حاجقاسم گفت هیچ کس به سید رضی دست نمیزند
حاجقاسم سلیمانی بهش گفته بود«پیر شدی، تو هم دیگر باید شهید شوی.» گویا بهش وعده شهادت داده بود که درست یک هفته به چهارمین سالگرد آسمانی شدن حاجی، وعدهاش اتفاق افتاد. هنوز غروب قلبهایمان از شهادت سردار دلها طلوع نکرده و هنوز به نبودنش عادت نکردهایم که خبر شهادت همرزمش هم به گوشمان رسید.
چند روزی نمیشود که همرزمان گمنام خوشنامش را بدرقه کردهایم که دوباره در هوای سرد عصرگاهی دیماه غبار غم بر روی قلبهایمان نشست.
گاهی بعضی از خبرها آن قدر آزاردهنده است که میگویی کاش نشنیده بودم مثل خبر شهادت شهید سیدرضی موسوی:«ساعاتی قبل در پی حمله موشکی جنایتکارانه رژیم جعلی و کودککش صهیونیستی به حومه دمشق «سردار سرتیپ پاسدار سید رضی موسوی» در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد».
حکایت دلدادگی
آری، حکایت شهید رضی حکایت دلدادگی و سرافرازی است که بدون هیچ چشم داشتی از جان و تن گذشت و با تنی غرق خون به دیار وصل پر کشید.
شهید سیدرضی موسوی در پی حمله موشکی جنایتکارانه رژیم جعلی صهیونیستی به حومه دمشق در شامگاه چهارم دیماه پر کشید، شهید موسوی همرزم رزمندگان زنجانی است و رزمندگان دیار غواصان دریادل بهخوبی او را میشناسند.
تلفنم را برداشتم شماره یکی از همرزمانش به نام«حمیدرضا دوستمحمدی» را میگیرم، بعد از چند بوق جواب داد. «الو آقای دوستمحمدی، سلامعلیکم از دفتر خبرگزاری فارس مزاحمتون میشم»
آنور خط: «سلام علیکم، هر سوالی دارید بماند برای بعد، تو راه تهرانم»
«حاجآقا در حد چند جمله از شهید رضی برایم بگید»؛ پشت تلفن سکوت عجیبی حاکم میشود؛ حس میگویم بغض گلویش را گرفته. بغضِ حرفهای ناگفتهای است که تابهحال در آن سینه مانده.
تصویری از سید رضی موسوی در جمع رزمندگان دفاع مقدس
من سربازش بودم!
از همرزمان زنجانیشان مثل حاج حسین احمدی شنیده بودم که در عملیاتهای والفجر4، خیبر و محرم سید رضی جانشین حاج حمیدرضا بوده؛ برای همین بدون مقدمه سر اصل مطلب رفتم: «حاجی شنیدهام یک زمانی شهید سید رضی جانشین شما بود!»
این جمله را که گفتم بغضش ترکید. گریه مجالش نداد. توان حرفزدن نداشت. با گریهاش گریهام گرفت. سکوت کردم تا چند ثانیهای نفسی بگیرد، خودش ادامه داد؛ «من سربازش بودم، البته اگر این افتخار شامل حالم بشه.»
به جنس رفاقتشان غبطه میخورم؛ به اردات حاج حمیدرضا به رفیقش که حالا شهید شده.
دفاع چهلساله
میگوید: سید رضی این مجاهد فی سبیلالله انسانی بود که هیچ غل و غشی در وجودش راه نیافته بود، چهل سال با تمام وجود و با تمام قدرت، عمرش فیسبیلالله در راه وطن صرف کرد.
برایم روایت میکند: وقتی میخواستند شهید رضی را به یک منطقه دیگر ببرند، حاجقاسم گفته بود که تا وقتی من اینجا هستم هیچکس به سید دست نمینزد و بعد اینکه من رفتم هر که هر جا دلش خواست رضی را ببرد.
