شیرزن کرمانی که ماموران شاه برای تحویل دادن پیکرش باج گرفتند
طلعتخانم مینشست پشت دار قالی و با آن دستان هنرمندش به تار و پود قالی گره میزد، بعد با همان دستها موهای دخترکهایش را شانه میزد و خیلی قشنگ میبافت، بعد هم برایشان دانههای سیاه انار جوشانی میآورد توی کاسههای گل سرخی.
طلعتخانم دار قالی را که بلند میکرد، به زنهای فقیر روستای جوشان هم اجازه میداد بنشینند پشت دار و قالی ببافند، قالی را که میفروخت دستمزد آنها را هم میداد.
او وقتی اعلامیههای امام خمینی(ره) را دید، حرفهایش به دلش نشست، دیگر روز و شب نداشت، بارها از روستای جوشان تا شهر کرمان را فرسخها راه را پای پیاده آمد و اعلامیههای امام را از دفتر آقا سید یحیی جعفری گرفت و به روستا برد و توزیع کرد.
طلعتخانم دو دختر و یک پسر دارد، پسرش به تهران رفته است و دو دخترش در گلباف زندگی میکنند، برای صحبت با خانواده این شهیده راهی روستای جوشان میشویم، از دهکده حجتآباد میگذریم و به جوشان میرسیم، اهالی روستا ما را به سمت خانه طلعتخانم راهنمایی میکنند، خانهای ساده و با صفا با دو اتاق قدیمی، یک تلویزیون و رادیویی کوچک در گوشه یکی از اتاقهاست و خانه عاری از هرگونه زرق و برق و تجملات.
۱۷ بهمن ماه سالروز شهادت طلعت علیمحمدی تنها بانوی شهیده انقلاب اسلامی استان کرمان است، معصومه خانم دختر این شهیده انقلابی درباره روز شهادت مادرش در سال ۵۷ میگوید: صبح زود مادرم از خانه بیرون رفت، من هم با خواهر بزرگم سرگرم کار خانه بودیم، یکدفعه همسایهها آمدند و گفتند، مادرت را تیر زدهاند.
وی ادامه میدهد: وقتی رسیدیم بالای جنازه مادرم، دیدیم سرش توی جوی آب است، با خواهرم سرش را از داخل جوی بیرون آوردیم، هیچکس از ترس ماموران شاه جرات نمیکرد، جلو بیاید و به ما کمک دهد، کنار مادرم نشستیم و گریه و زاری کردیم، ماموران آمدند، اجازه ندادند، جنازه را برداریم گفتند باید همینجا باشد.
وقتی مامور پاسگاه جوشان زانویش را گذاشت روی زمین و تفنگش را گرفت روبهروی طلعتخانم و سرب داغ ژ-سه را خالی کرد توی سرش نمیدانست یک دختربچه ۹ ساله از پشتبام خانه روبهرویی او را تماشا میکند، این دختربچه که حالا یک بانوی حدود ۵۰ ساله است، میگوید: راهپیمایان از بالای روستا راهپیمایی را شروع کردند و به سمت پایین روستا آمدند، ما رفتیم روی بام خانه و آنها را تماشا میکردیم.
این بانوی جوشانی با دست مکانی که نیروی پاسگاه جوشان زانو زد را نشان میدهد و میافزاید: آقایی که طلعتخانم را زد، دقیقا اینجا بود و یک درخت توت هم این طرف بود، ما همه چیز را دیدیم.
همراه با همسر شهیده طلعت علیمحمدی به کوچهپسکوچههای روستای جوشان میرویم، با چند تا از پیرمردهای روستا همکلام میشویم، یکی از مردها که یک کلاه پشمی قهوهای رنگ بر سر گذاشته است و حدودا ۷۰ ساله به نظر میرسد، از ارباب و رعیتی در جوشان قبل از انقلاب سخن میگوید و ادامه میدهد: اربابها پایین روستا بودند و شاهدوست، هیچکس جرات نمیکرد مردم را برای تظاهرات جمع کند، تنها کسی که دل شیر داشت، طلعت علیمحمدی بود، آخرش هم شهیدش کردند چون شیرزن بود و از او میترسیدند.
میرسیم کنار جوی آب روستا، همانجا که طلعتخانم را شهید کردند، همسر شهیده علیمحمدی میگوید: با ژ- سه طلعت را زدند و او پرت شد و سرش افتاد توی جوی آب، خون او و آب جوی قاطی شد و به سمت درختان روستا رفت.
ماموران شاه آنقدر از فعالیتهای انقلابی شهیده طلعت علیمحمدی کینه بهدل گرفته بودند که بعد از آنکه سرب داغ «ژ-3» را در سرش خالی کردند، باز هم آرام نشدند و پیکر این شیرزن کرمانی را دو روز روی زمین نگه داشتند و بعد از گرفتن باج ۵ هزار تومانی به خانواده تحویل دادند.