چرا فکر میکنیم مغز زنان و مردان با هم فرق دارد؟
به گزارش خبرگزاري رسا، جنویو فاکس، گاردین — دعوتنامهای دریافت میکنید که رویش این سؤال نوشته شده: «’پسر‘ کوچولوی شیطون یا ’دختر‘ کوچولوی ناز؟» این سؤال، معمایی است که در «جشن تعیین جنسیت»۱ باید جواب بدهید. مادر بارداری به این مهمانی دعوتتان کرده است که بیش از ۲۰ هفته از بارداریاش میگذرد و چیزی را میداند که شما نمیدانید: جنسیت فرزندش. جینا ریپُن، متخصص علوم اعصابشناختی در کتاب جدید جذابش به نام مغز جنسیتزده، توضیح میدهد که وقتی به مهمانی برسید، این راز بزرگ درون چیزی نوآورانه قایم شده است، مثلاً کیک بستنی سفیدی که رنگ داخلش معنای خاصی دارد. کیک بریده میشود و رنگ داخلش را آبی یا صورتی میبینید. اگر آبی باشد، بچه ...
بله، خودتان حدس زدید. جنسیت بچه هر چه باشد، آیندهاش با این باور قطعی از پیش تعیین میشود که زنان و مردان همهٔ کارها را چه خوب یا چه بد، متفاوت از هم انجام میدهند، چون مغزهای متفاوتی دارند.
ریپن که از کودکی به مغز انسان علاقهمند بوده است، ریز ریز میخندد: «یک لحظه صبر کنید! علم پیشرفت کرده. حالا در قرن بیستمویکم هستیم!» نحوۀ سنجیدۀ صحبتکردنش برخلاف تصویری است که منتقدانش از او ساختهاند، کسانی که القابی مثل «نورو-نازی» یا «عجوزهٔ پیر بداخلاق» با «وسواس برابری» را رویش گذاشتهاند. خودِ من آماده بودم با روشنفکری مواجه شوم که بدون اینکه اجازه بدهد من صحبت کنم، خودش حرف میزند و وسط حرفم میپرد. ریپن صبور است، البته وقتی دارد دربارهٔ کلیشههای جنسیتی و رمزگذاری صفر و یکی توضیح میدهد، نوعی اضطرار در صدایش حس میشود. میگوید این کلیشهها محدودمان میکنند و به ما آسیب میزنند و بسیار حیاتی و متحولکننده است که آنها را تحلیل کنیم و کنار بگذاریم.
ریپن که یک برادر دوقلو دارد، خیلی زود با تأثیرات کلیشهسازی مواجه شد. برادر «تنبلش» را در ۱۱ سالگی به مدرسهٔ هئیت امنایی کاتولیکی فرستادند که وابسته به یک دانشگاه بود. «گفتنش سخت است. مشخص بود که از نظر درسی باهوشم. در امتحان اِلِوِن پلاس۲ در کل منطقه اول شدم». همین نمره برای جینا کمکهزینهای تحصیلی به ارمغان آورد تا مدرسهٔ آموزش لاتین برود. در عوض، والدینش او را به یک صومعهٔ کاتولیک غیرآکادمیک فرستادند. در این مدرسه علم و دانش تدریس نمیشد. دانشآموزان تربیت میشدند تا به راهبه یا زنِ یک آدم سیاسی یا مادر تبدیل بشوند. ریپن خاطرنشان میکند: «روانشناسی نزدیکترین موضوعی بود که میتوانستم سراغش بروم تا مغز را مطالعه کنم. نمراتم آنقدر خوب نبود که بتوانم پزشک بشوم. وگرنه میخواستم پزشک بشوم».
