۲۶ آبان ۱۳۹۷ - ۱۶:۰۸
کد خبر: ۵۸۵۴۱۱

کمونیست در ایران

تشكيل حزب كمونيست ايران، در محله «صابونچي» واقع در باكو، تحت عنوان «حزب عدالت» انجام گرفت و اسدالله غفارزاده به عنوان صدر اين حزب انتخاب شد.
کمونیست

به گزارش خبرگزاری رسا، روز 31 خرداد 1299 «حزب كمونيست ايران» ، موجوديت خود را در خارج از ایران اعلام كرد. تشكيل حزب كمونيست ايران، در محله «صابونچي» واقع در باكو، تحت عنوان «حزب عدالت» انجام گرفت و اسدالله غفارزاده به عنوان صدر اين حزب انتخاب شد. آنطور كه پيشه‌وري در تاريخچه حزب عدالت منتشره در روزنامه‌اش بنام ‌آژير مي‌نويسد: «بيچاره را (يعني غفارزاده را) پيش از آنكه خود را به جنگل برساند، در خيابانهاي رشت مورد حمله قرار دادند، بوسيلة اشخاصي كه اسم ‌آنها را لازم نمي‌دانم به قلم بياورم» (آژير، 13 آبان 1322). حزب عدالت روزنامه‌اي به نام بيرق عدالت منتشر مي‌كرد. بر اساس همين حزب است، كه در تابستان 1299 «حزب كمونيست ايران» تشكيل مي‌شود.

پس از اولين كنگرة حزب كمونيست (كه در بندر انزلي تشكيل شد)، چهار نفر سخنگوي اين حزب شمرده مي‌شدند که عبارتند از : كامران ‌آقازاده (آقايف)، سلطان‌زاده، پيشه‌وري و سرانجام و مهمتر از همه حيدر عمو‌ اوغلي.

1- كامران آقازاده، بعدها نماينده حزب در كمينترن شد و تابعيت شوروي را پذيرفت.

2- سلطان‌زاده (آواتيس ميكائيليان) از طرف شعبه شرق كمينترن مأمور ايران گرديد و از سال 1921 تا 1931 نمايندة رسمي ايران در كمينترن بود. سلطان‌زاده «تئوريسين» و از نزديكان بوخارين عضو هيئت سياسي حزب كمونيست شوروي بود. وي زبان روسي را بطور كامل مي‌دانست ولي نمي‌توانست به خط فارسي بنويسيد. او سرانجام در مقام مسوليت كمينترن، جزء گروه زينوويف و كامنف و بوخارين بازداشت و به دستور استالين هلاك شد.

3- پيشه‌وري‌ (سيدجعفر جواد‌زاده) كه در هشت سالگي به روسيه رفت و  بعدها در «حزب عدالت» فعال بود و در كنگره اول حزب كمونيست ايران بعنوان يكي از اعضا كميته مركزي انتخاب شد و پس از شكست «جنبش جنگل» مأمور كار حزب در تهران شد و سرمقاله‌هاي روزنامة حقيقت (به مديريت سيد محمد دهگان) را او مي‌نوشت.

4- حيدرخان افشار (تاري وردي) معروف به حيدرعمو اوغلي، كه زندگي سياسي مفصل و عجيبي دارد، و دربارة او كتابهائي به فارسي نگاشته‌اند كه جا دارد به نقد كشيده شود. او در جنبش مشروطيت شركت فعال داشت. و براي رفع اختلاف ما بين حزب كمونيست و نهضت ملي جنگليها به ايران آمد و سخنگوي رسمي حزب شد، ولي كاري از پيش نبرد و سرانجام نيز به سزاي اعمالش رسيد و كشته شد. در واقع كوشش حيدر عمواوغلي براي سازش دادن اسلام كه ميرزا كوچك‌خان پيرو آن بود با الحاد، كه كمونيستهاي ايران هوادار علني آن بودند كوشش بي‌سرانجامي بود و حيدر عمواوغلي نتوانست ميرزا را تحت نفوذ خود در آورد.

