منکرین ولایت، آیه مودت را منسوخ می دانند
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از مهر، علامه آیةالله حاج سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی در گفتار هشتم کتاب «رساله مودت: تفسیر آیه قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی» پس از بیان روایاتی از معصومین و مستنداتی از کتب اهل سنت در تفسیر آیه مبارکه مودت که مراد از قربی را آل محمد بر می شمرند، به تلاش معاندین برای پوشاندن فضائل اهل بیت علیهم السلام اشاره می کند و می نویسد:
در بعض اوقات که طرف مقابل حاضر برای هیچ قِسم شنیدن سخن حق نیست و به خوبی خود حق را دریافته لکن حاضر برای تسلیم و تبعیّت نیست و میخواهد به هر وسیله ای که بتواند فرار کند و شانه خود را از تحمّل بار حقّ خالی کند و حرف خود را که بر اساس خیالات باطله ، نفس امّاره برای او زینت داده است به کرسی بنشاند ؛ چاره ای جز مباهله نیست . عجیب است که از بعضی از منکرین ولایت ائمّه طاهرین نقل شده است که گفته اند (الفصول المهمه ص ۲۲۴): آیه مودّت منسوخ است به آیه ای که در سوره سبأ نازل شده است :«قُلْ مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ.» (سوره سبأ آیه ۴۷ ) و این گفتار بسیار غریب است ؛ چون همه و همه قبول دارند که وجوب مودّت به هر معنائی که گرفته شود تا قیامت باقی است و این از أحکام ضروریّه اسلام است و در این حال نسخ چه معنائی دارد؟
عدم تنافی میان آیه : « مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ » و آیه مودّت
علاوه آنکه اصلاً بین این دو آیه تنافی نیست تا آنکه اوّلی منسوخ به آیه دوّم باشد ؛ چون آیه مودّت می گوید: بگو من در ازاء رسالت هیچ مزدی نمیخواهم مگر مودّت به ذوی القربی را.
و آیه وارده در سوره سبأ می گوید: آن اجری که من از شما خواستم و در سوره شوری به عنوان مزد رسالت، مودّت اهل بیت را بر شما واجب نمودم ، منافعش عائد بر شما خواهد بود و سودش به شما خواهد رسید.
چون آنها حجّت های بالغه خدا هستند در میان شما و نعمتهای تامّ و تمامی هستند که خداوند شما را بدانها متنعّم نموده است . آنها امان خدا در روی زمین هستند و در حُکم باب حِطّه در بنی اسرائیل که موجب مغفرت گناهان بوده است میباشند . مثال آنها مثال کشتی نوح است که سوارِ بر آن گرفتار غرقه نخواهد شد . مَثَل آنها مانند قرآن کریم است که موجب رشد و ترقّی شما خواهد بود .
بنابراین نتائج مودّت به آنها راجع به خود شما خواهد بود . بنابراین چگونه آیه دوّم را میتوان ناسخ آیه اوّل گرفت؟ آیه دوّم ناظر به آیه اوّل و مثبت آن است و مبیّن آنکه آن اجری که خواستم، نفعش هم عائد به خود شماست. و اگر ناسخ بگیریم معنایش این می شود که از این به بعد من مزد نمیخواهم و مودّت به اهل بیت من ننمائید. و این معنی منافات با مفهوم آیه دوّم دارد که اجری و مزدی را ثابت قرار داده، لکن او را راجع به امّت می نماید.
به هر حال هر کس این دو آیه : «قُل لآَ أَسْـئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی» و «قُلْ مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ» را در مقابل خود گذارد ، أبداً بین مدلول آن دو تنافی نمیبیند، بلکه آیه دوّم را مؤکِّد و مشوّق مفهوم آیه اوّل مییابد .
