عصر انقلاب اسلامی پایانی بر بیهویتی ایران
در سالهای نهچندان دور، سیطره ظلم و ستم بر جامعه ما چیره گشته بود و ذهنهایمان را مصادره نمود. خفقان دوران، احتضار حیات سیاسی جامعه را به ارمغان آورده بود. چپاول منابع این سرزمین به دست نظام سلطه، افسردگی را حاکم بر جانهای آحاد جامعه نمود. استقلال، میوه ممنوعهای بود که حتی نگاه کردن به آن نیز جرم محسوب میشد. واژه «آزادی» با تمام نهادینگیاش در فطرت انسانی بر ذهنها که هیچ، در عالم خیال نیز پرورده نمیگشت.
در مقابل، وابستگی چنان با پوست و استخوان این جامعه عجین گشته بود که بی «ظلالله» شاهنشاه آریامهر، عالمی دیگر متصور نبود. اسارت تربیت یافته، فرهنگی بود که جامعه با آن خو گرفته بود. اندک رادمردانی نیز که ندای رهایی از بند اسارت را سر میدادند پیش از آنکه فریادشان رژیم را به استیصال کشاند، در بند اسارت گلویشان فشرده میشد. صدای تازیانههای استبداد در سلولهای زندانهای رعبانگیز رژیم ستمشاهی و نعره مستانه خونآشامترین حیوانهای انساننمای تربیت یافته، توسط بزرگترین دولت جعلی جلاد و کودک کش جهان (صهیونیسم)، سایه اضطراب و ترس را بر آسمان جامعه ایران می گستراند.
غم و اندوه جانکاه فرزندان بیسرپناه و معصوم که در بیبندوباریهای فرهنگی رشد میکردند و مورد استثمار قرار میگرفتند هر روز بغض انسان را میترکاند و سیل اشک بر دیدگان جاری میساخت. و حسرت آدمی را از بر باد رفتن آرزوهای کودکانهشان دوچندان میساخت.
وضعیت اسفبار کوچههای حلبیآبادها و نازیآبادها و دیدن فلاکت مردم مظلوم که زیر چکمه قارون صفتان این جامعه عمرشان له میگشت و بارها همچون دوران شعب ابوطالب شبها گرسنه سر به زمین میگذاشتند و در حسرت لقمه نانی جان میبخشیدند تا عیش و عشرت شاهزادگان مهیا گردد قلب هر انسانی را متألم میساخت.
اندیشهها محجور مانده بودند و زبانها مسکوت، ندایی که امیدبخش باشد و بتواند کالبد بیروح جامعه را روح ببخشد و شریان خشک جامعه را زنده سازد؛ وجود نداشت. خفقان دستگاه سرکوبگر رژیم منحوس پهلوی، صدای هر آزادیخواهی را ربوده بود و اندیشه هر اندیشمندی را محصور ساخته بود.
گستره نفوذ اسلام در شعاعی به میزان کنج خانهها انعکاس داشت و منشور انسانساز، آن پیام الهی که نجاتبخش بشریت از درماندگی و واماندگی بود بر روی طاقچهها خاک میخورد.
در چنین فضایی زیست میلیونها انسان سپری میگشت و هر روز بذر نومیدی و بیهویتی را در قلب این مردم کشت میکردند تا آنکه خورشیدی تابیدن گرفت؛ مکتبی تجلی یافت و بارقه امید را بر دلها تاباند بذرهای هرز را خشکاند و زمینهای بایر را بارور ساخت و بذر امید را توأم با نور معرفت، در قلوب این مردم آبیاری نمود.
آری امام خمینی سکاندار کشتی طوفانزده قلبهای آکنده از وابستگی و بیهویت بود که توانست دلها را آرام سازد و با نور قرآن منور گرداند. کلام آن رادمرد بزرگ تاریخ، سریعاً قلبهای بیداردلان را مملو از امید ساخت. «امام خمینی» موهبتی الهی بود که حضرت حق منت نهاد و بر ملت ستمدیده ایران ارزانی بخشید.
امام خمینی تجلی فقه، اصول، حکمت، عرفان، اخلاق و تفکر ناب اسلامی بود که بهمثابه شعبهای با تمام ویژگیهای ائمه هدا (ع) در عرصه سیاست متبلور گشت. خورشید هدایت سریعاً تابیدن کرد و جانها را صیقل داد و مؤمنان را همچون «زبر الحدید» آماده عزتطلبی و آزادیخواهی کرد. مردانی که بیهراس مرگ را میطلبیدند و برای اهدافشان مصداق فرموده امام میگشتند که میفرمود: «لو قُتِلَ ثُمّ نُشِرَ ثُمّ قُتِلَ لم یَتغیّرْ قلبُهُ»
هدایتگری که در آماج مشکلات و در سختی مبارزات جز از راه معرفت صحیح نسبت به معارف گرانقدر قرآن، جز با توسل به اهلبیت (ع)، جز تمسک بر اندیشه ناب اسلام، ابزاری در برنداشت. در مقابله با گلولههای سلاحهای پیشرفته، جز گل به سربازانی که مستأصل از وضعیت به وجود آمده بودند افزون بر گوهر ناب معرفت و عشق به بندگی ربوبیت، پاسخی نداشت.