اما در كنگره دوم حزب كمونيست، معروف به «كنگره اروميه (كه در واقع در شهر رستوف تشكيل شد) سخنگويي و رهبري حزب، برحسب محيط مكاني، به چند قسمت تقسيم شد: سخنگوي حزب، نيك‌بين، در روسيه مقيم بود و مرتضي علوي (مدير مجله پيكار) در آلمان فعاليت داشت و پيشه‌وري كه در تهران كار مي‌كرد. رضاخان با اقامه دعوي و ايجاد محاكم عليه پيكار، آن را تحت فشار قرار داد و در نتيجه انتشار اين مجله قطع شد. آخرين فعاليت حزب كمونيست در دوران ديكتاتوري رضاخان، فعاليت حزب كمونيست تحت رهبري سه تن (اراني، كامبخش و كامران) در ايران و انتشار مجله «دنيا» است.

حزب كمونيست ايران و نهضت جنگل

از تاريخ حزب كمونيست ايران دو عمل خطاكارانه ـ كه بطور عيني خيانت‌‌آميز است ـ به ويژه قابل ذكر است:

يكي از آنها ايفاء نقش تخريبي در جنبش گيلان و دومي نقش تسهيلي و آماده كننده براي رسيدن رضاخان به قدرت در جريان تغيير رژيم قاجار به سلطنت پهلوي است. چون در اينجا تكيه بر روي تاريخ حزب كمونيست نيست، درباره اين دو رويداد، تنها به اجمال دو سند را ذكر مي‌كنيم. اسنادي كه كاملاً گوياست:

اول، نامه رتشتين، سفير شوروي، خطاب به ميرزا كوچك خان است كه نمونه ديپلماسي شوروي، براي منزوي كردن ميرزاست و در واقع بيان همان نقشي است كه حزب كمونيست ايران نيز به اجراء و تحقق آن همت گماشت.

دوم، دربارة شخصيت برجستة اسلامي آيت‌ الله شهيد سيد حسن مدرس و مقابلة او با سليمان‌ميرزا، ليدر حزب اجتماعيون است. در مسئله روي كار ‌آمدن رضاخان، سليمان ميرزا در همكاري نزديك با حزب كمونيست ايران كار مي‌كرد و دستورهاي سفارت شوروي را در اين‌باره عملي مي‌نمود.

سند اول

سفير شوروي، روتشتين، در نامه‌اي كه بوسيله كلانتروف به ميرزا كوچك‌خان، رهبر نهضت جنگل، فرستاده، از جمله مي‌نويسد: «از آنجائي كه ما [يعني دولت شوروي] در اين موقع نه تنها عمليات انقلابي را بي‌فايده، بلكه مضر مي‌دانيم، اين است كه فرم سياستمان را تغيير و طريق ديگري را اتخاذ كرده‌ايم.»

يعني آن موقع كه دولت شوروي، وعده‌هاي گرمي دربارة پشتيباني از انقلاب ايران مي‌داد، به سر رسيد و وقت آن شد كه تغيير سياست دهد، زيرا روشن است كه هم در آن زمان و هم در اين زمان هدف اين دولت كمك به انقلابيون ايران نبود. بلكه تأمين منافع ديپلماتيك شوروي بود. رتشتين در همين نامه مي‌نويسد: «يك مسئله ديگر هم مورد نظر است و آن باز شدن راهي است كه نه تنها ايران را به روسيه، بلكه با تمام دنياي خارج مربوط مي‌سازد. بنظرم هر ملت دوست و وطن‌پرستي بايد اشتياق باز شدن اين راه را داشته باشد.»

