آسمان سرخ، زمین ارغوانی (۳)
نفسی پر از مه!
بزرگان بسیاری بودند که امام زمانشان را نصیحت کردند تا در این مسیر مهآلود قدم نگذارد؛ اما در زمانهای که پستترین انسانها جانشین پیامبر شده بودند نفس کشیدن برایش سخت شد.
به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، مانند ابر بهار میگریست. همنوا با گریههایش همگی ناله میکردند. یار وفادار و پسر عمویش را از دست داده بود؛ یعنی، خبر شهادت مسلم مانند تیری بر قلب او مینشست. کوفیان بار دیگر این خاندانن را تنها میگذاشتند.
دلشوره و اضطراب در چشمان بعضی سپاهیان موج میزد. بعد از خبر شهادت مسلم و هانی، گامهایشان میلغزید. دیگر ثبات و شجاعت از قدمهایشان منعکس نمیشد. منزل به منزل از تعداد سپاه کوچک امام کم میشد. هر نفر که دلش میلغزید، میرفت. نگرانی زینب لحظه به لحظه فزونی مییافت. دلهره تمام قلب اهل بیت را فرا گرفته بود.
نکند حسین(ع) تنها بماند...
نکند همین یاران اندک او، تنهایش بگذارند...
اهل خیمه با اباعبدالله هم صحبت میشدند؛ اما ذرهای ترس در چشمان او نمیدیدند. برق چشمان او امید را در دلشان زنده میکرد. همه میدانستند هر کس که با حسین حرفی بزند، شجاعت علی(ع) را به خاطر میآورد! در اعماق کلماتش، اطمینان بود و برندگی. گویا مدتهاست که انتظار چنین روزهایی را میکشید و سالهاست اتفاقات خوش و ناخوش را تجربه کرده تا امروز حماسهای خلق کند. حماسهای به درازای تاریخ که سالیان سال، در دلها و زبانها باقی خواهد ماند.
بسیار بزرگانی بودند که سید الشهداء را نصیحت کردند. به امام زمانشان توصیه کردند تا در این مسیر مبهم و مهآلود قدم نگذارد! اما او نمیتوانست تحمل کند. نمیتوانست در زمانهای نفس بکشد که پستترین انسانهای زمان، خود را جانشین پیامبر مینامند. او میدانست کوفیان بیوفا پشتش را خالی کردهاند؛ اما خم به ابروی خود نیاورد، هرگز به بازگشت فکر نکرد؛ باید میایستاد و تا آخرین قطره خون از سنت جدش دفاع میکرد.
کربلا منزلگاه سختی است...
هلهلهها و ضجهها به هم آمیخته بودند...
ریگهای این سرزمین، اتفاقاتی را شاهد بودند که هیچگاه بر روی زمین تکرار نخواهد شد. آنها مادرانی را دیدند که بازوبند شهادت را به دستان فرزندانشان میبستند. کودکانی را دیدند که از بازیهایشان دست کشیدند و در راه امامشان جان دادند. آنها مردی را نظاره کردند که عزیزانش را دانه دانه فدا کرد، کودک ۶ ماههاش، جوان رعنایش، دختر و خواهرش را. همۀ امانات خداوند را پس فرستاد تا غفلت را از جامعه بیرون کند!
آخرین وداع برای سردار شهیدان بسیار طاقتفرسا بود. آخر او چگونه میتوانست رقیهاش را تنها بگذارد؟ چگونه میتوانست پشت و پناه قدیمی، خواهرش زینب را میان آن همه سنگدل رها کند؟ تمام جوابها به رسالتش ختم میشد. رسالتی سخت و جانکاه در انتظار او بود. قتلگاه او را فرا میخواند. نباید صبر میکرد. به سوی میدان شتافت. در میانه میدان تک و تنها رو به آسمان کرد و بانگی سر داد؛ ندایی که تا روز قیامت دل و جان آدمیان را لرزاند.../ی/ف
هل من ناصر ینصرنی؟
آیا کسی هست مرا یاری کند؟
علی جعفر طیاری
ارسال نظرات
نظرات بینندگان
مخصوصا اون دوخطی هایی که بین متن ها گذاشته شده بودند
می تونست به وقایع روز هم گریزی داشته باشه.