آن روزها زمین با خون عزیزترین دردانههای این مرزوبوم خوب آشناست؛ سینههای مملو از معارف اسلامی باکی از سربهای داغ نداشت، چشمهای عاشقان به شهادت هنوز پرواز پرستوهای بر خاک افتاده مهاجر را از یاد نبرده است. آن روزها گذشت. گرچه خاطره تلخ و شیرین آن ایام، هرگز از لوح ذهن و خاطرها محو نخواهد شد.
یادگار روزهای عاشقی هنوز بر سینههای از نفس افتاده جایمانده از کاروان عشاق باقی است؛ همچنان که جسمهای معلول گویای رادمردیهاست. خاطرات سروهای تناوری که ایستادگی کردند هنوز انعکاس دارد. و افرادی که بر مدار آن اندیشهها مکتب ساز میگردند و تنها دستی بر جای مینهند و همچون رفیقانشان در نبرد با کفر، عشقبازی میکنند هر روز طلیعهای است از معرفت آن ابر مردی که جان و روح این ملت را با اسلام در هم تنید.
به راستی عقل، حیران است از درک نبوغ و شگرد رهبری بیمانند «امام خمینی»، والا شخصیتی که در اذهان اندیشمندان «قدیس پیر» لقب گرفت که «پهلو به افسانه» زده است. چگونه میتوان با دستخالی، بی اسلحه به مصاف رژیمی رفت که تا دندان مسلح به ابزارهای جنگی بود؟ رژیمی که تمام ابرقدرتان پشتیبان آن بودند!
باید عمق رفتار و عمل امام خمینی را مورد تأمل قرار داد. ایشان دنیایی ساخت که زیست اجتماعی انسانها با احکام اسلامی سامان مییافت، قرآن آن منشور سبک زندگی اسلامی، محور ساماندهی نظام سیاسی قرار میگیرد. تحولی که این پرچمدار حقیقت ایجاد کرد نه صرفاً سیاسی و نه اقتصادی و نه نظامی بود بلکه یک دگرگونی بنیادین الهی بود که همه ابعاد زندگی اجتماعی و فردی جامعه را در بر میگرفت؛ یک انقلاب الهی بود. و بنای انداختن طرحی نو را داشت. این حقیقت انکار ناپذیری است که بزرگمرد عالم به آن اعتراف داشت؛ مشیت الهی و قضای الهی چنین رقم زده است.
در چنین نگرشی، تنها متاع «اخلاص»، کارگر خواهد بود. آنان که زلالی اخلاصشان رنگ بازد در مسیر تداوم انقلاب هرچند سختیها و مقاومتها را در مسیر پیروزی بر جان خریده بودند در تنگناها و در پیچوتاب فریبنده دنیا مبتلا میگردند و در چرخش روزگار ناچارند رنگ بر چهره مالند، تا شاید سنخیت خود را با قیام الهی این مردم حفظ نمایند. غافل از آنکه باید به رنگ انقلاب بود تا با انقلاب بود. آنان که به رنگ انقلاباند هماره در اندیشه خدمت به پابرهنگان این امت گام مینهند. جوهره جاودانگی و شکستناپذیری اندیشه و عمل امام خمینی یک حقیقت بود؛ اخلاص، خدایی اندیشیدن و برای رضای او عمل کردن.
امام با چنین تفکری ملت ایران را با دو مفهوم استقلال و آزادی مأنوس ساخت. آحاد جامعه را از بند اسارت رهایی بخشید و بهموجب همین استقلال و آزادی، عزتمندترین جوامع دنیا گرداند، محور مقاومت در جهان گرداند و در حال حاضر چشمان نگران انقلابیون و آزادی خواهان گیتی به منظر عملکرد جمهوری اسلامی ایران دوخته شده است.
با چنین رهیافتی فراموش نکنیم «چه بودیم»، «چه شدیم» و «کجا هستیم» و حال «به کجا میرویم». تأسفانگیز است نابخردی برخی انقلابی نمایان، در اعمال سیاست، آنگونه مردم را به هماورد میطلبند و به دنبال اضمحلال چنین مدینه فاضلهای هستند. باید بدانند درصورتیکه این نظام ساقط گردد، مسئله به نظام ختم نمیشود بلکه دیگر تفکر تشیع مجالی برای تجدید حیات سیاسی خود نخواهد یافت. بدین خاطر باید مطرح کرد جمهوری اسلامی در پیوند با حیات سیاسی تفکر تشیع و اسلام است و امروز خواب غفلت در حمایت از چنین نظامی موجب سیطره مجدد استبدادگران و استعمارگران بر جامعه ایران میشود.
دکتر عیسی مولوی وردنجانی؛ محقق و پژوهشگر تاریخ معاصر ایران