به مناسبت هفتم صفر؛
امام هفتم، کاظم آل محمد صلوات الله علیهم
خبرگزاری رسا ـ امام صادق علیهالسلام در مورد حمیده خاتون فرمود: حمیده مانند شمش طلا پاک شده از آلودگیهاست؛ فرشتگان او را محافظت میکردند تا اینکه کرامتی از جانب خداوند برای من و حجت بعد از من، به من رسید.
امام کاظم، حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام در هفتم صفر سال 128 هجری در "اَبواء" که منطقهای نزدیک مدینه است، به دنیا آمد. القاب حضرت، کاظم، صابر، صالح و امین است که مشهورترین آن کاظم(فرو برنده خشم) میباشد. ابوالحسن ماضی، ابوالحسن اول و ابو ابراهیم از کنیههای حضرت میباشند. ایشان در سن بیست سالگی به امامت رسید و 35 سال دوران امامت حضرت بود.
مادر ایشان کنیزی مجلّله و با فضیلت بود که "حمیده" نام داشت. امام صادق علیهالسلام در مورد حمیده خاتون فرمود: حَمِیدَةُ مُصَفَّاةٌ مِنَ الْأَدْنَاسِ کَسَبِیکَةِ الذَّهَبِ مَا زَالَتِ الْأَمْلَاکُ تَحْرُسُهَا حَتَّى أُدِّیَتْ إِلَیَّ کَرَامَةً مِنَ اللَّهِ لِی وَ الْحُجَّةِ مِنْ بَعْدِی؛ حمیده مانند شمش طلا پاک شده از آلودگیهاست؛ فرشتگان او را محافظت میکردند تا اینکه کرامتی از جانب خداوند برای من و حجت بعد از من، به من رسید. کافی/ج1/ص477
به گفته شیخ عباس قمی در منتهی الامال، این بانوی بزرگوار، فقیهه و عالمه به احکام بوده است؛ به طوری که امام صادق علیهالسلام زنها را امر میکرد که در اخذ مسایل و احکام به ایشان رجوع کنند.
این امام همام در میان شیعیان به باب الحوائج معروف است و توسل به آن حضرت در رفع گرفتاریها، شفای امراض و بیماریها مجرّب است.
داستان شطیطه
داود رقّی میگوید: شخصى - که کنیهاش ابو جعفر بود- مىخواست از خراسان به طرف مدینه بیاید. برخى اجتماع نموده و از او خواستند تا با خودش مقدارى مال و پرسشهای دینى از طرف آنها به مدینه ببرد.
ابوجعفر به کوفه رسید و به زیارت قبر امیرالمؤمنین علیهالسّلام رفت. در آن محدوده جماعتی بودند که ابوحمزه ثمالی برای آنها سخنرانی میکرد. در این هنگام، عربی که از مدینه آمده بود، وارد شد و خبر داد که امام صادق علیهالسلام از دنیا رفته است! ابوحمزه بعد از اظهار ناراحتی، از آن عرب پرسید: آیا جانشین و وصى هم براى خودش تعیین کرد؟ آن شخص گفت: آرى، وصیت کرده است براى پسرش عبداللَّه، موسى(امام کاظم علیهالسلام) و منصور(دوانیقی). آنگاه ابو حمزه گفت: سپاس خداى را که ما را گمراه نکرد، کوچک را نشان داد و بر بزرگ منّت گذاشت و کار بزرگى را پوشیده نگهداشت.
خراسانى در نهایت به مدینه رسید. او چنین نقل میکند که با خودم پول، پارچه و سؤالهایى داشتم. در میان چیزهایى که با من بود، درهمى بود که آن را زنى به نام "شطیطه" با یک دستمال به من داده بود تا آن را به امام(ع) برسانم. به آن زن گفتم: من از سوى تو، صد درهم مىبرم.
آن زن گفت: «انَّ الله لا یَستحیی من الحَق؛ در مورد حق، خدا حیا نمىکند.» پس آن درهم را کج کردم و میان یکى از کیسهها انداختم. وقتى که در مدینه مستقر شدم، از جانشین امام صادق علیهالسّلام پرسیدم. به من گفتند: پسرش عبداللَّه است.
به سوى او رفتم و دیدم جلو دربش شلوغ است و دربانها ایستادهاند. خوشم نیامد، ولى اجازه گرفتم و وارد شدم. دیدم در مسند خودش نشسته است؛ از این وضع هم خوشم نیامد.
در این جا ابوجعفر سؤالاتی را از عبدالله افطح میپرسد که جوابهایش، او را متعجب میسازد.
وی در ادامه میگوید: وقتى که به منزل برگشتم، دیدم غلام سیاهى ایستاده و به من سلام کرد و من هم جواب سلامش را دادم.
