نوروز از دیدگاه امام خمینی
امام خمینی با شمّ سیاسی بالای خویش از مناسبت نوروز برای پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی نیز سود جستند. در نوروز سال ۱۳۴۲ با پیشنهاد ایشان، عید باستانى در اعتراض به اقدامات رژیم، تحریم شد. عنوان این اعلامیه تکان دهنده که در اعتراض به سیاست هاى شاه صادر شده بود، این بود «روحانیت اسلام، امسال عید ندارد».
حضرت امام خمینى (ره) با این که در نوروز جلوس داشتند و تبریک مى گفتند و تبریک دیگران را مى پذیرفتند و در پیام تلویزیونى خود دعاى معروف «یا مقلب القلوب والابصار...» را مى خواندند، ولى از به کار بردن واژه «عید» براى نوروز امتناع مى ورزیدند. در اواسط فروردین ۶۲، متنی از سوی دفتر به منظور پاسخ و تشکر از تمام کسانی که به مناسبت نوروز و یوم الله ۱۲ فروردین برای امام تلگراف و پیام تبریک فرستاده بودند، تهیه شد. متن مزبور جهت تصویب خدمت ایشان قرائت شد؛ در متن، کلمه عید نوروز آمده بود، امام فرمودند عید را حذف کنید. فقط نوروز بنویسید. [۱]از مرتضی اشراقی نوه حضرت امام در کتاب «پدر مهربان» نقل شده است که «منزل امام در نوروز سال ۱۳۶۸ خیلى شلوغ بود، من و یاسر و محمدتقى در خانه دایى ام داشتیم بازى مى کردیم و منتظر بیرون آمدن امام بودیم. یک دفعه حسن آقا از در وارد شد و گفت: عیدى گرفتید؟ گفتیم: نه. گفت: سریع بروید که آقا شما سه تا را صدا کرده. ما با سرعت به آنجا رفتیم.
عیدى امام به ما در سال هاى ۶۵ تا ۶۷ سیصد تومان بود؛ ولى سال ۶۸ به ما هزار تومان عیدى دادند. امام همیشه وقتى مى خواستند عیدى بدهند هیچ وقت نمى گفتند: بگیر. مى گفتند: بیا جلو. ما را یکى یکى در بغلشان مى نشاندند و بعد عیدى مى دادند و یک دستى روى سر ما مى کشیدند و بعد مى رفتیم.» [۲]نویسنده کتاب خمینی روح الله [۳]در مطالب خود آورده است که: «از رفته گر کوچه اش [امام خمینی]پرسیدم آیا هرگز او را دیده اى؟ گفت: «دوبار، اما در هر عیدى، عیدی ام در یک پاکت دربسته مى رسید». پرسیدم آخرین عیدى را کى گرفتى؟ گفت: «یک هفته قبل از نوروز با یک نامه که قابش کرده ام و یک جفت جوراب که پا نکرده ام». حلقۀ مفقوده ام در اینکه به اعیاد ملى چه مقدار بها مى داده از این جا پیدا شد و وقتى به آثارش رجوع کردم دیدم از کثرت ظهور چنین مطلبى پنهان مانده است... مردى که یک نسل پیش نوجوان بود گفت: هفته هاى آخر اسفند ۱۳۳۵ براى خانواده ما هفته بدى بود. پدر نداشتم، مادرم نتوانسته بود لباس نو تهیه کند. غروبى غمگین کسى درِ خانه مان را کوبید برق شادىِ چشم هاى مادرم، خانه را روشن کرد. بقچه اى را که حاج آقا روح الله فرستاده بود باز کرد. براى همۀ اعضاى خانواده لباس فرستاده بود. چه لباس هایى! هرگز بلوز و شلوارى به زیبایى هدیه او نپوشیده ام.»
