۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۱ - ۱۱:۵۶
کد خبر: ۱۲۸۵۳۰
یاد یاران سفر کرده (5)؛

ازدواج یک طلبه جوان با شهادت

خبرگزاری رسا ـ شهید یونس یونسی المشیری در وصیت نامه خود نوشت:‌ من‌ به‌ واسطه‌ خداوند متعال‌، به‌ وسیله‌ خطبه‌ خواندن‌ او شهادت‌ راعقد کرده‌ بودم‌.
ياد ياران سفر کرده


به گزارش خبرگزاری رسا، شهید یونس‌ یونسی‌ المشیری‌، فرزند محمد در سال‌ 1344 در روستای‌ «المشیر» از توابع‌ شهرستان‌ قائم‌شهر و درخانواده‌ای‌ مذهبی‌ و کشاورز پا به‌ عرصه‌ی‌ وجود نهاد.

در سال‌ 1350 وارد دبستان‌ المشیر شد و پس‌ از گذراندن‌ مراحل ‌ابتدایی‌، وارد مدرسه‌‌ راهنمایی‌ این‌ روستا شد.

با پایان‌ یافتن‌ سال‌ اول‌ راهنمایی‌، به‌ جهت‌ علاقه‌ی‌ زیادی‌ که‌ به‌ علوم ‌اسلامی‌ داشت‌، راهی‌ حوزه‌ی‌ علمیه‌ی‌ امام‌ جعفر صادق علیه‌السلام (کوتنا) شد و از محضر اساتید آنجا بویژه حجت‌ الاسلام ‌سلیمانی‌، استفاده‌های‌ زیادی‌ کرد.

ایشان‌ در دفاع‌ از نهضت‌ امام‌ خمینی‌ که‌ با خون‌ شهدا به‌ ثمر رسیده‌ بود نقش‌ بسزایی‌ داشت‌. در زمان‌ اوج‌گیری‌ فعالیت‌های‌ گروهک‌های‌ ملحد، با شجاعت‌ تمام‌ و فداکاری‌ مستمر در جهت‌ ریشه‌ کن‌ کردن‌ این‌چهره‌های‌ پلید، حتی‌ یک‌ لحظه‌ کوتاهی‌ نمی‌کرد.

شهید یونسی‌ تمام‌ دستگاه‌ و وسایل‌ تبلیغاتی‌ منافقان‌ را با دست‌ پرتوان ‌خویش‌ و با شهامت‌ و عظمت‌ روح‌ خود درهم‌ می‌ریخت‌. حتی‌ بارها منافقان‌ ایشان‌ را تهدید به‌ قتل‌ می‌کردند و یک‌ بار نیز درکوتنا، چند ساعتی‌ در بازداشت‌ این‌ گروه‌ ملحد و منافقان‌ به‌ سر برد.

اما او با قوت‌ قلب‌، عزمش‌ را بر مبارزه‌اش‌ جزم‌تر می‌کرد. ضمن‌ ادامه‌ی‌ تحصیل‌، مسایل‌ دینی‌ را برای‌ مردم‌ بازگو می‌کرد. همواره‌ در کنار جوانان‌ حزب‌الله‌ بود و در جلسات ‌مذهبی‌ شرکت‌ می‌کرد. جهت‌ ادامه‌ی‌ تحصیل‌، راهی‌ قم‌ شد تا در جوار حضرت‌ معصومه‌ -سلام‌الله‌علیها- به‌ درجات‌ عالیه‌ نایل‌ آید و از اساتید بزرگ‌ قم‌ استفاده‌ نماید.