معنای آیه مودّت و آیه : « مَا سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ » از تفسیر « بیان السّعادة »
و چقدر خوب و لطیف بیان کرده است در تفسیر «بیان السّعادة» در ذیل آیه مودّت ، آنجا که میگوید : « الاستِثنآءُ مُتّصِلٌ وَ المَودَّةُ فی القُربَی و إن کَانَتْ نافِعَةً لَهُم وَ تَکْمِیلاً لِنُفُوسِهِم و لکِن بِاستِکمالِهِم یَنْتَفِعُ النبیُّ صلّی اللهُ علیه و ءَاله لِکَونِهِم أجزآءً لَهُ وَ سَعَةً لِوُجُودِه . فَقَولُه تَعالی : قُلْ مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ ، إشارةٌ إلی کِلاَ الانتِفاعَیْن حیثُ جَعَلَه أجرًا لَهُ مِن حَیثُ انتِفاعِهِ بِمَودَّتِهِم لاسْتِکْمالِهِم بِها وَ سَعَتِه صَلّی اللَه علَیهِ وءالِه بِاستِکْمالِهِم؛ استثناء در آیه مبارکه متّصل است ؛ چونکه مودّت به ذوی القربی گرچه فائده اش راجع به امّت است و موجب کمال نفوس آنان خواهد شد ، لیکن بواسطه کمال آنان ، بهره و فائده به حضرت رسول الله نیز میرسد ؛ چون امّت أجزاء وجود آن پیغمبر أکرمند و همه در سعه وجود آن حضرت مجتمعند ، کأنّه رسول الله به تنهائی محیط و مسیطر بر تمام افراد امّت بوده و نفعی که به آنها برسد به رسول الله رسیده است .
بنابراین آیه مبارکه : قُلْ مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ اشاره به هر دو معناست ؛ از طرفی اجر و مزد برای رسول خدا ثابت میکند ، چون بهرمند شدن امّت از مودّت ذوی القربی نتیجهاش در عالم معنی و سعه روحی آن حضرت به آن وجود مقدّس راجع میگردد ، و از طرفی چون خود امّت از این امر بهره میبرند و موجب استکمال نفوس آنان میگردد ، بنابراین منافعش عائد به آنان خواهد بود .» (تفسیر بیان السعاده ج ۲ ص ۲۰۴)
تأویلهای علماء عامّه در آیه مودّت برای توجیه کارهایی است که خلفاء نسبت به اهل بیت پیامبر علیهم السّلام روا داشته اند
به هر حال معلوم است که این درجه از اصرار بعضی از اهل تسنّن برای منصرف نمودن اذهان عامّه از معنی مودّت ذوی القربی و توجیه و تأویلی که در آیه شریفه مینمایند ، فقط برای سر و صورت دادن به بیمهری هائی است که أسلاف آنها روا داشتند . و با این تکلّفات و تعسّفات عجیب میخواهند وجوب مودّت به ذوی القربی را انکار کنند ، تا انحرافات پیشوایان خود را لاأقل تا اندازه ای ترمیم نموده و أفعال آنها را حمل بر صحّت و اجتهاد نمایند ؛ غافل از آنکه وجوب مودّت ، گذشته از آیه مودّت و أخبار متواتری که در وقایع مختلفه از رسول الله وارد شده است ، از أحکام مسلّمه و ضروریّات اسلام است . و این دست و پا زدنها و تمحّلاتی که مرتکب می شوند نمیتواند چهره حق را بپوشاند .
حقیقت اسلام ، تنها روح پیامبر و أقوال و أفعال اوست ؛ نه سنن برخی از صحابه
و اگر انسان ، با انصاف در کارهای صحابه نظر کند و کردار آنها را با کتاب خدا و سنّت رسول خدا بسنجد و خوب را از زشت تشخیص داده بر فکر خود سرپوش نگذارد ، بسیار شایسته تر است از آنکه کورکورانه افعال آنها را حمل بر صحّت نموده و به مجرّد آنکه اسم صحابی رسول خدا بر آنان واقع شده است آنها را معصوم و خالی از گناه بداند .
در صورت اوّل ، اسلام حقیقی با چهره واقعیِ خود بر انسان تجلّی می کند ؛ زیرا اسلام تنها روح پیغمبر و أقوال و أفعال وی و وحی منزل از جانب خدا بسوی اوست ، نه آنکه اسلام عبارت از مجموعه کتاب خدا و سنّت رسول الله به ضمیمه سنن و آداب خلفای بعدی بوده باشد .
تبعیّت از آراء و افکار برخی از صحابه هیچ مزیّت و حجّیّتی ندارد
ولیکن در صورت دوّم ، اسلام حقیقی در زیر افق پندارهای ظلمانی و تاریک مخفی شده ، مجموعه ای از افکار و آراء جمعی به نام صحابه برنامه زندگی انسان قرار میگیرد . و معلوم است که تبعیّت از این افکار و آراء هیچ مزیّتی فی حدّ نفسه از تبعیّت افکار و آراء بت پرستان و ستاره پرستان یا گاو پرستان ندارد ، زیرا وقتی حاکم در امور مادّی و معنوی انسان از خدا و رسول خدا تجاوز نمود ، چه فرق می کند که صحابه رسول خدا باشند یا رؤسای مشرکین و بت پرستان ؟!
