حکمرانی فقهی بر زمین خالی اجرا نمیشود

به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، حکمرانی فقهی در جمهوری اسلامی ایران همواره با پرسشها و چالشهای نظری متعددی روبرو بوده است. از یک سو، برخی باتکیهبر مفهوم سوژگی غربی، هرگونه تلاش برای تمدنسازی را نوعی غربزدگی میدانند و از سوی دیگر، عدهای با استناد به خودتنظیمگری جامعه، مداخله حاکمیت در امور اجتماعی را نفی میکنند. در این میان، تبیین نسبت میان تکلیفمداری فقهی و خواست عمومی نیز بهعنوان یک مسئله مهم مطرح است. ما در ضمن گفتگو با حجتالاسلاموالمسلمین داود مهدوی زادگان - استاد اندیشه سیاسی اسلام - تلاش داریم با طرح سه چالش اساسی پیش روی حکمرانی فقهی، ضمن پاسخ به این انتقادات، تمایزات و مزیتهای مدل حکمرانی فقهی نسبت به سایر الگوها را برجسته کنیم. در ادامه مشروح این گفتگو را از نظر خواهید گذراند.
انقلاب اسلامی در مسیر شدن
تلقی رایج در ذهن بخشهایی از نیروهای مذهبی این است که انقلاب اسلامی به یک معنا انقلابی ناتمام است. وجه تمام بودن انقلاب، آنجاست که بتواند به لحاظ کیفی، نوعی خلوص را به خود دیده و تمام رویهها، سیاستها و فرایندهای حکمرانی خود را دینی کند. بر همین اساس است که شما میبینید این انتظار وجود دارد که جمهوری اسلامی در هر صحنهای که برخی از مسائل دینی رعایت نمیشود، ورود کند. این خواست و مطالبه را برخی در قالب حکمرانی دینی یا فقهی صورتبندی کردهاند. بدین بیان که از طریق ورود فتوا به رویههای سیاستگذاری و قانونگذاری، بتوان عرصه عمومی جامعه را ساماندهی کرد. بهعنوان پرسش نخست، میخواستم دیدگاه خود را در خصوص این درخواست بیان کنید.
حجت الاسلام مهدوی زادگان: بحث اول باید این باشد که وقتی میگویید انقلاب اسلامی ناتمام بود، این ناتمام بودن به چه معناست؟ الان همین تعبیر را هم مدرنها نسبت به مدرنیته میکنند و معتقدند که مدرنیته، یک حرکت ناتمام است. این در حالی است که ۴۰۰ یا ۵۰۰ سال از عمر اندیشه سیاسی مدرن میگذرد. بااینوجود، میگویند مدرنیته ناتمام است. اگر به همین سبکوسیاق بخواهیم جلو برویم، در مورد انقلاب اسلامی دیگر نمیتوانیم از صفت «ناتمام» استفاده کنیم. با اینکه نهایتاً ۴۵ سال از عمر آن گذشته است. با گذشت ۴۵ سال، حرف از ناتمامی انقلاب زدن اصلاً معنایی ندارد. ما الان در واقع با انقلاب اسلامی میتوانیم بگوییم که یک پروژه حکمرانی دینی یا اسلامی در واقع شروع شده است؛ اما معنا ندارد که وقتی در آغاز راه هستید، حرف از ناتمامی بزنید. ما الان این گفتمان انقلاب اسلامی، گفتمان سیاسی انقلاب اسلامی یا گفتمان اسلام سیاسی و ولایتفقیه را چقدر تجربه کردهایم که حالا بخواهیم حرف از ناتمام بودن آن بزنیم؟ اگر دقت نظر در این مسائل داشته باشیم، باید بگوییم که ما با انقلاب اسلامی در واقع به یک تفکر، اندیشه یا گفتمانی رسیدیم که تازه وارد صحنه شده و شروع به عینیت یابی کرده است. این تفکر در حال تلاش است تا تشخص، تشکل و عینیت پیدا کند. ما با این در واقع مواجه هستیم که حالا میشود آن را یکبار از لحاظ ساختار و سازمان درونی آن مورد بحث قرار دهیم و یک بار هم از نظر موقعیتی و مکانی که در آن قرار گرفته است به سنجه بگذاریم.