بعد از آن دکترای روانشناسی گرفت و بر فرایندهای مغز و اسکیزوفرنی متمرکز شد. امروز، این دانشمند اهل اسکس، استاد بازنشستهٔ تصویربرداری عصبی در دانشگاه آستون در بیرمنگام است. برادرش هم هنرمند است. وقتی ریپن در آزمایشگاه حضور ندارد تا از پیشرفتهترین تکنیکهای تصویربرداری مغز برای مطالعهٔ اختلالهای رشدی مثل اوتیسم استفاده کند، در جهان بیرون مشغول روکردن دست افسانهٔ «خطرناک» تفاوتهای جنسیتی است: مثل این ایده که میتوان به مغز نسبتِ «جنسیت» داد یا اینکه چیزی به نام مغز مردانه و مغز زنانه وجود دارد. این بحثی علمی است که از قرن هجدهم سرعت گرفته و به چالش هم کشیده نشده است؛ یعنی از «وقتی که آدمها خوشحال بودند در این باره داد
حالا از نظر علمی میدانیم که مغز از زمان تولد به بعد شکل میگیرد و در طول زمان تا «پرتگاه شناختی» در سن پیری که سلولهای خاکستری مغزمان دیگر تحلیل میروند، به شکلگیری خود ادامه میدهد
سخن بدهند که مغز زنان و مردان چه شکلی است، قبل از اینکه حتی بتوان به مغزشان نگاه کرد. آنها به ایدهها و استعارههای قشنگی رسیدند که با وضعیت موجود و جامعه تطبیق داشت و باعث ظهور آموزشهای متفاوت برای زنان و مردان شد».
ریپن دادههای موجود دربارهٔ تفاوتهای جنسیتی در مغز را تحلیل کرده است. خودش تصدیق میکند که مثل خیلیهای دیگر، در ابتدا دنبال همین تفاوتها میگشت. اما نمیتوانست هیچ تفاوتی فراتر از تفاوتهای جزئی پیدا کند و تحقیقات دیگر هم کمکم داشتند وجود چنین تفاوتهایی را زیر سؤال میبردند. مثلاً، وقتی دلیل تفاوتها در اندازهٔ مغز توضیح داده شد، تفاوتهای جنسیتیِ «معروف» در ساختارهای اساسی از بین رفت. همان موقع بود که متوجه نکتهای شدیم: شاید وقتش رسیده بود که تحقیقات قدیمی دربارهٔ تفاوتهای بین مغز مردان و زنان را کنار بگذاریم. آیا اصلاً تفاوت چشمگیری فقط براساس جنسیت وجود دارد؟ ریپن میگوید جواب منفی است. اینکه حرف دیگری بزنیم یکجور«حماقت عصبشناختی» است.
«ایدهٔ مغز مردانه و مغز زنانه حاکی از این است که هر مغز مردان و مغز زنان مشخصاً چیزی همگون هستند و هر کسی که مثلاً مغز مردانه دارد، همان استعدادها، ترجیحات و ویژگیهای شخصیتیای را خواهد داشت که بقیهٔ افرادی که آن «نوع» مغز را دارند از خود نشان میدهند. حالا میدانیم که اینطور نیست. در نقطهای هستیم که باید بگوییم: «مغز مردانه و زنانه را فراموش کنید؛ این تقسیمبندی یکجور بیدقتی است؛ درست نیست». احتمالاً مضر هم هست، چون دستاویزی میشود تا بعضیها بگویند هیچ فایدهای ندارد که دخترها سراغ علم بروند، چون مغز علمی ندارند، یا پسرها نباید احساساتی باشند و باید خواهان رهبری باشند».
سؤال بعدی این بود که پس چه چیز باعث تفاوت در رفتار دختران و پسران و نیز مردان و زنان میشود؟ ریپن میگوید «جهان جنسیتی»مان همه چیز، از سیاست آموزشی و سلسلهمراتب اجتماعی تا روابط، هویتِ خود، بهزیستی و سلامت روانی ما را شکل میدهد. اگر این حرف بهنظر شبیه بحثهای شرطیسازی اجتماعی قرن بیستمی میآید، همینطور است: با این تفاوت که حالا با دانشی دربارهٔ شکلپذیری مغز همراه شده است که تازه در ۳۰ سال گذشته با آن آشنا شدهایم.