همچنین در این کتاب ضمن بیان خاطرات کودکی امام در زمان تحویل سال آمده است: «وقتى خیلى کوچکتر بود از دوستانش شنیده بود که هنگام تحویل سال زمین تکانى مى خورد، چرا که هر سال نوبت یک حیوان عظیم الجثه است که زمین را از حیوانى که یک سال آن را بر دوش کشیده تحویل بگیرد. شاید اصولاً واژه «تحویل سال» ابتدا از این رموز چینى به افسانه هاى ایرانى راه یافته بود و بعدها خیام و خواجه نصیر آن را بصورت علمى به کار برده اند. به هر حال بچهها از بزرگترهایى که نمى دانستند تحویل سال یک امر کاملاً اعتبارى است شنیده بودند که اگر به یک کاسۀ پر از آب خیره شوند لحظه تحویل، کاسه تکانى مى خورد و موج برمى دارد. اگر یک ماهى در آب باشد ماهى به سرعت خواهد چرخید.
روح الله با این شنیده یک سال یک ماهى قرمز را با غربال از حوض خانه گرفته و در طشتى بزرگ که مادر پر آبش ساخت انداخته بود تا شخصاً آن را تجربه کند. ساعت ها به ظرف و ماهى خیره مانده بود و هر بار که ماهى تکانى مىخورد او با هیجان و فریادکنان مادر را صدا مىکرد تا بیاید و کشف فرزند خویش را ببیند. مادر هم هربار مى آمد ولى مى گفت حالا زود است. گویا آن سال در نیمه هاى شب آنگاه که او هفت مَلِک و مَلَک را خواب دیده بود سال تحویل شد و صبح که از خواب برخاست قبل از شستن دست و صورت بر سر تشت رفت، اما ماهى را گربه یا کلاغ برده بود. دزد ماهىبر ماهىخوار، اوقات روز اول سال نوى او را تلخ ساخته بود. اما شاید اولین بحث شیرین آکل و مأکول فلسفى در همان روز در ذهنش جرقه خورده باشد و بعدها که با عرفان ترکیب شد این قطعات حسابى به دلش مى نشست:
از جمادى مردم و نامى شدم وز نما مردم ز حیوان سر زدم
مردم از حیوانى و آدم شدم پس چه ترسم کى ز مردن کم شدم [۴]در قسمتی دیگر از کتاب خمینی روح الله نیز میخوانیم: «تقریباً در تمام دنیا رسم حکم مى کند که اول کوچکترها به دیدار بزرگترها بروند. ولى در عید نوروز همۀ اقوام به خانۀ هم سر مى زنند. البته تلاش مى شود اول کوچکترها به خانۀ بزرگترها و سپس بزرگترها به خانۀ کوچکترها بروند ولى اگر ممکن نشد، تقدم و تأخر بازدیدها را کسى به دل نمى گیرد. آقاروح الله که کوچکترین عضو خانواده بود، لباس پوشید تا به دیدار همسایگان و اقوام و دوستان برود. آقامرتضى و آقانورالدین تنهایش نگذاشتند. وقتى به در حیاط نزدیک مى شدند، اولین مهمان که معلم مکتبش بود کوبه را کوفت. لحظاتى بعد دومین و سومین و چهارمین... مهمان نیز آمد. روز اول میسر نشد که از خانه خارج شوند. روز دوم و سوم نیز همین طور براى چهارمین روز قرار شد دو نفر در خانه بمانند و یک نفر به دیدار اقوام برود. آقاروح الله و آقانورالدین در خانه ماندند.