پس «باز كردن راه روسيه به تمام خارج» آن منطقي است كه دپيلماسي شوروي آنرا به زيان انقلاب ايران دنبال كرد. رتشتين اضافه مي‌كند: «من گمان دارم اولين وظيفه شما كه شخص ملت دوست و وطن پرست هستيد، اين است كه از هيچگونه سعي در باز شدن راه گيلان دريغ نكنيد و از براي كسانيكه در اين راه زحمت مي‌كشند توليد اشكالي ننمائيد. من متأسفانه مي‌بينم كه شما با پرگرام وسيع خودتان در باز شدن دريچه‌اي كه براي حيات ايران لازم است جلوگيري مي‌كنيد...».

رتشتين در اين نامه به رهبر نهضت گيلان پيشنهاد مي‌كند: «قزاقها عقب بنشينند به طرف قزوين و شما هم قواي خود را به جنگل عقب ببريد. به شما اطمينان مي‌دهم كه قزاقها مجدداً پيش نيايند. همچنين از طرف شما به دولت اطمينان خواهم داد».

ميرزا كوچك‌خان در نامه جوابيه خود، پس از بيان «مشقت‌هاي فوق‌الطاقه چندين ساله نهضت جنگل» كه هدف آن حفظ ايران از تعرضات خارجي و خائنين داخلي بود و تشريح خرابكاري مفسدين داخلي و «رؤساي بي‌احتياط قشون شما» كه مانع پيشرفت نهضت شدند، سرانجام با پيشنهاد رتشتين موافقت مي‌كند. ولي در عمل، پايان اين فاجعه به حملة غدارانه قزاقها به رياست رضاخان ميرپنج (پهلوي) به انقلاب گيلان و سرانجام شهادت ميرزا منجر شد. همين جريان در دوران حزب توده در مورد حوادث آذربايجان و كردستان تكرار شد. پيشه‌وري بنا به توصيه‌اي كه به وي شده بود، از صحنه خارج مي‌شود، ولي برادران قاضي (قاضي محمد، صدر قاضي و پسر عمويشان سيف قاضي) سنگر را رها نكردند و بوسيلة ارتش محمدرضا پهلوي به دار آويخته شدند. فرقة دمكرات آذربايجان نيز با شنيدن «نصيحت» نتوانست نجات يابد و هزاران تن از اعضا آن در اثر هجوم ارتش محمدرضا شاه، به خاك و خون غلتيدند كه به آن اشاره خواهيم كرد.

سند دوم

حزب كمونيست ايران و آيت‌الله مدرس: يكي از شخصيتهاي بزرگ روحاني كه در تاريخ معاصر مقامي بلند دارد، آيت‌الله سيد حسن مدرس است. دربارة اين شخصيت ممتاز، ملك‌الشعراي بهار، شاعر و اديب معروف، در مقاله‌اي تحت عنوان «مدرس يا بزرگترين مرد فداكار» چنين مي‌‌نويسد: «يكي از شخصيتهاي بزرگ ايران كه از فتنة مغول به بعد، نظيرش بدان كيفيت و استعداد و تمامي از حيث صراحت لهجه، شجاعت ادبي و ويژگيهاي فني در علم سياست و خطابه و امور اجتماعي ديده نشد، سيد حسن مدرس ـ اعلي الله مقامه ـ است.»

نقش شهيد مدرس در تاريخ معاصر ايران بسيار بزرگ و نفوذ او در افكار عمومي بسيار عميق بود و ايستادگي در مقابل رضاخان (كانديدائي كه انگلستان و شوروي درباره‌اش توافق كرده بودند) يك ايستادگي مردانه و ناچار سراپا خطرناك بود. هشتاد تن از وكلاي مجلس به ماده واحده دائر بر انقراض سلطنت قاجار و اعلام حكومت موقت رضاخان رأي دادند و مدرس بدون توجه به محيط شديد ارتجاعي كه ايجاد شده بود، در پاسخ سيد محمد تدين نايب رئيس كه از مدرس پرسيد: «اگر با ماده مخالف هستيد، ماده متقابل بياوريد» گفت: «ماده‌اش اين است... صد هزار رأي هم بدهند، خلاف قانون اساسي است.»