لزوم گفتوگوی انقلاب با جامعه
پس در پاسخ سؤال شما باید بگویم که مردم ایران در سال ۱۳۵۷، با تصویری از آینده گره خوردند، به آیندهای که اسلام در پیش پای آنها گذاشت رأی دادند و در آن مشارکت کردند. سال ۱۳۵۷ تازه قدم اول برای رسیدن به آن جامعه عدل علوی و مهدوی بود که البته قدمی نیز بسیار بزرگ بود؛ بنابراین ۴۵ سال برای تحقق آن تصویر، اصلاً زمان زیادی نیست. پس ما نباید گونهای صحنه را ترسیم کنیم که گویی حاکمیت مستقل از جامعه در حال پیشبردن امری است. خیر، پشتوانه حرکت جمهوری اسلامی، مردم هستند. حالا نکتهای که وجود دارد این است که واقعیتهای خارجی برابر چنین تفکری، در مقابل این پروژه مقاومت میکند. واقعیتهای بیرونی تلاش دارد تا مانع شوند از اینکه این تفکر عینیت پیدا کند. بهعبارتدیگر، عالم و آدم به جهت اینکه آن فرایند عرفی شدن یا سکولار شدن را طی کردهاند، توانستهاند با قدرت خود، واقعیت خارجی را سکولار شکل دهند. اکنون عینیت بیرونی، سکولار است. این عینیت با چنین گفتمانی در حال مقابله است، در برابر او مقاومت میکند و تمام تلاشش را در این مسیر فعال کرده که انقلاب را ناتمام گذاشته و به شکست بکشاند. این مقاومت شدید باعث شده تا گفتمان انقلاب اسلامی مجبور شود که در چند جبهه بهواقع فعالیت گستردهای داشته باشد. یک جبهه، جبهه مرزهای معرفتی و گفتمانی است. یک جبهه، جبهه داخلی است. مسائل اجتماعی را در این بستر باید دید. یعنی ما در مدیریت مسائل اجتماعی، یک جبهه مقاومت را داریم و جمهوری اسلامی، در فضای مطلق و رهایی قرار نگرفته که بعد بگوییم چگونه مسائل فرهنگی و اجتماعی را تدبیر کنیم؟ در اینجا، تفکر انقلاب باید با نخبگان و مردم خود در خصوص این موضوع که چگونه باید جامعه را اداره کرد، گفتوگو کند. با چه سبک و سیاقی باید مسائل اجتماعی را پیش ببریم؟ پس این زاویه دیدی که بنده عرض کردم از اساس چهارچوب بحث را متفاوت میکند. از همین رو، ضمن پرداخت به اصل پرسش شما ترجیح دادم این نکته را مطرح کنم.
اما پیش از اینکه به مباحث دیگری بپردازیم، میخواستم نکته دومی را نیز به بحث پیشین اضافه کنم. حکمرانی فقهی که شما مطرح کردید، علاوه بر آنکه در عینیتی قصد تحقق دارد که سکولار شده و ضد آن است، به لحاظ تاریخی و زمانی نیز در انتهای یک تاریخی قرار دارد که بعضاً در تضاد با آن است. به بیان دیگر، حکمرانی فقهی بر زمین خالی اجرا نمیشود. خیلی از زیر ساختهای جامعه ما طی چند دهه گذشته پایهگذاری شده است. یعنی اینطور نیست که ما وارد سرزمین بکری شده باشیم و حالا میخواهیم تغییراتی انجام بدهیم و شکل جدیدی از اداره جامعه را عرضه کنیم؛ بلکه مدلها، سبکها و زیرساختهای قدرتمندی که اکنون حاکم هست، وجود دارد و همانها نیز مقاومت میکنند. این نظمهای پیشین، نمیخواهند کار پیش برود و این از همان اول انقلاب مسئله بوده است. برخی از پژوهشگران، علت خیلی از کاستیهای دستگاه حکمرانی جمهوری اسلامی را در میراثی میدانند که دستگاه حکمرانی پهلوی برای او به جا گذاشته است.
مفهوم مقاومتی را که گفتم، میتوانید در دو جبهه دنبال کنید. یکی از ناحیه دو جریان سیاسی و نیروهای مدرن و دیگری هم نیروهای سنتی دینی هستند که مقاومت میکنند. حالا در این وضعیت بخشی از جامعه حتی از آن امور اولیه نظیر اراده برای دانستن و فهمیدن برخوردار نیست. من گاهی میگویم که اگر هم میخواهید گفتمان انقلاب را طرد کنید، آن را بزنید یا براندازی کنید، اول ذرهای آن را بخوانید، بفهمید و درکش کنید، بعد بیایید و اقدام کنید. این خصلت دانستن پیش از اقدام را در هیچ یک از نیروهای مدرن و سنتی جامعه نمیبینیم.
