خواندن کفایه زیر بمباران دشمن
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا ، متن زیر خاطرات حجت الاسلام محمدرضا رضوانیپور، مدیر سابق مدرسه علمیه صاحبالامر آشتیان و مدیر فعلی مدرسه امام حسن عسکری تهران از حضور در جبهه سومار است، وی که بیش از 20 ماه در جبهههای حق علیه باطل به مبارزه نظامی و فرهنگی علیه استکبار پرداخته است و به قول خودش چند تکه یادگار از آن دوران در بدنش دارد در دفتر خاطراتش نوشت:
سرهنگ شجاع و سخنور
ظاهراً سال 64 بود که به جبهه غرب یعنی سومار اعزام کردند. ابتدای امر ما را به قرار گاه نجف اشرف که در بین راه باختران ـ ایلام هست بردند و در آنجا تقسیم کردند.
من همراه یک برادر دیگر به تیپ 40 سراب رفتیم که متعلق به ارتش بود و فرمانده شجاع و سخنوری بود به نام سرهنگ نصیری زیبا. نصیری زیبا به بچه های بسیج بسیار علاقهمند بود و حتیالمقدور پای سخنرانیهای من حاضر میشد و سعی میکرد که مطالب را یادداشت کند و علیالظاهر با روحانیت هم میانه خوبی داشت.
من آن زمان در حوزه قم مشغول خواندن کفایه بودم لذا نوار درس کفایه هم جهت جبران عقبماندگی برده بودم، در مواقع فراغت آنقدر مطالعه میکردم که برخی از برادران از کثرت مطالعه من خسته میشدند.
روزها به خطوط مقدم میرفتم و با برادران عزیز صحبت میکردم. یادم هست که خطوط مقدم ما آن سوی ارتفاعات مشرف بر مندلی بود.
قدم زدن با تو در خط مقدم برای ما خطرناک است
یکی از فرماندهان گروهان فردی به نام رضا خرم طوسی بود، افسر جوانی بود، آنجا الگوی خوبی بود، فرد بسیار دوست داشتنی بود، همواره ذکر الهی بر لب داشت، انسان متدین متعبد و شجاع و وظیفه شناس و مدیر بود، من با وی بسیار مأنوس شدم.
او به من میگفت قدم زدن با تو در خط مقدم برای ما خطرناک است، چون تو لایق شهادت هستی شاید بدان طریق ما را هم ببری، اما قضیه کاملاً به عکس بود لیاقتی که در او میدیدم هرگز در خود مشاهده نمیکردم
من از سکوت او و به موقع سخن گفتن او و از اعمال نیکوی او درس میگرفتم اگر من مبلغ زبانی بودم او در راه تبلیغ از من بالاتر بود، زیرا که او با عملش مبلغ بود.
وقتی به مرخصی میروم بچههایم مرا نمیشناسند
البته افسران خوب دیگری نیز در این تیپ بودند مثل جناب سروان نشاط و شریفی. جناب سروان نشاط از جریان جنگ و غائله کردستان میگفت او نمیخواست خود را تعریف کند از سیمایش پیدا بود که واقعیت میگوید و چقدر زجر کشیده است.
او میگفت از ابتدای غائله کردستان تا به حال در جبهه هستم وقتی به مرخصی میروم بچههایم مرا نمیشناسند و میگویند مامان مردی دم در آمده است. از واقعه جانگداز کردستان برایم تعریف میکرد.
مسأله معاد از دیدگاه قران و روایات در خط مقدم
در آن تیپ با این عزیزان که آشنا شدم برای من در خطوط مقدم جبهه کلاس تشکیل میدادند. محور بحث من مسأله معاد از دیدگاه قران و روایات بود.
همان درسی را که از آیت الله جوادی آملی گرفته بودم آنجا به زبان ساده تری بیان میکردم. احساس میکردم که بحثهایم مقتضی حال است و بچهها هم شوق عجیبی بر اینگونه بحثها داشتند. بحثی هم برای فرماندهان گذاشتم.
