارزات منتهی به ۳۰ تیر، در منزل ما تشریف داشتند و مردم را به قیام برای بازگشت مجدد دکتر مصدق به قدرت و نخستوزیری، به صحنه مبارزات دعوت میکردند. در ۲۶ تیر ۱۳۳۱ وقتی استعفای دکتر مصدق اعلام شد، آیتالله کاشانی از وزیر دربار خواستند که به منزل ما بیایند، ایشان هم آمدند و با آیتالله مذاکره کردند. آیتالله شدیداً به این امر اعتراض کردند و در همان موقع مطرح کردند که من نمیگذارم قوامالسلطنه سرکار باشد و دکتر مصدق خانهنشین شود، شاید خود دکتر مصدق هم تمایل داشته باشد که با وجاهت ملی کنار برود، ولی این کاری است که باید خود دکتر مصدق تمام بکند. البته در روز اول و دوم، دربار خیلی تلاش داشت که نظر آیتالله را جلب کند.
تصمیم داشتند با تهدید و تحبیب، از حرکت اعتراضی آیتالله کاشانی جلوگیری کنند، حتی قوامالسلطنه از طریق ارسنجابی پیشنهاد کرد که انتخاب شش وزیر خودش را در اختیار آیتالله کاشانی بگذارد تا ایشان با نخستوزیری قوام موافقت کنند و همچنین قوام قول داد کار نفت را مطابق نظر ایشان به پایان برساند. بدیهی است که این مسئله واقعیت نداشت و نمیتوانست چیزی را تغییر بدهد. قوام السلطنه بعد از نتیجه نگرفتن از این رفتارها، اعلامیه معروفی صادر کرد.
به این مضمون که کشتیبان را سیاستی دیگر است، به همان اندازه که از عوام فریبی در امور سیاسی بیزارم، در مسائل مذهبی هم از ریا و سالوس منزجرم. به عموم اظهار میکنم که دوره عصیان سپری شده، روز اطاعت از اوامر و نواهی حکومت فرا رسیده و از این قبیل... قوامالسلطنه پس از این اعلامیه، به محاصره منزل بنده - که آیتالله در آنجا تشریف داشتند- اقدام کرد. در آن موقع منزل ما در دروازه شمیران، بین خیابان مازندران و گرگان بود. طبق دستور قوام، مأموران شهربانی و اطلاعات به انضمام تانکها که دو طرف خیابان را پر کرده بودند، میخواستند بین مردمی که به دعوت آیتالله در خانه ما تجمع میکردند، ایجاد وحشت کنند.
به خاطر دارم که در این چهار روز از تمام شهرها به خانه ما تلفن میکردند و با اینکه ما در منزل دو خط تلفن داشتیم، تلفنها ۲۴ ساعت مشغول بود و از همه جا اعلام همبستگی میکردند و به دستور آیتالله من خودم جواب تلفنها را میدادم و فرمایشات ایشان را به مردم منتقل میکردم. این تلفنها بعدها زیاد شد و افراد دیگر هم بودند که مردم را راهنمایی میکردند. آیتالله کاشانی در واکنش به دستور توقیفش، اعلامیهای را به این مضمون برای ارتشیان صادر کردند: سربازان عزیز! شما گرامیترین فرزندان و عزیزترین افراد کشورید و این عزت شما در گرو خدمت صادقانه شما به مملکت و دین است و هر قدر با استقلال بیشتر و محکمتر باشید، قدر و ارزش شما بیشتر خواهد شد.»
قوام کوچکتر از آن است که با او مقابله مسلحانه کنیم
شاید بتوان مهمترین فراز از رویارویی آیتالله کاشانی با احمد قوام را مصاحبه تاریخی ایشان در ۲۹ تیر ۱۳۳۱ و در منزل حسن گرامی دانست. وی در آن گفتوشنود با صراحت و شجاعت از کفنپوشی خود برای «ازاله» قوام سخن گفت و سفیر امریکا را به دلیل ملاقات حمایتآمیز با نامبرده مورد سرزنش قرار داد. مرحوم حجتالاسلام والمسلمین روحالله حسینیان، در اثر ۲۰ سال تکاپوی اسلام شیعی در ایران، منتشره از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی در گزارش این نشست خبری مینویسد:
«آیتالله کاشانی در عصر روز بیستونهم تیرماه، مصاحبهای مطبوعاتی ترتیب داد و تمامی خبرنگاران خارجی و داخلی در آن شرکت کردند. در این مصاحبه که از پرازدحامترین و داغترین مصاحبههای آیتالله بود، ایشان ابتدا راجع به نهضت ملی و تأثیر آن در خاورمیانه صحبت کردند و آنگاه از دخالتهای ۱۵۰ ساله انگلیس در امور داخلی ایران سخن گفتند و سپس افزودند، چون به موجب قانون باید سه ربع از وکلای حاضر در مجلس به (نخستوزیر) رأی تمایل بدهند، در حالی که در آن روز ۴۲ نفر بودند، پس این رأی تمایل قانونیت ندارد. آیتالله، فرمان نخستوزیری قوام را از سوی شاه یک اشتباه کاری شمردند. آیتالله کاشانی سخنان خود را با این جمله به پایان بردند: تا خون در شاهرگ من و این ملت است، زیر بار این نمیروم که قوام بر ما حکومت کند. بعد از این مقدمه، خبرنگاران شروع به سؤالکردند و آیتالله پاسخ میداد.