ریپن میگوید: «حالا از نظر علمی میدانیم که مغز از زمان تولد به بعد شکل میگیرد و در طول زمان تا «پرتگاه شناختی» در سن پیری که سلولهای خاکستری مغزمان دیگر تحلیل میروند، به شکلگیری خود ادامه میدهد. پس این استدلال قدیمی که «زیستشناسی سرنوشت ما را رقم میزند» کنار میرود. آن استدلال عملاً میگوید مغزتان همانی است که با آن به دنیا میآیید – بله، کمی بزرگتر شده و اتصالاتش بهتر میشود، اما به نهایت رشدش رسیده- و طبق یک طرح زیستشناختی کلی که در طول مسیر آشکار میشود، پیش خواهد رفت. وقتی بحث شکلپذیری مغز مطرح میشود، آنوقت باید بگوییم که تجربیات تأثیری فراتر از عبرتآموزی روی مغز میگذارند. اگر مهارتی یاد بگیرید مغزتان تغییر میکند و این تغییر ادامه مییابد». اثبات شده که این قضیه مثلاً در مطالعاتی بر روی رانندگان تاکسیهای بِلَک کَپ۳ بریتانیا که دانش رانندگی را یاد میگرفتند، صدق میکند. «مغز خیلی بیشتر از آنچه تا به حال میدانستیم، بالا و پایین دارد. پس اگر تجربیات خاصی نداشته باشید، مثلاً اگر دختر باشید و لگو به دستتان ندهند، تربیت فضایی آدمهای دیگر در جهان را نخواهید داشت».
از سوی دیگر، اگر آن وظایف فضایی بارها و بارها به شما محول شوند، در آنها ماهرتر میشوید. «مسیرهای خنثی تغییر میکنند و به مسیرهای خودکار تبدیل میشوند و آن وظیفه واقعاً آسانتر میشود».
شکلپذیری عصبی، جلوی دوقطبی طبیعت در برابر تربیت را در آزمایشگاهها میگیرد. ریپن میگوید: «طبیعت با تربیت در هم پیچیده است». به علاوه، «یکی از محرکهای اصلی مغز این است که عضوی از یک گروه تعاون اجتماعی باشید». مغز به نحوی که قبلاً اصلاً نمیدانستیم پیشبینیکننده است و رو به جلو میاندیشد؛ مثل راهیابی ماهوارهای، مغز نیز از قواعدی پیروی میکند و تشنهٔ این قواعد است. ریپن توضیح میدهد:
مغز خیلی بیشتر از آنچه تا به حال میدانستیم، بالا و پایین دارد. پس اگر تجربیات خاصی نداشته باشید، مثلاً اگر دختر باشید و لگو به دستتان ندهند، تربیت فضایی آدمهای دیگر در جهان را نخواهید داشت
«مغز قاعدهخوار است و قواعدش را از دنیای بیرون میگیرد. چنین قواعدی اینکه مغز چطور کار میکند و فرد چطور رفتار میکند را تغییر میدهند». ماحصل قواعد جنسیتی؟ «’شکاف جنسیتی‘ به پیشگویی خودمحققکننده تبدیل میشود».
ریپن بهطور منظم در مدارس سخنرانی میکند. میخواهد دختران در پیشبرد علم به الگو تبدیل شوند و دوست دارد همهٔ کودکان بدانند که هویت، تواناییها، موفقیتها و رفتارشان از قبل با جنسیتِ بیولوژیکیشان مقرر نشده است. «بمباران جنسیتی» باعث میشود طور دیگری فکر کنیم. نوزادان پسر با سرهمی آبی و نوازادان دختر با سرهمی صورتی، رمزگذاری صفر و یکی است که نمیتواند وضعیت فعلی را به درستی نشان بدهد، وضعیتی که در برابر شواهد علمی مقاومت میکند. ریپن میگوید همین کار که خودش آن را «صورتیسازی» مینامد، باید از بین برود. والدین همیشه از چیزی که میشنوند، خوششان نمیآید.
«آدمها میگویند ’یک پسر و دختر دارم و با هم فرق دارند.‘ من میگویم: ’دو دختر دارم و خیلی هم با هم متفاوتند.‘ وقتی دربارهٔ هویت زنانه و مردانه صحبت میکنیم، آدمها سخت معتقد به این ایده هستند که زن و مرد با هم فرق دارند. امثال من منکران تفاوتهای جنسیتی نیستیم. مسلماً تفاوتهایی براساس جنس هست. از نظر آناتومی هم زن و مرد متفاوت هستند. مغز عضوی بیولوژیک است. جنسیت هم عاملی بیولوژیک است. اما تنها عامل نیست؛ با متغیرهای زیاد دیگری تلاقی میکند».
از او میخواهم نقطهٔ عطفی در تاریخ استنباط علمی مثال بزند که با این موضوع قابلمقایسه باشد تا بتوانم اهمیت استنباط او را تخمین بزنم. در دفاع از خودش میگوید: «این ایده که زمین به دور خورشید میچرخد».
