۲۷ آبان ۱۴۰۳ - ۲۰:۰۰
کد خبر: ۷۶۹۴۰۷
انتشار برای نخستین‌بار| برگی از خاطرات ناصر تکمیل‌همایون

چه کسی بنی‌صدر را مخفی کرد؟

چه کسی بنی‌صدر را مخفی کرد؟
یك‌ تاكسی‌ قرمز قراضه‌ هم‌ بود كه‌ یك‌ خانم‌ نسبتاً چاق با یك‌ عینك‌ دودی‌ جلو نشسته‌ چادر سیاه‌ و یك‌ بچه‌ هم‌ بغل‌ اوست‌. به‌ بنی‌صدر گفتند باید این‌ را سوار شوی‌. داخل‌ تاكسی‌، راننده‌ مجاهد بود آن‌ خانم‌ هم‌ خانم‌ ربیعی‌ بود. صورت‌ بنی‌صدر را پانسمان‌ کردند و بعد بچه‌ را هم بغل‌ او دادند. یك‌ بادكنك‌ را هم‌ باد كردند دست‌ بچه‌ دادند كه‌ بازی‌ كند.

25 آبان ماه سالگرد درگذشت ناصر تکمیل همایون استاد دانشگاه و فعال سیاسی سال‌های دور است. تکمیل همایون در سال 1315 در قزوین متولد شد. او دوره کارشناسی فلسفه و علوم تربیتی و کارشناسی‌ارشد علوم اجتماعی را در دانشگاه تهران گذراند و دوره دکترای تاریخ و دکترای جامعه‌شناسی را در دانشگاه پاریس به پایان برد.

از تکمیل‌همایون در حوزه مطالعات تاریخ ایران آثاری به یادگار مانده است که از آن جمله می‌توان به: تاریخ ایران در یک نگاه، تاریخ اجتماعی و فرهنگی تهران،  گستره فرهنگی و مرزهای تاریخی ایران زمین، مشروطه‌خواهی ایرانیان، مرزهای ایران در دوره معاصر و ... اشاره کرد. او در 25 آبان 1401 درگذشت.

البته ناصر تکمیل‌همایون سابقه فعالیت سیاسی نیز داشت. وی در ایام حیات، خاطراتش را در گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی به ثبت رساند. یکی از پر مخاطره‌ترین دوران زندگی تکمیل‌همایون تصمیم او برای اختفای بنی‌صدر در خرداد 1360 است. آنچه در ادامه می‌خوانید، برشی از این خاطرات است.

 

اختفای بنی‌صدر؛ منزل اول

ناصر تکمیل‌همایون در بخشی از خاطرات خود با اشاره به اختفای بنی‌صدر پس از عزل از فرماندهی کل قوا توسط امام خمینی می‌گوید: فردایش ... به خانه‌ خواهر بنی‌صدر رفتیم‌. نشستیم‌ و صحبت‌ كردیم‌ و گفتیم‌ از ابوالحسن‌ چه‌ خبر؟ گفت‌ كه‌ والله اوضاع‌ یک خرده‌ ناجور است‌. من‌ احساس‌ كردم‌ كه‌ می‌دانند [بنی‌صدر کجاست]. مادر بنی‌صدر آمد و [گفت] فلانی‌ چی‌ شده‌؟ چرا این‌ طور‌ شده؟‌ آقای‌ تكمیل‌‌همایون‌ آخر شما این‌ كارها را كردی،‌ شما این‌ها را به ایران‌ آوردی ابوالحسن‌ چه‌ می‌شود؟ یک مو از سر ابوالحسن‌ كم‌ بشود من‌ از چشم‌ شما می‌بینم‌. گفتم‌ خانم‌ نمی‌شود شما خیالتان‌ راحت‌ باشد. بفرمائید. بعد به‌ خواهر بزرگترش گفتم‌ كه‌ ابوالحسن‌ كجاست؟‌ گفت‌ من‌ تلفن‌ می‌كنم‌ ببینم‌ حالا... دیدم‌ آن‌ها دارند پنهان‌كاری‌ می‌كنند. تلفن‌ كردند و گوشی‌ را داد به‌ من‌ گفت‌ بیا با ابوالحسن‌ صحبت‌ كن‌. من‌ گوشی‌ را برداشتم‌ و صحبت‌ كردم‌ و گفتم‌ كجایی‌؟ گفت‌ ما همین‌ جا هستیم‌ و حدس زدم که خانه‌ آن‌ یكی‌ خواهرش‌ باشد... گفتم‌ اوضاع چطوره؟ ‌گفت‌ هیچ‌، ببینیم‌ مردم‌ چه‌ تصمیم‌ می‌گیرند؟ ...گفتم‌ می‌آیند دنبال شما... این‌ حركت‌ اول‌ ما بود كه‌ بنی‌صدر را به منزلی‌ ‌بردیم.

