۳۱ شهريور ۱۳۹۰ - ۱۷:۴۵
کد خبر: ۱۳۹۶۱۴
لحظه‌های ماندگار (12)؛

شهیدی که نشانی محل دفنش را به مادرش داد

خبرگزاری رسا ـ پیرزن مشغول جست‌وجو در منطقه بود و دنبال چیزی می‌شت. علت این جست‌وجو و پریشانی پیرزن را سؤال کردم، اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: پسرم چندی پیش به جبهه آمد، شب گذشته به خوابم آمد و گفت که شهید شده و جنازه‌اش را اینجا دفن کرده‌اند، اما هر چه می‌گردم چیزی پیدا نمی‌کنم.
تفحص شهدا

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، حجت‌الاسلام والمسلمین سیدهاشم بطحایی، استاد درس خارج فقه حوزه علمیه قم از زمان حمله دشمن بعثی در لشکر 21 حمزه حضور داشته و تا آخرین سال جنگ در بیشتر جبهه‌ها بوده است. خاطراتش آن قدر زیاد است که می توان آنها را در کتابی گردآورد.

 

روزی در یکی از مناطق جنگی باران شدیدی در حال بارش بود، سرگردی به نام حسینی از شرایط ایجاد شده بسیار ناخرسند بود، با او مشغول به صحبت شدم به او گفتم جناب سرگرد چرا ناراحت هستی! خدا توفیقی نصیب شما کرده که سرباز امام زمان(ع) شده‌ای، پس از این که مدتی با اوصحبت کردم حالش عوض شد و چند خاطره برایم تعریف کرد که برخی از آنها بسیار شیرین و لذت‌بخش است.

 

سربازی که در خواب هواپیمای دشمن را منهدم کرد

 

سرگرد حسینی گفت: در زمان جنگ به یکی از سربازان پدافند هوایی که سبب سرنگونی یک هواپیمای عراقی شده بود و مورد تقدیر قرار گرفت، گفتم تو کسی نبودی که هواپیما سرنگون کنی، البته این کار را انجام دادی و جایزه هم گرفتی، اما راستش را بگو قضیه چی بود؟

 

سرباز گفت: پشت پدافند نشسته بودم که خوابم برد، در عالم خواب دیدم هواپیمای عراقی آمده، در همان عالم خواب پایم را بر روی پدال پدافند، فشار دادم و از صدای شلیک توپ از خواب پریدم، دیدم واقعاً توپ شلیک شده و با اصابت به هواپیمای دشمن، سبب سقوط آن شده است.

 

شهیدی که نشانی محل دفنش را به مادرش داد

 

سرگرد حسینی در بیان خاطره‌ای دیگر گفت: روزی راننده یکی از لودر‌ها که برای خاکبرداری و درست کردن خاکریز به منطقه جنگی آمده بود به مقر آمد و گفت آیا در مقر روحانی هست، گفتم نه، فردا دوباره آمد و سراغ گرفت، تا چند روز می آمد و سراغ روحانی را می گرفت. این امر سبب کنجکاوی‌ام شد. به او گفتم اگر سؤالی داری بپرس، بالاخره ما پای منبر این آقایان بسیار نشسته‌ایم و مطالب فراوانی یاد گرفته‌ایم شاید بتوانم پاسخ‌گوی سؤالات باشم.

 

رانند لودر گفت: «روزی در کنار جاده یکی از مناطق نظامی با لودر مشغول کار بودم، به جنازه‌ای برخوردم که کنار جاده افتاده بود، دلم سوخت و گفتم این جنازه چه ایرانی باشد چه عراقی نباید این‌طور بماند و باید هرچه زودتر به خاک سپرده شود، از این‌رو با بیل لودر چاله‌ای کندم و جنازه را داخل چاله گذاشته و رویش خاک ریختم.

 

چند وقت بعد دیدم پیرزنی مشغول جست‌وجو در منطقه است و دنبال چیزی می‌گردد. علت این جست‌وجو و پریشانی پیرزن را سؤال کردم، اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: پسرم چندی پیش به جبهه آمد، شب گذشته به خوابم آمد و گفت که شهید شده و جنازه‌اش را اینجا دفن کرده‌اند. پسرم در خواب به من گفت که اینجا غریب است و خواست تا جنازه‌اش را پیدا کنم و پیش رفقایش ببرم، از این‌رو طبق نشانه‌ای که در خواب به من داده بود، آمدم اینجا، اما هرچه می گردم چیزی پیدا نمی کنم. زانوهایم سست شد و فهمیدم آن جنازه، پسر این پیر زن است،به آن مادر، قبر فرزندش را نشان دادم؛ حالا به دنبال یک روحانی می‌گردم تا از او سؤال کنم آیا گناهی مرتکب شده‌ام؟ /919/د102/ن

ارسال نظرات