ایشان‌ ضمن‌ تحصیل‌ دروس‌ حوزه‌ی‌ علمیه‌ی‌ قم‌، در درس‌های‌ جنبی‌، خصوصاً درس‌های‌ اخلاق و تفسیر نیز شرکت‌ می‌کرد. در ایام‌ تعطیلات‌ به‌ زادگاه‌ خود، روستای‌ المشیر می‌آمد و در جلسات‌ انجمن‌ اسلامی‌ وپایگاه‌ مقاومت‌ شرکت‌ می‌کرد. ایشان‌ در انجام‌ مراسم‌ تشییع‌ شهدا در امور فرهنگی‌، اعم‌ از خطاطی، کلیشه‌برداری‌ و نیز شعارنویسی‌ روی‌ دیوار خدمات‌ شایانی‌ انجام‌ داد و تا پاسی‌ از شب‌ فعالیت‌ می‌کرد. فقدان‌ ایشان‌ در انجام‌ فعالیت‌های‌ گوناگون‌ انجمن‌ اسلامی‌ وپایگاه‌ مقاومت‌ کاملاً مشهود است‌.

در هنگام‌ اشتغال‌ به دروس‌ حوزو‌ی‌، همواره‌ راهی‌ جبهه‌های‌ نور علیه‌ ظلمت‌ می‌شد. با لباس‌ بسیجی‌ و عمامه‌، در کنار رزمندگان‌ مشغول‌ نبرد با دشمن‌ می‌شد و با روحیه‌ای‌ سرشار از عشق‌ و ایمان‌، ابتکارات‌ و تاکتیک‌های‌ نظامی‌ و خلاقیت‌هایی ‌از خود نشان‌ می‌داد. با لباس‌ مقدس‌ روحانیت‌ در پیشاپیش‌ رزمندگان‌ اسلام‌ قرار می‌گرفت‌ و زینت‌ خاصی‌ به‌ کاروان‌ها می‌داد.

اولین‌ بار در تاریخ‌ 6/1/65 به‌ همراه‌ کاروان‌ سه راهی‌ جبهه‌ می‌شود. مجدداً بعد از عملیات‌ والفجر هشت به‌ شهر فاو می‌رود و به‌ عنوان‌ بی‌سیم‌چی‌ گردان‌ و مسؤول‌ کلی‌ محور، انجام‌ وظیفه‌ می‌نماید و از ناحیه‌ی‌ پا و کمر مجروح‌ می‌شود. پس‌ از بهبودی‌، باز هم‌ به‌ منطقه‌ اعزام‌ گشته‌ و مجروح‌ می‌گردد و بعد از چند روز بستری‌ شدن‌ در بیمارستان‌، به‌ منزل‌ می‌آید.

شهید یونسی‌ مجدداً با عده‌ای‌ از برادران‌ محلی‌، از پایگاه‌ حسین‌ ابن‌ علی‌ - علیه‌السلام- به‌ منطقه‌ی‌ عملیاتی‌ جنوب‌ اعزام‌ می‌شود. در عملیات‌ ظفرمندانه‌ی‌ کربلای‌ یک در آزادسازی‌ شهر مهران‌، در گردان‌ امام‌ محمد باقر - علیه‌السلام- از لشکر 25 کربلا، درمسؤولیت‌های‌ گوناگونی‌ مثل‌ مسؤول‌ مخابراتی‌ گردان‌، پیش‌نماز و پیک‌گردان‌، انجام‌ وظیفه‌ می‌نموده. در این‌ عملیات‌، مجدداً از ناحیه‌ی‌ شکم‌ و دست‌ راست‌ به‌ شدت‌ مجروح‌ می‌شود و پس‌ از بهبودی‌، جهت‌ ادامه‌ی‌ تحصیل‌ به‌ قم‌ می‌رود. پس‌ از این‌ نیز لحظه‌ای‌ درنگ‌ نکرده‌ و طولی‌ نکشید که‌ با عده‌ای‌ از برادران‌ پایگاه‌، در کاروان‌ شش به‌ منطقه‌ی‌ جنگی‌ اعزام ‌شد.

ایشان‌ با این‌ که‌ یک‌ روحانی‌ بود و عمامه‌ بر سر داشت‌، یک‌ بسیجی‌ نیز بود. کارهایی‌ که‌ از ناحیه‌ی‌ فرماندهی‌ به‌ ایشان ‌محول‌ می‌شد را با کمال‌ طمأنینه‌ انجام‌ می‌داد. همچنین‌ معلم‌ و مدیر مدبری‌ برای‌ خانواده‌ بود.

