مجاهدان بمبگذار؛ منافقان انقلاب
«آقای بهشتی وقت آن نشده است خودتان یا آیتالله خامنهای را کاندیدا کنیم؟» آقای بهشتی سه بار سرشان را بالا بردند و فرمودند: «نخیر، نخیر، نخیر وقت آن نشده است!» هنوز نام آقای رجایی را به زبان نیاورده بودند و دالِ«چه کسی باشد» را ادا کردند که سالن منفجر شد.
به یاد ندارم صدای انفجار چگونه بود، مثل اینکه یک سوت کشیده شد بهگونهای که گویی خمپاره میآید، صدای آژیری در گوش من ماند و بعد هم زیر آوار خاک و بتن ماندیم، بیهوش شدم وقتی به هوش آمدم دیدم بدنم تکان نمیخوردم، ابتدا یکلحظه فکر کردم مردهام، همهی بدنم زیر سنگینی آوار بود و فقط مچ یکی از دستهای من بیرون بود و تکان دادم اما دیگر هیچ جای بدن من تکان نمیخورد، میتوانستم نفس بکشم، گاهی گرد و خاک وارد دهان و حلقم میشد، با زبانم سعی میکردم از دهانم خارج کنم.بعد از چند لحظه در زیر آوار کمکم صدای زمزمه و صدای مبهمی میشنیدم، با دقت گوش دادم، مثل اینکه دعا میخواندند، به خدا متوسل شدم، راه دیگری نبود، نمیترسیدم و هیچ اضطراب و ترس و وحشتی به من دست نداده بود، برای چند لحظه همسر و بچههایم جلوی چشمم آمدند ولی بعد آنها هم رفتند، دوباره دعا خواندن را شروع کردم، خون روی صورتم را احساس میکردم که جاری است.
در هوش و بیهوشی، «مرگ بر آمریکا»
زمانی که آیةالکرسی میخواندم متوجه مرحوم آقای فردوسیپور شدم، با صدای بلند دعا میخواند او هم صدای من را شنید و من را شناخت، آقای فردوسیپور قبل از انفجار پشت سر من در جلسه نشسته بود، نماینده طبس و از روحانیون انقلابی و از یاران امام بود ، پس معلوم بود که صدا از جاهایی که فضایی وجود دارد نفوذ میکند، ما زیر آوار بودیم، زیر آوار نمیدانم چه ساعتی از حال رفتم، من دیگر خبر نداشتم که چه زمانی و به وسیله چه کسی از زیر آوار بیرون آورده شدم، هنگامی که مرا از زیر آوار بیرون آورند یادم نیست اما افرادی که من را شناسایی کردند گفتند زمانی که تو را داخل آمبولانس گذاشتند که به بیمارستان اعزام کنند و بعد از بیهوشی، بیدار شدی و در آنجا میگفتی «مرگ بر آمریکا». وقتی به هوش آمدم، سراغ شهید بهشتی را گرفتم همه گفتند مثل شما مجروح شدهاند، به من نمیگفتند چه اتفاقی افتاده، میپرسیدم چه شده؟ چه کسی شهید شده؟ کسی پاسخ نمیداد، یک یا دو روز بعد در بیمارستان نخستوزیری که حالا به نام درمانگاه شهید شوریده خوانده میشود، از بازدید کنندهها روزنامهای گرفتم و متوجه شدم که آیتالله بهشتی و 72 تن از حاضران در جلسه به شهادت رسیدهاند که دوباره بیهوش شدم.
