جمال؛ جنگندیدهای که راوی جنگ شد
به گزارش خبرگزاري رسا، جوان است، اما همچون یک پیر سرد و گرم چشیده نبرد، از جبهه، شهید و شهادت میگوید.
آنقدر پرحرارت از دفاع مقدس و حکایت روایتگری خود میگوید گویا سالها در نبرد بوده همین اشتیاقش برای روایتگری بود که مرا واداشت از او بپرسم چرا جوانی مثل تو باید سراغ جبهه و شهید و شهادت آن هم از نوع روایتگری برود نکند خوابی یا نشانهای دیدی.
در زیر گفتوگویی که با این روایتگر جوان انجام دادم آمده است، به نظر خالی از لطف نیست در این زمانه تردید باورهای جوانی امروزی که شیفته شهدا و انقلاب است را بخوانید.
اگر موافق هستید برای شروع بحث کمی از خودتان بفرمائید.
خدابخشی: جمال خدابخشی هستم، یک جوان دهه شصتی، اصالتا اهل سورشجان ولی بزرگ شده شهرکرد؛ مهندسی کامپیوتر و کارشناسی ارشد مدیریت دانش از دانشگاه علوم تحقیقات دارم.
شما مستندساز هستید، دو مورد مستند ساختهاید که یکی از آنها درباره ترس است، درباره این مستند بفرمایید.
خدابخشی: اولین فیلم مستندی که ساختم ترس بود، این مستند به کارگردانی سید مرتضی حسینی و تهیهکنندگی خود من ساخته شد.
در زندگی هرکسی ترسهایی وجود دارد که این ترسها منجر به یک ترس بزرگتر به نام ترس از تغییر وضعیت موجود میشود.
برای مثال یک کارمندی را در نظر بگیرید که چون از جایگاه خود میترسد اشتباهات مدیر بالادستی خود را به وی گوشزد نمیکند یا موارد دیگر.
در مستند ترس تلاش کردم با شخصیتهای مهمی همچون دکتر حسن عباسی، اساتید روانشناسی و جامعهشناسی عضو هیأت علمی دانشگاه شهرکرد و... مصاحبه بگیرم و در نهایت یک مستند مصاحبهمحور همراه با آرشیو را تولید شد.
درباره مستند دیگری که ساختید هم بفرمایید.
خدابخشی:عنوان مستند دیگری که من با همکاری بچهها ساختم ستایش جوانمردان است که باز هم من تهیهکننده اثر و انسیه شاهحسینی کارگردان این مستند بود.
خانم انسیه شاهحسینی نیز از رزمندگان زن حاضر در جبهههای جنگ است و در مناطق مختلفی مثل هویزه، سوسنگرد و... حضور داشته و از مبارزان سرسخت انقلابی است.
موضوع ستایش جوانمردان پیرامون شغل و با محوریت دکتر رزمجو متخصص چشمپزشکی است.
دکتر اصالتا اهل روستای وردنجان از توابع شهرستان شهرکرد و ساکن اصفهان است، جالب است بدانید هر بیماری که از مناطق دورافتاده چهارمحال و بختیاری برای درمان به وی مراجعه میکند و احیانا وضعیت اقتصادی مناسبی ندارد را رایگان درمان کرده، چون از راه دوری به وی مراجعه کردهاند در منزل شخصی خودش جای خواب به آنها میدهد و حتی هزینه سفر آنها به اصفهان را نیز تقبل میکند.
هیچ وقت جملهای که در مصاحبهاش با ما گفت را فراموش نمیکنم و آن اینکه بهترین روز زندگیاش روز پیروزی انقلاب اسلامی ایران بوده است.
زمانی که با دکتر رزمجو به زادگاهش رفتیم مردم از وی همچون یک مقام بلندپایه استقبال کردند هر جا پا میگذاشت دعای خیر مردم بود که بدرقهاش میکرد، دکتر همچون برخی معدود پزشکان اهل دریافت زیرمیزی نیست و با این پدیده به شدت مبارزه کرده است، بسیار هیأتی و ولایی است.
هیچ وقت جملهای که در مصاحبهاش با ما گفت را فراموش نمیکنم و آن اینکه بهترین روز زندگیاش روز پیروزی انقلاب اسلامی ایران بوده است.
دکتر رزمجو هر شاگردی را قبول نمیکند، شاگردان دکتر باید خداشناس، اهل نماز خواندن و... باشند، از همه جای دنیا هم شاگردانی داشته است.