 

منزل دوم

 تکمیل‌همایون در بخش دیگر یادآورد می‌شود: تقریباً یكی‌ دو روز بعد در خیابان‌ها تظاهرات‌ ضد بنی‌صدر بود و هیچ‌كس‌ هم نمی‌توانست جلوی تظاهرات‌ را بگیرد. در منزل‌ اول‌، بنی‌صدر رئیس‌‌جمهور بود، هیچ‌ اتفاقی‌ نیفتاده‌ بود و ما در آنجا پنهان‌ بودیم‌. من‌ گاهی‌ روزها بیرون‌ می‌آمدم‌ می‌رفتم‌ یك‌ سركشی‌ به‌ شهر می‌كردم‌ و برمی‌گشتم‌. ماه‌ رمضان‌ بود. ما آنجا شک كردیم‌ گفتیم‌ كه‌ ممكن‌ است‌ این‌ خانه‌ زیر نظر رفته‌ باشد. می‌خواستیم‌ یك‌ جای‌ دیگر برویم‌ [اما] هیچ‌ جا را نداشتیم‌. یعنی‌ ما چنین‌ سازمانی‌ نداده‌ بودیم‌ كه‌ بگوئیم‌ اول‌ كجا، دوم‌ كجا، این‌ طوری‌ نبود، حالا باید دنبال‌ یك‌ خانه‌ای‌ برویم.‌

من‌ همین‌طور كه‌ بیرون‌ بودم‌ و می‌رفتم‌، در خیابان‌ ولیعصر، مرد محترمی‌ که مغازه‌ لباس‌فروشی‌ و لباس‌دوزی‌ داشت‌ و دوست‌ ما بود [را دیدم] گفت‌ كه‌ اگر برای‌ آقای فروهر موقعیت‌ سختی‌ هست‌، می‌تواند خانه‌ خود را در اختيار بگذارد. من‌ گفتم‌ كه‌ حالا اگر از فروهر بالاتر باشد چه‌؟ كسی‌ باشد كه‌ وضع‌ او خطرناكتر باشد، مثل‌ آقای‌ بنی‌صدر؟ قبول کرد. ما خوشحال‌ شدیم‌ كه‌ حالا او را اینجا می‌آوریم‌... 

 

منزل سوم

ناصر تکمیل‌همایون در ادامه خاطرات خود درباره جایجایی‌های چندباره بنی‌صدر می‌گوید: حداكثر تصور ما این‌ بود یك‌ ماجرای‌ چهار-پنج‌ روزه‌ است‌ بوجود می‌آید و بعد تمام‌ می‌شود... در آنجا [خانه دوم] بود كه‌ بنی‌صدر را مجلس‌ عزل‌ كرد. ما هم‌ در حال‌ فعالیت‌ خودمان‌ بودیم‌ ولی‌ هنوز آقای‌ فروهر نمی‌دانست‌ بنی‌صدر كجا پنهان‌ شده‌ من‌ هم‌ به‌ ایشان‌ گفتم‌ جایی‌ پنهان‌ است‌.

روزی‌ به منزل‌ دكتر كیهانی‌ رفته‌ بودم‌، آنجا مرحوم‌ لقائی‌ را دیدم‌. پدرش از آن‌ مبارزین‌ قدیم‌ جبهه‌ ملی‌ و حزب‌ ملت‌ ایران‌ بود... وقتی‌ به‌ او گفتم‌ كه‌ قضیه‌ این‌ طور است‌ گفت‌: به خانه من بیائید... بنی‌صدر آنجا که رفت‌ دیگر رئیس‌جمهور نبود. یعنی‌ خانه‌ اول‌ بنی‌صدر رئیس‌‌جمهور بود، خانه‌ دوم‌ نصفی‌ بود، نصفی‌ نبود، خانه‌ سوم‌ اصلاً نبود.

