شما نیروی قابلی نیستید و حتماً شکست میخورید!
حسین احمدی روحانی: «امام خمینی خطمشی مبارزه مسلحانه را نادرست دانستند و اظهار داشتند که مردم آماده نیستند و حاضر نخواهند بود از شما و این برنامهتان پشتیبانی کنند و شما هم که نیروی قابلی نیستید و حتماً شکست میخورید و از بین میروید! امام در مقابل این نکته که گفته بودم مردم آمادگی نسبی لازم را برای این نوع مبارزه دارند، توضیح دادند اینطور نیست که شما میگویید و تا آنجا که من اطلاع دارم هنوز مردم آماده نیستند که به این شکل مبارزه کنند و در پایان با تأکید زیاد اظهار داشتند که به هر حال من با مبارزه مسلحانه موافق نیستم»
به گزارش خبرگزاري رسا، دیدار فرستادگان سازمان موسوم به مجاهدین خلق ایران با امامخمینی (ره) در آغاز دهه ۵۰ و در شهر نجف، از سرفصلهای شاخص مطالعه پیرامون سرشت و سرنوشت این سازمان به شمار میرود. این دیدارها در دو مرحله انجام شد. در مرحله اول تراب حقشناس به دیدار رهبر انقلاب رفت و در مرحله بعد و در پایان سال ۱۳۵۰، حسین احمدی روحانی با ایشان ملاقات نمود. در این دیدار- که هفت جلسه به طول انجامید- نکات مهمی رد و بدل شد که در روایت احمدی روحانی آمده است. شایان ذکر است روایتی که در این مقال مورد خوانش تحلیلی قرار میگیرد، توسط احمدی روحانی و پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رشته تحریر درآمده است. امید آنکه تاریخپژوهان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
سازمان موسوم به مجاهدین خلق و آغاز ارتباطگیری با روحانیت
سازمان موسوم به مجاهدین خلق و آغاز ارتباطگیری با روحانیت
سازمان موسوم به مجاهدین خلق در بدو پیدایش خویش و در دوره بنیانگذاران اصلی، واقعاً یا ظاهراً خود را سازمانی اسلامی معرفی میکرد. هم از این روی حمایتهای مادی و معنوی فراوانی از سوی روحانیت و بدنه متدین بازار و همه کسانی که خواهان براندازی رژیم پهلوی بودند، دریافت نمود. با این همه جای این پرسش است که این گروه از چه دورهای و چگونه به اندیشه ارتباطگیری با نیروهای خارج از خویش درافتاد و این ارتباط را چگونه برقرار نمود. حسین احمدی روحانی از اعضای وقت سازمان مجاهدین خلق- که بعدها در عداد گروه پیکار درآمد، دراینباره مینویسد: «در طول سالهای ۱۳۴۲- ۱۳۳۹ و پس از آن، محمد حنیفنژاد و سعید محسن در ارتباط با فعالیتشان در انجمن اسلامی دانشگاه تهران و دانشکدههای مربوطه، با اکثر روحانیون سرشناس و برجسته آن روز که از نظر دانشجویان و قشر تحصیلکرده و همچنین حوزه علمیه دارای وجهه اعتماد بودند، در تماس و ارتباط بودند و از آنها برای سخنرانی و جلسات بحث گفتگو در دانشکدههای مختلف دانشگاه تهران دعوت به عمل میآوردند و همانطور که آیتالله شهید دکتر بهشتی خود اشاره میکنند، این دعوتها و سخنرانیها درست در شرایطی صورت میگرفت که از یکسو حوزه علمیه قم و عناصر برجستهای از آن نظیر خود ایشان، آیتاللهمنتظری و آیتالله مطهری و... به ضرورت دگرگونی در برنامه تحمیلی طلاب حوزههای علمیه و بهویژه حوزه علمیه قم- که متضمن حرکت اجتماعی روحانیت و خارج شدن از حصار محدود گذشته بود- دست یافته بودند و از سوی دیگر، جوانان دانشگاهی که تا آن زمان عموماً در قطب مقابل روحانیت و اسلام قرار داشتند، به تدریج ذوق و شوق زیادی برای آشنایی با اسلام و همکامی و همفکری با روحانیت مبارز از خود نشان میدادند (مراجعه شود به متن کامل بیوگرافی شهیدآیتالله بهشتی) برای مثال، آیتالله بهشتی، آیتالله مطهری، آیتالله طالقانی، محمدتقی جعفری و گلزادهغفوری از جمله افرادی بودند که برای سخنرانی در مجامع مختلف دانشجویی شرکت فعال داشتند.
