۲۲ تير ۱۴۰۱ - ۱۶:۳۱
کد خبر: ۷۱۴۷۶۹
ردای سرخ(۲۷)؛

شیرمردی که مدال شجاعت، مقاومت و شاگردی مکتب اهل بیت را به خود اختصاص داده بود

شیرمردی که مدال شجاعت، مقاومت و شاگردی مکتب اهل بیت را به خود اختصاص داده بود
سهراب فرزند ایل قشقایی بود و با ورود به حوزه و سپس حضور در میدان های نبرد حق علیه باطل، مدال های شجاعت، مقاومت و شاگردی مکتب اهل بیت(ع) را به خود اختصاص داده بود.

به گزارش خبرنگار سرویس حوزه و روحانیت خبرگزاری رسا، اين پياِم خونرنگ، زبانحال شهيدان روحانى است كه از فراخناى زمين و زمان با پژواكى سترگ به گوش ما زمينيان مى‌رسد. آنان كه در بى‌كرانگى و جاودانگى پرگشودند و ره‌آورد اين پروازِ شورانگيز و باشكوه سيراب شدن از چشمه‌سار معرفت و حكمت وحيانى بود.

كيست كه نداند توصيف رزم و دلدادگى شهيدان روحانى با اين كلمات كم توان و در حجم كم ممكن نيست اما در اين آشفته بازار جنگ نرم دشمنان در اين حد هم غنيمت است به‌ويژه آنكه در سلك داستان بنشيند و لباس دلنشين روايت مستند داستانى به خود بگيرد.

سهراب فرزند ایل قشقایی بود و با ورود به حوزه علمیه و سپس حضور در میدان های نبرد حق علیه باطل، تمام مدال های شجاعت، مقاومت و شاگردی مکتب اهل بیت(ع) را یکجا به خود اختصاص داده بود.

برشی از زندگی روحانی شهید سهرا فرهمندیان براساس کتاب تعهد سرخ:

هميشه خيال مى‌كردم اين چيزها مال قصه‌هاست امروز هم دوباره در ايل ديدمش من خودم هم مادرم اما جور در نمى‌آيد تصور اينكه يك روز از بچه‌ام بى‌خبر باشم، ديوانه‌ام مى‌كند الان دوازده سال است كه همه طايفۀ ما از سهراب بى‌خبرند صبر مادر هم حدى دارد اين زن گرچه از تيره قره گچلو و طايفه دره شورى‌هاست و خون ايل قشقايى در رگش جارى است، اما دوازده سال كم نيست.

مرداد سال ۱۳۴۷ بود كه ناله‌هايش را موقع زايمان شنيدم قابله كمكش كرده بود و چند ساعت بعد كه من به ديدنش رفتم، ديدم قنداقه پسرش را بغل گرفته و دارد شيرش مى‌دهد نه پسر اولش بود و نه آخرش، اما من كه مادرم خوب مى‌فهمم دنيا برايش معناى ديگرى گرفته بود انگار پشت پلك‌هاى بسته سهراب، رازهايى را مى‌جست با خودم گفتم اگر چشم‌هاى نوزاد باز بود، چه مى‌شد؟

از بچگى با مادرش بزرگ شده بودم به ديدنش كه مى‌آمدم بزرگ شدن سهراب را مى‌ديدم يك بار ديدم كه با بسته‌اى از اعلاميه وارد سياه‌چادر شد و ساعتى بعد، يكى از همان كاغذها را در دست برادر خودم ديدم.

اول نوجوانى براى خودش مردى شده بود پسرهاى ايل مى‌گفتند از ساواك و شاه نمى‌ترسد.

مردان ايل همه شجاع بودند؛ اما جسارت سهراب براى من معناى زيباترى داشت در راهپيمايى‌هاى ضد شاه، آن هم در سن كودكى و با معرفتى عجيب شركت مى‌كرد.

مجالس دينى كه به‌پا مى‌شد، كمتر پيش مى‌آمد سهراب را نبينم.

يك‌بار نزديك مسجد، عكس امام را در دستش ديدم حال مادرش را پرسيدم و او يكى از عكس‌ها را به من داد. هر وقت به عكس امام نگاه مى‌كنم ياد او مى‌افتم.

روزى كه مادرش با من درد دل كرد و گفت سهراب تصميم گرفته به حوزه علميه شهرضا برود و نگران غربت اوست، دلم قرص بود؛ بيشتر از مادرش چون يقين داشتم كه سهراب را دستى فراتر از پدر و مادرش حمايت مى‌كند يك‌سال گذشت و مادرش گفت كه مى‌خواهد به حوزه علميه بروجن برود.

انقلاب پيروز شده بود و همه شهرها بوى امام مى‌داد در ميان شور و هياهوى مردم، ناقوس خشن جنگ را شنيدم.

مادر سهراب را ديدم كه از سكونت پسرش در حجره قم حرف مى‌زد تصور كردم اين‌بار كه سهراب بيايد، عبا و عمامه به تن دارد و بايد شيخ صدايش كنم مادرش چنان با شور و اشتياق حرف مى‌زد كه من هم مثل او لحظه‌شمار آمدنش شدم.