آیتالله در پاسخ به خبرنگاری که پرسید آیا با قوام مقابله مسلحانه خواهد شد یا نه؟ گفت پیشرفت را در مظلومیت بردهایم و قوام هم کوچکتر از آن است که با او مقابله مسلحانه بکنیم... باید مقابله مدبرانه بکنیم و عنقریب با تدبیر، قوام را ازاله خواهیم کرد. آیتالله در پاسخ به این سؤال که نظر شما در مورد ملاقات اخیر قوام با سفیر امریکا چیست؟ گفت امریکاییها در سیاست خام هستند و همیشه گول انگلیسیها را میخورند، انگلیسیها و امریکاییها با هم هستند، با این تفاوت که انگلیسیها کلاه بر سر امریکاییها میگذارند. ملاقات با هندرسن برای ما ارزشی ندارد. وقتی که دست واحد باشیم، چه میتوانند بکنند؟ آیتالله در پاسخ به این سؤال که اگر پای انگلیسیها به آبادان باز شود، ایشان چه خواهند کرد گفت اگر پای یک کارشناس انگلیسی به مؤسسات نفتی آبادان برسد، من دستور خواهم داد که تمام تأسیسات نفتی و پالایشگاهها را آتش بزنند و نابود کنند! اوج پیام آیتالله جملهای بود که با ابراز احساسات شدیدی از طرف حاضرین مواجه شد اگر کار سخت شود، خودم حاضرم کفن بپوشم!... یکی از جاهای دیگری که توطئه علیه نهضت را هدایت میکرد، دربار بود. لازم بود تا این مرکز توطئه نیز مورد تهدید قرار گیرد. آیتالله کاشانی با هوشیاری سیاسی خود این موضوع مهم را نادیده نگرفت و لذا پس از ملاقات علاء با آیتالله در روز بیستوهشتم تیر ماه با درایت مخصوص خود در فردای آن روز، در نامهای خطاب به علاء نوشت: به عرض اعلیحضرت برسانید، اگر در بازگشت دولت مصدق تا فردا اقدام نفرمایید، دهانه تیز انقلاب را با جلوداری شخص خودم متوجه دربار خواهمکرد!... شاه که همواره نشان داده بود تا حدودی قدرت آیتالله را درک کرده است، علاء را واسطه قرار داد تا ایشان را نسبت به قوام به سازش بکشاند، بنابراین اخطار آیتالله برای شاه، باید وحشتانگیز بوده باشد.»
ما بنده یزدانیم، ما پیرو قرآنیم، ما شاه نمیخواهیم
آنان که وقایع خیابانها در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ را در خاطرات خویش گزارش کردهاند، غالباً از شور و تهور مردم در حمایت از نهضت ملی و مخالفت با قوام و شاه میگویند. با مقاومت نیروهای نظامی و کشتار عدهای از مردم، شعار مرگ بر قوام جای خویش را به مرگ بر شاه داد، امری که اسباب وحشت پهلوی و اطرافیان وی گشت و نهایتاً به استعفای قوام انجامید. مرحوم حبیبالله عسکر اولادی در باب مشاهدات خویش از وقایع میدان بهارستان، در قیام ۳۰ تیر میگوید:
«یادم هست که در روز ۳۰ تیر، وقتی از منزل آیتالله کاشانی بیرون آمدیم، دو قسمت شدیم؛ یک قسمت به طرف بهارستان و یک قسمت هم به طرف بازار حرکت کردیم. هیجان فوق العاده شده بود، چون وقتی خونی به زمین ریخته میشود، کسانی که ایمانی دارند، بر هیجانشان افزوده میشود، اما برعکس، کسانی که ضعف دارند، وقتی که صدای شلیک میآید، خودشان را میبازند و نمیتوانند مقاومت کنند. شعارها عوض شد تا آنجا که یادم است این دستهای که به طرف بهارستان میرفتیم، شعارمان این بود ما بنده یزدانیم، ما پیرو قرآنیم، ما شاه نمیخواهیم! این شعار هم هیجان فوقالعادهای را سبب شد. مردم زیادی همراه جمع حرکت کردند و صدای شلیک تیر و خمپاره، زیاد به گوش میرسید، اما مردم به سمت بهارستان حرکت میکردند. به بهارستان که رسیدیم، نیروهای رژیم خیلی با قساوت به طرف مردم شلیک میکردند، اما مقاومت مردم فوقالعاده بود. در اثر این مقاومت فوقالعاده و این شعارها و با پاشیدن خون به طرف نظامیان که مردم را میزدند، چهره این دژخیمان از پاشیدن خون مردم آغشته شده بود و آنها خشمگینتر به طرف مردم حمله میکردند و آنها را میزدند.
