۱۶ آذر ۱۳۹۴ - ۱۰:۰۶
کد خبر: ۳۰۶۵۴۰
آیت الله جواد آملی مطرح کرد:

خواهی نشوی رسوا، همرنگ حقیقت شو

خبرگزاری رسا ـ آیت الله جوادی آملی به ضرورت حفظ سرمایه وجودی پرداخت و گفت: در برابر تقاضای کاذب باید آن تقاضا را به تقاضای صادق تبدیل کرد، نه کالای کاذب را عرضه کرد؛ اگر چیزی را جامعه خواست و معقول و مقبول نبود، منقول دینی آن را تأیید نکرد، باید مسیر تقاضا را عوض کرد.
آيت الله جوادي آملي در همايش دين و فلسفه در مدرسه دارالشفاء قم

 به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، حضرت آیت الله جوادی آملی در جمع اقشار مختلف شهرستان آمل در  حسینیه هدایت آمل به ضرورت حفظ سرمایه وجودی پرداخت.

 

متن این  سخنرانی بدین شرح است: 

 

ذات أقدس إله انسان را عادل خلق کرد. فرمود: عدل در آفرینش انسان ملحوظ شده است: فَسَوّاکَ فَعَدَلَک  . یعنی همة مجاری ادراکی و تحریکی او معادل هم، متعادل هم، در جای خاص خود قرار گرفته‌اند و هماهنگ با همدیگرند.انسان اگر دستی به او نرسد، یک موجود عادل است. بجا غذا می خورد، بجا می اندیشد، بجا سخن می‌گوید، بجا کار می کند. شما اگر کودک را به غذای بد عادت ندهید، غذای سمّی به او ندهید؛ این غذای معتدل و مناسب را جذب می کند و فربه می شود. کودک اگر در محیطی رشد کند که دروغ ولو به طنز در آنجا نباشد، این دروغ یاد نمی گیرد؛ آنچه کودک انجام می دهد، صدق است. فرمود: فطرت بشر را خدای سبحان،عادل خلق کرد، طبیعت بشر را خدای سبحان، مُسوّی و عادل خلق کرد.این مستوی الخلقه بودن را در سورة مبارکة شمس مشخص کرد.

 

مستوی الخلقه بودن جسم و بدن را می‌فهمیم که این بدن مستوی الخلقه است، یعنی سر با اعضاء و جوارح مناسب است. معنای اعتدال خلقت و مستوی الخلقه بودن بدن را می فهمیم. امّا معنای مستوی الخلقه بودن روح چیست؟روح انسان مستوی الخلقه است، ناقص نیست، مَعیوب نیست؛ یعنی چه. آن را در سورة مبارکة شمس تفسیر کرد، فرمود: وَ نَفسٍ وَ مَا سَوّاها. فَاَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقواها. سوگند به جان آدمی، به روح ملکوتی انسان که خدای سبحان این روح را مستوی الخلقه آفرید؛ نه نقصی دارد و نه عیبی. نقص آن است که نسبت به آن مساحت کمبود داشته باشد؛ عیب آن است، همان مقداری که دارد فرسوده است.

 

مثلاً اگر اتاقی مساحتش 16 متر بود، شما یک فرش سالم و نوی 12 متری پهن کردید؛ این فرش سالم است، عیب ندارد، ولی ناقص است، همة مساحت آن اتاق را نمی‌پوشاند؛ این معنای ( نقص ) است. ( عیب ) آن است که همان مقداری که دارد،زده و فرسوده است. اگر فرش 12 متری سوخته و سوراخ شده را جائی پهن کردید، می گویند: این فرش عیب دارد. عیب غیراز نقص است، نقص جدای از عیب است.

 

قرآن فرمود: انسان جانی دارد؛ نه دارای عیب، نه دارای نقص؛ معتدل است و سالم: فَسَوّاکَ فَعَدَلَکَ.اگر انسان جاهل باشد، ناقص است؛ اگر فاسق و فاجر باشد، مَعیوب است. انسان درس نخوانده سالم است، ولی ناقص است؛ انسان فاسق فاجر، مَعیوب است. فرمود: نه عیب در انسان آفریدة ماست، نه نقص در اوست؛ فَسَوّاها، تَسویة انسان به این است: فَاَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقواها. من انسان را با سرمایة الهام آفریدم. اگر در کتاب تدوینی به نام قرآن آیاتی است که ( اَنزَلَهُ الله )، در کتاب تکوینی خدا به نام انسان آیاتی است به نام ( اَلهَمَهُ الله ). آنچه را که خدا در قرآن به عنوان اَنزَلَهُ الله بیان کرد، کار خداست؛ و آنچه در درون جان انسان به ودیعت سپرده شده به عنوان مَا اَلهَمَهُ الله، آن هم کار خداست. در درون ما اگر دستی به امانت الهی نزنیم، آیات فراوانی است که ما را به فجور و تقوا آشنا می کند که چه عیب است، چه نقص است، چه سلامت است و چه کمال.