بچه‌هايم مى‌گفتند كه به آنها ياد داده هميشه باوضو باشند و نماز جماعت را ترك نكنند. مى‌دانستم دوستى او با پسران من، بركتى براى آينده آنها خواهد بود.

سهراب به ايل آمد؛ با چندين كتاب در زير بغل صورتش هنوز همان روح نوجوانى را در خود داشت، اما حرف‌هايش مثل علماى طايفه شده بود با بزرگان ايل نشست‌وبرخاست مى‌كرد و توصيه‌هايى مى‌كرد كه همه‌اش برگرفته از قرآن بود.

روزى در مسجد صداى گريه مادرش را شنيدم نشستم كنارش و شانه‌اش را فشردم شنيده بودم كه سهراب به جبهه رفته مادر است ديگر؛ صد تا بچه هم داشته باشد، نگرانى يكى‌شان كافى است تا او را از پا دربياورد.

او را دلدارى دادم و آرام كردم. سرش را بلند كرد و زل زد به چشمانم: وصيت كرده به من و بابايش كه از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگيرى نكنيد. نكند خداى ناكرده علت جبهه نرفتن برادرانم شهادت من باشد از برادرانم مى‌خواهم كه اسلحه به زمين افتاده من را بردارند و به ياد خدا باشند.

سهراب؛ شیرمرد ایل قشقایی

- مى‌بينى با دل من چه مى‌كند!

حق داشت از فكر و خيال شهادتِ سهرابش گريه كند تنها كارى است كه از دست مادرى دور از فرزند برمى‌آيد. دلدارى‌اش دادم كه:

- معلوم است ديگر در وصيت‌نامه همين چيزها را مى‌نويسند قرار نيست بنويسد كه حتماً برمى‌گردد اما سهرابِ تو هرجا برود، برمى‌گردد.

اشك‌هايش را پاك كرد گويى حرف‌هاى من كمى دلش را آرام كرد چيزى نگذشت كه سهراب برگشت.

برق شادى را كه در چشم مادرش ديدم، تصميم گرفتم براى دفعات بعد، حرف‌هاى بهترى براى دلدارى دادن به او بزنم؛ مثلاً بگويم مثل حضرت زينب عليهاالسلام صبور باش؛ درست همان حرفى كه سهراب به او گفته بود.

آن شب پسر ده ساله‌ام به خانه آمد و گفت مى‌خواهد به جبهه برود مى‌گفت سهراب جوانان محل و ايل را براى رفتن به جبهه تشويق كرده و تعداد زيادى از آنها ثبت‌نام كرده‌اند و براى آموزش اعزام خواهند شد تازه آنجا بود كه فهميدم مادر سهراب چه آتشى به دل دارد به پسرم گفتم كه الان وقتش نيست و او را راه نمى‌دهند و بايد صبر كند كودكانه قهر كرد و به گمانم رفت پيش سهراب.

برادرانم مى‌گفتند سهراب در تمام عمليات‌هاى تيپ مستقل ۴۴ قمربنى‌هاشم عليه السلام حضور داشت اين را همه مردان ايل كه به جبهه رفته بودند، مى‌گفتند.

سال ۱۳۶۵ بود و عمليات كربلاى ۴ سهراب هجده‌ساله شده بود داشتم مى‌رفتم بازار كه صداى قرآن را از گلدسته مسجد شنيدم اولين مغازه‌دار نگاه پر از سؤال مرا پاسخ داد: شيخ سهراب فرهمنديان شهيد شده اما جنازه‌اش را پيدا نكرده‌اند.

انگار بايد حرفى پيدا مى‌كردم تا با آن به تسلاى مادرش بروم از مغازه‌دار پرسيدم: از كجا معلوم‌؟ شايد هم اسير شده باشد يا اصلاً...

حرفم را قطع كرد: اين چه حرفى است خواهر؟! حتماً انفجار را ديده‌اند كه گفته‌اند شهيد شده.

پيش مادرش نرفتم. چون حرفى براى دلدارى‌اش نداشتم نرفتم، اما در مراسم عزادارى صدايش را مى‌شنيدم كه با سهراب زمزمه مى‌كند: مردم! پسرم وصيت كرده كه اول از همه به ياد خدا باشيد و قيامت را از ياد نبريد؛ يا آن موقعى كه شهدا جلوى ما را مى‌گيرند و مى‌گويند مگر ما شاهدى بر شما نبوديم كه دست از كارهاى بدتان برداريد! بياييد اگر تا به امروز گناهى كرديم، ديگر از اين لحظه توبه كنيم و گناه نكنيم.

دوازده سال است كه صداى مادرش را مى‌شنوم امروز اما حال و هواى پيرزن فرق دارد خبر آمدن پلاك و استخوان سهراب براى او تفاوتى با بشارت بهشت ندارد دلش پر از شوق شده و انگار مى‌خواهد پسرش را راهى حجله دامادى كند، شال بر كمر بسته و قامت راست كرده و دارد مى‌رود سمت گلزار شهداى بروجن؛ ميان موج استقبال مردم ايل قشقايى اگر مرا ببيند، حتماً مى‌گويد تو راست گفتى كه سهراب من برمى‌گردد. ديدى بالاخره من برگشت.

ارسال نظرات