گزیده وصیت‌نامه
و لا تقولوا لمن‌ یقتل‌ فی‌ سبیل‌ الله‌ امواتا بل‌ احیاء ولکن‌ لاتشعرون‌ (بقره/ 154) به‌ کسانی‌ که‌ در راه‌ خدا کشته‌ می‌شوند مرده‌ نگویید بلکه‌ زنده‌اند، ولی‌ شما درک‌ نمی‌کنید.

خدایا! از کرده‌ خود پشیمانم‌. خدایا از گناهان‌ بی‌زارم.‌

خدایا! تو می‌دانی‌ چقدر از لحظات‌ گذشته‌ خود رنج‌ می‌برم.

خدایا! تو می‌دانی‌ که‌ چقدر به‌ درگاهت‌ خجل‌ هستم.

خدایا! هدایتم‌ کن‌؛ زیرا می‌دانم‌ که‌ گمراهی‌ چه‌ بلای خطرناکی ‌است‌.

خدایا! مرا از بلای‌ غرور و خودخواهی‌ نجات‌ ده‌ تا حقایق‌ وجود را ببینم‌ و جمال‌ زیبای‌ تو را مشاهده‌ کنم‌.

خدایا! من‌ کوچکم‌، ضعیفم‌، ناچیزم‌، پرکاهی‌‌ام در مقابل‌ تو و فانی‌ هستم‌. به‌ دیده‌، عبرت‌ ده‌ تا چیستی‌ خود را ببینم‌ و عظمت‌ وجلال‌ تو را مشاهده‌ کنم‌ و به‌ راستی‌ بفهمم‌ و به‌ درستی‌ تسبیح‌ کنم‌.

خدایا! دوست دارم‌ گمنام‌ و تنها باشم‌ تا در غوغای ‌کشمکش‌های‌ پوچ‌ مدفون‌ نشوم‌. با همه‌ وداع‌ می‌کنم‌ و می‌خواهم‌ با خدای‌ خود تنها باشم‌.

خدایا! چه‌ زیباست‌ مرگ‌ در راه‌ تو و شمع‌گونه‌ سوختن‌، آن‌سان‌ که‌ بتوان‌ روشنی‌بخش‌ جامعه‌ بود.

خدایا! می‌دانم‌ تو کیستی‌، نه‌ آن قدر که‌ علی‌- علیه‌السلام- می‌دانست‌.

خدایا! تو را با دیده‌ دل‌ دیده‌ام‌، نه‌ آنقدر که‌ محمد - صلی‌الله‌علیه‌وآله - دید.

معبودم‌! من‌ به‌ تو و کتابت‌ و هر آن چه‌ که ‌از توست‌ یقین‌ دارم‌، نه‌ آن‌ سان‌ که‌ رهبر عزیز، خمینی‌ دارد.

خدایا! لحظاتی‌ در زندگی‌ام‌ بود که‌ در التهاب‌ لقای‌ تو می‌سوختم‌ و اینک‌ ای‌ مرادم‌! ای‌ امیدم! ای‌ محبوبم! مرا به‌ آنچه‌ که‌ از تو نیست‌ بی‌زار گردان‌. یاریم‌ ده‌ ای‌ هستی‌بخش!

سلام‌ بر محمد - صلی‌الله‌علیه‌وآله - پیام‌ آور آزادی‌. سلام‌ بر او که‌ رحمه‌ للعالمین‌ است‌ و سلام‌ بر او که‌ شفیع‌ ذنوب‌ امت‌ است‌.

سلام‌ بر علی‌ - علیه‌السلام- که‌ شاخص‌ ایمان‌ است‌ و سلام‌ بر وی‌ که‌ عین‌ عدالت‌ است‌ و سلام‌ بر امام‌ حسین‌ - علیه‌السلام- که‌ اسوه‌ مبارزه‌ و شهادت‌ است‌ و سلام‌ بر وی‌ که‌ فریاد خروشان‌ خدا در تمامی‌ عصر ماست‌ و سلام‌ بر وی‌ که‌ اسمش‌ و یادش، ‌خونی‌ به‌ سرعت‌ برق، به‌ حرارت‌ خورشید تابستان‌ در رگ‌ رزمندگان‌ کربلای‌ ایران‌ است‌ و سلام‌ بر صاحب‌ الزمان‌ -عجل‌الله‌تعالی‌فرجه- که‌ حبل‌ المتصل‌ بین‌ ارض‌ و سماء است‌.