این سابقه آشنایی خود زمینهای بود برای اینکه سازمان از همان بدو تشکیل، تماس خود را با روحانیت تا حدی حفظ نماید. در جریان این تماسها و قبل از آنکه از موجودیت سازمان با آنان سخنی گفته شود، سازمان به مسائل مختلف و از جمله داشتن این احساس که با بسیاری از افراد روحانیت اختلافنظر دارد و اینکه آنها برخلاف سازمان معتقد به کار سیاسی سازمانیافته و در نهایت مسلحانه هستند و عموماً در همان چارچوبهای گذشته تمایل به فعالیت دارند یا اینکه اکثر آنها هنوز برداشتی منطقی و متناسب با شرایط روز از اسلام و احکام آن ندارند، تماس خود را با بسیاری از افراد سرشناس روحانیت ادامه نداد و تنها پس از آزادی آیتالله طالقانی از زندان در سال ۱۳۴۷ بود که جریانات مربوط به سازمان و اهداف آن برای ایشان توضیح داده شد و متعاقباً از نامبرده خواسته شد که در صورت توافق با اهداف سازمان، از هیچگونه همکاری و مساعدت دریغ ننماید که البته ایشان نیز که با حرکت عمومی سازمان (جدا از اختلافاتی که به هر حال وجود داشت) و به خصوص از نظر سیاسی توافق داشت، به انحای مختلف مستقیم و غیرمستقیم، آن را مورد حمایت و پشتیبانی قرار میداد. البته پس از ارتباط و تماس با آیتاللهطالقانی و در میان گذاشتن مسائل سازمان با ایشان، با افراد دیگری از روحانیت که از نظر موقعیت در درجات بعدی قرار داشتند، نیز تماس گرفته شد و عموماً بهطور غیرمستقیم و در مواردی نیز مستقیم، همکاریهایی به عمل میآمد که البته در اکثر و شاید هم در تمامی این موارد، این عده از روحانیون اطلاعی از موجودیت سازمان نداشتند و بیشتر از ظرفیت این یا آن فرد خبر داشتند و به اصطلاح آنچه زمینه اعتقاد و همکاری را فراهم میکرد، آشنایی و فعالیت فردی افراد بود، نه چیز دیگر. علاوه بر روحانیون، سازمان از همان ابتدای تشکیل خود، با برخی از افراد نهضتآزادی که در خارج از تهران بودند، تماس داشت که البته در این تماسها نیز به هیچوجه مسائل مربوط به سازمان و حتی موجودیت آن مطرح نمیگردید و این ارتباطات اساساً جنبه فردی داشت و تنها پس از آزادی مهندس بازرگان و دیگر سران نهضتآزادی از زندان در سال ۱۳۴۶ و ۱۳۴۷، سازمان با برخی از آنها و از جمله خود مهندس بازرگان و دکتر عباس شیبانی و عزتالله سحابی تماس گرفت و مسئله تشکیل سازمان و وضعیت آن روز سازمان را با آنها در میان نهاد که در این رابطه، مهندس بازرگان به دلیل اختلاف با مواضع و تحلیلهای سازمان حاضر به همکاری با آن نشد و دو تن دیگر، دکتر شیبانی و مهندس عزتالله سحابی، از این قضیه استقبال کرده و آمادگی خود را جهت همکاری با آن اعلام کردند و تا زمان دستگیری یعنی ۱۳۵۰ و ۱۳۵۱ در این موضع خود پابرجا بودند. در مورد تماس همزمان با آیتالله طالقانی نیز قبلاً اشاره کردیم و از تکرار آن خودداری میکنیم.
