راه طی شده مجاهدین تا رسیدن به منافقین
به گزارش خبرنگار سرویس سیاسی خبرگزاری رسا، دهه 30 الی 60 شمسی، دههای پرالتهاب برای جای جای جهان بود زیرا دو تفکر لیبرالیسم و کمونیسم با یکدیگر در جنگ بودند و جهانی را با خود همراه کرده بودند. در همان دههها جوانان تحصیلکرده و مسلمان ایرانی نیز با خسته شدن از ظلمهای رژیم دست به تحرکاتی زدند که موجب پدیداری گروههایی به جهت مبارزه شد.
از جمله گروههایی که پا به عرصه سیاسی ایران گذاشت، سازمان مجاهدین خلق بود که متأثر از فضای کمونیستی آن زمان و تحت پوسته اسلام شروع به جذب نیرو کرد. این سازمان پس از قرآن و نهج البلاغه، آموزشهای دینی خود را بر محور کتاب راه طی شده مهندس بازرگان در پیش گرفته بود که در حلقه اولیه سازمان مورد بحث واقع میشد.
حال مسأله این است که چه شد سازمانی که با قرآن و نهج البلاغه سروکار داشت دست به جلادی مردم مسلمان زد؟ باید گفت که به نقل از سید محمد مهدی جعفری در کتاب سازمان مجاهدین خلق از درون، برخی از ترجمه ها، تفسیرها و کارهای وی برروی نهج البلاغه، کارهایی بود که به درخواست سازمان مجاهدین انجام شده بود. با این تفاسیر در آن روز یک نهج البلاغه از سید رضی وجود داشت و یک نهج البلاغه از جعفری برای مجاهدین!
حال اینکه اصلا مجاهدین محور خود را این دو کتاب نمیدانستند؛ در صفحه ۷۹ همین کتاب، جعفری نوشته: سعید محسن (از مؤسسین سازمان) به من گفت بدون اغراق صدبار کتاب راه طی شده را خوانده است. همچنین در بین افراد سازمان، اهمیت بالای کتابهای بازرگان به خصوص راه طی شده، اسلام مکتب مبارز و مولد و مسأله وحی به چشم میخورد تا حدی که افراد سازمان، پدر معنوی خود را بازرگان معرفی میکنند.
حنیفنژاد، بدیعزادگان و محسن، مؤسسان اصلی سازمان مجاهدین خلق (منافقین)
ملی مذهبیها را با چپها چه کار؟!
شاید این سؤال در ذهن برخی مطرح شود که بازرگان، زمینههای ملی مذهبی داشت و چهبسا لیبرال، پس چه شد کسانی که بازرگان را پدر معنوی خود میخواندند سر از مارکسیسم و حزب چپ در آوردند؟
حنیف نژاد گفته است ما برای بالا بردن سطح اعتقادات افراد از کتابهای مهندس بازرگان و حتی طالقانی نیز استفاده میکردیم ولی دریچه ورود ما به مارکسیسم، مطالعه کردن کتابهای آنها و تحت تأثیر قرار گرفتن شخصیتهای بزرگی مانند مارکس، لنین، استالین و مائو بود.
بازرگان تا سال ۵۲ محور اندیشههای دینی سازمان بود و در بین سالهای ۵۲ تا ۵۴ گسستی بین افراد سازمان و اندیشههای بازرگان رخ داد. پس از این شکاف افراد سازمان به اندیشه چپ وارد شدند و برای خود شروع به تئوری پردازی کردند.
اولین نتیجهای که عائدشان شد این بود که راه انبیاء و راه بشر یکی است و در نتیجه، مارکس و لنین هم راهی را مانند راه انبیا پیمودهاند. همچنین درباره مجید معینی نقل شده که او گفته است: به نظر ما، مائو یک موحد است و فی سبیل الله گام برمیدارد. این نشان میدهد که حنیف نژاد محو اندیشههای مائو بود.
از آنجا که اندیشه سازمان انقلابی بود، به نوعی که در کتاب «راه انبیاء راه بشر» نوشته شده: بدون آشنایی با فرهنگ انقلابی در زمان حاضر، عظمت آیات قرآن هیچ ممکن نیست. ولی مشکل اصلی سازمان این بود که انقلابیگری را در مارکسیسم میدید.