ترور مجدد و ربودن جانبازان حادثه 7 تیر
روز دوم یا سوم فردی ویلچری آورد و گفت که باید شما را به آزمایشگاه یا رادیولوژی ببریم، فکر کردم کارمند بیمارستان است، مرا روی صندلی چرخدار نشاند و یک نفر دیگر هم همراه او بود، وقتی در آسانسور باز شد، دکتر زرگر که نماینده تهران و مأمور رسیدگی به مجروحان هفتم تیر بود، همان لحظه که من را دید پرسید ایشان را کجا میبردید؟ گفتند که میخواهیم به رادیولوژی ببریم، گفت چه کسی گفته او را برای رادیولوژی ببرید؟ نسخه پزشک کجاست؟ آن را به من نشان بدهید و نسخه نداشتند، ویلچر را از آنها گرفت من را دوباره به طرف اتاق محل بستری برد، آن دو نفر یک دفعه غیبشان زد، بعداً گفته میشد که قصد ربودن مجروحان را داشتند و یکی از آن دو نفر فرار کرده ولی نفر دوم دستگیر شده است.میگفتند بعضیها در خود بیمارستانها کشته میشدند، آمپول هوا زدند یا به شیوه دیگری آنها را کشتند، البته من مسؤولیت این حرفها را به عهده نمیگیرم، میگفتند اوضاع اینگونه بوده است. تا یکی دو شب اوضاع به هم خورده بود، کسی بیمارستان را کنترل نمیکرد و هرج و مرج در بیمارستانها، مخصوصاً بیمارستانهایی که مجروحان را میبردند، حاکم بود.روز دوم یا سوم که در همان بیمارستان نخستوزیری بودم، برای آن که مجلس از اکثریت نیفتد، اعلام کردند کسی حاضر است به مجلس برود؟ حدود 20 نفر از نمایندهها شهید شده بودند، عدهای از نمایندگان در شهرستان بودند و تا نیایند مجلس اکثریت پیدا نمیکرد، اعلام آمادگی کردیم، ما را با ویلچر و برانکارد داخل آمبولانس گذاشتند و در جلسه علنی مجلس شرکت کردیم.منبع؛ بخشی از روایت مرتضی محمودی پیرامون فاجعه 7 تیر از کتاب «عبور از شب»
قلب انقلاب را نشانه گرفته بودند
جلسات حزب را به همین شکل میگذراندیم تا اینکه به شب 7 تیر رسیدیم، البته آن شب همه ما غمزده و غصهدار بودیم، روز گذشته، یعنی 6 تیر در مسجد ابوذر، منافین یک بمب کنار قلب آیتالله خامنهای قرار داده و ایشان را ترور کرده بودند که بحمدالله فقط مجروح شدند و زنده ماندند.کلاهی (بمبگذار) به عنوان مأمور حراست از طرف آقای بهشتی انتخاب شده و مورد اعتماد ایشان بود، دم در، ما را کنترل و بعد از بازرسی از لحاظ امنیتی، اجازه ورود به جلسه میداد، البته حدود 10 دقیقه پیش از انفجار، به بهانه خرید بستنی برای زمان استراحت، از دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی ایران خارج شد.دستور جلسه آن شب، بررسی علل تورم و راهکارهای کم کردن آن بود که مدیریت جلسه را شهید استکی، نماینده مردم شهرکرد بر عهده داشت، وقتی دستور جلسه خوانده شد، برخی به شهید بهشتی گفتند: بهتر نیست امشب راجع به ریاست جمهوری بحث شود؟ چون همان ایامی بود که بنیصدر خبیث از کشور فرار کرده بود.شهید شهریاری، نماینده مردم بوشهرخطاب به شهید بهشتی گفت: «آقای بهشتی وقت آن نشده است خودتان یا آیتالله خامنهای را کاندیدا کنیم؟» آقای بهشتی سه بار سرشان را بالا بردند و فرمودند: «نخیر، نخیر، نخیر وقت آن نشده است!» هنوز نام آقای رجایی را به زبان نیاورده بودند و دالِ«چه کسی باشد» را ادا کردند که سالن منفجر شد و در آن لحظه زبان حال بنده این بود: «پروانه صفت چشم بر او دوخته بودم / وقتی شدم آگاه که خود سوخته بودم»
نفوذ تا تریبون آیتالله بهشتی
من و شهید حیدری، نماینده نهاوند، در ردیف اول و روبروی تریبون شهید بهشتی نشسته بودم و آتش بمب را احساس کردم و یک لحظه صدای انفجار را شنیدم، موج انفجار مرا از صندلی بلند کرد و به زمین کوبید! بعد از مدتی به هوش آمدم و به بیمارستان منتقل شدم، چشم راستم برای همیشه نابینا و پردههای گوشم هم پاره شد، وقتی به هوش آمدم، متوجه شدم هفت عمل جراحی رویم انجام شده است که در آن روزها پسر بزرگم، مصطفی که بعدها در عملیات رمضان 3 در کوشک به شهادت رسید، سخت از من پرستاری میکرد. تقریباً نیمی از بدنم سوخته بود. کلاهی چون مورد اعتماد شهید بهشتی بود، دقیقاً توانسته بود از فرصت استفاده کند و بمب را در تمام نقاط دفتر حزب جاسازی کند، حتی در میزی که آقای بهشتی پشت آن نشسته بودند و از همین رو دکتر بهشتی در همان لحظات اول انفجار شهید شدند، وقتی متوجه شهادت عزیزانم شدم نمیتوانستم اشک بریزم چرا که چشمانم سوخته بود ولی دلم قرار نداشت و از درون میسوختم و برای اینکه قدری دلم آرام شود، با خودم پیمان بستم اگر بر مزارشان شرفیاب شدم، آنقدر گریه کنم تا خون از چشمانم جاری شود.«مرور خاطرات فاجعه هفتم تیر از زبان آیتالله حاج شیخ قدرت الله نجفی قمشهای، نماینده مردم شهرضا در مجلس شورای اسلامی از جانبازان فاجعه 7 تیرماه»
خونهای بیداری
یک هفته از عزل بنیصدر گذشته بود که روزنامه کیهان در گزارش روز 8 تیرماه نوشته بود: «حدود ساعت ۲۱ دیشب دو بمب بسیار قوی در محل دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی منفجر شد که بر اثر شدت انفجار قسمتهایی از ساختمان فروریخت و موجب شهادت دهها تن از مقامات مملکتی و نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی و چند تن از وزرا گردید.»عامل انفجار دفتر مركزی حزب جمهوری اسلامی، محمدرضا كلاهی، از اعضای رده پائین سازمان منافقین بود که با کمک «جواد قدیری» از اعضای قدیمی و مهم سازمان و نفوذی در كمیته انقلاب اسلامی و مستقر در اداره دوم ارتش و عامل انتقالدهنده بمبهای ساختهشده از قسمت فنی سازمان منافقین به عوامل اجرایی، توانست در سازمان نفوذ پیدا کند.