گفت: دعوت کسى را که دنبال او مىگردى اجابت کن. با او رفتم تا اینکه مرا به درب خانه خلوتى برد و وارد شد و مرا هم با خود وارد کرد. آنگاه امام موسىبن جعفر علیهالسّلام را دیدم که روى حصیر نمازش نشسته است. به من فرمود: اى ابو جعفر! بنشین. مرا نزدیک خود نشاند و من تمام نشانههاى امامت را از علم، ادب و منطق در او یافتم.
فرمود: آنچه با خود دارى بیاور. من آنها را به حضورش بردم. با دستش به کیسهاى که در آن، یک درهم آن زن بود، اشاره کرد و به من فرمود: درب آن کیسه را بگشاى. من نیز چنان کردم.
باز فرمود: آن را برگردان، برگرداندم و درهم کج شطیطه بیرون آمد. آن را برداشت و فرمود: این بقچه را هم باز کن! باز کردم، دستمال را برداشت و رو به من کرد و فرمود: خدا در باره حق، شرم نمىکند! [در اینجا حضرت، همان کلام شطیطه را بیان میکند]
اى ابو جعفر! از طرف من به شطیطه سلام برسان و این کیسه را به او بده.
همچنین به من فرمود: آنچه که با خود آوردى به صاحبانش برگردان و بگو: به او رسید و قبول کرد. مدتى نزد آن حضرت ماندم و با من سخن گفت و مرا آگاه کرد و به من فرمود: وقتى که امیرالمؤمنین علیه السّلام را زیارت مىکردى، مگر ابوحمزه به تو چنین و چنان نگفت؟
گفتم: آرى.
فرمود: همین گونه خدا قلب مؤمن را نورانى مىکند و او را با اشاره آگاه مىنماید.
سپس فرمود: پیش موثقین اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله برو و از آنها درباره وصیت پدرم سؤال کن.
ابوجعفر خراسانى مىگوید: عدهاى از آنها را ملاقات کردم و همه مىگفتند که امام صادق علیهالسلام به امام موسى بن جعفر علیهماالسّلام وصیت کرده است. بعد از آن ابوجعفر به خراسان رفت.
داود رقّى مىگوید: ابو جعفر از خراسان براى من نامهاى نوشت و در آن نامه نوشته بود، کسانى که توسط او مال را به مدینه فرستاده بودند همه فطحى شدهاند، ولى شطیطه همان طور باقى ماند و انتظار آمدنم را مىکشیده است. [«فطحیه» فرقهاى هستند که معتقدند امام بعد از حضرت صادق علیهالسّلام، فرزندش عبداللَّه افطح است.]
مىگوید: وقتى که او را دیدم سلام امام علیهالسّلام را به او رساندم و به او گفتم که امام علیهالسّلام فقط درهم و دستمال تو را قبول کرد؛ کیسه را به او دادم، شاد شد و گفت: درهمها را خودت بردار. پس همانها مرا کفایت مىکند. بعد از سه روز به رحمت خدا پیوست. بحارالانوار/ج47/ص251 به نقل از الخرایج و الجرایح
"ابن شهر آشوب" این داستان را در "مناقب آل ابیطالب" نقل کرده و تفاوتها و اضافاتی با نقل "قطب راوندی" در "الخرابج" دارد؛ از جمله اینکه امام علیهالسلام به ابوجعفر میفرماید که به شطیطه بگو نوزده روز بعد از رسیدن تو به نیشابور و دیدار او، زنده خواهد بود. حضرت چهل درهم هم داد که به شطیطه بدهد که 16 درهم را خودش خرج کند و 24 درهم را صدقه دهد و برای موارد ضروری داشته باشد. حضرت پیغام داد که خودش هم میآید و بر پیکر او نماز خواهد خواند. همینطور هم شد؛ نوزده روز بعد از رسیدن ابوجعفر، شطیطه از دنیا رفت و امام کاظم علیهالسلام بر او نماز خواند!
امام علیهالسلام بعد از نماز خواندن بر شطیطه، به ابوجعفر فرمود: به دوستان خود سلام مرا برسان و بگو بر من و سایر امامان در هر زمان لازم است که بر جنازه شما حاضر شوند؛ در هر جا که باشید! «فاتقوالله فی انفسکم؛ پس در امر خودتان، از خدا بپرهیزید!» مناقب آل ابیطالب/ابن شهر آشوب/ج4/ص291
معرفت امام
ابو بصیر مىگوید: از امام کاظم علیهالسّلام پرسیدم: امام را با چه چیز باید شناخت؟
فرمود: با ویژگیهایى که باید داشته باشد:
1- باید امامى که قبل از او بوده در باره او چیزى بگوید و یا اشارهاى کند تا حجّت باشد.
2- هر وقت چیزى را از او پرسیدند، جواب بدهد.
3- وقتى که سکوت شد، از فردا خبر بدهد.