باید این را عرض کنم فرماندهی نمایندگان مجلس که در پشت میلهها و رو به خیابان مردم را فرماندهی میکردند، از هیچ چیزی هراس نداشتند. اغلب آنها دست به این میلههای مجلس میگرفتند و با توجه به اینکه در معرض شلیک نظامیان بودند و خیلی آسان هدف قرار میگرفتند، اما از پشت میلهها مردم را تشویق و از آنها تشکر میکردند. در آن روز چند شاخه از جبهه ملی، در اوایل میدان بهارستان و کوچهای که به طرف خیابان اکباتان میرفت، دفتر داشتند. حزب ایران، حزب مردم ایران، حزب زحمتکشان ملت ایران و چند حزب دیگر در همین اطراف بودند. حزب استقلال به رهبری عبدالقدیر آزاد، پایین میدان بهارستان روبهروی مدرسه عالی شهید مطهری (مسجد سپهسالار سابق) بودند. اینها هم از مرکز دفاتر حزبشان، اعضایشان را فرماندهی میکردند که چهکار بکنند و چهکار نکنند. این مطلب را باید تذکر بدهم که مقاومت حزب زحمتکشان ملت ایران به رهبری دکتر بقایی و مجمع مسلمانان مجاهد طرفدار حضرت آیتالله کاشانی (که آن روز شمس قناتآبادی در رأس مجمع مسلمانان بود)، خیلی فوقالعاده بود. حتی دانشجوی عزیزی که از حزب زحمتکشان ملت ایران روبهروی در حزب، نزدیک آموزش و پرورش آن روز به شهادت رسید با انگشت آغشته به خونش به دیوار نوشته بود: یا مرگ یا مصدق و با خون خودش امضا کرده بود امیر بیجار کنار همان دیوار به شهادت رسیده بود. این تابلو شاید بیش از یکسال بر آن دیوار نقش بسته بود، ولی بعدها با اختلافاتی که در جبهه ملی پیش آمد، ریختند و این تابلوی نفیس را از بین بردند.»
وقتی برادر شاه به روی ملت آتش میگشاید
از جمله صحنههای جالبی که حافظه تاریخ در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ در خود دارد، کمک علیرضا پهلوی برادر محمدرضا پهلوی به نظامیان در کشتار مردم است! دکتر شمسالدین مجابی در عداد کسانی است که موقعیت و چند و، چون این رویداد را با جزئیات بیشتری در خاطرات خویش روایت میکند:
«به هنگام استعفای دکتر مصدق از نخستوزیری و حوادث ۳۱ تیر ۱۳۳۱، ۱۳ سال داشتم. در نیمه دوم، ۱۳۳۱ اعلامیهای به طور ناگهانی از رادیو تهران خوانده شد که مطلع آن چنین بود کشتیبان را سیاستی دگر آمد و اشعار میداشت که دکتر محمد مصدق از مقام نخستوزیری برکنار و احمد قوام (قوامالسلطنه) به نخستوزیری منصوب شده است. انتشار این خبر، حالت ملت را کاملاً دگرگون بود. همگان از افراد ساده ملت تا ملیون سیاسی به خیابان ریختند و چندین روز تظاهرات وسیع و سرکوب تظاهرات به صورت خشن ادامه داشت. حتی سربازان ارتش به خیابان آمدند! به یاد دارم همراه مادرم در خیابان استانبول و نادری بودیم که ناگهان در جوار سفارت انگلیس، مادرم مورد ضرب و جرح پلیس قرار گرفت. سرانجام بعد از طی مسافتی، از تعقیب پلیس گریختیم و به درون مغازهای پناه بردیم. ۳۰ تیر ۱۳۳۱ مردم به خیابانها ریختند و به درگیری با عوامل سرکوب پرداختند.