فرار تروریست از مسؤولیت ترور
سازمان مجاهدین خلق با توجه به تبعات بینالمللی نسبت به بمبگذاری دفتر حزب جمهوری اسلامی، سکوت کرد و مسؤولیت آن را به طور رسمی برعهده نگرفت، بهگونهای که سعید شاهسوندی (مهدی اصفهانیان) میگوید: «مسعود رجوی از کشور خارج شده و اعتراف نسبت به این موضوع او را به یک شخصیت تروریست تبدیل کرده و این امر، فردی را که میخواست در اروپا اقامت داشته باشد، دچار مشکل میکرد و ممکن بود تحت تعقیب قرار گیرد» درحالی که طبق گفته همین فرد، عملیات بمبگذاری توسط مرکزیت سازمان یعنی مسعود رجوی، موسی خیابانی و علی زرکش تصویب شده است.اما آنچه که افکار عمومی را درگیر کرده و برنامهریزی منافقین برای اجرا این حادثه را عریان میسازد، روایت شفاف و صریح اعضا مختلف سازمان منافقین از این عملیات است، به گونهای که موسی خیابانی، عضو مرکزی سازمان مجاهدین خلق مدعی شده است «سازمان مجاهدین خلق در هفتم تیرماه سال 60 به جمهوری اسلامی سیلی زده» و میگوید: «صدای مهیب انفجار درست رأس ساعت ۹ یکشنبه شب، هفتم تیر ماه بلند شد، صدایی که نه تنها در سراسر ایران، بلکه در سراسر جهان طنین انداخت و شاید بتوان گفت که از فردای آن روز، رژیم خمینی دیگر مرده است و سازمان مجاهدین خلق جوانی است که انفجار ۷ تیر همچون سیلی محکم آن جوان به رژیم جمهوری اسلامی به شمار میرود.»
تمام هدف، آیتالله بود
و یا سعید شاهسوندی (مهدی اصفهانیان)، عضو سابق منافقین با تأیید آنکه عملیات بمبگذاری در دفتر حزب از سوی مرکزیت سازمان یعنی مسعود رجوی، موسی خیابانی و علی زرکش تصویب شده است مطرح میکند: مطابق برنامهریزیهای صورت گرفته از سوی سازمان، این عملیات زمانی موفقیتآمیز خواهد بود که آیتالله بهشتی کشته شود، به همین علت بمب زیر تریبون سخنرانی ایشان قرار گرفته بود و انفجار درست ساعت 9 شب اتفاق افتاد.وحید افراخته در اعترافاتش صراحت دارد که تقی شهرام از سال 54 به طور جدی به دنبال ترور و حذف شهید بهشتی بوده، شهرام میگفت باید بهشتی را از بین ببریم چرا که او با تبلیغات ضد مارکسیستی رژیم همصدا خواهد شد اما چون از لحاظ تبلیغاتی صلاح نیست این جریان رو شود، بهتر است از روشهای خاص بهره بگیریم، مثلا او را با اتومبیل زیر کنیم؛ تقی شهرام به خوبی تشخیص داده بود که آیتالله بهشتی برخورد نرمی با ارتداد در سازمان نخواهد داشت و شهرام یقین داشت که بهشتی برای سازمان گرفتاریهای بسیاری ایجاد خواهد کرد؛ برنامه اجرا نشده تقی شهرام در سال 54 را گروه رجوی در سال 60 به اجرا گذاشت. منبع؛ (بخشی از کتاب تقی شهرام به روایت اسناد)
بیداری، عزل، ترور و بازهم بیداری۷ تیر سال 60، هفتاد و دو نفر از عالیترین مقامات کشور از رئیس وقت دیوان عالی کشور گرفته تا چهار وزیر، چند معاون وزیر و 27 نماینده مجلس و همچنین جمعی از اعضای حزب جمهوری اسلامی کشور پس از انفجار دفتر حزب جمهوری به دست منافقینی که در جریان انقلاب نفوذ کرده بود به شهادت رسیدند مردم اصفهان هم مانند جای جای کشور برای عزاداری در غم از دست دادن فرزندان خود، محکومیت این حرکت وحشیانه و همچنین اعلام ایستادگی، مقاومت و ثبات قدم در راه انقلاب اسلامی به میدان آمدند.