تماس سازمان با بازار و بازاریان نیز پس از گذشت مدتی از تشکیل سازمان شروع شد و با توجه به شناخت قبلی بازاریها از افرادی، چون محمد حنیفنژاد و دیگران و بهخصوص از طریق آیتالله طالقانی، کمکهایی نیز دریافت میشد. این ارتباط با تشکیل گروه روحانیت و بازار در سال ۱۳۴۸ قدری بیشتر گردید، ولی حقیقت این است که تا قبل از لو رفتن سازمان در جریان ضربه اول شهریور ۱۳۵۰، این ارتباطات و کمکهای دریافتی در مجموع محدود بود و تنها پس از این تاریخ بود که ارتباط سازمان با بازاریان و همکاری آنان با سازمان، به کمک احمد و رضا رضایی گسترش یافت که در فصل بعدی بدان اشاره خواهیم کرد. سازمان با عناصری، چون دکتر شریعتی تماس مستقیم نداشت و دستکم تا سال ۱۳۵۰ و لو رفتن سازمان نیز مایل به این کار نبود؛ چراکه کلاً سازمان با شیوه مبارزاتی دکترشریعتی و امثال او که حاضر نبودند بهصورت متشکل و سازمان یافته به مبارزه علیه رژیم بپردازند و صرفاً به کار فرهنگی و آن هم بهصورت فردی مشغول بودند، اعتقادی نداشت.»
روایتی از ۷ جلسه گفتگو با امامخمینی در نجف
بیتردید وجود رهبری با کاریزمای قوی همچون امام خمینی (قده) در تبعید، هر گروهی را که به اندیشه مبارزه بود بر آن میداشت تا با وی در تماس باشد و رضایت ایشان را جلب کند. گذشته از این اصل کلی، عدهای از اعضای سازمان موسوم به مجاهدین خلق به دلیل پیگیری مشی غلط مبارزه مسلحانه، در داخل و خارج در آستانه محاکمه و اعدام بودند و واکنش امام به این رویداد، میتوانست به سود آنان تمام شود. هم از این روی، حسین احمدی روحانی از سوی سازمان مأمور شد تا ضمن دیدار با امامخمینی در نجف، ایشان را به صدور اعلامیهای تأییدی به نفع سازمان موسوم به مجاهدین متقاعد سازد. احمدی روحانی بعدها در نگارش خاطرات و تحلیلهای خویش، اطلاعاتی را در اختیار تاریخپژوهان قرار داد که مطالعه آن بس مهم و عبرتآموز مینماید: «در این بخش لازم است درباره تماس نگارنده این سطور با امام خمینی در اواخر سال ۱۳۵۰ و اوایل ۱۳۵۱ اشارهای بشود.
برای اولینبار در سال ۱۳۴۹ و در رابطه با ربوده شدن هواپیمای حامل زندانیان سیاسی دوبی و رفتن آن به بغداد، تراب حقشناس یکی از کادرهای قدیمی سازمان با امام خمینی در نجفاشرف ملاقات نمود.
در این ملاقات، تراب حقشناس به عنوان نماینده سازمان و با در اختیار داشتن معرفینامهای از آیتالله طالقانی که ضمن آن از افراد سازمان و از جمله محمد نحنیفنژاد و سعید محسن بهعنوان جوانان مؤمن و مبارز یاد شده بود، از امام درخواست نمود که اگر در امکان ایشان است، جهت آزادی افراد فوقالذکر (جمعاً ۹ نفر بودند) از زندان بغداد کوششی بهعمل آوردند. امام پاسخ داده بودند که من اصولاً با دولت عراق رابطهای ندارم و امکان چنین کاری را ندارم. تراب حقشناس بعدها نیز چندبار همراه با هیئتهای ملاقاتکننده فلسطینی (سازمان الفتح یا سازمان آزادیبخش فلسطین) با امام، بهعنوان مترجم ملاقات شرکت نمود.