اگر بخواهم تا اینجای مباحث را جمعبندی کنم، باید بگویم که این بازسازی روندهای حکمرانی در جمهوری اسلامی، طی چند دهه گذشته در دل یک نزاع تمدنی با رقیبی بیرونی و درونی صورت گرفته و از همین جهت، الان خیلی زود است که بخواهیم از انقلاب اسلامی تعبیر به پروژه ناتمام کنیم و این نمیتواند سخن درستی باشد؛ چرا که انقلاب اسلامی تازه شروع شده و کار خود را انجام میدهد. بله، در این مرحله که انقلاب قرار دارد، باید به فکر دولتسازی و جامعهسازی باشد. در این مسیر نیز ما با مشکلات بیشماری مواجه هستیم که در بخش پیش به آنها اشاره کردم.
انقلاب و مسئله سوژگی
مراد ما نیز از انقلاب ناتمام، به این معنا نبود که انقلاب اسلامی در دستیابی به اهداف خودش شکست خورده است. بلکه این بود که اهداف بلندی دارد که در مسیر رسیدن به آنهاست. در رأس این هدف نیز بحث تمدن اسلامی قرار دارد که در بیان رهبری انقلاب دو مقدمه ضروری جامعهسازی دینی و دولت دینی برای آن طرح میشود. حالا اگر اجازه دهید، میخواستیم تا نظرات انتقادی به این فکر را مطرح کنیم و پاسخ آنها را از شما بشنویم. یکی از بیانهای انتقادی مبتنی بر این ایده است که هر نوع تمنا برای ساختن یک تمدن برخاسته از نوعی سوژگی است. بهعبارتدیگر، تمدن ساختنی نیست که ما آن را اراده کنیم؛ لذا اگر ما «سوژگی» را بنیان تمدن غرب لحاظ کنیم، خود پدیده تمدنسازی، نوعی غربزدگی است. پاسخ شما به این انتقاد چیست؟
حجت الاسلام مهدوی زادگان: نه آنکه بخواهم این قضیه را بهصورت مطلق نفی کنم، بلکه بهعنوان یک آفت ممکن است مسئله غربزدگی، گفتمان انقلاب را به چالش بکشاند و گرفتار خود کند. اما این سخن بدان معنا نیست که لزوماً هر خواستی برای تغییر، نهایتاً منجر به غربزدگی و سوژگی میشود. این بیشتر یک نوع شبیهسازی تاریخی است. من فکر میکنم گفتمان انقلاب اسلامی در درون خود یک سازوکارهایی دارد که آن سازوکارها نمیگذارد گرفتار چنین مسائلی شود. سازوکارهای درونی انقلاب نمیگذارد ما به روزمرگی برسیم و بشویم آن چیزی که برای مثال در غرب به آن رسیدند. گفتمان انقلاب اسلامی در درون خود دیالکتیکی را ایجاد کرده که بتواند از طریق آن، مقاصد خود را پیش ببرد. یعنی همواره از ناحیه ضد خودمان، یک تلنگرهایی را دریافت میکنیم که نقاط آسیب ما را معین میسازد و مدام ما را به ریشهها ارجاع میدهد. همین باعث میشود که انقلاب به خواب فرونرود و به حالت روزمرگی تبدیل نشود. مهمترین مانع انقلابها، توقف و عادیسازی آنهاست و اینکه به یک روزمرگی دچار شده و از آن ریشههای اصلی خود غافل شوند. به باور من، فعلاً تا آن جا که میبینیم، انقلاب اسلامی هنوز دچار این وضعیت نشده است. دلیل آن هم بهخاطر همین رابطه دیالکتیکی است که در درون آن وجود دارد.