ولي رفتار سليمان محسن اسكندري (كه بدنبال موافقت شوروي با تغيير رژيم و استقرار ديكتاتوري رضاخان قدم بر مي‌داشت) برعكس بود. او جزء كساني بود كه در همة موارد، خواه در جنبش جمهوري بنام رضاخان و خواه به هنگام سلطنت او، جزء اكثريت رأي مثبت داد.

مدرس در سال 1306 از طرف تروريستهاي درگاهي مورد اصابت چند گلوله قرار گرفت، ولي جان سالم بدر برد. پس از استقرار ديكتاتوري، بهنگام سركوب نهضت اسلامي در مشهد، مدرس را در شهر كاشمر، كه تبعيدگاهش بود، شهيد كردند. ولي سليمان ميرزا در تمام دوران استبداد در خانه‌اش در خيابان ژاله تهران زندگي آزادانه مي‌كرد.

اين دو واقعه كه بيان ‌آن مبتني بر واقعيت و اسناد غيرقابل ترديد و خدشه‌ناپذير است، نشانه دنباله‌روي كوركورانه از سياست شوروي است و افرادي كه با اين ديپلماسي همكاري داشته‌اند، در اعمال و اجراي اين سياست دخيل بودند.

لو رفتن حزب كمونيست ايران

يكي ديگر از وقايع قابل ذكر از سرگذشت حزب كمونيست ايران، حكايت چگونگي لو رفتن سازمان مخفي حزب كمونيست در سال 1316 و بازداشت پنجاه و سه نفر از اعضاي آن است. درباره علت لو رفتن، يك روايت معروف حاكي است كه عبدالصمد كامبخش بنام مخفي «سروري» و «تونبروگ»، پس از آنكه در 20 ارديبهشت 1316 در اثر معرفي محمد شورشيان (كه نقش رهنما براي گذراندن اعضاي حزب براي تحصيل به مسكو را داشت) گرفتار مي‌شود، در همان روز در جواب يك سئوال «اداره سياسي» كتابي تأليف مي‌كند و تمام اعضاي حزب را كه مي‌شناخته، به پليس معرفي مي‌كند. اما كامبخش موافق گزارشي كه به كمينترن داده، و مورد تأييد آن سازمان نيز قرار گرفته، مدعي است كه او بعد از پنج نفر (شورشيان، دكتر اراني، دكتر بهرامي، عباس آذري و ضياء الموتي) گرفتار شده، زيرا شورشيان نام واقعي او را نمي‌دانسته و مدعي است كه قبل از او (طي چهار روز) قسمت عمدة اسامي بوسيله بازداشت‌شدگان افشاء شده و او سهم خود را در افشاي چند اسم فرعي تصديق و اعتراف كرده است. در ‌آن موقع كمينترن كه از جريان گرفتاري پنجاه و سه نفر اطلاع داشت و به سرچشمة اطلاع دست يافته بود، ادعاي كامبخش را تأييد مي‌كند. در اينجا نقش دكتر اراني و دكتر بهرامي، كه در مقابل پليس مقاومت نشان دادند، بر همه روشن است...

به هر صورت در اثر يك خيانت يا بر اثر خيانتهايي (كه به هر جهت كامبخش در آن بي دخالت نيست)، افراد منسوب به حزب كمونيست ايران بازداشت شده‌اند. فقدان ايمان و نادرستي راه، يكي از علل عمقي سستي افرادي بود كه بعنوان كمونيست گير مي‌افتادند و تعداد كمي در اثر خصلت شخصي در مقابل پليس آيرم و مختاري مقاومت نشان مي‌دادند./999/د۱۰۱/س

 موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

ارسال نظرات