نقدی بر اظهارات نقض عهد کفار
به گزارش سرویس حوزه و روحانیت خبرگزاری رسا، اخیرا یادداشتی از حجت الاسلام سروش محلاتی منتشر شده که ایشان در باره آیه «وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَهً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلى سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنینَ» اظهار نظر کرده و گفتهاند: «با صرف نظر از ماجرای برجام و مسائل پیرامون آن، آیا بطور کلی قرآن در این باره “دستوری” دارد؟ این دستور در کجای قرآن است و به چه معناست؟».
و بعد این گونه پاسخ میدهند : «امر (فَانْبِذْ) در اینجا در مقام “دفع توهّم حظر” و برای زائل کردن این پندار است که نقض عهد حتی پس از خیانت طرف مقابل، ممنوع است. و در علم اصول ثابت شده که امر در چنین موقعیتی به معنی وجوب نیست و صرفا جواز و اباحه را میفهماند. پس معنی آیه آن است که با نقض عهد از سوی دشمنان، نقض تعهد از طرف مسلمانان “جایز” است، نه اینکه به آنها دستور داده شود که باید تعهد خود را کنار بگذارید!».
در پاسخ به اظهارات آقای سروش باید گفت:
مقتضای «اصل» تا جائی کاربرد دارد که دلیل و قرینه خاص بر خلاف آن نباشد؛ اما در مورد این آیه قرینههای متصل و منفصل زیادی وجود دارد که دلالت میکند بعد از پیمان شکنی از طرف کفار، عدم التزام به پیمان از طرف مسلمانان یک دستور واجب و وظیفه مؤکد برای مسلمانان است؛ از جمله این قرائن میتوان گفت :
۱-خداوند در آیه (۱۲توبه)، قتال با مشرکان پیمانشکن را واجب کرده و دستور جنگ با پیمانشکنان را صادر کرده و فرموده است «وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فی دینِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّهَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ»؛ که خلاصه معنا این است که در صورتی که کفار پیمان شکستند با آنها وارد جنگ شوید؛ در این آیه خداوند با آوردن جمله «إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ» علت وجوب این جنگ را توضیح میدهد و بیان میکند وجوب این جنگ، بخاطر عدم التزام کفار به پیمانشان است؛ واضح است با دستور وجوب جنگ با پیمانشکنان بخاطر پیمان شکنی، متعهد بودن مسلمانان به ترک مخاصمه معنی ندارد و اصلا با وجوب قتال، التزام به پیمان ترک مخاصمه، امکان ندارد؛ بنابراین این آیه بخوبی دلالت دارد که با پیمانشکنی دشمنان، واجب است که ما نیز آن پیمان رها کنیم و آنرا بکنار بگذاریم؛ زیرا با واجب بودن جنگ علیه پیمانشکنان امکان ندارد، به ترک مخاصمه متعهد بود؛ پس این آیه بخوبی روشن میکند بعد از پیمانشکنی کفار وظیفه واجب مسلمانان کنارگذاشتن پیمان است.
۲- قرینه دیگر این که در آیه بعد یعنی (۱۳ توبه) خداوند مسلمانانی که در مقابل پیمانشکنی دشمنان، حاضر به جنگ با آنها نیستند را شدیدا توبیخ و نکوهش میکند و میفرماید : «أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ …. أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ»؛ و نکوهش و توبیخ چنین مسلمانانی، بخاطر عدم اقدام به جنگ با پیمانشکنان، نشان میدهد دستور وجوب جنگ علیه پیمانشکنان، یک دستور جدی و وظیفه مؤکد الهی است؛ با جدی و مؤکد بودن دستور وجوب جنگ علیه پیمانشکنان، بسیار روشن است که التزام به پیمان، امکان وقوع ندارد؛ چگونه ممکن است از یک طرف، جنگ علیه پیمانشکنان برای مسلمانان واجب جدی و مؤکد باشد و از طرف دیگر همان مسلمانانی که باید به جنگ پیمانشکنان بروند، باید به تعهدشان بر ترک مخاصمه باقی باشند؟!