برادر و خواهر عزیز! آیا هیچ‌ به بودن‌ خویش‌ اندیشیدی‌؟ آیا هیچ‌ به شدن‌ خویش‌ تأمل‌ کرده‌ای؟ آیا هیچ‌ گاه‌ به‌ این‌فکر کرده‌ای‌ که‌ از کجا آمده‌ای‌، در کجا و چه‌ باید بکنی؟ اصلاً به‌ این‌ فکر افتاده‌ای‌ که‌ برای‌ چه‌ خلق‌ شده‌ای‌؟ بدان‌ که ‌عظمت‌ انسان‌، در رسیدن‌ به‌ پاسخ‌ حقیقی‌ این‌ پرسش‌هاست‌.

زیستن‌، تنها خوردن‌ و خوردن‌ برای‌ زنده‌ ماندن‌ نیست‌
زیستن‌، تنها خوردن‌ و خوردن‌ برای‌ زنده‌ ماندن‌ نیست‌. انسان‌ برای‌ هدف‌ والا خلق‌ شده‌ است‌. جانشین‌ خدا در زمین‌ بودن‌ کار ساده‌ای‌ نیست؛‌ اما اگر انسانی‌ توانست‌ اوصاف‌ و خصائص‌ یک‌ خلیفه‌ الله‌ را در وجود خویش‌ متجلی‌ نماید، ] انسان واقعی اوست[ آری؛‌ ایمان‌ به‌ خدا و اعتقاد به‌ این‌ حقیقت‌ روشن، ‌نجات‌بخش‌ انسان‌ از پوچی‌ و تباهی‌ است‌ و انسانی‌ که‌ وجودش‌ سراسر عشق‌ به‌ خدا شد، همه‌ چیز برایش‌ حل‌ است. ‌بیاییم‌ این‌ گونه‌ شویم‌ که‌ در غیر این‌ صورت،‌ وظیفه‌ بندگی‌ را انجام‌ نداده‌ایم‌.

برادرانم‌ و خواهرانم‌! روحانیت‌ را به‌ گونه‌ای‌ بنگرید که‌ هادیان‌ شما باشند. این‌ گونه‌ نباشد که‌ از کنار حرف‌ها وسخن‌های‌شان‌ به‌ سادگی‌ و بی‌تفاوت‌ بگذرید.

همیشه‌ این‌ مد نظرتان‌ باشد آنچه‌ که‌ اسلام‌ را از آغاز تا کنون‌ حفظ‌ کرده‌ است‌ وجود فقهایی‌ بوده‌ است‌ که‌ زندگی‌شان‌ را برای‌ خدا فدا کرده‌اند.

امروز امام‌ به‌ عنوان‌ ولی‌فقیه‌، روشنگر راه‌ ماست ‌و ما اگر بخواهیم‌ وظیفه‌ خود را به‌ نحو احسن‌ به‌ انجام‌ برسانیم‌ باید عمل‌مان‌ مؤید رهبریت‌ و مرجعیت‌ امام‌ باشد.

الهی ‌رضا برضائک‌ و تسلمیاً لامرک‌ یا الله.‌ من‌ شرمم‌ می‌شود، رهبرم‌ و مولایم‌ امام‌ حسین‌ - علیه‌السلام- به‌ آن‌ مظلومیت‌ و مصیبت‌ها جان‌ دهد و من‌ در زیر هوای‌ خنک‌ و لذت‌ دنیا و در بستر جان‌ دهم‌.

خدایا! سری‌ را که‌ قرار نباشد در راه‌ دوست‌ فدا شود، همان‌ به‌ که‌ به‌ وجود نیاید و بالاخره‌ جسمی‌ را که‌ قرار نباشد در راه‌ دوست‌ پاره‌پاره‌ شود همان‌ به‌ که‌ پرورده‌ نشود.