ریپن قبول دارد که رها کردنِ جزمیتهای قدیمی ترسناک است و خودش، هم به آینده خوشبین است و هم از آن میترسد. «نگران کارهایی هستم که در قرن بیستویکم انجام میدهیم. نگران اینم که جنسیت بیشتر و بیشتر مطرح میشود. لازم است توجه کنیم که چه چیزی در مغز فرزندانمان فرو میکنیم».
عصر ما شاید عصر خودانگاره باشد، اما هنوز آماده نیستیم اجازه بدهیم خودِ فردی، رها از بند انتظارات فرهنگی از جنسیت بیولوژیک فرد، ظاهر شود. به گفتهٔ ریپن، این جدایی مثلاً در مردان بسیار نمایان است. «حاکی از این است چیزی در خودانگارهشان اشتباه است». مغز اجتماعی میخواهد با بقیه هماهنگ باشد. راهیابی ماهوارهای دوباره طبق انتظارات تنظیم میشود. «اگر به سمت مسیری کشیده میشوند که منجر به خودآزاری یا حتی خودکشی و خشونت میشود، باید بپرسیم چه چیزی آنها را به آنجا رسانده؟»
بخش جالبترش این است که مغزهای شکلپذیر ما، یادگیرندگان خوبی هستند. کافی است درسهای زندگی را تغییر بدهیم.
چطور کلیشههای جنسیتی، علم مغز را پیش میبرند
در روزهای اول تحقیقات دربارهٔ تفاوتهای جنسیتی و تصویربرداری مغز، چند چیز اشتباه پیش رفت. از نظر تفاوتهای جنسیتی، تمرکز مأیوسکنندهٔ رو به عقبی بر باورهای تاریخی به کلیشهها وجود داشت (روانشناسی به نام کوردلیا فاین واژهٔ «جنسیتزدگی علوم اعصاب» را ابداع کرد). مطالعات طبق فهرستی از تفاوتهای قاطع بین زنان و مردان طراحی میشد که طی قرنها تولید شده و اعتبار کسب کرده بود یا براساس دادههایی که بر حسب ویژگیهای کلیشهای زنانه/مردانه تفسیر میشدند که در اسکنر امکان اندازهگیری آن هم وجود نداشت. احتمال انتشارِ مقاله دربارۀ وجود تفاوت از نبود تفاوت بیشتر بود و رسانههای مشتاق شتابان آن را لحظهٔ «سرانجام، اینک حقیقت» مینامیدند. بالاخره شواهد علمی نشان دادند که زنان به طور غریزی در نقشهخوانی داغونند و مردان نمیتوانند چند کار را با هم انجام بدهند! در نتیجه، ظهور تصویربرداری مغز در انتهای قرن بیستم کمک چندانی به افزایش درک ما از پیوندهای کلیشهای بین جنسیت و مغز نکرد. حالا در قرن بیست و یکم، آیا داریم بهتر عمل میکنیم؟
توفیق اصلیمان در سالهای اخیر رسیدن به این فهم بوده است که حتی در بزرگسالی، مغزهایمان دائماً تغییر میکنند. و نه فقط با آموزشی که دریافت میکنیم، بلکه با شغلی که به آن مشغولیم، تفریحاتی که داریم و ورزشهایی که انجام میدهیم. مغزِ یک راننده تاکسی
توفیق اصلیمان در سالهای اخیر رسیدن به این فهم بوده است که حتی در بزرگسالی، مغزهایمان دائماً تغییر میکنند
که در لندن رانندگی میکند، با مغز یک کارآموز و حتی یک راننده تاکسی بازنشسته فرق دارد؛ میتوانیم رد این تفاوتها را در بین آدمهایی پیدا کنیم که به بازیهای ویدئویی مشغولند یا اوریگامی یاد میگیرند یا ویولن مینوازند. تصور میکنید این تجربیاتی که مغز را تغییر میدهند، برای آدمهای مختلف یا گروههایی از آدمها متفاوتند؟ اگر مثلاً مردبودن به این معنا باشد که تجربهٔ بیشتری در ساختن چیزها یا استفاده از شکلهای سه بعدی پیچیده (مثل بازی با لگو) دارید، احتمالش زیاد است که چنین چیزی در مغزتان به نمایش دربیاید. مغز نه فقط جنسیت صاحبش، بلکه هر چیزی را منعکس میکند که بخشی از زندگی شده باشد.