ظاهری نیک، باطنی کثیف
درباره ظاهرسازی اسلامی مجاهدین خلق همین خاطره کافی است. نخستین کتاب سازمان، متدولوژی یا شناخت نام داشت که دیدگاههای ارائه شده در آن، مارکسیستی بود. جلال الدین فارسی که طی سالهای فراوان بر اندیشههای مارکسیستی کار کرده و کتاب سه جلدی درباره آن دارد، مینویسد: در سال ۵۱ جزوه شناخت را در بغداد و نجف در دست برخی از طلاب دیده است؛ وی میگوید: به طلبهای که آن جزوه را در دست داشت گفتم این کتاب ماتریالیستی است با جامة مذهبی! اما او پرخاش کرد که این ثمرة خون پاک شهدای مجاهد است؛ هر کس حرفی علیه این کتاب بزند، به خون پاک شهید حنیفنژاد خیانت کرده است.
به طور قطع علت اصلی انحراف سازمان، عدم ارتباط و حتی عناد آنها با روحانیت و علمای اسلام بود. آیت الله گرامی در خاطرات خود مینویسد: مجاهدین به هیچ وجه قبول نداشتند یک روحانی به آنها خوراک فکری بدهد و کلاً ضد روحانیت بودند. عزت شاهی نیز در خاطرات خود آورده است که مجاهدین، خواندن کتابهای مرحوم مطهری و علامه طباطبایی و سایر روحانیون اندیشمند را ممنوع کرده بودند و استدلال شان این بود که چون اینها افکار ضد مارکسیستی دارند، پس دوست امپریالیسم هستند.
ولی این نکته را نباید فراموش کرد که برخی روحانیون همانند سید محمود دعایی، مرحوم منتظری، هاشمی رفسنجانی و در برخی مقاطع آیت الله طالقانی نامههایی را در تأیید مجاهدین به امام مینوشتند. ناگفته نماند که برخی در حمایت از سازمان تندروی میکردند ولی برخی دیگر مانند آیت الله طالقانی سعی بر کنترل سازمان داشتند تا در جهت خط امام از آنها استفاده شود.
به عنوان نمونه هاشمی رفسنجانی نامهای بسیار تند خطاب به امام مینویسد؛ در بخشی از این نامه آمده است: به تازگی گروه دیگری به دام دستگاه افتادند که به کلی بر اساس اسلام و مذهب تشکیلاتی داشتند. اینها جوانان مسلمان، تحصیل کرده، فداکار، مومن، پاک، متعبد و آشنا به معارف اسلام و جهانبینی اسلام و صددرصد مذهبی و تا آنجا که ما اطلاع پیدا کردیم خالی از نقاط ضعف هستند؛ اگر ممکن باشد و صلاح بدانید اقدامی جهانی برای نجات جان این گروه مجاهد مؤمن بفرمایید.
علیرغم تلاشهای افراد سازمان و برخی روحانیون اطراف امام در راستای حمایت ایشان از آنها، برخورد امام با منافقین از همان ابتداء بسیار هوشمندانه بود
سرانجام مجاهدین تا قبل از انقلاب
با مرور زمان وقتی ارتداد مجاهدین مشخص شد، عدهای از روحانیون که در گذشته به حمایت از آنان پرداخته بودند همانند آیت الله طالقانی، علیه آنها فتوا دادند و آنها را مارکسیسم خواندند؛ ولی عدهای در لفافه از آنان حمایت میکردند و به هر بهانهای مبالغی را به آنها میرساند.
در جریان قیام فیضیه در سال ۵۴ برخی از مطبوعات آن روز ادعا کردند که ۶۵ نفر از طلاب مدرسه حجتیه کمونیست شدند؛ دلیلش هم این است که پرچم سرخی را بر بام مدرسه برافراشتند. در واقع رژیم به هر بهانهای تلاش میکرد تا برچسب مارکسیسم را به گروههای مبارز بچسباند و بستر این اتهام، همان جریان ارتداد در مجاهدین خلق بود.
نتیجه این رفتار مجاهدین خلق بدبینی مردم نسبت به گروههای مخلص مبارز، تشکلهای انقلابی_اسلامی و فعالان اجتماعی مذهبی بود و حتی در بین طلاب علوم دینی، هر زمان کسی را مبارز میخواندند احتمال اینکه او نیز همانند مجاهدین مرتد شده باشد در ذهن نقش میبست و همه اینها دسترنجی بود که منافقین، به اسم مجاهدین برای مردم به ارمغان آوردند.
درباره جهتگیری مجاهدین خلق پس از انقلاب دیگر نیازی به اطاله کلام نیست. آماری در حدود 17000 شهید نقل شده که به دستان این سازمان کمونیست به شهادت رسیده اند و این سازمان، دستش به خون بزرگترین اندیشمندان اسلام از جمله شهید بهشتی آلوده است.