 

زمینه‌های ارتباط با مجاهدین خلق در دوران اختفا

تکمیل‌همایون در یادمانده‌های خود درباره زمینه‌های ارتباط با مجاهدین خلق (منافقین) اینگونه روایت می‌کند: مصیبت‌ دیگری‌ كه‌ ما داشتیم‌ خانواده‌ بنی‌صدر بود و آن‌ این‌ كه‌ به‌ من‌ فشار می‌آوردند كه‌ ابوالحسن‌ كجاست‌؟ من‌ هم‌ نمی‌خواستم‌ بگویم‌ برای‌ این‌ كه‌ می‌دانستم‌ آن‌ها هم‌ ممكن‌ است‌ زیر نظر باشند. می‌گفتم‌ جای‌ او خوب‌ و امن‌ است‌. چون‌ مجاهدین‌ با خانواده‌ بنی‌صدر رابطه‌ داشتند. احتمالاً بیشترین‌ رابطه‌ آن‌ها هم‌ از طریق‌ آقای‌ سید حسین‌ نواب‌صفوی بود. آن‌ها [منافقین] این‌طور وانمود كرده‌ بودند كه‌ تكمیل‌‌همایون‌ آدم‌ خوبی است ولی تشكیلات‌ ندارد. به‌ این‌ امور چریكی‌ و پنهان‌كاری‌ و این‌ نوع‌ مسائل‌ وارد نیست‌. لو می‌رود و ابوالحسن‌ را می‌كشند خود تكمیل‌همایون‌ را هم‌ می‌كشند. ما كه‌ مجاهدین‌ خلق‌ هستیم‌ بهتر می‌توانیم‌ بنی‌صدر را حفظ‌ كنیم‌...

 

دوباره‌ از این‌ طریق‌ به‌ من‌ فشار می‌آوردند مخصوصاً خواهر بزرگتر بنی‌صدر. من‌ گفتم‌ كه‌ می‌گوئید چه‌ كار كنیم‌؟ بینی‌ و بین‌الله می‌دانستم‌ كه‌ یك‌ مقدار هم‌ این‌ حرف‌ها راست‌ است‌ دیگر... به بنی‌صدر گفتم‌ می‌گویند مجاهدین‌ این‌ طوری‌ هستند و من‌ هم‌ آن‌ قدرت‌ لازم‌ را ندارم‌ چند روز می‌توانم‌ این‌ كار را بكنم‌ و مجاهدین‌ خانه‌های‌ متعدد دارند. بنی‌صدر گفت‌ خوب‌ حالا یكی‌ از آن‌ها بیاید ببینیم‌ چه‌ می‌خواهد بگوید؟ ...این‌ نخستین‌ حركتی‌ بود كه‌ ما انجام‌ دادیم‌ یعنی‌ مجاهدین‌ خلق‌ را با بنی‌صدر در رابطه قرار دادیم‌. حالا خود این‌ آقای‌ حسین‌ نواب‌صفوی‌ كه‌ نماینده‌ مجاهدین‌ خلق‌ بود جزء دفتر هماهنگی‌ بنی‌صدر و از آن‌ فعالان‌ درجه‌ یك‌ طرفدار او بود.

 

نحوه جابجایی بنی‌صدر توسط منافقین

آن‌ شب‌ این‌ها آمدند و صحبت‌ كردیم‌ و بنی‌صدر بلند شد لباس‌ خود را پوشید... دیدیم‌ یك‌ ماشین‌ یك‌ خرده‌ خوب‌، قشنگ‌ جلو و یك‌ ماشین‌ نسبتاً خوب‌ هم‌ عقب‌ است‌ و در این‌ ماشین‌ هم‌ چند نفری‌ نشسته‌ بودند. یك‌ تاكسی‌ قرمز قراضه‌ هم‌ هست كه‌ یك‌ خانم‌ نسبتاً چاق با یك‌ عینك‌ دودی‌ جلو نشسته‌ و یك‌ بچه‌ هم‌ بغل‌ اوست‌. بعد به‌ بنی‌صدر گفتند باید این‌ را سوار شوی‌.

داخل‌ تاكسی‌، راننده‌ مجاهد بود آن‌ خانم‌ هم‌ خانم‌ ربیعی‌ بود... صورت‌ بنی‌صدر را پانسمان‌ کردند و بچه‌ را هم بغل‌ او دادند. یك‌ بادكنك‌ را هم‌ باد كردند دست‌ بچه‌ دادند كه‌ بازی‌ كند. ماشین‌ جلویی‌ رفت‌ این‌ تاكسی‌ هم‌ پشت‌ سر او رفت.‌ آن‌ یكی‌ ماشین‌ هم‌ دنبال‌ تاكسی‌ آمد این‌ها رفتند.

ارسال نظرات