 

ضرورت حفظ سرمایه وجودی

این را خدا به ما داد، فرمود: هر کسی با این سرمایه خلق شده است، ولی باید مواظب باشد سرمایه را از دست ندهد. اگر تاجری از سرمایه غفلت کرد، راهزنان این سرمایه را می برند. اگر انسانی در انتخاب رفیق، در انتخاب محیط، در انتخاب جناح و باند بیراهه برود، این سرمایه را از دست می دهد. پس انسان بدون نقص، بدون عیب، به عنوان خلقت مستوی و مستوی الخلقه آفریده شده است. چنین موجودی عدل است، عقل است: فَسَوّاکَ فَعَدَلَکَ، یک. وَ نَفسٍ وَ مَا سَوّاها. فَاَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقواها، دو. آن کس که از طرف خدا می آید، یعنی پیامبری که وحی دریافت می کند هم از درون خود با خبر است، هم از نهان و نهاد ما مستحضر است، هم قدرت کند و کاو و معدن شناسی دارد که درون ما را شکوفا کند، به ما نشان بدهد که: وَ یُثیرُوا لَهُمْ دَفائِنَ العُقُول (3). چون این کارها را می کند، به ما می گوید: آن اصول ارزشی را از این منبع معرفتی فطرت باید گرفت که وحی الهی تفسیر همین فطرت است، الهام الهی تبیین همین فطرت است.

 

قهراً فلسفة حقوق با اصول حقوق با مواد حقوق در اسلام هماهنگ است. یعنی مواد حقوقی دینی را از اصول ارزشی اش استخراج می‌کنند، این اصول ارزشی را از آن منابع که فطرت الهی است و هماهنگ با وحی خداست استخراج می کنند؛ عدل را به دستور خدا تفسیر می کنند، نه به میل خود؛ حقوق بشر را، آزادی را، دموکراسی را، مبارزه با تروریسم را و مانند آن را یکسان معنا می‌کنند. اشغال عراق را، اشغال افغانستان را، اشغال فلسطین را ظلم می دانند؛ مبارزة مردان به حق قیام کرده را عدل می دانند، تبعیض قائل نیستند، دو گونه تفسیر نمی کنند، به میل خود هم هوا مدارانه تبیین نمی کنند. امّا آنها که منبع معرفتی ندارند، اصول شان شناور است و سرگردان. ذات أقدس إله فرمود: انسان را من عادل و معتدل خلق کردم، مستوی الخلقه و عاقل آفریدم؛ او این امانت را باید حفظ بکند و اگر کاری بر خلاف این فطرت انجام داد، مسیر خود را دگرگون می‌کند؛ این یک بخش.

 

تفاوت مبنایی عدل و اعتدال

آنها که این منابع معرفتی را ندارند، گاهی عدل را با اعتدال اشتباه می کنند. گاهی به جای عدالت اجتماعی، اعتدال اجتماعی را بر قرار می‌کنند و از آن حمایت می کنند و از آن سخن می‌گویند؛ برابر آن برنامه ریزی می کنند و اگر بگوئید این اعتدال ناروا است، عدل خوب است؛ می گویند: ما مأمور به اعتدال هستیم نه عدل! توضیح تفاوت « عدل » و ( اعتدال ) این است: آنها می‌گویند: ما در برابر تقاضا باید عرضه‌ای داشته باشیم، که این عرضه معتدل باشد و متعادل با تقاضا. هر چه جامعه می خواهد، به اندازة خواهش جامعه و به کیفیت درخواست جامعه ما کالا عرضه کنیم. تطابق عرضه با کالا، تساوی تقاضا با عرضه و عرضه با تقاضا؛ این اعتدال است و وظیفة ما هم همین است. هر چه جامعه می خواهد؛ به همان اندازه، همان را عرضه کنیم. اگر جامعه‌ای بیمار بود، تقاضای او کاذب بود؛ شما می‌خواهید جامعه را سوداگرانه اداره کنید، یعنی فرهنگ شما هم فرهنگ سوداگری است؟‌! یا جامعه را عاقلانه اداره کنید، فرهنگ شما عدالت است نه اعتدال! اگر جامعه‌ای در اثر بد آموزی به یک سلسله امور نیازمند شد یا عادت کرده است، همان را باید عرضه کنید؛ یا مسیر جامعه را برگردانید، به آنها بگوئید حقّ شما این است،‌ راه شما این است، خواستة اصلی شما این است، آن عطش شما عطش کاذب است.