گریستن رسول خدا صلّی الله علیه و آله بر مصائب أهل بیت علیهم السّلام
از أمیرالمؤمنین علیه السّلام روایت است که فرمود : «بَیْنَا أَنَا وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ عِنْدَ رَسُولِ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ إذِ الْتَفَتَ إلَیَّ فَبَکَی . فَقُلْتُ : مَا یُبْکِیکَ یَا رَسُولَ اللَهِ ؟ قَالَ : أَبْکِی مِنْ ضَرْبَتِکَ عَلَی الْقَرْنِ و لَطْمِ فَاطِمَةَ خَدِّهَا وَ طَعْنِ الحَسَنِ فِی فَخِذِهِ وَ السَّمِّ الَّذِی یُسْقَاهُ وَ قَتْلِ الْحُسَیْنِ؛
« در وقتی که من و فاطمه و حسن و حسین نزد رسول خدا بودیم حضرت نگاهی به من کرد و گریست . عرض کردم : یا رسول الله ! موجب گریه شما چیست ؟ فرمود : از ضربتی که بر فرق سر تو وارد می شود ، و از سیلیای که به چهره فاطمه می خورد ، و از زخم و جراحتی که بر ران حسن وارد می شود و از سمّی که او می آشامد ، و از کشته شدن حسین .» (مناقب ابن شهر آشوب ج ۱ ص ۳۸۳)
جریان آتش زدن درب خانه فاطمه زهرا سلام الله علیها
در این روایت از کیفیت سیلی خوردن فاطمه چیزی بیان نشده کما آنکه از کیفیّت ضربت خوردن أمیرالمؤمنین یا شکافته شدن ران حضرت مجتبی و سمّ نوشیدن آن حضرت و کشته شدن حضرت سیّد الشّهدا چیزی بیان نشده است .
ولی در روایتی که از « دلآئل الإمامة » نقل شده است چنین وارد است که : چون فرستاده أبوبکر از نزد أمیرالمؤمنین علیه السّلام برگشت و گفت که علی از آمدن و بیعت نمودن امتناع میورزد ، عمر اصرار نمود که أبوبکر قُنفُذ ـ که غلام أبوبکر بوده و از أولاد بنی کعب بن عدیّ و از طُلقای مکّه بود ـ را برای احضار أمیرالمؤمنین بفرستد . أبوبکر قُنفذ را با جماعتی به خانه فاطمه برای احضار أمیرالمؤمنین فرستاد .
چون اجازه دخول به منزل را به آنها ندادند ، آن جماعت بازگشتند و فقط قُنفذ درب خانه ایستاد و مراجعت ننمود . چون عمر از آن جماعت شنید که أمیرالمؤمنین علیه السّلام اذن دخول نداده اند خشمناک شد و با جماعتی به خانه فاطمه با کمال شدّت روی آورد و دستور داد مقداری هیزم درِ خانه انباشتند ، و سپس خودش به صدای بلند فریاد برآورد به طوریکه أمیرالمؤمنین و فاطمه بشنوند : ای علی ! برای بیعت خارج شو و گرنه خانه را به رویت آتش میزنم !
فاطمه فریاد برآورد : ای عمر ! تو را با ما چه کار ؟! عمر گفت : نمیرویم تا آنکه خانه را به روی ما باز کنید . و چون دید کسی درِ خانه را باز نکرد در خانه را آتش زد . فاطمه زهرا در پشت درِ مشتعل او را از ورود به خانه منع می کرد . عمر با لگد محکم به در کوفت به طوریکه در باز شد و فاطمه به دیوار چسبید . عمر از روی مقنعه سیلی بر صورت فاطمه زد بطوریکه گوشواره از گوش حضرت به زمین افتاد ، و با تازیانه بر دست آن حضرت زد . فاطمه فریاد کرد : وَا أَبَتَاه ! و با صدای بلند گریه کرد .