وقتی میبینیم تجربیات و نگرشهایی که مغزمان با آنها مواجه میشود، چه اثرات مادامالعمری بر همین مغز شکلپذیرمان دارند، متوجه میشویم که باید به آنچه در بیرون از سرمان رخ میدهد و نیز به اتفاقات داخل سرمان نگاه دقیقی بیندازیم. دیگر نمیتوانیم بحث تفاوتهای جنسیتی را به طبیعت در برابر تربیت ربط بدهیم؛ باید تصدیق کنیم رابطهٔ بین مغز و جهانش نه خیابانی یکطرفه، که جریانی دوطرفه و دائمی است.
وقتی بپذیریم که مغزهایمان شکلپذیر و قالبپذیر هستند، آن وقت قدرت کلیشههای جنسیتی آشکار میشود. اگر میتوانستیم مسیر مغز یک دختر یا پسر بچه را دنبال کنیم، میتوانستیم ببینیم که درست از زمان تولد، یا حتی قبل از آن، مغزها احتمالاً در مسیرهای متفاوتی قرار میگیرند. اسباببازیها، لباسها، کتابها، خانوادهها، معلمها، مدرسهها، دانشگاهها، کارفرماها، هنجارهای اجتماعی و فرهنگی، و مسلماً کلیشههای جنسیتی، همگی میتوانند مسیرهای متفاوتی برای مغزهای مختلف رقم بزنند.
باید به بحث دربارهٔ تفاوتها در مغز خاتمه بدهیم. درک اینکه چنین تفاوتهایی از کجا نشأت میگیرند، برای هر صاحب مغز و هر فردی با هر نوع جنس یا جنسیتی مهم است. باورها دربارهٔ تفاوتهای جنسیتی (حتی اگر اشتباه باشند)، بر کلیشههایی اثر میگذارند که معمولاً فقط دو برچسب دختر یا پسر/ زن یا مرد را میشناسند. البته این برچسبها هم از نظر تاریخی مقدار زیادی اطلاعات «با محتوای موثق» را با خودشان حمل میکنند و ما را از قضاوت هر فرد براساس شایستگیها یا رفتارهای خاصش خلاص میکنند.
با چنین دادههایی از پیشرفتهای هیجانانگیز در علوم اعصاب، تمایز اساسی و صفر و یکیِ این برچسبها زیر سؤال رفته است. داریم به این فهم میرسیم که طبیعت به شکل جداییناپذیری در تربیت تنیده شده است. فهمیدهایم آنچه فکر میکردیم ثابت و اجتنابناپذیر است، شکلپذیر و منعطف است؛ آشکار شده است که جهانِ مادی و اجتماعیمان تأثیراتِ نیرومندی دارد که میتواند زیستشناسیِ ما را تغییر دهد.
قرن بیستویکم نه فقط جوابهای قدیمی، بلکه خود سؤال را هم به چالش کشیده است.
پینوشتها:
• این مطلب را جنویو فاکس نوشته است و در تاریخ ۲۴ فوریه ۲۰۱۹ با عنوان «Meet the neuroscientist shattering the myth of the gendered brain» در وبسایت گاردین منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۰ دی ۱۳۹۸ با عنوان «چرا فکر میکنیم مغز زنان و مردان با هم فرق دارد؟» و ترجمۀ میترا دانشور منتشر کرده است.
•• جنویو فاکس (Genevieve Fox) نویسنده و روزنامهنگار است. میلکشیک و مورفین: خاطراتی از زندگی و زندگی (Milkshakes and Morphine: A Memoir of Life and Life) نام کتابی از اوست که در سال ۲۰۱۹ به انتشار رسیده است.
[۱] gender reveal party: جشنی که معمولاً قبل از تولد نوزاد و وقتی گرفته میشود که با سونوگرافی جنسیت جنین معلوم میشود. در این جشن، دعوتشدگان باید حدس بزنند که جنسیت نوزاد آینده چیست [مترجم].
[۲] آزمونی در انگلیس و ایرلند شمالی که بعضی از دانشآموزان سال آخر ابتدایی در آن شرکت میکنند.
[۳] نوعی تاکسی در که رانندگانش به طور رسمی آزمون میشوند و گواهینامه دریافت میکنند [مترجم].
/1360/
منبع:ترجمان