دوست محمدی ادامه میدهد: روزی همسر شهید رضی را در کوچه زینبیه دمشق دیدم، ۱۰ تا ۲۰ متر مانده بود به حرم، گفتم خانم تو رو خدا به رضی بگید به من سر بزند! همسرش برگشت گفت:« یک ماه است ما را میهمان آورده، اگر شما دیدید بهشون بگید که به ما هم یک سری بزند.»
تعظیم ژنرالهای بزرگ سوریه
همرزم شهید رضی میگوید؛ سیدرضی همه زندگی و وجود خود را وقف دفاع کرده بود، انسانی که شبانهروز کار کرد. مجاهدت کرد. ما فقط از او بهعنوان مسؤول پشتیبانی نیروی مقاومت یاد میکنیم درحالیکه یک او کار بسیار عظیمی کرده است.
حاج حمیدرضا میگوید شهید رضی بهتنهایی کارهای فوقتخصصی ۵۰ نفره را انجام میداد طوری که مورد احترام ژنرالهای بزرگ سوریه بود.
روزی باهم نشسته بودیم، برگشت و گفت حاج قاسم گفته که من دعا میکنم که انشاالله تو هم شهید شوی؛ خوشا به حالش که شهید سلیمانی دستش را گرفت و او را پیش خودش برد.
تشرف شهید سید رضی موسوی به حرم حضرت رقیه (س) در کنار سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
پدر و مادرش آلزایمر گرفتند
دوست محمدی میگوید پدر و مادر رضی به خاطر او آلزایمر گرفتند. چون هر هفته یک خبری از او به گوششان میرسید و هر از گاهی میشنیدند که مقر سید رضی را داعشیها یا صهیونیستها زدهاند.
الان که با شما صحبت میکنم میگویم ای کاش کنارش میبودم. سال گذشته کنارش بودم. داعش چند بار مقر شهید رضی را زد ولی موفق نشدند، یک بار هم گلوله به وسط فرمان خودرواش خورده بود.
و بالاخره شهید رضی مزد مجاهدتهایش را گرفت
حاج حمید می گوید سید رضی تا نوجوانی در زنجان بزرگ شده بود، اما سال 1363 به سوریه رفت، از آن سال تاکنون در سوریه بود و جایگاه خاصی داشت.
تو گویی این حرفها رمقش را گرفته و دیگر تاب ندارد؛ ناگهان میگوید: بیشتر از این دیگر نمیتوانم صحبت کنم. دیگر حرفی برای گفتن ندارم.
سردار شهید سید رضی موسوی در جمع رزمندگان زنجانی
میگوید: رضی مزد مجاهدتهایش را گرفت.دعا کنید ما هم مسیر زندگیمان ختم به راهی بشود که مسیر زندگی سید رضی ختم شد؛ اگر این نباشد همهمان ازدسترفتهایم، دعا کنید در قیامت شفاعتمان کند.
دوست محمدی با چشم گریان چند دقیقهای از شهید سید رضی موسوی برایم گفت، در طول صحبتهایش من فقط سکوت کردم و ریش و قیچی مصاحبه را دادم دستش که تا هر آنچه دلش تنگ است با چشمان اشک و با دلشکسته بگوید.
آخرین سوالم را هم با کمی شرمندگی میپرسم و از حاجحمیدرضا عکسهایش با سید رضی را میخواهم که میگوید توی مسیر هستم و به عکسها دسترسی ندارم؛ باشد برای وقتی دیگر.
با خداحافظی حاج حمیدرضا، تماس تمام میشود و من میمانم و فکر مردی که از زمان شهادتش آنچه از او میشنوم خدمت خالصانه و خدمت در راه رضای خدا است؛ هنر سید رضی در طول زندگیاش که همواره در میان آتش جنگ و معرکه حق و باطل گذشت، عمل به آیه« أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ...» بود.
شهید سید رضی موسوی، آنقدر عظمت دارد که قلم همچون منی یارای آن ندارد که بتواند حق مطلب را درباره این مرد مجاهد ادا کند.