در اوخر سال ۱۳۵۰ و همزمان با تشکیل دادگاه، عدهای از رهبران و اعضای سازمان، از سوی رهبری داخل کشور به ارگان خارج، توصیه شد که حتماً ملاقاتی با امام صورت گیرد و ضمن توضیح وضعیت سازمان و مواضع آن، از امام درخواست شود در صورت امکان اعلامیهای در زمینه جنایات رژیم شاه و وضع زندانها صادر نمایند و بهطور مشخص روی افراد رهبری سازمان که در شرف محکومیت و اعدام هستند، تکیه نموده و بدان اعتراض نمایند.
طبیعی است که سازمان از این اقدام خود بیش از آنکه افراد خاصی را از سازمان مورد نظر داشته باشد، جنبه سیاسی و تبلیغاتی این اعلامیه را در نظر داشت. به گمان سازمان این اعلامیه میتوانست تأثیرات زیادی روی مردم و گرایش و سمپاتی آنها نسبت به سازمان و در همین رابطه تودهای شدن سازمان داشته باشد و متقابلاً رژیم را وادار نماید که روی سازمان و نیروی پشت سر آن حساب باز کند. به دنبال چنین درخواستی از سوی رهبری داخل کشور، ارگان خارج تصمیم گرفت که در اولین فرصت با امام تماس گرفته شود. از آنجا که حجتالاسلام سیدمحمود دعایی، در آن زمان از هواداران نزدیک سازمان بود و سازمان با ایشان در زمینه اجرای برنامه رادیویی نهضت روحانیت همکاریهای زیادی داشت، از نامبرده خواسته شد که مقدمات این ملاقات را فراهم نماید. آقای دعایی که در ارتباط نزدیک با امام بود، موافقت امام را برای این ملاقات جلب نمود و با تصمیم و موافقت ارگان خارج از کشور، مسئولیت انجام این ملاقات برعهده من قرار گرفت. من در جلسه اول به اتفاق آقای دعایی به حضور امام رسیدم و پس از معرفی شدن من توسط آقای دعایی، هدف از این ملاقات را برای امام توضیح دادم و در این رابطه قرار شد طی جلسه یا جلسات بعدی توضیحات بیشتری از سوی من درباره مواضع سازمان در زمینههای مختلف به امام داده شود.
در طول جلسات بعدی که مجموعاً به شش یا هفت جلسه رسید، من بدون حضور هیچ فرد دیگری در منزل مسکونی امام در نجفاشرف خدمت ایشان میرسیدم و درباره مسائل مختلف با ایشان صحبت کردم که رئوس آن را در زیر میآورم. ابتدا درباره تاریخچه سازمان و وضعیت تشکیلاتی آن و به ویژه در مورد حادثه اول شهریور و ضرباتی که از سوی رژیم به سازمان وارد آمد و تعداد افراد دستگیر شده و موضع تشکیلاتی آنها و آخرین وضعیت که سازمان در آن قرار داشت، مطالبی عنوان گردید.
در مرحله بعد درباره مواضع ایدئولوژیک سازمان توضیح مختصری داده شد و در این مورد قرار شد امام دو عدد از جزوات سازمان را که در آن موقع در اختیار من بود، یعنی جزوه راه، انبیا، راه بشر و امام حسین را مطالعه کنند. امام این دو جزوه را مطالعه کردند و نظرات خودشان را هم در یکی دو صفحه به طور مختصر نوشتند که متأسفانه این نوشته در اختیار نیست و آنچه را که من از آنها به خاطر دارم، یکی ایراد به تحلیل و برداشت سازمان از مسئله قیامت و دیگری ایراد به نظریه تکامل مورد قبول سازمان که اساساً مبتنی بر نظریه داروینیسم و موتاسیون (جهش) است، بود. نکته دیگری که امام یادآور شده بودند، انتقاد به نحوه برخورد سازمان با روحانیون بود. در کتاب امام حسین و در آنجا که درباره فتوای قاضی شرع نسبت به قتل امام حسین (ع) صحبت میکند، به مناسبت موضوع، علمای مذهبیای که به جای حمایت از مردم تحت ستم و مقابله با ستمگران و جباران، به همکاری با پادشاهان و حکام ظلم و جور میپردازند، مورد حمله قرار گرفته و به افشای آنها میپردازد و گویا در این رابطه نام برخی از افراد نظیر کفایی، شریعتمداری و... را نیز میآورد. امام به این نحوه برخورد انتقاد داشتند و توضیح دادند که اگرچه این دسته از علما باید افشا شوند، ولی در شرایط فعلی به صلاح شما نیست که به این شکل و بهخصوص به نام به آنها حمله شود؛ چراکه آنها شما را تکفیر کرده و از این طریق شما را در نزد مردم بیدین جلوه میدهند و این به زیان شما خواهد بود. امام همچنین به این مسئله که در طلیعه و آغاز نوشتههای سازمان نامی از خدا نیامده، انتقاد داشتند.