عمر می گوید : چون ناله فاطمه را شنیدم نزدیک بود که قلب من نرم گردد و دست بردارم ؛ لیکن چون کید محمّد و سیراب شدن علی از خون بزرگان عرب از خاطرم گذشت ، فاطمه را مجدّداً به دیوار فشار دادم . فاطمه ناله کرد : وَا أَبَتَاهْ ! هَکَذَا یُفْعَلُ بِحَبِیبَتِکَ ؟ وَ اسْتَغَاثَتْ بِفِضَّةَ خَادِمَتِها وَ قَالَتْ : لَقَدْ قُتِلَ مَا فِی بَطْنِی مِنَ الْحَمْلِ ؛ ای پدرجان ! آیا اینطور با حبیبه تو رفتار میکنند ؟ و فضّه خادمه خود را صدا کرد و گفت : هر آینه جنینی که در شکم داشتم کشته شد. » (بحار النوار ج ۳۰ ص ۲۹۴ به نقل از جلد ۲ دلائل الامامة)
علّت معاف شدن قنفذ از پرداخت جریمه در زمان خلافت عمر
و آنچه از « کتاب سُلَیم بن قیس هلالی» ظاهر است آن است که خودِ قنفذ نیز تازیانه بر دست آن حضرت زده است . سُلیم میگوید : چون مختار بن أبی الصّعق أبیاتی را از شعر به عمر نوشت و در آن خیانت های عمّال و حکّام او را در بیت المال گوشزد نمود ، عمر به عنوان تنبیه و غرامت نصف حقوق عمّال خود را در آن سال قطع کرد ، ولیکن از قنفذ عَدَویّ چیزی کم ننمود و همان بیست هزار درهمی که سهم او بود به او داد.
از قنفذ هیچ کم ننمود ، نه ده هزار درهم و نه نصف نصف آن که پنجهزار درهم باشد ، در صورتی که از أبوهریره که عامل او در بحرین بود و حقوق او بیست و چهار هزار درهم بود مبلغ دوازده هزار درهم کم کرد .
سلیم میگوید : من أمیرالمؤمنین علیّ بن أبیطالب علیه السّلام را ملاقات کردم و از علّت این امر سؤال کردم . حضرت فرمود : آیا میدانی چرا عمر سهمیّه قنفذ را کاملاً پرداخت کرد و از او چیزی کم نکرد ؟ عرض کردم : نه ، نمیدانم . حضرت فرمود : به علّت آنکه چون خواستند به خانه فاطمه بریزند و مرا به مسجد ببرند ، چون فاطمه جلو آمد و از ورود عمر و آن جماعت جلوگیری کرد ، قنفذ همان کسی بود که فاطمه را با تازیانه زد و اثر آن تازیانه تا وقتی که فاطمه رحلت نمود مانند دُمْلُج ( بازوبند ) در روی بازوی او باقیمانده بود . (بحار الانوار ج ۳۰ ص ۳۰۳ به نقل از کتاب سلیم بن قیس ص ۱۳۴)
أبان از سلیم نیز روایت میکند که او میگوید : من در مسجد رسول خدا با جماعتی که حلقه وار نشسته بودند برخورد کردم ، در این جماعت همه هاشمی بودند غیر از سلمان و أبوذر و مقداد و محمّد بن أبیبکر و عمر بن أبیسَلمه و قیس بن سعد بن عباده . در این حال عبّاس بن عبدالمطّـلب از أمیرالمؤمنین علیه السّلام سؤال کرد که : نظریّه شما راجع به جریمه ننمودن قنفذ چیست ؟ عمر همه عمّال خود را جریمه نموده ولی قنفذ را از جریمه کردن عفو نموده است !؟
حضرت نگاهی به اطراف خود کردند سپس اشک در چشمان آن حضرت حلقه زد و فرمودند : آن به شکرانه ضربتی بوده که قنفذ با تازیانه به فاطمه زد . فاطمه از دنیا رفت ، و روی بازوی او از اثر آن تازیانه مانند بازوبند متورّم بود. (همان)
شاید برای بعضی باور کردن تازیانه یا سیلی زدن عمر به دختر رسول خدا مشکل باشد ، ولی از مطالعه در حالات و کیفیّات زندگی او به دست می آید که بسیار مرد غلیظ القلب و سنگین دلی بوده و در حالت خشم هیچ چیز غضب او را فرو نمی نشانیده است ، مگر آنکه انتقام خود را از طرف بگیرد./1325//102/خ