قصدم از ساخت این مستند این بود که نشان دهم شغل برخی رسالت آنها است، این افراد به فکر درآمد خودشان نیستند.
عدهای به شغلشان بهعنوان منبع درآمدشان نگاه میکنند، برخی آنرا تخصص خود میدانند و بعضیها مثل دکتر رزمجو به شغلشان بهعنوان رسالتشان نگاه میکنند و فارغ از مسائل مالی به آن میپردازند.
وقتی با زندگی دکتر رزمجو آشنا شدم این نکته را فهمیدم که یک دکتر دارد به وظیفهاش عمل میکند، و ای کاش همه در هر جایی که هستند به وظیفه خودشان عمل میکردند.
غیر از مستندسازی روایتگر دفاع مقدس هم هستید، چرا روایتگری؟ چرا جنگ؟ و از کجا شروع کردید؟
خدابخشی:از بیست سالگی روایتگری جنگ را شروع کردم، سعی کردم اولین چیزی که به آن بپردازم مخاطب شناسی باشد تا با توجه به سن و نیاز مخاطبان صحبت کنم و بهنوعی روایت را به سمت آنها ببرم.
موضوعی که در روایتگری بسیار مهم است داشتن یک بیان خوب است تا بتوان با مخاطب ارتباط برقرار کرد.
کسی روایتگری را به من آموزش نداد، درست است جنگ را ندیدم اما میتوانم راوی جنگ باشم.
9 سال پیش برای آموزش روایتگری پیش حجتالاسلام مجتبی محمدی راوی سیره شهدای استان قم رفتم و گفتم میخواهم راوی شوم، سید تنها یک جمله به من گفت که همیشه در ذهنم مانده و آن اینکه "روایتگری کار دل است" من هم رفتم پی دلم.
9 سال پیش برای آموزش روایتگری پیش حجتالاسلام مجتبی محمدی راوی سیدالشهدای استان قم رفتم و گفتم میخواهم راوی شوم، سید تنها یک جمله به من گفت که همیشه در ذهنم مانده و آن اینکه "روایتگری کار دل است" من هم رفتم پی دلم.
سراسر کشور هر جایی میرفتم پای صحبتهای خانوادههای شهدا مینشستم، مادر شهید، پدر شهید، خواهر و برادر شهید، جانباز، آزاده و هر کسی که مربوط به جنگ بود را پیدا میکردم و با او همصحبت میشدم، مطالعه کردم، کتابهای زیادی از سیره و زندگی شهدا خواندم.
هیچگاه روایت جنگ نکردم اما روایت سیره و زندگی شهدا کردم، همان چیزهایی که خودم از زندگی شهدا به آنها رسیدم را با یک بیان خوب برای مردم روایت کردم.
بهعنوان یک جوان راوی جنگ روایتگری را در استان چهارمحال و بختیاری چگونه میبینید.
خدابخشی:راویان بزرگی در کشور وجود دارد مثل حاج حسین یکتا یا شهید عبدالله ضابط که الگوی من در روایتگری بود، شهید ضابط پدر روایتگری سیره شهدا است که در این راه شهید شد.
کار خوبی که ناحیه بسیج دانشجویی انجام داد برگزاری دوره روایتگری برای تربیت راویان جوان است.
صحبتتان را درباره کار روایتگری جنگ ادامه دهید.
خدابخشی: من هیچ دورهای برای آموزش نرفتم فقط رفتم پی دل خودم.
اول خودم تنها کار میکردم بعد از حضور مداحان در کنار کار روایتگری استفاده کردم و سیره شهدا را با مداحی تلفیق کردم، احساسی کار میکردم اما تلاشم این است تا بصیرت و شعور را در دل شور به مخاطب انتقال دهم.
گویا کار اجرا هم انجام میدهید، درباره اجرا بفرمایید.
خدابخشی: این ادامه داشت تا بعد از چهار سال روایتگری و افتخار به نوکری شهدا وارد کار اجرا شدم، حدود پنج سالی است که کار اجرا میکنم، همان اطلاعاتی که از سیره و زندگی شهدا داشتم را وارد اجرا کردم.
سبک کارم در اجرا مذهبی است، جشنهایی که اجرا میکنم هم با محتوای مذهبی است، سعی کردم در دل اجرا بتوانم شعور را نیز بگنجانم.
