جریانهای روشنفکری ایرانی و پیوستگی به قدرتهای خارجی
به گزارش سرویس اندیشه خبرگزاری رسا، متأسفانه موضوع وابستگی به قدرتهای خارجی به عنوان یکی از محورهای مهم در پیدایی و پویایی جریانات سیاسی _ اجتماعی و مجامع روشنفکری ایران معاصر مطرح است.
این موضوع به نحو اجمالی _ و البته به طور قطعی _ هم از مجموعه شواهد و مستندات موجود قابل تأیید است و هم از تصریحات طرفین ارتباط؛ یعنی فعالان محافل روشنفکری ایرانی و طرفهای خارجی!
موضوعی که در تحلیل چرایی، چگونگی و چیستی این رابطه نباید از نظر دور داشت، دقت در تبیین نوع این وابستگی است؛ چه این که اگر به ناحق و غیر مستند نسبتی به فرد یا جریانی داده شود و یا در کیفیت ارتباط جریانهای داخلی با قدرتهای بیگانه دقت کافی صورت نپذیرد، مخاطب در تمام تحلیلها و تبیینها بیاعتماد خواهد شد.
پرهیز از تبیینهای شعاری یکی دیگر از خطوط ممنوعه در تحلیل جریانهای معاصر است. مسئله مهم دیگری که نباید از نظر دور داشت، تمسک به هوچیگری رسانهای در قالب «تئوری توهم توطئه» است که برخی از جریانهای داخلی _ به تبعیت از نویسندگان خارجی _ به آن دامن میزنند تا اساساً راه تفکر و تدبر و قلم فرسائی در باب رابطه جریانهای داخلی با قدرتهای خارجی بسته بماند و محققی با ترس از هجمه رسانهای و نیز برای پرهیز از برچسب ارتجاع یا توهم توطئه و... به این حیطه نزدیک نشوند.
صد البته چنین راهبرد کهنهای نباید و نمیتواند مانع جریانشناسی عالمانه و مستندنگاری منصفانه تلقی گردد. نمونهای از دامن زدن به تئوری توهم توطئه برای تطهیر جریانهای آلوده و وابسته، در کتاب «معمای هویدا» به قلم عباس میلانی، قابل بازخوانی است.
عباس میلانی ضمن اینکه ادعاهای بدون دلیل خویش را _ با اعتماد به نفس کامل _ از «واقعیتهای مهم»(عباس میلانی، معمای هویدا، ص10)بر میشمارد، دو عامل را به عنوان مانع اساسی زندگینامه نگاری یک شخصیت ایرانی میداند که یکی از زعم او وجود شبه «توطئه انگار»ی است که «همه تحولات سیاسی جامعهمان را به دسیسههای معدودی توطئهگر تأویل میکند.»
در گام دوم، مدعی میشود که هستی، اندیشه و مرگ همه شخصیتهای ایرانی در هالهای از شایعات پوشیده است و لذا زندگینامه نویس باید دنکیشوت وار «واقعیت هستی شخصیت مورد سنجش را وا گذاشته و در عوض در پی اوهام و اشباح»(همان ص11) بگردد.
در مورد اول، میلانی مدعی است که نگاه توطئه انگارانه موجب میشود که «همه تحولات سیاسی جامعهمان به دسیسههای معدودی توطئهگر» تأویل شود و «در نتیجه نقش افراد در تعیین تحولات تاریخی به پشیزی» گرفته نشود.(همان ص11)
آنچه مهم است اینکه نکته تردیدافکنانه میلانی را باید در ادامه جریان وسیع رسانهای تحلیل کرد که در پی القای آن هستند که نه تنها هیچ توطئهای در حال حاضر در مورد مردم و حکومت ایران در جریان نیست که اساساً در تاریخ معاصر ایران نیز چنین چیزی در حدّ یک توهّم بیپایه است!
او با بیشرمی تمام پا را فراتر گذاشته، همه آنهائی که با تکیه بر اسناد تاریخی قطعی به افشای خیانتها یا ارتباطات زیانآور برخی از شخصیتهای معاصر در جهت معامله منافع ملی به نفع قدرتهای استعماری هستند را به «توهم توطئه» محکوم کرده، در پی تطهیر برخی شخصیتهای سیاسی و تاریخی ناسالم است.
در نکته دوم نیز میلانی، ضمن اعتراف به پاگذاشتنش در میدان افسانه بافی در عرصه تاریخ نگاری، آن را عملی گریزناپذیر در نگارش زندگی نامه شخصیتهای معاصر ایرانی میشمارد. این است که به زعم میلانی و امثال او خواننده و منتقد را صلاحیت آن نیست که کوچکترین نقدی به اینگونه نوشتههای بیپایه داشته باشد!
چرا که از نظر میلانی همه نوشتههای موجود در پی گمراهیاند و اساسا باید طرحی نو در تاریخ نگاری در انداخت که در آن شکاکیت کانتی مبنای کار خواهد بود. و نهایتا اینکه زندگی نامه نویسی به طریقه مرسوم منطقی و با روشهای تاریخ نگاری عقلائی ناممکن بوده، باید با روشی دنکیشوتی به نگارش زندگی افراد مؤثر معاصر دست یازید!
نویسندگانی از این دست، کشف واقعیات تاریخی بر مبنای شواهد قطعیه و اسناد معتبر را به عنوان یک اصل در تحلیل جریانها و وقایع تاریخ معاصر، رها کردهاند و به جای آن به تحلیلهای جهتدار گرویدهاند که در آن نویسنده گاهی در پی تبرئه شخصیت مورد علاقهاش مجبور میشود تمام تاریخ نگاران پیشین و آثار آنان را گرفتار «تئوری توطئه» بنامد که «از زوایایی مخدوش و محدود و اغلب مغرض و مغلوط»(عباس میلانی، معمای هویدا ص10) به معرفی شخصیتهای مهم سیاسی روزگارمان پرداختهاند و «واقعیات را تخته بند منافع حزبی و اقتصادی یا سوق الجیشی»(همان) کردهاند./993/ر