مهدویت؛
دستورالعمل امام زمان برای منتظران
امام زمان (عج) در تشرفی که سیداحمدبن سیدهاشم موسوی رشتی به محضر ایشان داشت، نسخهای نورانی برای راه گم کردگان توصیه کردند.
به گزارش خبرگزاری رسا، اگرچه سخنان، توقیعات و دعاهای معدود هستند، اما مروری بر همین موارد در دست هم نشان از وجود گنجینه عظیم در آن خبر میدهد، چنان که با مرور آنها میتوان راه را از بیراهه یافت و در سرگشتگیها و روزمرگیهای زندگی حیران نشد.
در تشرف سیداحمدبن سیدهاشم موسوی رشتی در ۱۲۸۰ هجری، وقتی او از قافله مسافران دیار حج جا افتاده بود ... آن شخص به من فرمود: «تو کیستی؟»
عرض کردم: رفقا رفتند و من جا ماندم و راه را نمیدانم تا ملحق شوم.
به زبان عربی فرمود: «نافله بخوان تا راه را پیدا کنی».
پس من مشغول نافله شدم و بعد از اتمام نماز شبم باز آمدند و فرمودند: «نرفتی؟»
من نیز زیارت جامعه کبیره را حفظ نداشتم و هم اکنون نیز حفظ نیستم، ولی بلند شدم و آن را کامل خواندم.
باز نمایان شد و فرمود: «نرفتی؟ هستی؟»
مرا بی اختیار گریه گرفت و گفتم: هستم راه را نمیدانم.
فرمودند: عاشورا بخوان ... برخاستم عاشورا را با اینکه حفظ نبودم و اکنون نیز حفظ نیستم، کامل خواندم آن هم با دعای علقمه، خواندم.
باز فرمودند: «تو را به قافله میرسانم» پس رفت و بر الاغی سوار شد ... و فرمود: «در ردیف من بر الاغ سوار شو» من نیز در پشت سر ایشان بر الاغ سوار شدم ... پس دست خود را بر زانوی من گذاشت و فرمود: «شما چرا نافله نمیخوانید نافله، نافله، نافله» و تا سه مرتبه فرمود؛ و باز فرمود: «شما چرا عاشورا نمیخوانید، عاشورا، عاشورا، عاشورا» و سه مرتبه آن را فرمود.
بعد فرمود: «شما چرا جامعه نمیخوانید، جامعه، جامعه، جامعه» تا اینکه به دوستانم ملحق شدم و او را ندیدم.
________________________
*برگرفته از «زبور نور (هزار و یک نکته از زندگانی امام مهدی (عج))»
/۱۰۱/۹۶۹/م
در تشرف سیداحمدبن سیدهاشم موسوی رشتی در ۱۲۸۰ هجری، وقتی او از قافله مسافران دیار حج جا افتاده بود ... آن شخص به من فرمود: «تو کیستی؟»
عرض کردم: رفقا رفتند و من جا ماندم و راه را نمیدانم تا ملحق شوم.
به زبان عربی فرمود: «نافله بخوان تا راه را پیدا کنی».
پس من مشغول نافله شدم و بعد از اتمام نماز شبم باز آمدند و فرمودند: «نرفتی؟»
من نیز زیارت جامعه کبیره را حفظ نداشتم و هم اکنون نیز حفظ نیستم، ولی بلند شدم و آن را کامل خواندم.
باز نمایان شد و فرمود: «نرفتی؟ هستی؟»
مرا بی اختیار گریه گرفت و گفتم: هستم راه را نمیدانم.
فرمودند: عاشورا بخوان ... برخاستم عاشورا را با اینکه حفظ نبودم و اکنون نیز حفظ نیستم، کامل خواندم آن هم با دعای علقمه، خواندم.
باز فرمودند: «تو را به قافله میرسانم» پس رفت و بر الاغی سوار شد ... و فرمود: «در ردیف من بر الاغ سوار شو» من نیز در پشت سر ایشان بر الاغ سوار شدم ... پس دست خود را بر زانوی من گذاشت و فرمود: «شما چرا نافله نمیخوانید نافله، نافله، نافله» و تا سه مرتبه فرمود؛ و باز فرمود: «شما چرا عاشورا نمیخوانید، عاشورا، عاشورا، عاشورا» و سه مرتبه آن را فرمود.
بعد فرمود: «شما چرا جامعه نمیخوانید، جامعه، جامعه، جامعه» تا اینکه به دوستانم ملحق شدم و او را ندیدم.
________________________
*برگرفته از «زبور نور (هزار و یک نکته از زندگانی امام مهدی (عج))»
/۱۰۱/۹۶۹/م
منبع: خبرگزاری شبستان
ارسال نظرات