سهم شهید در زندگی کسی که برای شهدا کار میکند چقدر است؟
خدابخشی: هیچ وقت فراموش نمیکنم من با شهدا شروع کردم و ادامه دادم، هر جایی بروم و به هر جایی که برسم از دعای خیر مادران شهدا و برکت خون شهید است.
از کارهای دیگری که انجام دادید بفرمایید.
خدابخشی: برنامهای با عنوان BBC در شهرکرد، بازی کردم در نقش نماینده سازمان ملل و نماهنگ ما حماسهسازیم از دیگر کارهایی هستند که من انجام دادم.
اصلا چی شد جوانی امروزی مثل شما به سمت روایتگری سیره شهدا آمد، نکند خوابی یا نشانهای دیدهاید؟
خدابخشی:پدربزرگی داشتم که بهنوعی عاشقش بودم، خادم مسجد بود و من همیشه از زمانی که یادم میآید با پدربزرگم به مسجد میرفتم.
رفتار روحانی مسجد، فضای حاکم بر مسجد و... باعث شد شیفته مسجد شوم.
10 سالم بود که تصمیم گرفتم ماه رمضان را کامل روزه بگیرم و پدربزرگم هم مرا تشویق میکرد، هر 30 روز را روزه گرفتم، روز عید فطر روحانی مسجد یک کتاب با عنوان مسجد نمونه به من هدیه داد، این اقدام روحانی تاثیر زیادی در ذهن من داشت که وقتی کار خوبی میکنی بازخورد خوبی هم دریافت میکنی.
گذشت تا وارد دانشگاه شدم، در دوران دانشگاه اردو راهیان نور برگزار شد، رفتم سراغ مسؤول حوزه بسیج دانشگاه و گفتم کی قراره عازم شوید، گفت ظرفیت اتوبوس پر شده و همین الان، ناامید از اینکه من دیر به اعزام رسیدم رفتم بیرون چند دقیقه بعد دوباره با مسؤول بسیج دانشگاه روبرو شدم، گفت: میخواهی با راهیان نور بروی؟ من هم از خدا خواسته همان جا وسایلم را به دوستم دادم و سوار اتوبوس شدم و راهی شدم.
در پادگان مادر شهید محمد معماریان داستان شهید شدن فرزندش را تعریف کرد از خوابی که دیده بود، داستانی که به گوش آیتالله گلپایگانی رسیده بود، نوار سبزرنگ، بوی تربت و... بعدها من هم همین داستان را در روایتگریهایم تعریف کردم.
در مناطق عملیاتی رفتار خدامالشهدا را دیدم، اصلا این انسانها جور دیگری بودند و رفتارشان با همه آنهایی که دیده بودم فرق داشت، به خاطر رفتار خوب آنها بود که من هم تصمیم گرفتم خادم شوم، سال بعد بسیار تلاش کردم تا من هم خادمالشهدا شوم، تا در نهایت قرارگاه مرکزی راهیان نور خادم معراجالشهدا شدم و از آنجا هم بهعنوان خادم اولی به شلمچه اعزام شدم.
در دورانی که خادمالشهدا بودم افرادی اطراف من بودند که من برای اولین بار آنها را در عمرم میدیدم اما جوری رفتار میکردند انگار سالها است که همدیگر را میشناختند.
همین جرقهای بود تا به سمت روایتگری شهدا بروم.
و سخن آخر
خدابخشی:باید با توجه به نیاز جوانها با آنها حرف زد، در اردوهای راهیان نور باید برای روایتگری برنامهریزی داشت.
در یکی از سفرهای راهیان نور با عدهای دانشجو که بیشتر برای تفریح آمده بودند برخورد کردم، یکی از آنها سبک خاصی لباس پوشیده بود، یقه لباسش باز بود و کمربند میخی پوشیده بود سیگار هم میکشید و رفتارهای خاصی در اتوبوس داشتند.
عدهای به این جوانان اعتراض کردند اما من سعی کردم با آنها رفیق شوم و در فرصتی مناسب اشاراتی از زندگی شهدا برایشان بیان کردم که باعث کنجکاوی آنها شد، نمیگویم آنها را کاملا هدایت کردم اما حداقل این بود که وقتی از کنارشان میگذشتم یا مرا میدیدند سیگارشان را مخفی میکردند.
با هر کس باید با زبان خودش حرف زد، با پیر با زبان خودش، با جوان با زبان خودش، با مذهبی با زبان خودش و... اگر این کار را بهدرستی انجام دهیم میتوانیم قدم کوچکی برداریم درغیر اینصورت هیچ کاری از پیش نمیرود./1360//101/خ