باید توجه کنید که سوژگی در غرب با مفهوم مطلقانگاری گره خورد و در نهایت منجر به اومانیسم و به نوعی انسانبسندگی گشت؛ از همین رو، ما شاهد یک تمدن مادی در آنجا هستیم. انقلاب اسلامی هیچگاه به این سمت نرفت که رقبا و مخالفان خود را بخواهد سرکوب کند. انقلاب به این سمت نرفت که با سرکوبکردن مخالفان بلامنازع و بدون رقیب شود و در نتیجه آهستهآهسته به سمت یکنواختی و روزمرگی پیش برود. اگر برخی از اساتید اینگونه تعبیر میکنند، ما نباید از این تعابیر جا بخوریم و منفعل شویم.
بنابراین ساختار معرفتی، نظام فکری و سیاسی که در اندیشه گفتمان انقلاب اسلامی وجود دارد، اجازه نمیدهد این آسیبی که مطرح کردید - یعنی سوژگی قرین با مطلقانگاری - ایجاد شود. من تصور میکنم حداقل تا امروز در تجربه انقلاب اسلامی، این اتفاق نیفتاده است. از طرف دیگر، سوژگی مطلقانگار و انسان باور غربی، امروزه در مقابل انقلاب اسلامی و مقابل حکمرانی دینی و اسلامی قرار گرفتهاند و همین امر، خود برای ما حاوی نکات مهمی است. بهصورت مشخص، تئوریسینهای سوژگی غرب که در ایران همین جریان روشنفکری هستند، در مقابل گفتمان انقلاب ایستادهاند. وقتی اتفاقاً انقلاب اسلامی از طریق حکمرانی فقهی میخواهد آزادی مطلق سوژه غربی را با سعادت فطری قید بزند، این یعنی مسیر انقلاب اسلامی با غرب به نحو بنیادینی متفاوت است. بهعبارتدیگر، سوژگی مدرن با همه گرایشهای خودش، تمامقد در برابر گفتمان انقلاب اسلامی و حکمرانی فقهی ایستاده است و همین امر، گفتمان انقلاب اسلامی را بیدار و هشیار نگه میدارد و نمیگذارد از مسیر اصلی خود منحرف شود. خواستی که در حکمرانی فقهی وجود دارد، برآمده از نوعی عدم سوژگی است. یعنی ما میخواهیم بندگی کنیم و عبودیت و توحید در محور جامعهسازی ما قرار دارد.
تکلیفمداری و خواست عمومی؛ دوگانهای که دوگانه نیست
من از همین نکته آخر شما میخواستم اتفاقاً به اشکال دوم منتقل شوم و این پرسش را مطرح کنم که به نظر، دستگاه حکمرانی ما مبتنی بر انگارههایی است که در ابتدا ممکن است متناقض باشند؛ اما باید در یک تحلیل عمیق آنها را توضیح داد. ما از طرفی در دستگاه حکمرانی خود بر فقه که به نوعی تکلیف مدار است، تکیه داریم و سعادت را بهعنوان هدف حکمرانی لحاظ کردهایم و از طرف دیگر نیز مفهوم خواست و رضایت عمومی برایمان دارای جایگاه مهمی است. تعیین نسبت میان خواست عمومی و دین چگونه ممکن است؟
حجت الاسلام مهدوی زادگان: اتفاقاً به نظر من، همین پرسش در تجربه مدرنیته بیشتر مطرح میشود. اما برخی موضوع را بهگونهای مطرح میکنند که گویی انگار این چالش فقط برای حکمرانی دینی است. به باور من، این پرسش در خود غرب دارای قوت بیشتری است. حالا اگر به طور مشخص بخواهم مثال بزنم، حدود نهاد قانونگذار و قوانین آن با آزادی انسانها به چه نحوی است؟ خیلی پیشتر از طرح بحث حکمرانی اسلامی، این پرسش در غرب مطرح بوده است. درست است که خود نمایندگان را مردم انتخاب میکنند، اما مردم میبینند آن فردی که انتخاب کردهاند، تصمیماتی که میگیرد و قانونی که تصویب میکند، برخلاف خواستههای آنها بوده و حتی گاهی خلاف وعدههای انتخاباتی خود است. برخی این صورتمسئله را به جمهوری اسلامی تطبیق میدهند و تصور میکنند که صرفاً حکمرانی فقهی با این مسئله درگیر است.
اتفاقاً به باور بنده، تجربه انقلاب اسلامی این مسئله را تا حدی بهبود بخشید، اگر نگوییم آن را حل کرد. طرح بحث حکمرانی فقهی، شکاف میان خواست عمومی و دستگاه حکمرانی را کمتر میکند. حالا برخی ممکن است سراغ یک مثال خاص همچون مسئله حجاب بروند، اما اگر کلیت جامعه ما را ملاحظه کنید، دستگاه اخلاقی حاکم بر جامعه، با حکمرانی فقهی سازگاری بیشتری دارد.