همه این کلاسها در شرایط بسیار خطرناکی بود که حملات ارتش عراق از زمین و هوا بسیار سنگین بود. در همان روزهایی بود که جریان پادگان ابوذر پل ذهاب اتفاق افتاد و بسیاری از نیروهای آماده عملیات در اثر حملات شدید هوایی به خاک و خون افتادند.
خواندن درس کفایه زیر بمباران دشمن
هر روز صبح که میشد هواپیماهای دشمن کل منطقه را زیر بمباران وسیع خود قرار میدادند روزی از روزهایش من در مقر تیپ بودم. در یکی از دو کانتینرها که در کنار هم هرکدام داخل سنگری بود در حال گوش دادن به نوار کفایه الاصول استاد ستوده بودم.
کانتینری که من داخلش بودم به رنگ قرمز و کانتینر دیگری که در کنارم بود به رنگ سفید بود که حاوی کلیه ابزار آلات تبلیغی بود.
ناگاه احساس کردم هواپیماها داخل مقر ما آمدهاند. به خود گفتم اگر قرار است شهید بشوم بگذار روی کتابهایم در حال درس و مطالعه شهید شوم از جایم حرکت نکردم علیالظاهر ضبط را هم خاموش نکردم اما حواسم به ضبط نبود لحظه شماری میکردم که کی راکت به جایگاه من میخورد.
دیدم کانتینر سفید اصلاً وجود ندارد
الآن دیگر بیش از یک دقیقه عمر ندارم حدود 99 درصد احتمال شهادت دادم بلکه وقتی طنین جنگنده های دشمن در مقر پیچید و غوغایی از وحشت ایجاد کرد حتی یک درصد هم احتمال ماندن ندادم.
ناگهان احساس کردم که چندین راکت زد تمام اسباب در قفسههای کانتینر بر سرم ریخت از جا حرکت کردم بیرون آمدم دیدم کانتینر سفید اصلاً وجود ندارد و مقداری از وسایل داخل آن هم پودر شده و بقیه در دره پراکنده شده است.
بچهها داد میزدند حاج آقا رضوانی داخل آن بوده و شهید شده. وقتی مرا دیدند همه به حال تعجب گفتند کجا بودی چرا طوری نشدی ما گفتیم دیگر پودر شدی.
اما وقتی خدا نخواهد یا قابلیت قابل کم باشد چه میتوان کرد جز اینکه اقرار کردم، سعادت نداشتم کانتینر من هدف قرار گیرد حدود هشت راکت به مقر ما زد تعدادی شهید و مجروح شدند.
شهید،موسیقی،قهر
یادم هست که یکی از شهدا سربازی بود که در اثر استماع به موسیقی عراق با بچهها حرفش شده بود و چند دقیقه قبل به عنوان قهر وارد آن سنگری شده بود که هدف اصابت راکت قرار گرفت.
بالاخره در این حادثه نیز به لطف و عنایت خدا جان سالم به در بردم. البته حملات دشمن هر روز ادامه داشت و بچهها همواره آواره در کوه و درهها بودند
فردی به نام اردنی سرباز ترسویی بود، یک قبر مانند کنده بود و همواره داخل آن میخوابید.
گاهی میشد که اصلاً خبری از حملات هوایی نبود و مسؤول مربوطه او سراغش را میگرفت اما وی را پیدا نمیکرد بعد معلوم میشد که داخل همان قبر مانند پناه گرفته است
برادر رضوانی الفرار
راننده مینی بوس فردی بنام آقا محسن اهل قم بود. از نظر هیکل فرد وزینی بود تا هواپیمای عراقی وارد منطقه عمومی سومار میشد او هم یک سنگر کوچک عراقی پیدا کرده بود و به زور خود را وارد آن میکرد و از بالا داد میزد برادر رضوانی الفرار
و من هم چون میدیدم همه جای منطقه بمباران میشود و هیچ کجا امنتر نیست لذا از جای خود حرکت نمیکردم و مشغول مطالعه و نوار گوش کردنم بودم./995/ت302/ن