دشتهای این حوالی آشناست
باشگاه نویسندگان حوزوی خبرگزاری رسا، سیدمهدی موسوی
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم
راه، پیش روست
تا من و تو بیشتر سفر کنیم
کولهپشتی من و تو در سفر پر از بهانههای عاشقانه است
انتخاب ما در این مسیر، پابرهنگیست
ریگهای نالهخیز و خارهای تند و تیز
ردّ پای سرخ را به ارمغان میآورند
اینچنین ادامهدادنی
خونبهای رفتن است!
زخمهای سادهای از این قبیل
وصلهی تن است!
پس ادامه میدهیم:
میرویم و می رویم
تا حقیقت مسیر برملا شود
کم، درنگ میکنیم
تا گلیمِ زبر جاده، نخنما شود
ردّ پای سرخمان
تار و پودِ فرش قرمزی شده که دستباف نیست
دار قالیِ مسافرانِ این دیار
لَنگِ نقشه و نخ و کلاف نیست
نقشههای دیگران اگر کشیدنیست
نقشههای ما چشیدنیست
طبق نقشه پیش میرویم:
راه، پیش روست
در سفر«صدای پای آب» هست
در کنار جاده، قوتِ راه هست
ـ گریههای شوقِ گاهگاه هست!ـ
میچشیم و میرویم...
ناگهان درنگ میکنیم
دشتهای این حوالی آشناست
«خاطرات» نیمهجان، دوباره زنده میشوند:
ـ (واژههای شعر، سوی رودخانهای گسیل میشود بحر شعر نو طویل میشود)
تشنگی امان نمیدهد/ مشکهای بغضکرده خالیاند/ جنگ نابرابر و حماسهای بزرگ.../ چند شیر و گلّهگلّه گرگ.../ تیغهای آخته/ خیمههای سوخته/ نیزههای خودفروخته/ کاروان خستهی شتر/ در حصار وحشیان نان به نرخ روز خور!/ کاروان صبح زود، در مسیر شام/ با هزار ندبه و پیام ـ
دشتهای این حوالی آشناست
سرزمین پیش رو، حیاط خلوتِ خداست
ما رسیدهایم...
این زمینِ کربلاست!
از چهل مقام و منزلی که راه آمدیم
چلّهچلّه اشک ریختیم
ردّ پا شدیم، نقطهچین شدیم...
مثل فرش قرمزی که بافتیم
لایق غبار«اربعین» شدیم!
/918/ی702/س
نیزههای خودفروخته
کاروان خستهی شتر
آه و با ویلا
سلام بر زینب صبور پیام آور بزرگ عاشورا