در زمینه خطمشی سازمان و اینکه چرا مبارزه مسلحانه را در دستور کار خود قرار داده است، برای امام توضیحاتی داده شد و امام بهطور مشخص روی این موضوع تکیه کرده و این خطمشی را نادرست دانستند و اظهار داشتند که مردم آماده نیستند و حاضر نخواهند بود از شما و این برنامهتان پشتیبانی کنند و شما هم که نیروی قابلی نیستید و حتماً شکست میخورید و از بین میروید.
امام در مقابل این نکته که گفته بودم مردم آمادگی نسبی لازم را برای این نوع مبارزه دارند، دقیقاً همه مبارزات از نیروی اندک و محدود شروع شده و در جریان فعالیت و مبارزه با پیوستن مردم به آنها، قوت و قدرت گرفتهاند، توضیح دادند اینطور نیست که شما میگویید و تا آنجا که من اطلاع دارم مردم هنوز آماده نیستند که به این شکل مبارزه کنند و در پایان با تأکید زیاد اظهار داشتند که به هر حال من با مبارزه مسلحانه موافق نیستم (البته ما در آن زمان این مخالفت را کم و بیش به معنی مخالفت با موضوع مبارزه مسلحانه علیه رژم و علیه امپریالیسم تفسیر میکردیم و حال آنکه اگر درست دقت کنیم، مخالفت ایشان با این نوع خاص از مبارزه مسلحانه و در آن شرایط زمانی خاص بود، یعنی مخالفت با مبارزه مسلحانه عدهای از روشنفکران، بدون آنکه مردم آمادگی لازم را برای پیوستن به این مبارزه داشته باشند). در پایان در مورد دادن اعلامیهای که قبلاً صحبتش را کردیم و ضرورت این اعلامیه و تأثیرات آن با امام صحبت کردم.
ایشان در عین حال که دادن این اعلامیه را به ضرر حال و وضع زندانیان موردنظر ما میدانستند، اضافه کردند که من قبل از شناختن کامل آقایان و حرکتشان نمیتوانم چنین کاری بکنم. من به ایشان گفتم که مگر توضیحات من و معرفی شخصیتهایی، چون آیتالله طالقانی، آیتالله منتظری، آیتالله مطهری و حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی در این مورد کافی نیستند؟ (لازم به توضیح است که شخصیتهای نامبرده در نامهها و توصیههای خود توسط افراد مختلف به امام درباره سازمان و بهخصوص شخصیتهایی، چون محمد حنیفنژاد و ضرورت حمایت از آنها تأکید کرده بودند). ایشان در جواب گفتند: خیر، هنوز کافی نیست و من باید بیشتر از اینها در جریان کار آقایان قرار بگیرم و به همین آقایان یا دیگر افراد مورد اطمینان بگویید که باز هم درباره شما همین نامه را بنویسند. امام در پایان مذاکرات و هنگام خداحافظی گفتند که: انشاءالله آقایان مأجورند و بعداً هم اعلامیهای از سوی امام درباره جنایات رژیم شاه از جمله دستگیریها و انباشته شدن زندانها از جوانان مسلمان صادر شد که در واقع باید گفت امام بدون آنکه ذکر مشخصی از سازمان کرده باشند، رژیم شاه و جنایات او را در رابطه با مردم و جوانان مسلمان و مبارز مورد افشا قرار داده بودند»./1360/
منبع: روزنامه جوان
ارسال نظرات