اما شما ای‌ مردم‌ قهرمان‌! ای‌ ملت‌ رسول‌ الله‌! ای‌ شیعیان‌ علی‌! - علیه‌السلام- ای‌ رهروان‌ امام‌ حسین ‌ - علیه‌السلام- ای‌ عاشقان ‌صاحب‌ الزمان‌! چشم‌ بصیرت‌ را بگشا. قلبت‌ را صیقل‌ ده‌. به‌ اطراف‌ نظر کن‌. به‌ جهان‌ بیندیش.‌ چه‌ می‌بینی‌؟ غوغایی‌عظیم‌. دریایی‌ خروشان‌. موجی‌ توفنده‌ و دره‌ای‌ عمیق‌. برادر، دنیا همین‌ است‌. خواهرم‌ و برادرم‌ آنهایی‌ که‌ در بهترین‌ کاخ‌ها بودند، بهترین‌ خوراکها را خوردند، با بهترین‌ و به‌ اصطلاح‌ خودشان‌ زیباترین‌ زنان‌ دنیا همبستر شدند، چقدر بیشتر از من‌ و شما عمر کردند؟ هیکل‌شان‌ چقدر از کوه‌ها بلندتر شده‌.

دنیا و مظاهرش شما را نفریبد
برادر و خواهر به‌ دنیا و مظاهرش‌ خیره‌ نشو. تورا نفریبد. هوای نفست‌ بر تو غلبه‌ نکند و خودت‌ را به‌ چیزی‌ جز بهشت‌ نفروش‌. تو بزرگتر از آنی‌ که‌ فکر می‌کنی‌. به‌ قیامت‌نظر کن‌. به‌ شب‌ اول‌ قبرت‌ نظر کن‌. به‌ عمران‌ دنیا و خاطرات‌ مشغول‌ نشو و به‌ یاد قبر تنگ‌ و تاریکت‌ باش‌.

برادرم‌ وخواهرم!‌ تو انقلاب‌ کرده‌ای‌. تو جهان‌ را به‌ غوغا انداخته‌ای‌. تو به‌ خدا متصل‌ شده‌ای‌. تو به‌ ائمه‌ - علیه‌السلام- متوسل‌شده‌ای‌. خود را نباز. مغرور نشو و عقب‌ نشینی‌ نکن‌. برادر! محکم‌ باش.‌ جهانی‌ بر علیه‌ تو به‌ پا خواسته‌ است‌ تویی که ‌رسالت‌ حسین‌ بر دوش‌ و پرچم‌ اسلام‌ به‌ دست‌، باید راهی‌ را که‌ شروع‌ کرده‌ای‌ به‌ پایان‌ برسانی‌. خون‌ پاک‌ و مطهرشهدا تو را نظاره‌ می‌کند. یک‌ لحظه‌ سستی،‌ برابر با نابودی‌ تو و اسلام‌ است‌.

ازدواج با شهادت
مادر من‌ مدتها بود که‌ این‌ عروس‌ را خواستگاری‌ کرده‌ بودم‌ آن چه‌ را که‌ به‌ شوخی‌ می‌گفتی‌ که‌ شاید کسی‌ را برای‌ خودنامزد کرده‌ باشی‌ حقیقت‌ داشت‌.

من‌ به‌ واسطه‌ خداوند متعال‌، به‌ وسیله‌ خطبه‌ خواندن‌ او شهادت‌ راعقد کرده‌ بودم‌. مادر جان!‌ این‌ ازدواج‌ حجله‌گاهش‌ حد و مرزی‌ ندارد. عروس‌ زیبای‌ آن‌ هر دلی‌ را می‌رباید و شب‌ زفافش‌ انتها ندارد. این‌ شب‌ هرگز به‌ صبح‌ که‌ لذت‌ آن‌ را زایل‌ کند تبدیل‌ نمی‌شود. اما چه‌ کنم‌ که‌ این‌ ازدواج‌ به‌ جای‌ آن‌ که‌ باعث‌ کثرت ‌افراد خانواده‌ شود، شما را بی‌ فرزند می‌سازد.