آن روز کسى نیامد. فردا آقاروح الله و آقامرتضى ماندند. باز هم کسى نیامد. روز سوم آقامرتضى و آقانورالدین ماندند. باز هم کسى نیامد. روز چهارم هر سه ماندند. تا غروب آنقدر مهمان آمد که هر سه برادر از عهدۀ پذیرایى برنمىآمدند. بر سر سفرۀ شام به دنبال علت این ماجراى نسبتاً تعجبانگیز، سه برادر بحث هاى پراکندۀ زیادى کردند تا خروس بال برهم زد و آواز سحر سر داد. وقت نماز شب گذشته بود. نماز صبح را به امامت آقامرتضى خواندند و بعد نماز شب را به تنهایى قضا کردند و بى آنکه بحث ها نتیجه اى داده باشد لباس هاى رو را در آوردند و هر سه ردیف در کنار هم به خواب رفتند.» [۵]دکتر صادق طباطبائی در کتاب خاطرات خود مینویسد: «من در جریان تدارک رفراندوم در روزهای آخر اسفند مرتب به قم رفت و آمد میکردم. در روز اول عید سال ۵۸ در بیت امام در قم بودم که هیأت دولت خدمت ایشان رسیدند. یادم است یک کیسه پلاستیکی کنار امام بود که در آن سکههای کوچک یک ریالی بود. مهندس بازرگان خطاب به امام گفتند یک عیدی در شأن انقلاب به ما بدهید. امام به هر کدام از وزرا از این سکّهها دادند. من گفتم جداگانه خدمتتان میرسم این فایده ندارد. وقتی همه رفتند و امام هم رفتند داخل، به آقای صانعی گفتم ببینید اگر آقا اجازه میدهند بروم خدمتشان. ایشان از سر لطف گفت شما از ما به امام نزدیکتر هستید ما باید از طریق شما اجازه بگیریم. رفتم نزد امام، داشتند بین دو اتاق قدم میزدند. سلام کردم و با حالت خنده و تبسّم پر از مهر و عطوفت گفتند هان چیه؟ گفتم عیدی میخواهم. کیسه را برداشتند، گفتم نه اگر همهاش را هم بدهید فایدهای ندارد. ایشان ۵-۶ تا از همان سکهها دادند و یک شوخی هم کردند و گفتند: تو باید از پدرت برای ما عیدی بگیری.» [۶]حجه الاسلام رحیمیان، یکى از اعضاى دفتر امام مى نویسد: «ما روز نوروز به اتاق حضرت امام وارد شدیم... امام حدود ساعت نه صبح، با نشاطتر از روزهاى گذشته و متبسم و با قباى نو وارد شدند، و به افراد حاضر که در مجموع با دکترها پنج نفر بودیم، چند بار مبارک باشد گفتند. سپس خودشان سراغ سکه هاى یک ریالى را گرفتند و کف دست قرار دادند، افراد حاضر نیز بعد از دست بوسى، هر کدام چند عدد برداشتند. مشابه این برنامه در نوروز سال هاى دیگر نیز تکرار مى شد.» [۷]امام خاطره آزار دهندهای از دوران کودکی در مورد چهارشنبه سوری داشتند. این خاطره آزاردهنده سوختگی شدید یک زن در آتش بازیهای مرسوم است که در خانه امام مداوا میشود. بی گمان ایشان با دیدن این منظره دلخراش نمیتوانستند از لحاظ احساسی نسبت به چهارشنبه سوری بی تفاوت باشند، [۸]، اما در هیچ کلامی از ایشان نسبت به این رسم سالانه سخنی منفی دیده نمیشود. از سوی دیگر رسم چهارشنبه سوری، رسمی برای اقلیت خوشنام زرتشتیان است و معنایی بیش از برگزاری یک رسم ملی دارد. احترام امام به اقلیتها میتواند در رفتار ایشان نسبت به این رسم موثر باشد.
[۱]- محمدحسین رحیمیان، در سایه آفتاب: یادها و یادداشت هائی از زندگی امام خمینی، موسسه فرهنگی پاسداران اسلام، قم، ۱۳۷۰، ص ۲۲۷.
[۲]- احمد میربان، پدر مهربان: خاطراتى از رفتار حضرت امام خمینى (ره) با کودکان و نوجوانان، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، تهران، ۱۳۸۴، ص ۴۷.
[۳]- علی قادری، خمینی روحالله: زندگینامه امام خمینی براساس اسناد و خاطرات و خیال، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، موسسه چاپ و نشرعروج، تهران، ۱۳۷۸، ج ۱، ص ۴۹.
[۴]- همان، ص ۲۸۸.
[۵]- همان، ص ۲۸۹.
[۶]- صادق طباطبایی، خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطبایی، موسسه تنظیم و نشرآثار امام خمینی (س)، تهران، ۱۳۸۷، ج ۳، ص ۲۸۰.
[۷]- در سایه آفتاب: یادها و یادداشتهائی از زندگی امام خمینی، ص ۲۲۸.
[۸]- ر. ک: خمینی روحالله: زندگینامه امام خمینی براساس اسناد و خاطرات و خیال، ج ۱، ص ۲۸۶.