 

در تولید برنامه‌ها می‌بینند مردم چه می‌خواهند، برابر خواهش مردم تولید می کنند؛ آیا این درست است، یا باید دید چه برای مردم و جامعه لازم است! وقتی اسلام آمد، عدالت را به جای اعتدال نشاند، مسئله تقاضا و عرضه را برابر آن منبع معنا کرد، گفت: اعتدال حق است، در صورتی که به عدل بر گردد. اعتدال حق است، در صورتی که تقاضای مشروع با عرضه هماهنگ باشد. اگر یک تقاضا کاذب بود، عرضه نباید همانند آن تقاضا کاذب باشد! دین آمده بین تقاضای کاذب و صادق، تقاضای سالم و مَعیوب، تقاضای کامل و ناقص فرق گذاشته.

 

فرمود: همانطوری که صبح صادق و کاذب با هم فرق دارند، عطش صادق و کاذب با هم فرق دارند؛ تقاضای صادق و کاذب هم با هم فرق دارند. تشخیص صبح صادق و کاذب به عهدة یک منجّم و اختر شناس ماهر است.

 

خواهی نشوی رسوا،همرنگ حقیقت شو

عطش هم به شرح ایضاً؛ گاهی انسان عطش صادق دارد، باید آب زلال و خنک به او برسد. گاهی یک بیمار در اثر نقص در دستگاه گوارشش به اتاق عمل رفته، عمل کرده، از اتاق عمل به تخت آسایشگاه آمده و احساس عطش می کند. پزشک معالج می‌گوید:‌ این عطشش کاذب است، فعلاً به او آب نرسانید. اگر به او آب برسانید، عرضه ای در برابر این تقاضای کاذب او ارائه کنید؛ زیانبار است. تشخیص عطش صادق از عطش کاذب به عهدة پزشک معالج است.

 

تمدّن صادق و کاذب اینچنین است، تقاضای صادق و کاذب اینچنین است، خواست صادق و کاذب اینچنین است و مانند آن. اسلام فرمود: شما بر محور عدالت اجتماعی حرکت کنید، نه اعتدال!! نگوئید: چون اینچنین می خواهند، ما آنچنان بکنیم؛ بلکه بگوئید: چون اینچنین ضروری است و لازم است،ما مسیر فکر را برگردانیم؛ که دیگر کسی نگوید خواهی نشوی رسوا، هم رنگ جماعت شو! غزّالی گفته، بهترش را فیض در محجه فرموده که این سخنی است شاعرانه و خیال بافی، نه سخن عدل و عقل! خواهی نشوی رسوا همرنگ حقیقت شو، نه همرنگ جماعت شو! اگر این مثال را که غزالی و فیض (ره) بیان کردند تبیین کنید، روشن می شود که بین عدل و اعتدال چقدر فرق است! گفته‌اند: اگر سرنشینان کشتی 100 نفر باشند، 99 نفرشان اهل شنا نباشند، 1 نفر آشنا به شنا باشد و کشتی دارد غرق می شود و آن 99 نفر در کام دریا فرو می روند؛ این 1 نفر که می تواند با شنا به ساحل برسد، نباید بگوید خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو! باید بگوید: خواهی نشوی رسوا، همرنگ حقیقت شو.

 

در برابر تقاضای کاذب باید آن تقاضا را به تقاضای صادق تبدیل کرد، نه کالای کاذب را عرضه کرد. در فیلم‌ها اینطور است، در رسانه‌ها اینطور است، در سخنرانی‌ها اینطور است، در مداحی‌ها اینطور است؛ چه اینکه در کالاهای مادی هم همین طور است. اگر چیزی را جامعه خواست و معقول و مقبول نبود، منقول دینی آن را تأیید نکرد، باید مسیر تقاضا را عوض کرد.

 

سالار شهیدان آمده، گفته: اعتدالی که اموی و مروانی آوردند، تقاضای کاذب آوردند، برابر آن تقاضای کاذب،عرضة کاذب دارند؛ این باید رخت بر بندد و عدالت بیاید که تقاضای صادق مردم استنباط بشود، اوّلاً؛ عرضة صادق هم ارائه بشود.

 

ثانیاً؛ تا چنین جامعه ای رشد بکند، ثالثاً. نباید گفت فعلاً اوضاع اینچنین است، در روز زندگی بکنیم! این روزمره زندگی کردن معقول نیست، مبنا داشتن لازم است و این مبنا و اصل ارزشی را از منبع گرفتن لازم است. ذات أقدس إله فرمود: سراسر جهان بر محور عدل است، فطرت انسان بر مدار عدل است، قانون اسلامی هم بر مدار عدل است، انبیاء هم عدل گرایند؛ سالار شهیدان دید اموی و مروانی کلّ مسیر را برگرداندند، به فکر تقاضای کاذب و عرضة کاذبند؛ دید هیچ چاره‌ای ندارد، قیام کرد و با خون مسیر را برگرداند و اگر ممکن بود با سخنرانی‌ها این مسیر عوض می‌شد، حتماً سالار شهیدان همانند انبیاء و اولیای دیگر با پیام و سخنرانی و مناظره و گفتگو و گفتمان مسئله را حل کرده بود./998/د102/ف2

 

منبع:  روزنامه کیهان

ارسال نظرات