چرا کمپین «وکالت میدهم» برای رضا پهلوی نانوآب نمیشود؟
"هر بحرانی، بحران قصهگویی هم هست".
چه روزی که سعید حجاریان گفت "باید حرف خودمان را در دهان سلبریتیها بگذاریم"، چه این روزها که رضا پهلوی سلبریتیها را برای وکالت دادن (مصادره کردن اعتراضات اخیر) بسیج کرده است، موضوع اصلی فقدان «قصه» است. پهلوی از طرفی قصهای برای گفتن ندارد و از طرف دیگر در اسارت قصههای گفتهشده است و این دو امر سیاسی را برای او به بنبست رسانده و امکان خلق مازاد سیاسی را از او سلب کرده است.
قصهپردازی و امر سیاسی
سیاستمداران، چیزی جز قصهگویانی نیستند که مردم به آنها اقبال میکنند تا قصههایشان را بشنوند و با روایت آنها، تخیل کنند. امر سیاسی مبتنی بر تخیل سیاسی ممکن میشود و تخیل سیاسی هم ضرورت شکلگیری سیاست است.
قصهای که بنیان و پیرنگهای اصیل و جذابی داشته باشد میتواند گوشهای مردم را در اختیار بگیرد و تخیل آنها را طوری سامان دهد که او قصهپرداز، قهرمان داستان باشد. سیاست وقتی ممکن میشود که قصهای، رؤیایی جمعی خلق کند و سیاستمدار یا نظمی سیاسی هم زمانی موفق است که بتواند بر مبنای قصهای که بازگو میکند، شنوندگانی را برای انجام کنش جمعی بسیج کند.
اما اگر از زاویۀ امر سیاسی و نسبتش با قصهپردازی نظر کنیم، کاراکتر رضا پهلوی از دو جهت با محدودیت مواجه است؛
پرده اول: او قصهای برای گفتن ندارد
اساساً رضا پهلوی، قصهای برای گفتن ندارد و چون قصهای برای گفتن ندارد، نه در داخل مقبولیتی دارد و نه در خارج مشروعیتی، در واقع سیاستْ چه در داخل و حتی در خارج برای او ممتنع و قفل شده است. او برای ممکن کردن سیاست برای خودش در خارج از کشور و در برابر دولتها و نهادهای خارجی، به «کمپین وکالت میدهم» متوسل شده است تا از این جهت «قصهای از مقبولیت» برای قالب کردن به آنها دستوپا کند تا شاید بهعنوان «سر» این خیزش بیسر، میان غربیها مشروعیتی پیدا کند.
البته همین مسئله باعث شده است جنگ قدرت میان براندازان به مرحلهای برسد که تجمعات اپوزیسیون در خارج از کشور را هم از تبوتاب قبلی بیندازد اما عدم مقبولیت او در داخل، پهلوی را با مشکلات جدیتری مواجه کرده است تا آنجا که حتی بسیج کردن شبکهای گسترده از سلبریتیها و امید بستن به تعداد فالورهای آنان در شبکههای اجتماعی هم نتوانسته است او را از این بحران خلاص کند. رضا پهلوی نمیداند که سلبریتیها نهایتاً بتوانند قصهای را خوب بازی کنند اما قصهپردازی بلد نیستند.
زمانی که او به سن قانونی رسید، با اقبال مردم به قصۀ انقلاب اسلامی، پدرش از کشور گریخت و او را هم با خود برد. رضا پهلوی از آن زمان تا کنون هنوز نتوانسته است حتی برای غربیها قصهای بگوید و مشروعیتی را که بتواند سرمایهای برای کنش سیاسیاش باشد میانشان کسب کند و حتی اینان او را بهعنوان رهبر اپوزیسیون بپذیرند.
پرده دوم: او همچنان اسیر قصههای گفتهشده است
بخش ایجابی عدم مقبولیت پهلوی در داخل بهسبب آن است که او قصهای برای گفتن ندارد اما بخش سلبی آن به این خاطر است که او همچنان اسیر قصههای گفتهشده است، از این منظر وضعیت او از سایر مدعیان رهبری اپوزیسیون بهمراتب بدتر هم هست.
پهلوی در عالم سیاست کاراکتر سفیدی نیست و سیاهه حکومت پدر و پدربزرگش بر ایران و فجایع زمامداری آنان در این کشور هنوز در خاطره جمعی ملت ثبت و ضبط است.
بعضی از افرادی که کشورداری پدربزرگ او را بهچشم خود دیدهاند، هنوز هم در قید حیاتند و روایتهایشان در زندگی جمعی ایرانیان جاری و ساری است. ضدواکنشهای گسترده در شبکههای اجتماعی به کمپین «وکالت میدهم» با بازنشر دقیقههای تاریخی خیانت دودمان پهلوی را باید در همین چارچوب قصههای گفتهشده در نظر گرفت.
بنابراین حافظه تاریخی جمعی ایرانیان بزرگترین مانع سیاستورزی پهلوی است و بهعنوان یک کلانقصه سرشار از روایتهایی علیه خاندان اوست. او برای ممکن شدن سیاست، باید برای هر کدام از آنها ضدروایتی دوختودوز کند اما شبکه اجتماعی و سلبریتی و حتی تونل تاریخ منوتو و تریبون ضدایرانی رسانه سعودی هرچقدر هم که دربست در اختیار او قرار بگیرد، دارای ظرفیت مشخصی است که بهنظر نمیرسد توان هماوردی کامل با این روایتهای زنده تجربیاتی را که سینه به سینه منتقل شده است داشته باشد.
رضا پهلوی با کمپین «وکالت میدهم» در سودای گفتن قصهای تازه بود اما کاراکتر سیاسی او آنچنان اسیر قصههای گفتهشده است که حتی همین «وکالت میدهم» هم در نظر شنوندگان جز ناقصهای ارتجاعی از بازگشت به عقب و بازآرایی «سلطنت موروثی» فهم نشد. پهلوی باید بپذیرد که سیاست برای او در اسارت قصههای گفتهشده به امتناع رسیده است.