در آن روز همراه برادر بزرگترم که پنج سال تفاوت سنی داشتیم و همچنین همراه با دو نفر از دوستان او - که دانشجوی دانشکده افسری و همفکر برادرم بودند- به میدان بهارستان آمدیم. در میدان بهارستان، درگیری با افراد نظامی و اراذل و اوباش بسیار شده بود و ما در حال زد و خورد، به سه راه ژاله و خیابان ژاله رسیدیم. آن روزها، خیابانهای تهران را حفاری کرده بودند و صحبت از لولهکشی آب آشامیدنی بود. آقای مهندس بازرگان هم اولین مسئول تأسیس سازمان آب شده بود و آیهای از قرآن را در تابلو و نشانه (آرم) سازمان آب گنجانده بود. در خیابانها، حفاریهای عظیم شده بود و سنگ و کلوخ بسیاری در آنجا وجود داشت و مردم هم از آنها برای برخورد با دشمنان علیه حکومت ستمشاهی و اراذل و اوباش استفاده میکردند. به بیمارستان شفا یحیاییان نزدیک شده بودیم که دیدیم ولوله عجیبی بین مردم افتاد. میگفتند شاهپور علیرضا همراه با دو نفر دیگر، سوار بر اتومبیل فوردکورسی از درون اتومبیل مردم را هدف گلوله قرار میدهند.
ما چهار نفر، به سرعت بهطرف چهار راه آب سردار میرفتیم. در این میان یکی از دوستان برادرم که در کنار ما بود، از ناحیه سر مورد هدف گلولههای شاهپور غلامرضا قرار گرفت و ما هم بلافاصله به داخل کانالکشیهای خیابان خزیدیم و بعد از چند لحظه که خیابان آرام شد، جنازه آن رفیق را برداشتیم و تحویل خانوادهاش دادیم. باید گفته شود که تانکهای لشکر دو زرهی، در قلع و قمع مردم سهم به سزایی داشتند. این لشکر در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ هم نقش مهمی ایفا کرد. آن روز در تهران، بیش از ۷۰ نفر کشته شدند و در جوار مقبره ابنبابویه در نزدیکی شهرری به خاک سپرده شدند که تا زمانهای طولانی به نام مقبره شهدای سیام تیرماه معروف بود. مرحوم حاجآقا شمشیری را نیز که از طرفداران دکتر مصدق بود و در این راه پایمردی مینمود، بعد از مرگش در سال ۱۳۴۰ بنا به وصیت او در جوار شهدای سیام تیر دفن کردند.»
نگذاشتیم عوامل رژیم، شبانه جنازهها را با خود برند
روایتهای قیام ۳۰ تیر، معمولاً شهر پایتخت را در برگرفته و کمتر به سایر شهرستانها پرداخته است، این در حالی است که انگیزه مردم در بسیاری از نقاط کشور، در حمایت از نهضت ملی ایران، کمتر از تهران نبوده است. مرحوم مرتضی کاشانی از اعضای سابق حزب زحمتکشان ملت ایران، حال و هوای شهر اهواز در آن روز را اینگونه ترسیم میکند:
«وقتی حادثه ۳۰ تیر پیش آمد، ما در بیمارستان راهآهن ساکن بودیم و اتاق داشتیم. از آنجا که قیام ۳۰ تیر را زیرنظر داشتیم و کمک میکردیم. در این روز، دولت از تانک استفاده کرد و مردمی را که به خیابانها آمده بودند، زیر گرفت. در روز ۳۰ تیر، رفقای من در حضورم زیر تانک رفتند و کشته شدند! یکی از آنها پایش قطع شد و درگذشت و دیگری هم در فاصله پیادهرو و خیابان، تانک از رویش رد شد. شب جنازهها را بالای اتاق گذاشتیم و پشهبند زدیم و خوابیدیم، اما همان شب عدهای آمدند و خواستند جنازهها را ببرند، ولی آقای دکتر باختر رئیس بیمارستان اجازه نداد و گفت نمیگذارم، حیثیتمان میرود! در ۳۰ تیر، بالاخره قوام شکست خورد و دکتر مصدق دوباره روی کار آمد. آیتالله کاشانی گفته بود: فقط شخص مصدق [باید روی کار بیاید]و کس دیگری را نمیپذیریم، من با دربار طرفم و کفن میپوشم و به جنگ دربار میروم... با روی کارآمدن مجدد مصدق، مردم به شادمانی پرداختند. مردم اهواز هم خیابانهایی را که بر اثر اعتصاب بسته بودند، باز کردند و جلوی کافه کارون به مردم شیرینی میدادند.»