مادر به‌ خودت‌ نظر کن‌ چه‌ چیزی‌ کمتر از سیلی‌ امام‌ حسین‌ و زینب‌ علی‌- علیهما‌السلام- داری‌، پس‌ خود را مثل‌ او وانمود کن‌. اگر جسدم‌ را جلویت‌ گذاشتند، همان‌گونه‌ که‌ در طول‌ زندگی‌ از روی‌ محبت‌ مرا بوسیدی‌، اگر سر داشتم‌، صورتم‌ را ببوس‌ و اگر نداشتم‌ خدا را شکر کن‌ و آن‌ را به‌ قیامت‌ موکول‌ ساز.

مادرجان! من‌ امانت‌ خداوند در دست‌ شما بودم‌ و از شما متشکرم‌ که‌ امانت‌ را آن‌ گونه‌ که‌ خدایش‌ خواست‌ تحویل ‌صاحبش‌ دادید.

پدر عزیزم! سلام‌ گرم‌ و خالصانه‌ام‌ را به‌ شما می‌فرستم‌. پدرجان!‌ مرا حلال‌ کن‌ از این‌ که‌ در پیری‌ عصای‌ دستت‌ نبودم‌ و نشدم‌ و نتوانسته‌ام‌ بشوم‌، ولی‌ این‌ را بدان‌ که‌ در راهی‌ قدم‌ گذاشته‌ام‌ که‌ مولای‌مان‌ علی‌ - علیه‌السلام- قدم‌ گذاشت‌.

دلتان را به خدا بسپارید
پدر جانم! دلتان‌ را به‌ خدا بسپارید. وقتی‌ به‌ دیدن‌ شما می‌آیند اظهار ضعف‌ نکنید و نگویید کمرمان‌ شکست‌. اعتراف‌ می‌کنم من‌ جز یک‌ سربار و مزاحم‌ که‌ هرگز فرزند خوبی‌ برای‌ شما نبودم‌. همچنین‌ سلام ‌گرم‌ و دلپذیر برای‌ مادرم‌ که‌ در تمام‌ اوقات‌ زندگی‌ با ناملایمات‌ کنار آمد.

مادرجان‌! خیلی‌ خوشحال‌ می‌شوم‌ که‌ احساس ‌مادرانه‌ات‌ بر تو غلبه‌ نکند. اول‌ هدفم‌ را ببین‌ و بعد گریه‌ کن‌.

مادرجان‌! مگر شما آرزویی‌ بهتر از این‌ برایم‌ داشته‌اید. بهتراز بهشت‌ بوده‌؟ نه‌، فکر نمی‌کنم‌ در دنیا و آسمان‌ها جایی‌ بهتر از بهشت‌ وجود داشته‌ باشد. پس‌ چرا گریه‌ کنی؟‌ چون‌ روزشهادت‌ من‌، روز دامادی‌ من‌ است‌.

پدرجان‌ و مادرجان‌! شبها ستارگان‌ را بشمارید تا یقین‌ کنید که‌ هر روز این‌ ظالمان‌، ستاره‌ عمر مسلمانی‌ را خاموش‌ می‌کنند.

مادر عزیزم‌ و پدر محترم‌ بخند، اما نه‌ با قلبت‌ بلکه ‌با صورت‌ ظاهرت‌ و گریه‌ کن‌، اما نه‌ با صورت‌ ظاهرت‌ بلکه‌ با قلبت‌. نگویید که‌ عصاکشمان‌ بود و به‌ دوستانم‌ بگویید یونسی‌ که‌ مونسم‌ بود نمرده‌ است‌، بلکه‌ تا دیروز مرده‌ بود و امروز متولد فرزند شد.