۳- از قرائن دیگر وجوب نقض عهد از طرف مسلمانان، تعبیر «عَلى سَواءٍ» در جمله «فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلى سَواءٍ» است در آیه مورد استناد آقای سروش؛ تعبیر «عَلى سَواءٍ» یعنی باید عکس العمل مسلمانان همسان کار کفار باشد؛ به این شکل که همانگونه که کفار با نقض عهد، به مسلمانان بیتوجهی کرده و تعهدشان را ملغا کردند مسلمانان نیز به اندازه برابر، به کفار پیمانشکن، بیتوجهی کرده و تعهدشان به کفار را رها کرده و به سوی آنان پرتاب کنند؛ و در آخر آیه نیز با جمله «إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنین» حکمت و مصلحت این حکم مقابله به مثل کردن را اشاره میکند؛ میگوید نقض عهد کفار، خیانت است و خداوند خائنان و کارهای خائنانه آنها را دوست نمیدارد؛ و لذا باید مقابله به مثل شود؛ تا از کارهای خائنانه مشابه جلوگیری شود؛ روشن است اگر کنارگذاشتن معاهده، واجب نباشد، در این صورت نه به مفاد «عَلى سَواءٍ» عمل شده است (چون تعهد، یکطرفه و فقط بسود کفار خیانکار بوده، و همسانی شکل نمیگیرد) و نه مصلحت مورد نظر در جمله «إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنین» بدست آمده است؛ زیرا اگر به خیانت عکس العمل مناسب نشان داده نشود خیانت که مطرود خداوند است باز بارها تکرار میشود؛ و عامل تکرار خیانت مطرود خداوند بیتفاوتی مسلمانان مقابل آن خیانت است؛ پس آخر آیه مورد بحث، قرینه روشنی است که با نقض عهد مشرکان، رها کردن پیمان از طرف مسلمان واجب است نه صرفا یک کار جایز دو سویه.
اینها از قرائنی است که نشان میدهد «اصل» مورد ادعای آقای سروش در اینجا کاربرد ندارد.
آقای سروش در ادامه یادداشت خود، کلام شیخ طوسی در کتاب مبسوطش را تأییدی بر برداشت ناصواب خود قرار داده است؛ حال آن که چیزی که شیخ طوسی در آنجا گفته، مسئله دیگری است و ربطی به مدعای آقای سروش ندارد؛ توضیح این که در مورد کلمه «تَخافَنَّ» دو تفسیر مطرح است برخی این خوف را ترس از پیمانشکنی احتمالی گرفتهاند و برخی با توجه به نون تأکیدی که در کلمه هست خوف را به معنای ترس از پیمانشکنی قطعی معنی کردهاند؛ شیخ طوسی در مبسوط با توجه به معنی اول، در ادامه عبارت مورد استناد آقای سروش میگوید: «و لاتنقض الهدنه بنفس الخوف بل للامام نقضها» یعنی به صرف چنین ترسی (که خیانت کفار، در حد یک احتمال است نه قطعی)، مسلمانان حق نقض عهد ندارند بلکه این در اختیار رهبر مسلمانان است که تصمیم به نقض عهد بگیرد یا معاهده را ادامه دهد. این است چیزی که شیخ طوسی در مبسوط گفته است؛ اما متأسفانه آقای سروش یا عمدا عبارت شیخ را تقطیع و تحریف کرده یا بدون این که منظور شیخ طوسی را درک کرده باشد سخن شیخ طوسی را در فرض قطعی بودن نقض عهد کفار معنیکرده و تصور کرده شیخ میگوید وقتی نقض عهد از ناحیه کفار رخ داده نقض عهد برای امام مسلمانان جایز است و او میتواند تصمیم به نقض عهد بگیرد یا معاهده را ادامه دهد؛ حال آن که جوازی که شیخ طوسی مطرح کرده مربوط به نقض احتمالی است، نه نقض عهدی که قطعا واقع شده است؛ و بین دو مطلب، فاصله زیاد است.
حجت الاسلام والمسلمین حسین عشاقی عضو هیات علمی گروه فلسفه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی