لزوم وحدت اسلامى
لزوم وحدت اسلامى
وطن اسلام را استعمارگران و حکام مستبد و جاه طلب تجزیه کردهاند. امت اسلام را از هم جدا کرده و به صورت چندین ملت مجزا درآوردهاند. یک زمان هم که دولت بزرگ عثمانى به وجود آمد، استعمارگران آن را تجزیه کردند. روسیه، انگلیس، اتریش و سایر دولتهاى استعمارى متحد شدند و با آن جنگها کردند و هر کدام قسمتى از قلمرو آن را به تصرف یا تحت نفوذ خود درآوردند.
گر چه بیشتر حکام دولت عثمانى لیاقت نداشتند و بعضى از آنها فاسد بوده و رژیم سلطنتى داشتند، باز این خطر براى استعمارگران بود که افراد صالحى از میان مردم پیدا شوند و به کمک مردم در رأس این دولت قرار گرفته، با قدرت و وحدت ملى، بساط استعمار را برچینند. به همین علت، پس از جنگهاى متعدد، در جنگ بین الملل اول آن را تقسیم کردند، که از قلمرو آن ده تا پانزده مملکت کوچک پیدا شد! هر کدام را دست یک مأمور یا دستهاى از مأمورین خود دادند. بعدها بعضى از آنها از دست مأمورین و عمال استعمار بیرون آمده است.
براى اینکه وحدت امت اسلام تأمین گردد و وطن اسلام را از تصرف و نفوذ استعمارگران و دولت هاى دست نشانده آنها خارج و آزاد شود، راهى نیست جز اراده قوی و لزوم اتحاد مسلمانان. به منظور تحقق وحدت و آزادى ملتهاى مسلمان، بایستى حکومتهاى ظالم و دست نشانده را سرنگون کرد.
لزوم نجات مردم مظلوم و محروم
به علاوه، استعمارگران به دست عمال سیاسى خود، که بر مردم مسلط شدهاند، نظامات اقتصادى ظالمانهاى را تحمیل کردهاند و بر اثر آن، مردم به دو دسته تقسیم شدهاند؛ ظالم و مظلوم. در یک طرف، صدها میلیون مسلمان گرسنه و محروم از بهداشت و فرهنگ قرار گرفته و در طرف دیگر، اقلیتهایى از افراد ثروتمند و صاحب قدرت سیاسى، که عیاش و هرزه گرد و فاسد هستند. مردم گرسنه و محروم کوشش مىکنند که خود را از ظلم حکام غارتگر نجات بدهند تا زندگى بهترى پیدا کنند و این کوشش ادامه دارد؛ اقلیتهاى حاکم و دستگاههاى حکومتى جائر مانع آنهاست. امیر المؤمنین(ع) در وصیت معروف به دو فرزند بزرگوارش، تذکر مىدهد و مىفرماید: وَ کُونا لِلظّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً؛ دشمن ستمگر، و یاور و پشتیبان ستمدیده باشید.
تفاوت حکومت اسلامی با سایر طرز حکومتها
حکومت اسلامى هیچ یک از انواع حکومتهاى موجود نیست. مثلًا استبدادى نیست، که رئیس دولت مستبد و خودرأى باشد؛ مال و جان مردم را به بازى بگیرد و در آن به دلخواه دخل و تصرف کند؛ هر کس را ارادهاش تعلق گرفت بکشد و هر کس را خواست انعام کند و به هر که خواست تیول بدهد و املاک و اموال ملت را به این و آن ببخشد. رسول اکرم(ص) و حضرت امیر المؤمنین(ع) و سایر خلفا هم چنین اختیاراتى نداشتند. حکومت اسلامى نه استبدادى است و نه مطلقه؛ بلکه مشروطه است. البته نه مشروطه به معناى متعارف فعلى آن که تصویب قوانین تابع آراى اشخاص و اکثریت باشد. مشروطه از این جهت که حکومت کنندگان در اجرا و اداره مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنت رسول اکرم(ص) معین گشته است. مجموعه شرط همان احکام و قوانین اسلام است که باید رعایت و اجرا شود. از این جهت حکومت اسلامى حکومت قانون الهى بر مردم است.
فرق اساسى حکومت اسلامى با حکومتهاى مشروطه سلطنتى و جمهورى در همین است؛ در اینکه نمایندگان مردم، در این گونه رژیمها به قانون گذارى مىپردازند؛ در صورتى که قدرت مقننه و اختیار تشریع در اسلام به خداوند متعال اختصاص یافته است. شارع مقدس اسلام یگانه قدرت مقننه است. هیچ کس حق قانون گذارى ندارد و هیچ قانونى جز حکم شارع را نمىتوان به مورد اجرا گذاشت. به همین سبب، در حکومت اسلامى به جاى مجلس قانون گذارى، که یکى از سه دسته حکومت کنندگان را تشکیل مىدهد، مجلس برنامه ریزى وجود دارد که براى وزارتخانههاى مختلف در پرتو احکام اسلام برنامه ترتیب مىدهد و با این برنامهها کیفیت انجام خدمات عمومى را در سراسر کشور تعیین مىکند.
مجموعه قوانین اسلام که در قرآن و سنت گرد آمده، توسط مسلمانان پذیرفته و مطاع شناخته شده است. این توافق و پذیرفتن کار حکومت را آسان نموده و به خود مردم متعلق کرده است. در صورتى که در حکومتهاى جمهورى و مشروطه سلطنتى، اکثریت کسانى که خود را نماینده اکثریت مردم معرفى مىنمایند، هر چه خواستند به نام قانون تصویب کرده، سپس بر همه مردم تحمیل مىکنند.
حکومت اسلام حکومت قانون است. در این طرز حکومت، حاکمیت منحصر به خداست و قانونْ فرمان و حکم خداست. قانون اسلام، یا فرمان خدا، بر همه افراد و بر دولت اسلامى حکومت تام دارد. همه افراد، از رسول اکرم(ص) گرفته تا خلفاى آن حضرت و سایر افراد تا ابد تابع قانون هستند، همان قانونى که از طرف خداى تبارک و تعالى نازل شده و در لسان قرآن و نبى اکرم(ص) بیان شده است. اگر رسول اکرم(ص) خلافت را عهده دار شد، به امر خدا بود. خداى تبارک و تعالى آن حضرت را خلیفه قرار داده است، خلیفةُ اللَّه فى الأرض. نه اینکه به رأى خود حکومتى تشکیل دهد و بخواهد رئیس مسلمین شود.
حکومت در اسلام به مفهوم تبعیت از قانون است و فقط قانون بر جامعه حکم فرمایى دارد. آنجا هم که اختیارات محدودى به رسول اکرم(ص) و ولات داده شده، از طرف خداوند است. حضرت رسول اکرم(ص) هر وقت مطلبى را بیان یا حکمى را ابلاغ کردهاند، به پیروى از قانون الهى بوده است؛ قانونى که همه بدون استثنا بایستى از آن پیروى و تبعیت کنند. حکم الهى براى رئیس و مرئوس متبع است. یگانه حکم و قانونى که براى مردم متبع و لازم الاجراست، همان حکم و قانون خداست. تبعیت از رسول اکرم(ص) هم به حکم خدا است که مىفرماید: و اطیعُوا الرَّسول(از پیامبر پیروى کنید). پیروى از متصدیان حکومت یا اولوا الامر نیز به حکم الهى است؛ آنجا که مىفرماید: أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسولَ وَ أُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ. رأى اشخاص، حتى رأى رسول اکرم(ص)، در حکومت و قانون الهى هیچ گونه دخالتى ندارد. همه تابع اراده الهى هستند. حکومت اسلام سلطنتى هم نیست تا چه رسد به شاهنشاهى و امپراتورى. در این نوع حکومتها حکام بر جان و مال مردم مسلط هستند و خودسرانه در آن دخل و تصرف مىکنند. اسلام از این رویه و طرز حکومت منزه است. به همین جهت در حکومت اسلامى، بر خلاف رژیم سلطنت و شاهنشاهى و امپراتورى، اثرى از کاخ هاى بزرگ، عمارات کذایى، خدم و حشم، دفتر مخصوص، دفتر ولیعهد، و دیگر لوازم سلطنت، که نصف یا بسیارى بودجه مملکت را از بین مىبرد، نیست.
زندگى پیغمبر اکرم(ص) را که رئیس دولت اسلام بود و حکومت مىکرد همه مىدانید. بعد از آن حضرت نیز تا قبل از دوره بنى امیه این سیره و روش باقى بود. دو نفر اول سیره پیغمبر(ص) را در زندگى شخصى و ظاهرى حفظ کرده بودند؛ گر چه در امور دیگر مخالفتها کردند، که انحراف فاحشْ دوره عثمان ظاهر شد. همان انحرافهایى که جوامع اسلامی را امروز به این مصیبتها دچار کرده است. در عهد حضرت امیرالمؤمنین(ع) طرز حکومت اصلاح شده و رویه و اسلوب حکومت صالح بود. آن حضرت با اینکه بر کشور پهناورى حکومت مىکرد، که ایران و مصر و حجاز و یمن از استانهاى آن بود. طورى زندگى مىکرد که یک طلبه فقیر هم نمىتواند زندگى کند. به حسب نقل وقتى که دو پیراهن خرید، یکى را که بهتر بود به قنبر(مستخدم خود) داد و پیراهن دیگر را که آستینش بلند بود، براى خود برداشت و زیادى آستین را پاره کرده، پیراهن آستین پاره را بر تن کرد! در صورتى که بر کشور بزرگ و پر جمعیت و پر درآمدى فرمانروایى مىکرد. هرگاه این سیره حفظ مىشد و حکومت به شیوه اسلام مىبود، نه تسلط بر جان و مال مردم، نه سلطنت و نه شاهنشاهى، این ظلمها و غارتگریها و دستبرد به خزانه عمومى و فحشا و منکرات واقع نمىشد. بسیارى از این مفاسد از همان هیأت حاکمه و خانواده حاکم مستبد و هوسران سرچشمه مىگیرد. این حکام هستند که اماکن فساد درست مىکنند؛ مراکز فحشا و میگسارى مىسازند و موقوفات را صرف ساختن سینما مىکنند. اگر این تشریفات پر خرج سلطنتى و این ریخت و پاشها و اختلاسها نبود، بودجه مملکت کسر نمىآورد تا در برابر امریکا و انگلیس خاضع شوند و تقاضاى قرض و کمک کنند.
از طرف دیگر، تشکیلات ادارى زاید و طرز اداره توأم با پرونده سازى و کاغذباز که از اسلام بیگانه است، خرجهایى بر بودجه مملکت تحمیل مىکند که از خرجهاى حرام نوع اول کمتر نیست. این تشریفات زاید که براى مردم جز خرج و زحمت و معطلى چیزى ندارد، از اسلام نیست. مثلًا آن طرزى که اسلام براى احقاق حقوق و حل و فصل دعاوى و اجراى حدود و قانون جزا تعیین کرده است، بسیار ساده، عملى و سریع است. آن وقت که آیین دادرسى اسلام معمول بود، قاضى شرع در یک شهر با دو سه نفر مأمور اجرا و یک قلم و دوات فصل خصومات مىکرد و مردم را به سراغ کار و زندگى مىفرستاد. اما حالا این تشکیلات ادارى دادگسترى و تشریفات آن خدا مىداند چقدر زیاد است و تازه هیچ کارى هم از پیش نمىبرد.[i]
آینده اسلام سیاسی
اسلام سیاسی یک پروژه آمریکایی است که در راستای بازسازی و ایجاد تغییرات عمده در خاورمیانه طراحی شده است. چگونگی پیدایش اسلام سیاسی به ایالات متحده آمریکا مربوط میشود. دولت مردان آمریکایی متوجه شده بودند که با یک فشار بر نخبگان منطقه نمیتوانند به اهداف خود دست پیدا کنند و مسلما جمعیت بیشماری حاضر نیست فلسفه غرب را با آغوش باز بپذیرد. به همین خاطر، در آمریکا اقدام به تدوین یک ایدئولوژی مشخص برای کشورهای منطقه کردند. این ایدئولوژی باید به صورتی تنظیم میشد که در کشورهای منطقه ریشه داشته باشد و از طرفی با منافع غرب نیز هماهنگ باشد. ارن اردن میگوید: «اسلام سیاسی از همان زمان که پا گرفت، یکی از عناصر اصلی پروژه آمریکا در برنامه دگرگونی و بازسازی خاورمیانه بود. افراد مختلفی با طرز فکرهای متفاوت در این منطقه حضور دارند که میتوانند هر یک به نوعی بازتابی از اسلام سیاسی باشند. این افراد از نظر ایدئولوژیکی "نیمه لیبرال، نیمه محافظه کار" هستند.»
اسلام سیاسی بر پایه فلسفه غرب شکل گرفته است. بر خلاف جمع گرایی سنتی شرق، این فلسفه فردمحوری اروپایی را ترویج میدهد. ارن در ادامه میگوید: «همین عامل نقش مهمی در شکل گیری اختلاف نظر میان اسلام سیاسی و فرهنگ منطقه داشت. در اصل، اسلام سیاسی، آن نظریهای نیست که میتوانست باعث تحکیم کشورها در منطقه شود. جهت گیری اسلام سیاسی، فعالیت به نفع منافع سرمایهداری میباشد.»
از آنجا که اسلام سیاسی فاقد ریشههای تاریخی و یا پایههای استوار میباشد، امروز اهمیت خود را در منطقه خاورمیانه از دست داده و به مسیری تبدیل شده که آیندهای ندارد. اردن با تأکید بر این موضوع میگوید: «با وجود اینکه امپریالیسم روی اسلام سیاسی شرط بسته بود، اما ظاهرا، بچه آن مرده به دنیا آمد! زیرا با اصول دینی و نوع جهان بینی حاکم در خاورمیانه مغایرت دارد».
پس از «بهار عربی»، آمریکاییها و متحدینشان روند بازسازی تمام منطقه خاورمیانه را تسریع کردند. اما به دلیل مقاومتی که سوریه در مقابل ایالات متحده از خود نشان داد و پس از آن مقاومتهای مصر، دولت مردان آمریکا مجبور به بازنگری در تاکتیک خود شدند. ارن اردن معتقد است که «اکنون آمریکا برای تداوم حضور خود در منطقه، از روش کنار زدن اسلام سیاسی استفاده میکند. ظاهر آمریکا مجبور شده این بیماری را که خود مسببش بوده، ریشه کن کند». شکست اسلام سیاسی را اولیور روی استاد تئوری سیاسی از دانشگاه «اروپا» در فلوریدا سال 1994 پیشگویی کرده بود. به گفته الیور روی، این ایدئولوژی که سالهای 70 تا 80 قرن گذشته به عنوان ایدئولوژی وزنه مقابل برای اندیشههای چپی در خاورمیانه بنا نهاده شد، امروز در مسیر سقوط و انحطاط قرار گرفته است.
در سالهای اخیر دو دیدگاه اصلی درباره اسلام سیاسی شکل گرفته است. دیدگاه اول اسلام سیاسی را پدیدهای مسالمت جو و مدرن دانسته و امکان سازش میان آن و مفاهیم مدرن غربی را میسر میداند؛ بدین معنا اسلام سیاسی نه تنها پدیدهای سنتی نیست، بلکه در نهایت منطق مدرنیته غربی را میپذیرد. دیدگاه دیگر اسلام سیاسی را پدیدهای خشونت آمیز، غیردموکراتیک و سنتی میداند؛ بدین معنا اسلام سیاسی پدیدهای کهنه و نخ نما شده است که هدفی جز رد مناسبات مدرن و تخریب خشونت آمیز وضع موجود ندارد. بر اساس دیدگاه اول، اسلام سیاسی نهایتا درون صورت بندی غربی مدرنیته حل شده و منطق برتر مدرنیته غربی را میپذیرد و بر اساس دیدگاه دوم، جنگ و منازعه میان اسلام سیاسی و مدرنیته غربی ناگزیر است و سرانجام این جنگ نیز، نابودی اسلام سیاسی است.
در مقابل این دو دیدگاه، دیدگاه سومی مطرح میشود که اسلام بنا به ماهیتش، پدیدهای خشونت آمیز و غیردموکراتیک نیست؛ اما ضرورتا با مفاهیم مدرن غربی نیز همخوانی ندارد. بر اساس این دیدگاه، اسلام سیاسی هر چند پدیدهای مدرن است، اما ریشه در سنت عمیق اسلامی دارد؛ لذا میتوان آن را پدیدهای سنتی- مدرن دانست که پایی در سنت آرمانی اسلام و پای دیگر در واقعیات دنیای مدرن دارد. از نظر ماهیت نیز، اسلام سیاسی نه خشونت محور، بلکه عقل محور است؛ هر چند این عقل محوری مبنایی الهی - بشری دارد و نه صرفا اومانیستی.
با این اوصاف آینده اسلام سیاسی چه خواهد بود؟ بنابر این دیدگاه: در آینده اسلام سیاسی- با توجه به ماهیت عقلانی خود- نه در درون گفتمان مدرن غربی حل خواهد شد و نه مغلوب این گفتمان؛ بلکه از مناسبات حاکم بر روابط بین الملل بهره برده و به گفتمانی در میان سایر گفتمانها بدل میشود. به بیان دیگر، اسلام سیاسی در عصر جهانی شدن، پسامدرنیسم(تمرکززدایی) و چند فرهنگ گرایی، منطق خاص خود را دنبال خواهد نمود. نتیجه اینکه اسلام سیاسی به عنوان یک پدیده سنتی- مدرن صرفا وجه سلبی نخواهد داشت؛ بلکه وجه ایجابی داشته و صورت بندی سیاسی اجتماعی خاص خود(مردم سالاری دینی) را باز تولید خواهد نمود.
نتیجه گیری
"سیاست ما عین دیانت ماست" جملهای که بارها با آن مواجه شدهایم، در طول دهههای گذشته درگیری بخش عظیمی از جوامع، به خصوص اسلامی بر سر رابطه دین و سیاست بوده است. دین منهای سیاست و سیاست منهای دین، البته ضربههای بزرگی را بر پیکره اسلام وارد کردهاند؛ ضربهای که کمر علی(ع) را شکست و جامعه علوی را با چالشهای جدی مواجه ساخت. اما آن چه در دهههای اخیر به صورت واضح بروز و ظهور پیدا کرده بود، مسالهای به نام "سکولاریسم" بود و مسلمانان سکولاری که جامعه را به لبه انحطاط کشاندند و لیکن اکنون اگر چه از آن چالش رهائی کامل پیدا نکردهایم، اما خطری جدید احساس میشود؛ خطری که عواقبش شاید دامن همه را بگیرد.
امروزه زنگ خطر جدیدی به صدا در آمده است که میتوان آن را به نام "اسلام سیاسی" یا مسلمانان سیاسی خواند. مسلمانان و مذهبیونی که سیاست را ملاک دین قرار دادهاند و افراد را نه با ملاک دین و مذهب، بلکه با ملاک سیاست محک میزنند.
سیاست مسلمانان بر مبنای اسلام استوار است و باید باشد. سیاست ما عین دیانت ماست و تمام مبانی سیاست ما باید از دل اسلام بربیاید و اسلام ما نباید بر مبنای سیاست استوار شود که اگر چنین شود، سیاستی که از دل اسلام برنیاید، بیپدر و مادر است و دودمانمان را به باد خواهد داد.
اسلام به معنی تسلیم در برابر خداست. اسلام دین قانون و عمل است؛ نه ریاضت و رهبانیت. اسلام یک دین میانهرو است؛ تشویق به کمک به فقیران میکند، ولی تشویق به ترک دنیا نمیکند. اسلام بر رفتار درست تاکید میکند؛ شراب خواری و قمار منع شدهاند و مسلمان موظف است از خوردن غذای حرام خودداری کند. مسلمان میتواند مستقیماً با خدا راز و نیاز کند و لزوماً نیازی به واسطه فیض نیست. مسجد تنها مکان تجمع است و مانند کلیسا دارای قدرت مذهبی نیست. اسلام، بر خلاف یهودیت، پس از ظهور به سرعت دینی جهانی میشود و مردم را به مسلمان شدن تشویق میکند؛ ولی اصرار زیادی بر مسلمان کردن ندارد.
اسلام به سرزمینهایی با زبان و فرهنگ متفاوت پا گذاشت. مردمان این سرزمینها که ندای برابری و بالندگی اسلام آنان را جذب کرده بود، برای فهم بیشتر کلام خدا به فراگیری زبان عربی پرداختند. به این ترتیب، برای نخستینبار یک زبان بینالمللی در گسترهٔ وسیعی از جهان رایج شد که به گسترش دانش کمک زیادی کرد. زبان مشترک باعث شد که هیچ دانشمندی در سرزمینهای اسلامی، احساس غربت نکند و برای دانشاندوزی به شهرهای مختلف سفر کند. نگارش کتاب به زبان عربی باعث شد هر دانشمندی از دستاوردهای علمی دانشمندان دیگر آگاه شود و ارتباط علمی، که برای پیشرفت دانش اهمیت زیادی دارد، امکان پذیر شود. ترجمهٔ آثار علمی تمدنهای پیشین به عربی باعث شد که برای نخستین بار بخش عمدهای از دستاوردهای علمی و فرهنگی بشر تا آن زمان، کنار هم قرار گیرد. اسلام دینی کامل و شاملی است که هیچ گوشه زندگی ما را فروگذاشت نکرده و برنامه فراگیری است که تمام جوانب زندگی دنیوی و اخروی، مادی و معنوی، جسمی و روحی ما را احتواء میکند. خداى تبارک و تعالى به وسیله رسول اکرم(ص) قوانینى فرستاد که انسان از عظمت آنها به شگفت مىآید. براى همه امور قانون و آداب آورده است. براى انسان پیش از آنکه نطفهاش منعقد شود تا پس از آنکه به گور مىرود، قانون وضع کرده است.
با نگاهی به تاریخ اسلام و نیز با بررسی منظومه فکری و عملی آن، آنچه عیان میگردد، وجود برنامهها و دستورالعملهایی است برای همه ابعاد و شئون حیات مادی، معنوی، فردی و اجتماعی انسان که نمونهها و الگوهای تحقق یافته کثیری برای آن در تاریخ اسلام وجود دارد.
استعمارگران انگلیسى که از سیصد سال پیش در ممالک شرق نفوذ کردند و از همه جهات این ممالک اطلاع دارند، این برنامه را درست کردند. بعدها نیز استعمارگران آمریکایى و غیر آنها با انگلیسیها همراه و متفق شدند و در اجراى این برنامه شرکت کردند. آنان قدرت اسلام را دیدند که بر اروپا سلطه پیدا کرد و دانستند که اسلام واقعى مخالف با این بساط است. کوشیدند که این خار را از سر راه سیاست خود بردارند و اسلام را با تبلیغات سوء کوچک کنند. با تبلیغات و تلقینات خود تلاش کردهاند تا اسلام را کوچک و محدود کنند. قوانین اسلام تعطیل پذیر یا منحصر و محدود به زمان یا مکانى نیست؛ چون اجراى احکام پس از رسول اکرم(ص) و تا ابد ضرورت دارد.
یکی از ابعاد اسلام، مضاف بر ابعاد معنوی آن، این است که با طرح ایدههای نوین توانسته به عنوان بدیلی برای ایدئولوژیهایی همچون ناسیونالیسم، سوسیالیسم و لیبرال سرمایه داری مطرح شود.
برخی از کارشناسان معتقدند که حتی جهان غرب در شکل گیری جهان اسلام گرا نقش اساسی داشته است. حداقل این نکته قابل اثبات است که از فضای به وجود آمده بین غرب، کاپیتالیسم و مارکسیسم، اسلام گرایی و به خصوص اسلام سیاسی، میتواند به قدرت خود بیافزاید؛ اما فروپاشی شوروی چند تاثیر عمده بر اسلام گرایی، اسلام سیاسی داشت؛
اول اینکه به تدریج از پایان تاریخ، پایان ایدئولوژیها سخن گفته شد و از پیروزی لیبرال دموکراسی، در واقع سلطه لیبرال دموکراسی و مرگ همه ایدئولوژیها. اما از سوی دیگر نظریاتی مطرح شد که از برخورد تمدنها یا فرهنگها به میان آورد، به تدریج اسلام گرایی در ابعاد مختلف آن چه بنیادگرایی، نوبنیادگرایی، پسا اسلام گرایی مورد توجه قرار گرفت و در واقع جریان قدرتمند علیه لیبرال دموکراسی شد یا مهمترین گفتمان رقیب علیه لیبرالیسم. نکته دیگر اینکه با فروپاشی شوروی و زوال مارکسیسم، به تدریج اسلام گرایی افزایش یافت. در واقع با شکست جریان قدرتمند مارکسیسم یا جریان دنیوی گرا، به تدریج بازگشت به اسلام و اسلام گرایی مورد تأکید قرار گرفت.(بازگشت به هویت، ارزشها و ورود دین به عرصه عمومی و اجتماعی مسلمانان)
لیبرالیسم به تدریج به دنبال ایجاد یک دشمن فرضی در جهت حفظ، گسترش وحدت یا انسجام تمدنی و فرهنگی افتاد؛ چرا که هر ایدئولوژی زمانی میتواند نواقص و کاستیهای خود را بپوشاند و قدرت و پتانسیل خود را باز تولید کند که یک ایدئولوژی رقیب داشته باشد. گر چه اسلام گرایی رو به گسترش بود و طبیعتا تقابلهای معرفتی و ذهنی، بینشی و رفتاری با جریان لیبرالیسم داشت، ولی نمیتوان این گونه ادعا کرد که اسلام گرایی به طور همه جانبه و بالذات و فی نفسه دشمن لیبرالیسم است. افزایش این تقابل و تبدیل شدن اسلام گرای- بنیادگرایی یا رادیکالیسم اسلامی ساخته و پرداخته رسانهها به طور کلی سیاست گذاری جریان فرهنگی جهان غرب تلقی میشود. چنان که جهان غرب بر اساس استراتژی اسلام هراسی شکاف فرهنگی و تمدنی بین غرب و اسلام را افزایش دادهاند. لازم به ذکر است که بر اساس فروپاشی شوروی، الگوهای رفتاری جنبشهای نوین اسلامی و نوبنیادگرایان تغییر عمده نمود. چنان که گرایش به خشونت بین نو بنیادگرایان اسلامی افزایش یافت. رفتارهای گروههای طالبان، القاعده، گروه حقانی موید این امر تلقی میگردد که البته جهان غرب از این الگوی رفتاری گروههای اسلام گرا استفاده کرده و در جهت پیشبرد سیاست اسلام هراسی استفاده نموده است. البته فروپاشی شوروی تاثیر دیگری که داشت، افزایش نزدیکی مسلمانان با آمریکا بود که به همین دلیل حساسیتها و رویکرد منفی نسبت به آمریکا بسیار افزایش یافت و در واقع پایانی بر همکاری و حتی رویکردهای حمایت گرانه و شروع دوره تقابل بین اسلام گرایان، به خصوص نوبنیادگرایان اسلامی و ایالات متحده آمریکا بود.
در مورد سایر گروههای اسلامی تاثیری که وجود داشت، این بود که گرایش آنها به برخی عناصر و ویژگیهای مارکسیستی را کاهش داده و دیدگاههای ایدئولوژیک این گروهها را تغییر داد و از سوی دیگر توجه به مساله دموکراسی و آزادیهای سیاسی و اجتماعی بیش از گذشته مورد تاکید قرار گرفت. آن چه که از اهمیت خاصی برخوردار است، اینست که استراتژی اسلام هراسی مبتنی بر تضاد بین غرب – لیبرالیسم و اسلام و مسلمانان از سوی رسانههای غربی است. جهان غرب بیش از همه از طریق این رسانههای خود جهان اسلام، مسلمانان و گروههای اسلامی را شناخته و همه را به صورت یگانه پنداشته است و به همین دلیل بیشترین تعاریفی که از بنیادگرایان اسلامی در جهان غرب از اسلام گرایان وجود دارد، مبتنی بر تضاد با دموکراسی، مخالفت اسلام با آزادی سیاسی و اجتماعی، مخالفت با حقوق زنان، تضاد با توسعه و نوسازی، خرافاتی بودن دین اسلام، تروریستی یا خشونت آمیز بودن آمیزههای اسلامی، فقدان برابری میان زن و مرد، اسلام دشمن جهان غرب، نگرش ابزاری به زن، نگرش تحقیرآمیز و عقب مانده به کشورهای اسلامی و مسلمانان بوده است.
آن چه که مسلم به نظر میرسد، اسلام به عنوان مانع بزرگی بر سر راه آمریکا و هم پیمانانش در جهت نیل به اهداف استعماریشان است. به هر صورت برای رفع این مانع مستحکم، از هیچ اقدامی فروگذار نیستند. طرح مفاهیمی چون اسلام سیاسی، اسلام سنتی و... بیشک و با کمی تفکر و بررسی مبرهن است که از سوی آنان جهت ارائه تصویر و القای جنبهای خاص از دین مبین اسلام است تا بتوانند آن را به انزوا برده و از کانون توجه انسانها - به خصوص مسلمانان- خارج نمایند.
علی رضایی پناه
--------------------------------------------------------------------------------
[i]امام خمینی(ره)، ولایت فقیه، کتاب
975/700/ر