بهگونهای که خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی از شرایط اصفهان را اینگونه گزارش میکند؛ «صدها هزار نفر از امت بیدار و شهیدپرور اصفهان از گوشه و کنار شهر درحالی که پیشاپیش آنها بیرقهای عزاداری برافراشته بود و با زنجیر و دست بر سر و سینه میکوبیدند و با شعارهایی از قبیل (عزا عزا ست امروز روز عزاست امروز همسنگر خمینی پیش خداست امروز و ...) به طرف میدان امام سرازیر شدند.از طرفی دیگر گروهی از برادران حزب جمهوری اسلامی اصفهان در جاده اصفهان – تهران به استقبال جنازه گلگونکفن برادر مجاهد حجتالاسلام علیاکبر اژهای از اعضای شورای حزب جمهوری اسلامی اصفهان و عضو روحانیت مبارز این شهر که در رابطه با بمبگذاری در دفتر مرکزی تهران به درجه شهادت رسید شتافتند و آنگاه در مسجد امام علی(ع) اصفهان و سنگر همیشگی برادر مجاهد علیاکبر اژهای تجمع نموده و با برپائی مراسم عزاداری و دادن شعار «این گل پرپر ماست علیاکبر کربلای وطن ماست» یادش را در محراب نماز گرامی داشتند.آنگاه با سیل جمعیت جنازه وی را پس از توقف کوتاهی در جلوی دفتر حزب جمهوری اسلامی اصفهان به میدان امام آوردند. در این هنگام که میدان مملو از جمعیت بود و همه یکپارچه فریاد میزدند: «عزا عزا ست امروز بهشتی مجاهد پیش خداست امروز» حجتالاسلام مهدی اژهای برادر شهید علیاکبر اژهای به سخنرانی پرداخت و پس از سخنان برادر اژهای توسط آیتالله طاهری امام جمعه اصفهان و انبوه مردم بر جنازه شهید اژهای نماز خوانده شد و آنگاه جنازه گلگونکفن حجةالاسلام اژهای بر روی دست مردم باشور و حال عجیبی تا گلستان شهدا تشیع و در آنجا به خاک سپرده شد».
اشتباه محاسباتی دشمن در عین دقت
دشمن منافق به خوبی و درستی قلب انقلاب را شناسایی و نشانه گرفته بود، آقایان خامنهای، مطهری، بهشتی و... میدانست که آگاهی و تبیین و استدلال روح نهضت است و وقتی زبان و منطق گرایش به شرق و غرب و دنیاگرایی و سهمخواهی در برابر اسلام ناب و مبانی اصیل انقلاب کم آورد، دست به اسلحه و بمب و کشتار بردند اما هنوز هم نفهمیده بودند و شاید تا الآن هم نفهمیده باشند که ملت ما و مسلمان و شیعه و اصلا آزادگان را با ریختن خونشان بیدارتر میکنند.ابتدا شخصیت را نشانه گرفتند و آماج انواع تهمتها و دروغها و شایعات ساختند و چون جوابی که انتظار داشتند را نگرفتند، با اسلحه از تاریکی شب و کوچه، با بمب در ضبط صوت و زیر تریبون و... به قلبهای انقلاب حملهور شدند، شهید آیتالله دکتر سید محمد بهشتی لقب مظلوم دارد، عنوانی آشنا برای ما از کسی که هدف تهمتها دروغها شد اما محکم ایستاد و خون پاکش جواب شایعات را داد.
اشتباه راهبردی منافقان و دشمنان انقلاب در عین شناسایی دقیق قلبهای نهضت این بود که گمان کردند نظام وابسته به شخص است، غافل از آن که امام راحل بنیانی بنا کرد که اساسش بیداری و آگاهی همه است و حتی اشخاص هم وابسته و متکی به انقلاب و اصول اسلام هستند.
منبع: فارس
ارسال نظرات