تقوی را نصب العین خود قرار دهید
از شما برادران‌ عزیزم‌ و نور چشمم‌، یعقوب‌ و یحیی‌ و زکریا و عبدالله‌ می‌خواهم‌ که‌ تقوی‌ را نصب‌العین‌ خود قرار بدهند و همیشه‌ در کارهای‌شان‌ اخلاصی‌ کامل‌ داشته‌ باشند. برادرم‌ عبدالله‌! نگذار که‌ سنگرم‌ خالی‌ باشد باید جای‌ من‌ را پر کنید و درسهایت‌ را خوب ‌بخوان‌ و تهذیب‌ نفس‌ را فراموش‌ نکن‌ و همیشه‌ خدا را حاضر و ناظر بدان‌ و عالم‌ همیشه‌ در محضر خداست‌ و درمحضر خدا معصیت‌ نکنید. به‌ پدر و مادرتان‌ کمک‌ کنید و همه‌ با هم‌ متحد باشید و شما ادامه‌ دهندگان‌ راه‌ سالارشهیدان‌ حسین‌ بن‌ علی‌ - علیه‌السلام- هستید و شما باید اسلحه‌ام‌ را بردارید و سنگرم‌ را پر کنید.

و حال‌ خواهران‌ عزیزم!‌ بانوخورشید و رقیه‌، حجابتان‌ سنگرتان‌ باشد و صبر و استقامت‌ داشته‌ باشید و از خواهر بزرگم‌ می‌خواهم‌ مرا ببخشد که‌ چهار سال‌ در قم‌، خدمتشان‌ بودم‌ و کار خوبی‌ برایشان‌ انجام‌ ندادم‌، جز این‌ که‌ مزاحمت‌ برایتان‌ ایجاد کردم‌.

خواهرانم! ‌اگر بگویم‌ گریه‌ نکن‌، می‌دانم‌ که‌ نمی‌شود. گریه‌ کردن‌ اشکالی‌ ندارد، وقتی‌ حمزه‌ سیدالشهداء شهید شد کسی‌ نبوده‌ برایش‌ گریه‌ کند، پیامبر ناراحت‌ شدند، لذا عده‌ای‌ جمع‌ شده‌، رفتند به‌ خانه‌ حمزه‌ عزاداری‌ کردند، گریه‌ کردند.

از زینب الهام بگیرید
اما خواهرجان‌! از شما تقاضا دارم‌ باید زینب‌ -سلام‌الله‌علیها- باشی‌ که‌ مصیبت‌ شهادت‌ مادرش،‌ زهرا را مشاهده‌ کرد. شهادت‌ پدرش‌ را دید. شهادت‌ برادرش،‌ امام‌ حسن‌ - علیه‌السلام- را دید که‌ چطور جگرهایش‌ را پاره‌ پاره‌ کردند. او شهادت‌ برادرش‌، اباعبدالله‌ - علیه‌السلام- را در صحرای‌ کربلا مشاهده‌ کرد که‌ چطور سر از بدنش‌ جدا کردند. چطور سرش‌ را به‌ نیزه‌ کشیدند. باز مصیبت‌ تمام‌ نمی‌شود. باید زینب‌ با برادرزاده‌اش‌، امام‌ سجاد، با بچه‌های‌ کوچک‌ امام‌ حسین‌- علیه‌السلام- به‌ اسیری‌ بروند. این‌ شهر و آن ‌شهر بردند. آیا مصیبتی‌ از این‌ بزگتر کسی‌ سراغ‌ دارد؟ از خواهرانم‌ می‌خواهم‌ از زینب‌ الهام‌ بگیرند ‌ و راه‌ او را ادامه‌بدهند.

شهید یونس‌ یونسی‌ المشیری‌، سرانجام‌ در تاریخ‌ 22/10/65در عملیات‌ ظفرمند کربلای‌ پنج با مسؤولیت‌ پیک‌ گردان‌ امام‌ محمد باقر - علیه‌السلام- بر اثر اثابت‌ گلوله‌ی‌ تانک‌ مزدوران‌ بعثی‌، به‌ همراه‌ چند تن‌ از فرماندهان‌ این‌ گردان‌ پرپر گشته‌ و به‌ دیدار معشوق خود شتافت‌. /919/د101/ن

ارسال نظرات