علم، برای علم به دگرگونی در ساختار فرهنگ منجر نمیشود
به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، دکتر سیدحسین فخر زارع، عضو هیات علمی گروه فرهنگپژوهی پژوهشگاه در یادداشتی به نقش نداشتن علم، برای علم در دگرگونی ساختار فرهنگ پرداخته است که در ادامه می خوانید:
سیستمهای شدیدا عقلانی که امروزه در جوامع شیوع یافته و فرهنگ و دانش بشری را در چنبره سلطه و نفوذ فرساینده خود قرار داده به تحتالشعاع قرار دادن ارزشهای انسانی انجامیده و خود زنجیرهای از غیرعقلانیتها را تولید کرده است.
عقلانیشدن فزایندهای که در حال حاضر همراستای تفکر تکنولوژیکی به عنوان عنصر پیشران جوامع به پیش میرود، ارزشهای غایی انسانی از قبیل عدالت، آزادی و سعادت را بهطور غیر معقولی از کار انداخته و امید به انسانیت را رفتهرفته از جوامع سلب کرده و آنها را با پدیده ناعقلانیبودن عقلانیت مواجه کرده است!.
این عقلانیشدن که پدیدآورنده نوعی تفکر تکنوکراتیکی و برداشتهای صرفا سودجویایهای که دلمشغول کارآمدی و سودمندی صرف است، فرصتی برای افراد جامعه برای این باقی نمیگذارد که درباره چگونگی کار خود و میزان فرسایندگی آن تأمل و تفکر کنند و لذا در این فرایند، کار، پول، کمیتها به عنوان هدف قلمداد میشوند.
متاسفانه فرهنگ و دانش نیز از چنین برداشت و وجههای بیبهره نیست. این عقلانیت فزاینده با تفکر فنآورانهای که دارد اکنون نقشی محوری در تعیین و کنترل دانش و فرهنگ ایفا میکند. دانش و فرهنگ، امروزه استقلالی چشمگیر یافته و مستقل شدن این دو موجب شده هدف از دنبالکردن آنها در میان فعالیتهای انسانی گم شود.
دانش، زمانی که جنبه خودسالارانه و منفصل از هدفهایی باشد که ارزشهای انسانی در کانون اصلی آن قرار دارد، اندیشه و جامعه انسانی را نیز به عنوان ساختاری تکبعدی درخواهد آورد و به جای آنکه علم و جامعه رابطهای دوسویه داشته باشند، این رابطه میل به تکسویی پیدا کرده و بدون توجه به نیازهای جامعه و مردم در صورتبندیهای صنعت علم و صنعت فرهنگ بروز مییابد.
مارکوزه معتقد است در غرب این رابطه به این شکل صورتبندی میشود که مردم تکنولوژیها را میآفرینند و به جای این که خود، آنها را کنترل کنند، سرمایهداران، مالکیت آن را به عهده گرفته و از آن برای نظارت و کنترل مردم استفاده میکنند و به تدریج آزادی فردی و خلاقیتها رو به زوال مینهد و مردم اندیشههای انتقادی خود را نسبت به آنچه آنها را کنترل و سرکوب میکند از دست میدهند.
شوربختانهتر این که دانش در برخی جوامع بدون آنکه هدف و فایدهای را دنبال کند، خود در پی اصالت و استقلال یافتن است و مراکز و موسسات علمی، آموزشی و پژوهشی نیز جز انباشتن تولیدات خود اعم از کتاب و مقاله و دانشجو، دغدغهای دیگر نداشته و نیروهای غالب در این حوزهها امکانات و ذخیرههای برین برای کامیابی و بهرمندی انسان از آنها را نفی کرده و هرچیزی در مسیر خود به شکل استقلالی و نه به صورت همافزا و هدفمند در جریان است.
بدینسان دانشگاه بیشتر به تولید دانشجو همت میگمارد تا دانشی که با جامعه خود رابطهای دوسویه پیدا کند. تولیدات موسسات و مراکز پژوهشی نیز جز افزودن برگ روی برگ و انباشتن کتاب روی کتابهای دیگر نیست!. نهایت اینکه خروجی این مراکز در این وضعیت یقینا دانش و فرهنگ نخواهد بود که جامعه مغلوب آن باشد بلکه تفکری تکنوکرات است که ارزشهای انسانی در سیطره کارآمدی قرار میگیرد و امکان عمل انسانی را از جامعه سلب میکند.
جالب اینکه این سیطره هژمونیکی که به تعبیر ماکس وبر قفسی آهنی برای مردم ساخته، بااشتیاق پذیرفته شده و حتی به آن عشق ورزیده میشود و تولیدکنندگان در صنعت و دانش و هنر شیفته و واله قفسهایی میشوند که خود ساختهاند!
دانش باید بر قدرتی که واقعیتر از واقعیتِ بهنجار است مبتنی باشد. فرم و صورتبندی دانش تا خالی از این شیوه تماما انحصاری نشود و تا زمانی که علم برای علم و فرهنگ به عنوان یک صنعت بیهدف دنبال شود، توقع و انتظار دگرگونی در ساختار فرهنگ و دانش، انتطاری دور از دسترس خواهد بود.
زندگی روزمره مردم منفک از علم و فرهنگ نیست و این دو باید به صورت تام و تمام و به واسطههای ناب و مناسب در زندگی مردم آشکار شوند؛ لذا محصور و محدود کردن آن در یک سیستم خشک و تصلبیافته امری انحصاری، غیرهدفمند و بیحاصل است.
دانش و فرهنگ باید در محتوای زندگی آدمها و به سعادت رساندن آنها و اعتلای ارزشهای انسانی منحل شود و صورت رهاییبخش خود را به طور ملموس نشان دهد.
علم برای علم، هنر برای هنر و فرهنگ برای فرهنگ و صنعت برای صنعت زنجیره بیپایانی از غیرعقلانیت است که امروزه جهان معاصر با آن روبروست و اینها باید هدف اصلی خود را پیدا کرده و در بعد متعالیتر شکل بگیرند و تصویری از جهانی بهتر را ترسیم کنند.