جامعه خود تنظیمگر و لیبرالیسم حاد فرهنگی
اشکال سومی که وجود دارد، مبتنی بر خودتنظیمگری و بلوغ جامعه است. برخی با انتقاد از ادبیاتهای فقهی، این مسئله را القا میکنند که اصل مفهوم حکمرانی دینی و دستگاه ولایت، مبتنی بر نابالغی جامعه و مهجوریت آن شکل گرفته است. برخی از اهالی جامعهشناسی نیز با توجه به ایدههایی همچون هوش فرهنگی یا مدیریت فرهنگی جامعه، با چنین فضائی در حکمرانی فقهی همراه نیستند. نظر شما درباره این موضوع چیست؟
حجت الاسلام مهدوی زادگان: اگر اصل این حرف را ما بخواهیم از منظر فلسفه سیاسی ریشهیابی کنیم، به یک نوع تفکر آنارشیستی میرسیم. افرادی که این مباحث را مطرح میکنند، بیش از اینکه به این سخنان اعتقاد قلبی داشته باشند، یک نوع برخورد ابزاری میکنند.
اگر شما اعتقاد به خودتنظیمگری جامعه داشته باشید، این رفتارها متناقض است. اتفاقاً خود اینها خوب مهندسی اجتماعی میکنند. آن برهههایی که اتوبوسی مدیر به سازمانها تزریق میکنند تا برنامههای اجتماعی خود را پیش ببرند، رفتارشان به چه معناست؟ مطلب دیگر آنکه این خودتنظیمگری جامعه و استقلال امر اجتماعی از امر سیاسی را اینها در یک جای دنیا به ما نشان دهند. در تجربه کدام جامعه چنین امری محقق بوده است؟ بالاخره نمیشود سخنی گفت که هیچ تجربهای برای آن یافت نمیشود.
با مدرنشدن دولتها، ما شاهدیم که فضای اختیار جامعه محدودتر میشود. به هر میزان که دولتها مدرنتر شوند، تسلط آنها بر امر اجتماعی بیشتر میشود. امروزه با بیگ دیتاها، فضای مجازی، هوش مصنوعی و... امکان رصد و مهندسی جامعه برای دولتها بسیار راحتتر شده است.
حکمرانی اسلامی در برابر نظریه دولت مدرن، معتقد به اتمیزه کردن و تودهای شدن جامعه نیست. حکمرانی فقهی معتقد است که مردم باید خودشان در فرایند حل مسئله مشارکت داده شوند؛ بنابراین، در حکمرانی فقهی، مردم حلقههای میانی هستند و... جایگاه جدیتری به نسبت دولت مدرن دارند. قرار نیست در حکمرانی فقهی حکومت متکفل حل همه مسائل شده و جامعه صرفاً تماشاچی باشد. حکمرانی فقهی فضایی درست میکند تا جامعه به استعداد و بلوغ کافی برای حل مشکلات خود برسد.
پس در برابر دو نظریه خودتنظیمگری محض که بازگشت به نوعی آنارشیسم دارد و همچنین نظریه دولت مدرن، حکمرانی فقهی یک جریان یا فکر سوم است. در این مدل از حکمرانی، مردم دارای نقش جدی هستند و باید از طریق انتخاب مردم امور را پیش برد. گاهی ما شاهد بودهایم که خواست عمومی با خواست حاکمیت در تضاد بوده است، اما رهبری به مردم اجازه تجربه دادهاند. این ناشی از یک تفکر مبنایی است. اینگونه نیست که امری به حاکمیت تحمیل شده باشد. این آزادی دادنها برآمده از رأی مبنایی در سنت حکمرانی فقهی ماست.
وقتی شما صحنه را درست نگاه کنید، اتفاقاً جریان رقیب حکمرانی فقهی هرگاه به قدرت میرسند، تلاش میکنند تا از مردم سیاستزدایی شود. مردم نهایتاً سوژههای منفردی هستند که تا لحظه انتخابات تاریخ مصرف داشته و بعد از آن قدرت را به کاستها و فرقههای صاحبنفوذ تقدیم میکنند.