4- با مردم به هر زبانى سخن بگوید.
سپس فرمود: قبل از اینکه از اینجا برخیزى علامتى به تو نشان مىدهم. مدتى نگذشت که یک نفر خراسانى وارد شد و با حضرت به عربى حرف زد؛ ولى امام علیه السّلام جواب او را به فارسى داد.
مرد خراسانى گفت: آنچه موجب شد که با شما به زبان خودم سخن نگویم، این بود که خیال کردم شما فارسى نمىدانید! حضرت فرمود: سبحان اللَّه! اگر نتوانم جوابت را به فارسى بدهم، پس چه برترى بر تو دارم و به چه چیزى مستحق امامت مىشوم؟ سپس فرمود: بر امام مخفى نیست کلام هیچ انسانى و نه پرندهاى و نه هر چیزى که صاحب روح باشد. الخرایج و الجرائح/قطب راوندی/ج1/ص333
سؤالات هارون الرشید از امام علیهالسلام
ناقل این مسائل خود امام علیهالسلام است و داستانش مفصل است تا اینکه هارون سؤالاتی از امام میپرسد.
هارون: چرا شما شیعیان خود را باز نمیدارید از اینکه به شما میگویند یا ابن رسول اللَّه! با اینکه شما فرزندان على و فاطمه [سلام الله علیهما] هستید؟ ...فرزند به پدر منسوب میشود، نه مادر.
امام علیهالسلام: اگر صلاح بدانید مرا از جواب این سؤال معذور دارید.
هارون گفت: امکان ندارد باید جواب دهى.
امام علیهالسلام: پس من در امانم که آسیبی از تو نبینم؟
گفت: در امان هستى.
گفتم: اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلًّا هَدَیْنا وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى وَ عِیسى. پدر عیسى کیست؟
گفت: عیسى پدر نداشت، به اراده خدا و روح القدس خلق شد.
گفتم: همانطورى که عیسى از طرف مادر جزء فرزندان انبیاء است، ما نیز جزء فرزندان انبیاء هستیم؛ به واسطه مادرمان، نه از طرف على علیهالسلام.
گفت: احسنت ای موسی! بیشتر برایم مانند این دلیل بیاور.
گفتم: تمام امت، خوب و بدشان اجماع دارند که در داستان نجرانی وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله او را به مباهله دعوت کرد، جز پیامبر و على و فاطمه و حسن و حسین سلام الله علیهم، اشخاص دیگری نبودند.
خداوند میفرماید: فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ. تأویل ابناء، حسن و حسین هستند و زنان، فاطمه زهرا علیها السّلام و نفس، على بن ابى طالب علیه السّلام.
گفت: احسنت.
سپس گفت: توضیح بده، براى چه شما میگوئید عمو با بودن فرزند صلبى ارث نمىبرد؟
گفتم: تو را قسم میدهم به حق خدا و پیغمبرش، مرا از تأویل این آیه و توضیح آن معاف دارى؛ این موضوع پیش علماء مخفى است.
گفت: تو ضمانت کردى هر چه بپرسم جواب دهى. تو را معاف نمىکنم.
گفتم: پس امان خود را تجدید کن. گفت: امان دادم.
گفتم: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به کسى که قدرت مهاجرت داشت، ولى هجرت نکرد، ارث نداده. عمویم عباس میتوانست هجرت کند، ولى نکرد؛ جزء اسیران بود، امتناع داشت از اینکه خونبهاى خود را بدهد. تا خداوند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را مطلع نمود که عباس طلائى را در محلى پنهان کرده است.
حضرت، على علیهالسلام را فرستاد و آن طلا را از پیش ام الفضل(همسر عباس) آورد و به عباس فرمود که جبرئیل از جانب خدا مرا با خبر کرد و به على علیه السّلام اجازه داد و نشانه دفینه را نیز داد.
در این موقع عباس گفت: پسر برادر، آنچه به واسطه ایمان نیاوردن به تو از دست دادم، بیشتر است. گواهى میدهم که تو رسول خداى جهانیانى.
على علیه السّلام وقتى طلا را آورد، عباس گفت: پسر برادر مرا فقیر کردى! خداوند این آیه را نازل کرد: إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ؛ اگر خداوند در دل شما خیر بیند، بهتر از آنچه از دست شما رفته به شما خواهد داد و شما را مىآمرزد و آیه وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّى یُهاجِرُوا. بعد میفرماید: وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ؛ کسانى که ایمان آوردهاند و مهاجرت نکردهاند، با آنها ارتباط دوستى ندارید تا مهاجرت کنند. اگر از شما کمک در دین خواستند لازم است به آنها کمک کنید.
حضرت فرمود: متوجه شدم هارون غمگین شد... . الاختصاص/شیخ مفید/ص56
و الحمدلله رب العالمین
/999/703الف/ر
ارسال نظرات